خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

سه‌شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳
۱۳:۳۷
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۳ تیر
۱۳۹۲
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
تهران پرس
کد خبر:
433580

نحوه پاسدار شدن یک شهید+تصاویر

استخاره خوب آمد حسن خیلی خوشحال شد و سریع پاسخ این دعوت الهی را لبیک گفت و صبح روز بعد، خود را به جمع عاشقان شهادت، در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) که در حال دوره دیدن بودند رساند؛ او لباس سبز سپاه را بر تن کرد.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ گرمای تابستان 1361، تازه داشت چادر داغ‌اش را از سر تهران جمع می‌کرد و اولین ماه پاییز، با نسیم خنک‌اش از راه می‌رسید که محله قدیمی ما - جی - دوباره آماده می‌شد تا جوان‌هایش را برای رفتن به جبهه بدرقه کند. این بار کم نبودند بچه‌هایی که از مسجد جوادالائمه (علیه السلام) به جبهه سومار اعزام می‌شدند. « اصغر آبخضر، حبیب غنی‌پور، حسن جعفر بیگلو، حمید طلایی، محسن تقی‌زاد، احمد امینی، حمید فلاح‌پور، ابن علی بابایی، عباس امیری وحید، باقر رجبی، مصطفی آجرلو، محمدرضا رضایی، علی رستمی و... » رفتند تا در عملیات مسلم بن عقیل(ع) حضور پیدا کنند.

 

در آن مقطع حین عملیات برخی از مسئولین پذیرش سپاه هم، در میان بسیجیان حضور داشتند تا بنا به تشخیص‌ آنها اگر نیرویی مناسب عضویت در سپاه بود، او را انتخاب کرده و با هماهنگی که از قبل به عمل آورده بودند، برگه‌ معرفی به او بدهند، طوری که اگر آن رزمنده به مرخصی می‌آمد، می‌توانست با در دست داشتن آن برگه، بدون هیچ معطلی به پادگان سپاه در زمان مشخص شده مراجعه و رسماً سپاهی شود.

 

از میان جمع حاضر در آن جبهه و از بین بچه‌های مسجد محله‌ ما، به دو نفر، از این برگه‌ها داده بودند. یکی حسن جعفربیگلو و دیگری عباس امیر وحید. آن زمان حسن در حال اتمام درسش در مقطع دبیرستان بود. پسری باوقار، متین، با سیمایی دلنشین و عینکی که همیشه بر چشم داشت. عباس امیری هم، 16 سال بیشتر نداشت، نوجوانی با جثه‌ قوی و در عین حال روحیه‌ای با نشاط و خوش مشرب. حسن و عباس، دو هفته وقت داشتند که تصمیم نهایی خود را برای حضور در سپاه بگیرند. از آن‌جایی که عباس از 14 سالگی دائم در جهبه بود و در عملیات‌های مختلفی مثل: شکست حصر آبادان، فتح المبین و الی بیت‌المقدس هم حضور داشت، خیلی زود تصمیم خودش را گرفت.

اما حسن، با وجودی که، طی ده روز با افراد مختلفی مشورت کرده بود، اما نتوانست تصمیم قاطعی بگیرد. از طرفی به دلیل حساسیت موضوع، هیچ‌کس به صورت واضح و قطعی نمی‌توانست کمکش کند و می‌بایست خودش تصمیم آخر را می‌گرفت. در تمام آن مدت من در جریان مشورت‌های حسن با بزرگترهای فرهنگی مسجدمان که آن زمان در حوزه هنری سمت‌هایی هم داشتند، مثل امیرحسین فردی، محمد تخت‌کشیان، احمد طلایی و هم‌چنین با نویسنده‌های حوزه هنری بودم.

روزهای پایانی مهرماه 1361، مصادف با آخرین روزهایی بود که حسن می‌بایست تصمیم نهایی‌اش را می‌گرفت و هرچه سریع‌تر خودش را به پادگان، جهت طی دوره آموزشی کادر معرفی می‌کرد. اگر هم نمی‌رفت، به معنای آن بود که از سپاهی شدن در آن مقطع منصرف شده. وقتی که خیلی مستأصل شده بود، مشکلش را با من در میان گذاشت. به حسن گفتم: واقعاً اگر فکر می‌کنی در دو راهی قرار گرفته ای، برو استخاره کن. با شنیدن این حرف حسن که بار سنگینی بر دوشش احساس می‌کرد، خیلی خوشحال شد و گفت: استخاره می‌کنم، هرچه آمد همان کار را انجام می‌دهم.

در همان لحظه دیدیم «احمد امینی» (1) یکی از بچه‌های مسجد، از شبستان به سمت ما که در کنار حوض ایستاده بودیم آمد، احمد از حسن چند سالی بزرگتر بود و از بچه‌های مؤمن و عارفی بود که همه به او ارادت خاصی داشتند. او هم‌چنین از قاریان خوش صدای مسجدمان بود که انس زیادی با قرآن و مفاهیم آن داشت. بعد از سلام و احوالپرسی قرآن کوچکی را که همیشه در جیبم داشتم، به طرف احمد گرفتم و در حالی که به حسن نگاه می‌کردم، رو به احمد گفتم: برای حسن استخاره‌ای بگیر. بعد هم قرآن را به دستش دادم. آداب استخاره گرفتن احمد آداب خاصی بود. باید استخاره را در وقت مناسب، با وضو و در مکان و شرایط مناسبی می‌گرفت. همه شرایط برای انجام استخاره بزرگ فراهم شده بود. ته دلم خدا، خدا می‌کردم که احمد دلیل استخاره را نپرسد. خدا را شکر او هم نپرسید که استخاره برای چه موضوعی است، چون اگر می‌فهمید برای موضوعی به این مهمی است، ‌امکان داشت قبول نکند و استخاره را به کس دیگری محول کند.

 

احمد رو به قبله ایستاد، قرآن را بوسید، پیشانی بلندش را با آن تبرک کرد، قرآن را در دست چپ، بر روی سینه‌اش قرار داد، سرش را رو به آسمان گرفت، چشمانش را بست و پس از قرائت کامل سوره حمد که عادت همیشگی‌اش برای استخاره بود؛ انگشت سبابه‌ دست راستش را به قرآن نزدیک نمود و با سه‌بار گفتن بسم‌الله، بسم‌الله، بسم‌الله و بعد با گفتن یا زهرا(س) قرآن را باز کرد. سمت راست صفحه قرآن را نگاه کرد و گفت: بَه‌بَه بسیار خوب است! بعد هم آیه را با شور خاصی به صورت ترتیل قرائت کرد: «وَ نادیناهُ من جانب الطُّور الایمن و قرّبناهُ نجیّاً» (سوره مبارکه مریم - آیه 52) [و از جانب راست طور او را ندا دادیم و در حالى که با وى راز گفتیم او را به خود نزدیک ساختیم] حسن خیلی خوشحال شد و سریع پاسخ این دعوت الهی را لبیک گفت و صبح روز بعد، خود را به جمع عاشقان شهادت، در لشکر 27 محمد رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله و سلم) که در حال دوره بودند رساند. او لباس سبز سپاه را بر تن کرد و تا آخرین لحظات حیات دنیایی‌اش به عنوان یک نیروی کار آمد در معاونت اطلاعات و عملیات جبهه، انجام وظیفه نمود.

اوایل زمستان 1366 حسن بنا به پیشنهاد پدرش، با دختر یکی از اقوام وصلت کرد که در شب 22 بهمن 1366 مراسم ازدواج آن‌ها در کمال زیبایی و سادگی برگزار شد و او دوباره به منطقه بازگشت. سرانجام این سرباز پاکباز اسلام به تاریخ هفتم تیر 1367 تنها بیست روز قبل از پذیرش قطع‌نامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران و در حالی که کمتر از پنج ماه از مراسم ازدواج او سپری می‌شد، به خیل شهیدان الحاق یافت.

 

 پی نوشت: 1- احمد امینی کسی که امر استخاره ی حسن را انجام داد،‌ جوان طلبه ای بود که در قم تحصیل می کرد. او سال های 61 و 62 به جبهه شتافت و پس از حضور در چند عملیات سرانجام آبان 1362 طی نبرد کوهستانی والفجر 4 در ارتفاعات کانی مانگا به خیل شهدا پیوست و در وصیت نامه ی زیبیش ارادت خاص خود را به خانم فاطمه الزهرا(س) این گونه بیان داشت: « ... اگر جد من ناپدید شد، افسوس مخورید که جد هر کجا باشد رو قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید شدن تربت حضرت زهرا(س) خورده شود»

..............پایان پیام/ 218