به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ به مناسبت 25 رجب سالروز شهادت امام هفتم شیعیان حضرت امام موسیبنجعفر(ع) بیانات مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعه هفته آخر فروردینماه سال 64 پیرامون شخصیت، سیره و سبک زندگی اسلامی و سیاسی امام کاظم(ع) بازخوانی میشود، بخشهایی از بیانات مقام معظم رهبری در این خطبهها به شرح ذیل است:
محدودیت کتاب در حوزه زندگی سیاسی موسیبت جعفر(ع) خسارت بزرگی است
علىرغم عشق و علاقهى وافرى که مردم ما به ائمه(ع) دارند و ابراز میکنند، معرفت نسبت به زندگى ائمه و هدف جهاد و مبارزه پیگیر آنها بسیار کمتر از آن چیزى است که باید باشد. امروز درباره تاریخ زندگى موسىبن جعفر حتى یک کتاب که بتوان گفت تشریح کننده زندگى سیاسى موسىبن جعفر است، ما نداریم و این واقعاً خسارت بزرگى است. کتابهاى زیادى نوشته شده است، حرفهاى زیادى زده شده است، منابع زیادى در باب زندگى ائمه از گذشته در اختیار ماست، اما حقاً و انصافاً زندگى ائمه و تلاش سیاسى آنها و حیات سیاسى آنها هنوز براى مردم ما روشن نیست و این خسارت است.
ما امروز برآورنده همان مقصودى هستیم که ائمه(ع) براى آن مبارزه کردند و به خاطر آن به شهادت رسیدند. ائمه(ع) مبارزهشان و تلاش بلند مدتشان براى این بود که حکومت اسلامى، یعنى حاکمیت اسلام در جامعه تأمین بشود. با توضیحى که امروز به اندازهى وقت یک خطبه مختصراً عرض خواهم کرد، این مطلب روشن خواهد شد. این مقصود در طول تاریخ اسلام بعد از صدر اول تا امروز برآورده نشده است. یعنى در هیچ دورانى از دورههاى تاریخ اسلام بعد از صدر اسلام در هیچ کجاى دنیا، آن جامعهاى که منشأ و مبدأ احکام و قوانین و مناسبات اجتماعى و مقررات زندگى را قرآن کریم و تعالیم اسلام قرار داده باشد و صادقانه در پى آن باشد که اسلام را پیاده کند، تحقق پیدا نکرده و ائمهى ما براى این مبارزه میکردند. امروز ما توانستهایم اسکلت این جامعه را به وجود بیاوریم. تا این اسکلتِ کلى با همهى خصوصیات و ریزهکارىها یک جامعهى اسلامى بشود، راه زیادى در پیش است بلاشک؛ اما مهم این است که جامعهاى و نظامى با این خصوصیات و با این چهارچوب در دنیا بنیانگذارى شد؛ این افتخار مال شماست، شما ملت ایران. پس ما براى اینکه قدر این نعمت را بدانیم و براى اینکه جهت و سمت صحیح حرکت خودمان را پیدا کنیم، باید بدانیم براى این هدف و مقصود چه مجاهدتهائى در طول تاریخ انجام گرفته، چه نفوس طیبهاى قربانى شدند، چه تلاشهاى زیادى در این باب انجام شده و یکى از این تلاشها، تلاش سىوپنج سالهى موسىبن جعفر(ع) است.
سىوپنج سال مبارزه، مجاهدت، زندان رفتن، بارها تبعید شدن، در یک محیط رعب زندگى کردن، دوستان زیادى را با زحمت جمع کردن، احکام الهى را در زیر فشار اختناق دستگاه حاکم آن روز منتشر کردن و عمرى را با این شیوه گذراندن. این یک خصوصیت از خصوصیات زندگى موسىبن جعفر است و من امروز اگر این را بحث نکنم و در نماز جمعه تهران این حرف را نزنم، کى و کجا این حرفها گفته بشود؟ البته بنده از چند سال قبل از این در باب زندگى ائمه و زندگى موسىبن جعفر(ع) از جمله، بحثهائى کردم در دائرههاى محدود و محیطهاى کوچک، امروز ترجیح دادم که اینجا این بحث را بکنم.
اولاً یک مقدمهاى را من عرض کنم که تا آن مقدمه معلوم نشود، زندگى هیچ یک از ائمه معلوم نخواهد شد. اینکه شما به کتابى که پانصد روایت، هزار روایت در باب زندگى موسىبن جعفر هست، مراجعه کنید، این زندگى موسىبن جعفر را به شما نشان نخواهد داد. باید اول معلوم بشود چهارچوب زندگى موسىبن جعفر چه بود. اصلاً ائمه(ع) آیا یک زندگى سیاسى داشتند یا نه؟ آیا زندگى ائمه(ع) فقط این بود که یک عده شاگرد، یک عده مرید، یک عده علاقهمند را دور خودشان جمع کنند احکام نماز و احکام زکات و احکام حج و اخلاقیات اسلامى و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آنها بیان کنند و همین و بس؟ یا نه، غیر از این چیزهائى که گفته شد و روح آنچه که گفته شد، یک چهارچوب دیگرى در زندگى ائمه است که آن همان زندگى سیاسى ائمه (ع) است؛ این یک مطلب بسیار مهمى است که باید روشن بشود. البته در فرصتهاى کوتاه جاى بحث استدلالى و مشروح نیست. من رئوس مطالب را عرض میکنم براى اینکه آن کسانى که شوق دارند، دنبال این مسئله بروند، با این چهارچوب یک بار دیگر روایات را نگاه کنند و کتب تاریخ را ببینند. آنوقت معلوم میشود که زندگى موسىبن جعفر یا ائمه دیگر ما(ع) چه حقیقتى است که امروز هم همچنان مبهم و ناگفته و ناشناخته است.
ائمه(ع) بعد از آنىکه احساس کردند در محیط امامت و محیط اهل بیت هدف پیغمبر برآورده نشد، یعنى «یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة»انجام نگرفت، بعد از آنى که دیدند تشکیل یک نظام اسلامى، تشکیل یک دنیاى اسلامى آنطورى که پیغمبران خواسته بودند، بعد از دوران صدر اول بکلى فرمواش شد و جاى نبوت و امامت را سلطنت گرفت، کسرىها و قیصرها و قلدرها و اسکندرها و دیگر نامداران ظالم و طاغى تاریخ در لباس جانشینى و خلافت با نام سلسلهى بنىامیه و بنىعباس روى کار آمدند و قرآن به آن شکلى که ارباب مُلک و قدرت میخواستند، تفسیر شد و ذهنهاى مردم تحت تأثیر عملکرد خائنانهى آن عالمانى که سر در آخور مطامع و محبتهاى مادىِ ارباب حکومت و مُلک داشتند قرار گرفت، یک نقشهى کلى در زندگى ائمه به وجود آمد.
زندگی موسیبنجعفر شگفتآور و عجیب است
زندگى موسىبن جعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبى است. اولاً در زندگى خصوصى موسىبن جعفر مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسىبن جعفر براى چى دارد تلاش میکند و خود موسىبن جعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهاى رمزىاى که انجام میداد، این را به دیگران نشان میداد؛ حتى در محل سکونت، آن اتاق مخصوصى که موسىبن جعفر در آن اتاق مینشستند اینجورى بود که راوى که از نزدیکان امام هست، میگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسىبن جعفر سه چیز است: یکى یک لباس خشن، یک لباسى که از وضع معمولى مرفه عادى دور هست، یعنى به تعبیر امروز ما میشود فهمید و میشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسىبن جعفر را آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد «و سیف معلق»؛ شمشیرى را آویختند، معلق کردهاند، یا از سقف یا از دیوار. «و مصحف»؛ و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهى زیبائى است، در اتاق خصوصى حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسى به آن اتاق دسترسى ندارد، نشانههاى یک آدم جنگى مکتبى مشاهده میشود. شمشیرى هست که نشان میدهد که هدف جهاد است. لباس خشنى هست که نشان میدهد وسیله، زندگى خشونت بار رزمى و انقلابى است و قرآنى هست که نشان میدهد هدف این است؛ میخواهیم به زندگى قرآنى برسیم با این وسائل، و این سختىها را هم تحمل کنیم. اما دشمنان حضرت هم این را حدس میزدند.
اولاً زندگى موسىبن جعفر یعنى امامت موسىبن جعفر در سختترین دورانها شروع شد. هیچ دورانى به گمان من بعد از دوران امام سجاد به سختى دوران موسىبن جعفر نبود. موسىبن جعفر در سال 148 به امامت رسیدند، بعد از وفات پدرشان امام صادق(ع). سال 148 اینجورى است اوضاع که بنىعباس بعد از درگیرىهاى اول، بعد از اختلافات داخلى، بعد از آن جنگهائى که بین خود بنىعباس در اول خلافتشان به وجود آمد، از گردنکشان بزرگى که خلافت آنها را تهدید میکردند، مثل بنىالحسن، محمّدبن عبداللَّه حسن، ابراهیم بن عبداللَّه بن الحسن و بقیهى اولاد امام حسن که جزو مبارزین و شورشگران علیه بنىعباس بودند، فارغ شدند و همهى اینها را منکوب کردند، سرکوب کردند. تعداد بسیارى از سران و گردنکشان را بنىعباس کشتند که در آن مخزن و انبارى که بعد از مرگ منصور عباسى باز شد، معلوم شد که تعداد زیادى از شخصیتها و افراد را کشته بود و جسدهایشان را در یک جائى گذاشته بود که اسکلتهاى آنها در آنجا آشکار بود. اینقدر منصور از بنىالحسن و بنىهاشم، از خویشاوندان خودش، از کسانى که جزو نزدیکان خودش بودند، آدمهاى سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبار اسکلت درست شده بود. از همهى اینها فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم کرد. در فضاى زندگى سیاسى بنىعباس هیچ غبارى دیگر وجود نداشت؛ در کمال قدرت. در یک چنین شرایطى که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطهى ظاهرى زندگى میکند، نوبت به خلافت موسىبن جعفر(ع) رسید که یک جوانى است تازه سال و با آن همه مراقب، به طورى که کسانى که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به کى باید مراجعه کرد، با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسىبن جعفر را پیدا کنند و موسىبن جعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید اگر بدانند که از من حرف شنفتید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، «الذبح»؛ کشتن هست، مراقب باشید.
در یک چنین شرایطى، موسىبن جعفر به امامت میرسد و مبارزه را شروع میکند. حالا اگر شما سئوال کنید که خب موسىبن جعفر وقتى به امامت رسید چه جورى مبارزه را شروع کرد، چه کار کرد، کىها را جمع کرد، کجاها رفت، در این سىوپنج سال چه حوادثى براى موسىبن جعفر پیش آمد، متأسفانه جواب روشنى نیست و این همان چیزى است که یکى از غصههاى آدمى است که در زندگى صدر اسلام تحقیق میکند، هیچى نداریم. یک زندگى مرتب و مدوّنى از این دوران سىوپنج ساله در اختیار هیچ کس نیست. اینکه عرض میکنم کتاب نوشته نشده، کار تحقیقاتى انجام نگرفته و باید بشود، به خاطر همین است. یک چیزهاى پراکندهاى هست که از مجموع اینها میتوان چیزهاى زیادى فهمید. یکىاش این است که چهار خلیفه در دوران امامت موسىبن جعفر در این سىوپنج سال به خلافت رسیدند. یکى منصور عباسى است، که ده سال از دوران اول امامت موسىبن جعفر بر سر کار بود، بعد پسر او مهدى است که او هم ده سال خلافت کرد، بعد پسر مهدى هادى عباسى است که یکسال خلافت کرد، بعد از او هم هارون الرشید است که در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسىبن جعفر (ع) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند.
هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتى و یک فشارى بر موسىبن جعفر وارد کردند. هم منصور حضرت را دعوت کرد، یعنى تبعید کرد، احضار اجبارى کرد به بغداد؛ از مدینه آورد بغداد - البته اینهائى که عرض میکنم، بعضى از آن حوادث است. وقتى انسان نگاه میکند زندگى موسىبن جعفر را، مىبیند که از این حوادث زیاد است - مدتى در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته، بر حضرت فشار آورده، آنطور که در روایات به دست مىآید، حضرت را در محذورات فراوانى قر