به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ سرنوشتهای ایرانیان ربوده شده در جادههای ترسناک افغانستان باور نکردنی و شوکآور است.
«با میل داغ گذاری گاو، 14 جای بدنم را داغ گذاشتند. بوی گوشت سوخته را میفهمیدم و از درد ضعف میکردم»، «به بدنم برق وصل میکردند، شوک میزدند، نعره میکشیدم، دست و پایم زنجیر بود»، «دست و پایم زنجیر بود و سر زنجیر به یک درخت وسط دره قفل بود، روی سنگهای کف دره میخوابیدم، غذا میخوردم و...، روزی یک بار یکی میآمد کتکم میزد و میرفت».
«گفتند اگر تا 3 روز دیگر پول را ندهیم انگشت هایش را قطع میکنند و برایمان میفرستند، کتکش میزنند مدام تا پول بدهیم». میدانم شما نیز از این همه خشونت مات تان برده است، اینها سرنوشتهای خاموشی هستند که گروهی تبهکار با گروگانگیریهایشان رقم میزنند.رانندهها، مهندسان و بازرگانان ایرانی اصلیترین قربانیان گروگانگیران افغان هستند.
***نخستین گروگانگیری
20 فروردین 92 نخستین راننده ایرانی در جاده هرات اسلام قلعه ربوده شد، حفیظالله راننده خودروی باربری بود، مردان مسلح وی را پس از ربودن به جایی در اطراف شهر کهسان انتقال دادند، پیگیریهای پلیس نتیجهای نداد و خانواده این راننده 350 میلیون تومان پرداخت کردند اما حفیظالله هیچ گاه به خانه باز نگشت و تلاشهای خانوادهاش برای یافتن او بینتیجه ماند.
**یک قتل
24 تیر ماه بود که مسئولان سرکنسولگری ایران در هرات از کشته شدن یک راننده ایرانی در مسیر ترانزیتی هرات – اسلام قلعه خبر دادند. جسد بهمن جاویدنیا که چند روز پیش از آن توسط گروهی مسلح ربوده شده بود در ولسوالی انجیل ولایت هرات پیدا شد. این راننده تیل مورد نیاز افغانستان را از ایران به افغانستان انتقال میداد.
بهمن جاویدنیا آخرین راننده قربانی گروگانگیران نبود، رانندهها یکی پس از دیگری ربوده شدهاند، اما بیشتر آنها با دادن باجهای کلان به آدم ربایان جان سالم به در بردند، رضا سمیعی، غلامرضا محمدزاده و ابراهیمی سه تن از آخرین رانندگانی هستند که در این جاده به گروگان گرفته شدهاند.
غلامرضا محمد زاده، راننده تانکر بوده و در مشهد زندگی میکند. وی روز چهارشنبه 29 آبان در شهرک جبرییلهمان جایی که جسد بهمن جاویدنیا پیدا شده بود، ربوده شده. عبدالرئوف احمدی سخنگوی فرمانده پلیس هرات در گفتوگو با شوک خبر ربوده شدن این راننده را تأیید کرد و گفت موتوری با پلاک ایرانی از یکی از تبهکاران ضبط شده است، اما در مورد ربوده شدن رانندهای با نام ابراهیمی اظهار بیاطلاعی کرد.
**پیگیری دیپلماتیک
غلامعباس اربابخالص مسئول دفتر نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شمال شرق کشور، در این خصوص میگوید: سلامت جان اتباع ایرانی اعم از دانشجو، راننده، بازرگان و... دغدغه ما به عنوان نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شرق کشور است. در خصوص پروندهای که اشاره شد، با سرکنسولگری ایران در هرات، سرکنسولگری افغانستان در ایران و مسئولان محلی هرات تماسهایی داشته و پیگیر پرونده هستیم، امیدواریم به نتایج خوبی برسیم. وی میافزاید: اغلب این تهدیدات جانی و با هدف باجگیری انجام میشود و تأکید ما به خانواده این افراد این است که این پرونده باید با تدبیر مدیریت شود.
**چشم انتظاری خانواده
مژگان همسر یکی از رانندگان ربوده شده به شوک میگوید: قرار بود چهارشنبه به خانه برسد. قرار بود برای ستایش 7 ساله مثل همیشه سوغاتی بیاورد. دخترم این روزها مدام بهانه پدرش را میگیرد. رضا راننده شرکت ره گستر بود و ضد یخ به هرات میبرد، در راه بازگشت ناپدید شد و حالا روزهاست که من با صدای زنگ تلفن از جا میپرم، گوشی را که برمی دارم آن سوی خط رضا را کتک میزنند و میگویند اگر 700 میلیون پول ندهید رضا را میکشیم. میگوید کارش از گریه گذشته است.
*آخرین بار کی با رضا حرف زدید؟
24 ساعت پیش بود، گفتم تا با رضا حرف نزنم پولی در کار نیست، یک ثانیه گوشی را گذاشتند صدای رضا را شنیدم، فقط میگفت مژگان سردمه، کمکم کن، پول تهیه کن اینها دیوونه شدن... همین بود.
*چقدر پول تهیه کردهاید؟
دار و ندارمان را فروختهایم و از همه فامیل قرض کردهایم که مجموعاً شده نزدیک به 100 میلیون تومان.
*چقدر دیگر میخواهند؟
ابتدا گفتند 700 میلیون تومان، بعد آنقدر ناله کردیم گفتیم نداریم و این بدبخت یک راننده ساده است، الآن میگویند 350 میلیون تومان؛ امیدوارم رضایت بدهند و با همین پول آزادش کنند والا نمیدانم چه کار باید کنم.
*به نظرتان بعد از تهیه پول آزادش میکنند؟
اغلب همکاران شوهرم میگویند، در این چند سال چندین راننده را ربودهاند و هر کدام از خانوادهها که پول درخواست شده را تهیه و به آدم ربایان دادهاند، آنها را رها کردهاند.
*هر روز زنگ میزنند؟
بله یک بار صبح و یکبار ساعت 3 عصر، هر روز از یک خط زنگ میزنند. هر بار حدود 10 دقیقه، حرف میزنند.
*پول را کجا از شما تحویل میگیرند؟
ابتدا گفتند در مشهد سپس خواستند پول را به هرات ببریم، بعد مرز دوغارون و حالا خواستهاند پول به حسابشان واریز شود.
*فکر میکنید چگونه شوهرت آزاد شود؟
فکر میکنم چارهای جز دادن پول به آنها نداریم.
**گفتوگو با یک گروگان
یونس پاکبین سی ام تیرماه سال جاری در جاده هرات به اسلام قلعه ربوده شد و میگوید 18 روز در جهنم زندگی کرده است.
*از ابتدای ماجرا بگو!
ماه رمضان بود، سی تیر ماه، از روستای احمدآباد در جاده اسلام قلعه به سمت هرات عبور میکردم که دیدم یک خودروی شخصی تلاش میکندجلویم بپیچد و مرا متوقف کند. میدانستم که این جاده ترسناکی است، اما همیشه شنیده بودم که اگر کسی کمک خواست نگه ندارم یا مسافر بین راه سوار نکنم. به همین خاطر راه ندادم و آنها شروع به تیراندازی کردند.
*اسلحه شان چه بود؟
کلاشینکف داشتند، همه لاستیک هایم در اثر شلیک پنچر شد، چند تیر از کنارم رد شد، بار خودرویم سوخت بود. اگر گلوله میخورد منفجر میشد. مجبور شدم نگه دارم، یعنی خودرویم دیگر نمیتوانست حرکت کند.
*چند نفر بودند؟
چهار مرد، شروع کردند به کتک زدن من، ناسزا میگفتند و کتک میزدند، میخواستند مرا توی صندوق عقب ماشین بیندازند. مقاومت کردم، سر اسلحه را گذاشت روی پای راستم و شلیک کرد، از درد بیحس شدم، با قنداق تفنگ زدند توی سرم انگار صدای خرد شدن استخوان جمجمهام را شنیدم. چند دقیقه بعد که بههوش آمدم خودم را در تاریکی صندوق عقب ماشین دیدم. خودرویشان در یک جاده فرعی در حال حرکت بود، این را میشد از نوع حرکت ماشین فهمید اما سرعتشان آنقدر زیاد بود که ماشین به سنگی در حاشیه جاده برخورد کرد و باک بنزینش سوراخ شد. من را پیاده کردند، دوباره کتکم زدند و تهدید کردند، بعد در حاشیه همان جاده فرعی راه افتادیم و یک مسیر طولانی را در کوه و بیابان طی کردیم.
*با همان پای زخمی؟
گلوله به استخوان نخورده بود اما خون از من میرفت تا گفتم نامسلمونها ببندید پایم رو، با یک تیکه پارچه بستند. بعدش برقع سرم کردند، با موتور تا قسمتی از مسیر آوردند. تا اینکه به روستایی رسیدیم و مرا در انباری خانهای پنهان کردند و دست و پاهایم را با زنجیر بستند. روز بعد کلی تهدیدم کردند تا شماره اعضای خانوادهام را از من بگیرند. گویا بلافاصله با پدرم تماس گرفته و درخواست 600میلیون تومان کرده بودند که با چانهزنیهای دوهفتهای خانوادهام این رقم به 300میلیون تومان رسید.
*در این مدت اجازه دادند با خانوادهتان حرف بزنید؟
خیلی کم با خانواده صحبت کردم. در حد چند کلمه، چون آنها هربار برای تماس سر کوهی در نزدیکی همان روستا میرفتند و از آنجا حتی میتوانستند با سیمکارتهای ایرانی هم تماس بگیرند.
*در واقع نزدیک مرز بودند؟
بله چسبیده به مرز بودیم که میتوانستند با سیمکارتهای ایرانی زنگ بزنند.
*خانوادهتان به نهادهای مسئول مراجعه کردند؟
خلاصه اینکه خانوادهام در این مدت دست به دامن هر سازمان و نهادی که تصورش را کنید، شدند اما کسی بهآنها کمک نکرده بود، بالاخره هم با هزار بدبختی پول را تهیه و طبق خواسته ربایندگان آن را به دلار تبدیل کردند.
*چطور پول را تحویل گرفتند؟
چند روز بعد هم پدرم ویزا گرفت و به افغانستان آمد. آدمربایان به او گفته بودند باید بیاید اسلامقلعه و یک تاکسی کرایه کند که راننده آن یک پیرمرد باشد و منتظر تماس آنها بشود، بیچاره پدرم از یک صبح تا شب معطل آنها شده بود تا اینکه بالاخره سر شب زنگ زده بودند و خواسته بودند پدرم بیاید مرز غزلاسلام و 30کیلومتر داخل جادهای خاکی تا نزدیکی مرز ایران جلو بیاید. گویا راننده زیر بار نمیرفت و پدرم با هزار بدبختی خود را به مقصد میرساند، از آنجا هم یک موتوری سراغ پدرم میآید و او را تا مسیری میبرد و بعد 10 مرد مسلح وی را محاصره کرده و پول و تلفن همراهش را میگیرند و پدرم را همانجا رها میکنند. بیچاره پدرم فقط به آنها التماس میکرد که جان مرا نگیرند.
*چه روزهای سختی داشتی.
خیلی سخت بود، در همه این 18 روز من در آن انبار به زنجیر کشیده شده بودم. یک روز و نیم بود که سراغم نیامده و گرسنه و تشنه رهایم کرده بودند. بالاخره سر و کلهشان پیدا شد، گفتند میخواهیم آزادت کنیم. مرا سوار خودرویی کردند و در یک جاده خلوت و حوالی یک روستا از ماشین در حال ح