خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳
۱:۲۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
پنجشنبه
۲۰ تیر
۱۳۹۲
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
دفاع پرس
کد خبر:
439917

محمد برای دفاع از مقاومت به سوریه رفت +عکس

من وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم اصلا تعجب نکردم و برایم ناگهانی نبود. شهادتش را پیش بینی می کردم، زیرا از دوستانش بسیار شنیده بودم که در کارش و در جنگ و عملیات هایی که انجام می دهد بسیار پیشرفت داشته و خوب عمل می کند.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ به مناسبت سالگرد جنگ 33 روزه و مقاومت بی نظیر جوانان لبنان در مقابل ارتش اسرائیل، تصمیم گرفتیم با خانواده یکی از شهدای حزب الله گفت و گویی داشته باشیم. مطلع شدیم که خانواده شهید محمدجعفر داغر برای شرکت در همایشی به تهران می آیند. بعد از هماهنگی با مسئولین برگزاری همایش و پیگیری های بچه های خبرگزاری بالاخره توانستیم آنها را از نزدیک ببینیم و در خصوص شهید بزرگوار گپ و گفتی با این خانواده داشته باشیم.

در نگاه اول خانواده ای معتقد و بسیار با فرهنگ به نظر می رسیدند. بعد از سلام و احوالپرسی و استقبال گرم، بیشتر متوجه منش مهربان و آکنده از ایمان و معرفت این خانواده شدم.

گفت و گو را با مادر شهید شروع کردیم. خیلی باوقار و محکم به نظر می رسید. مادر وقتی درباره فرزند شهیدش صحبت می کرد، هیچ نشانه ای از تزلزل در او دیده نمی شد. از وی درباره ویژگی های شخصیتی محمد جعفر پرسیدم. خیلی آرام و با طمانینه شروع کرد به پاسخ دادن.

مادر شهید داغر گفت: محبت کردن به پدر و مادر از ویژگیهای بارزشخصیتی محمدجعفر بود. با توجه به اینکه همسرم وضعیت جسمی چندان مناسبی نداشت. محمد دائما نسبت به اوضاع پدر حساسیت به خرج می داد و کارهای  او را پیگیری می کرد.  داروهای پدر را می خرید، پدر را ترو خشک می کرد و دائما پیگیر رسیدگی به او بود. حتی درماموریت القصیرهم تلفن می زد و درباره اوضاع و احوال پدر و خانواده سوال می کرد.  همیشه به این فکر بود که چگونه می تواند شرایط خوبی را برای خانواده فراهم کرده و به ما کمک کند. 

  هنوز هم جوان ها سراغ محمد را می گیرند

مادر شهید داغر می افزاید: محمد بدون هیچ چشم داشتی به دیگران کمک می  کرد و خودش را خادم مردم می دانست. نسبت به کوچک و بزرگ محبت داشت. بین او و نزدیکانش رابطه ای سرشار از عشق و صمیمیت جاری بود. حتی با آن کسانی که حجاب نداشتند و جوانانی که متدین نبودند رابطه محبت آمیز برقرار می کرد. هرآنچه داشت را بی دریغ در اختیار دیگران می گذاشت. خیلی اتفاق می افتاد که وقتی سر کار می رفت، اتومبیلش را به دوستان و نزدیکان می داد.

مادر این شهید بزرگوار در ادامه گفت: یادم هست روزی یکی از علمای قم برای تبلیغ  به لبنان آمده بود و خودرویی در اختیار نداشت. محمد به او گفت من مدتی که سر کارم هستم نیازی به اتومبیل ندارم. خیلی راحت خودرو را به روحانی واگذار کرد و سرکارش رفت. هنوزهم خیلی از همان جوان ها حتی آنهایی که از نظر فکری با محمد فرق داشتند به زیارت مزار او می روند. حتی گاهی اوقات به خانه ما می آیند و سراغ عکس های محمدجعفر را می گیرند.

همسر شهید داغر درباره رفتار او در محیط خانواده می گوید: من 5 سال با محمد زندگی کردم که ثمره این زندگی دو فرزند به نام های فاطمه و حسین است. احساسات پدرانه محمد نسبت به بچه ها خیلی زیبا بود. با من خیلی مهربان بود و بچه ها ا را خیلی دوست داشت. تمام تلاش خود را می کرد تا شرایط و فضای خوب و شادی برای ما فراهم کند. با وجود مشغله کاری بسیار زیاد،  زمانی که به خانه می آمد سعی می کرد بچه ها را به تفریح ببرد. اوقاتی را که در خانه بود به بهترین شکل در کنار خانواده اش می گذراند.

در ادامه مادر شهید داغر درباره رابطه محمد با برادرش می گوید: رابطه آنها مثل رابطه عاشق و معشوق بود.هیچ کس نمی تواند جز جواد این رابطه را توصیف کند. خیلی او را دوست داشت.

برادرش شهید داغر در حالی که با دقت به حرف های مادر گوش می کرد، گفت:  خداوند با شهادت برادرم محمد بر ما منت نهاد و نگاه کریمانه ای به ما داشت. من و محمد از لحاظ روحی خیلی به هم وابسته بودیم، رابطه عاشقانه بود. محمد تمام روح و وجود من بود.

برادر شهید داغر می افزاید: خانه من و محمد کنارهم بود. صادقانه بگویم: وقتی از محل کارم برمی گشتم، همین که اتومبیل جعفر را جلوی خانه اش می دیدم خوشحالیم  قابل وصف نبود. هیچ روزی نمی گذشت که ما به هم تماس تلفنی  نداشته باشیم.2 روز قبل از شهادتش به خاطر موقعیت کاری که داشت نمی توانستم با او خداحافظی کنم. شرایط وی به گونه ای بود که ملاقات حضوری ما مقدور نشد.

برادر شهید داغر با بغضی خاص گفت: نتوانستم با او خداحافظی کنم هنوز هم باور نکرده ام که او نیست. هر جا من هستم او هم با من است.

حالات محمد در روزهای آخر تفاوت داشت  مادر شهید بعد از صحبت های جواد داغر از حالات وی در روزهای آخر می گوید: محمد در ماه های آخر می گفت: من رفتنی هستم. من این حرف او را جدی نمی گرفتم، با خود می گفتم ، عمر دست خداست. اصلا توقع نداشتم به این زودی از میان ما برود. به همسرش هم می گفت من 30 سال را تمام نخواهم کرد. حالات معنوی و روحی و عاطفی او هم تغییر کرده بود. گاهی  با ما عکس تکی می گرفت و می گفت بعدا به اینها نیاز پیدا می کنید. او مهربان بود اما این اواخرمهربانی اش بیشتر شد. در سفر اخیری که به مشهد داشتم خودش مرا به فرودگاه رساند. وقتی می خواست برگردد یکجا ایستاده بود و به من نگاه می کرد. نگاهش نگاه خاصی بود، گویی می خواست آخرین  خداحافظی اش را بکند.

 یوسف، پدر شهید داغر از هدف محمد برای رفتن به جهاد می گوید. وی گفت: ما معتقدیم که قلب مقاومت اسلامی، سوریه است و پسرم برای دفاع ازقلب مقاومت به جهاد رفت. محمد برای حفظ و دفاع ازآزادی به شهادت رسید. پسرم نه عابد ونه زاهد بود، ولی با خدای خودش صادق بود. کم عمل می کرد اما مداومت بسیار بر همان کم داشت.

پدر شهید داغر درخصوص زمانی که از تصمیم محمد برای رفتن به سوریه مطلع شد گفت: به او گفتم من درمقابلت نمی ایستم. تا رسالت خودت را انجام دهی. یک نامه به سید حسن نصرالله نوشتم و گفتم موافقم  که  پسر دوم من را هم برای دفاع از اسلام به میدان جهاد ببرید.

یوسف داغر در ادامه افزود: من وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم اصلا تعجب نکردم و برایم ناگهانی نبود. شهادتش را پیش بینی می کردم، زیرا از دوستانش بسیار شنیده بودم که در کارش و در جنگ و عملیات هایی که انجام می دهد بسیار پیشرفت داشته و خوب عمل می کند.

مادراین شهید بزرگوار در خاطره ای از روزهای آخر او می افزاید: من روز 14 رجب به  مناسبت میلاد امام علی به او پیامک دادم چون می دانستم شاید نتواند صحبت کند. برایش دعا کردم تا در راه امام زمان به شهادت برسد و عاقبتش ختم بخیر شود. ولی پیامم به او نرسیده بود. ساعت4 بعد ازظهر به من تلفن زد و احوال من، پدرو برادرش را پرسید. گفتم همه خوبند. ما برای شما دعا می کنیم. محمدپاسخ داد مادر جان، شما باید از نظر روحی خودت را تقویت و آماده کنی. گفتم: پسرم نترس.من  با اکثر مادران و همسران شهدا ارتباط تلفنی دارم . نگران نباش. مادرت روحیه خودش را تقویت می کند.

تماس تلفنی محمد در مرحله دوم عملیات القصیرکه مرحله فتح و پیروزی بود صورت گرفت. محمد به من گفت: امشب شب سرنوشت سازی است. ما محتاج دعا هستیم، امشب را تا صبح برای ما دعا کنید و سلام مرا به همه برسان.(آخرین کلمات)

چرا محمد برای جهاد به سوریه رفت؟

نجوا سوفان همسر شهید داغر در ادامه می گوید: فراق و دوری او بسیار سخت است. هیچ چیز نمی تواند جای محبت او را بگیرد. فقط از خدا می خواهم کمکم کند همانطور که خود شهید می خواست فاطمه و حسین را به خوبی تربیت کنم. امیدوارم فرزندم حسین نیز راه پدرش را در پیش بگیرد و مانند او رزمنده دلیر مقاومت شود.

همسر شهید داغر افزود: محمد علاقه شدیدی به حضرت زینب داشت. 3 بار برای دفاع از حرم حضرت زینب به سوریه رفت. به من توصیه می کرد که مانند حضرت زینب پایدار و مقاوم باشم و راه او را ادامه دهم. من می دانستم محمد شهید می شود.  من اعتقاد به این راه دارم، شهادت راه رسیدن و تقرب به خداست.

جواد داغر در تکمیل صحبت های همسر شهید داغر می گوید: آرزوی همه ماست که در راه خدا شهید شویم. و از پدرم پرسیدم آیا آمادگی داری که من هم به میدان جنگ بروم؟ پدرم  اینگونه پاسخ داد: پسرم هر جا که عاقبت بخیر می شوی من جلوی تو را نمی گیرم. هیچ چیز بهتر از شهادت نیست. من در خانواده مذهبی و متدینی بزرگ شدم. پدرم همیشه علما را به خانه دعوت می کرد. می گفت: هرکس که طرفدار اسلام است خود نیز باید از او محافظت کند.به صراحت می گویم: امروز اسلام در خطر است. آیا می شود فقط نگاه کرد و کاری انجام نداد؟ این امر طبیعی است که من هم مانند برادر این راه را انتخا ب کنم.

همسر شهید داغر می افزاید: یکی از مجریان مراسم عزای این شهید از کرامت و معجزات شهدا صحبت می کرد.می گفت وقتی می خواستند شهید محمد را در قبر بگذارند لبخند می زد. یکی از خانمهای حاضردر جلسه  گفت چگونه ممکن است که بخندد در حالی که او مرده است؟.این خانم شهید جعفر را در خواب می بیند. شهید به ایشان می گوید:  وقتی مرا در قبر می گذاشتند پنج نور را دیدم که زیارت حضرت محمد(ص)، علی(ع)، حضرت زهرا(س) و حسن (ع) و حسین (ع) را به من بشارت دادند.

نجوا سوفان همسر شهید در ادامه می گوید: علاقه شدیدی به حضرت زینب و حضرت حجت داشتند. وقتی نماز می خواند من کاملا او را زیر نظر داشتم. آخرین بارشب اول ماه رجب  که برای مهمانی به منزل عمویم رفته بودیم نماز را به جماعت خواندیم و محمد دعای شب اول ماه رجب را خواند. خیلی نمازش مخلصانه بود. تمام رفتارش به گونه ای بود که من به نبودنش عادت کردم. من دو تا فرزند به نام فاطمه (4 ساله) و حسین (2 ساله) دارم. فاطمه که همه چیز را می فهمد، می پرسد چرا پدرم شهید شد؟

همسر شهید داغر افزود: بچه ها پدرشان را خیلی دوست داشتند. خیلی هم دلتنگ پدر می شدند. بیشتر اوقات محمد خانه نبود. هر موقع که فرصت پیدا می کرد به من زنگ می زد. آخرین باری که زنگ زد حال همگی ما را پرسید.. برایم این جالب است که در حالیکه در شرایط سخت و بحبوحه جنگ قرار داشت اما تک تک مسائل خانواده را پی گیری می کرد. از من پرسید فاطمه را در مدرسه ثبت نام کردی؟ گفتم  ول کن ما خودمون به امورمان رسیدگی می کنیم. تو الان در شرایط سخت جنگ قرار داری مواظب خودت باش.

الان فرصت طلایی است تا به ندای سید الشهدا لبیک گوییم