به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ پس از آنکه به دليل اهمال مسلمين و به سبب لزوم حفظ خون شيعيان وفادار اندکي که حافظان قرآن و سنت بودند، امام حسن(ع) تن به صلح با معاويه داد، از کوفه به مدينه بازگشت و ـ بنا بر حديث شريف نبوي که فرمود: «الحسن و الحسين ابناي امامان قاما أو قعدا» ـ دوران قعود خويش به مدت ده سال سپري کرد.
پس از اين سالها، معاويه تصميم گرفت که براي استمرار پادشاهي در خاندان بني اميه فکري کند و کم کم مقدمات وليعهدي و سپس خلافتِ فرزندش يزيد را فراهم سازد. اين امر، برخلاف شرايط صلح نامه بود.
مطابق آن معاهده صلح، معاويه بايد پس از مرگ خويش، حکومت را به امام حسن(ع) و در صورت نبود او به امام حسين(ع) مي سپرد. بنابراين در صدد قتل امام مجتبي (ع) برآمد و نقشه مسموم کردن آن حضرت را کشيد.
سپس براي آنکه اين نقشه حتماً عملي شود و هيچ درصد خطايي نداشته باشد، پيکي به پادشاهي روم ـ که در همسايگي شام قرار داشت ـ فرستاد و از امپراتور آن سرزمين زهري قوي طلبيد. سپس آن زهر را به همراه صد هزار درهم براي «جعده» دختر اشعث بن قيس (از منافقان کوفه) که در همسري امام (ع) قرار داشت فرستاد و وعده داد که اگر امام را مسموم کند و به شهادت برساند، وي را به ازدواج يزيد در خواهد آورد. جعده فريب آن پول و آن وعده ها را خورد و تصميم به انجام آن خيانت گرفت.
در يکي از روزهاي بسيار گرم که امام حسن مجتبي (ع) روزه بود و تشنگي بر آن حضرت اثر کرده بود، در وقت افطار، همسرش زهر را با شربتي مخلوط کرد و آن را براي حضرت آورد. چون حضرت آن شربت را آشاميد و احساس مسموميت کرد، فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» سپس خداوند را حمد کرد و روي به جعده نمود و گفت: اي دشمن خدا! مرا کشتي ولي بدان که معاويه تو را فريب داد و پس از من جانشيني نخواهي يافت. خداوند تو و او را با عذاب خود خوار فرمايد. آنگاه امام در بستر بيماري افتاد.
«جنادة بن ابي اميه» مي گويد: در بيماري امام (ع) خدمت او رفتم. در مقابل حضرت طشتي گذاشته بودند که گهگاه قي مي کرد، و جگر مبارکش و لخته هاي بزرگ خون، پاره پاره در آن طشت مي ريخت.
گفتم: مولاي من چرا خود را معالجه نمي کنيد؟ فرمود: اي بنده خدا ! مرگ را به چه چيز علاج مي توان کرد؟ گفتم: «انا لله و ان اليه راجعون» سپس امام (ع) رو به سوي من کرد و گفت: رسول خدا به ما خبر داد که بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود که يازده نفر از ايشان از فرزندان علي و فاطمه هستند. همه اين 12 خليفه به تيغ يا به زهر شهيد مي شوند.
پس گفتم: اي پسر رسول خدا ! مرا موعظه کن. امام فرمود: استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک... ـ براي سفر آخرت آماده شو و زاد و توشه خويش را مهيا ساز، قبل از آنکه مرگت فرا رسد ... و بدان که در حلال دنيا، حساب است، و در حرام دنيا عقاب، و مرتکب شدن به شبهه هاي آن، موجب عتاب؛ پس دنيا را همچون مرداري بدان و از آن مگير مگر به اندازه اي که تو را ضرورت و کفايت باشد... و اگر خواهي که بدون داشتن قوم و قبيله و ياور، عزيز باشي و بدون داشتن سلطنت، هيبت داشته باشي، از مذلت معصيت به سوي عزت اطاعت خدا خارج شو.
امام (ع) چند روزي را در بستر بيماري بود و زجر و مصيبت فراوان کشيد. آنگاه که نفس مبارکش به شماره افتاد و رنگ صورتش زرد شد و معلوم گشت که آخرين ساعات حيات را سپري مي کند برادرش امام حسين (ع) سر حضرت را در آغوش گرفت و پيشاني وي را بوسيد و با يکديگر سخناني طولاني گفتند. پس امام (ع) برادر را وصي خود گرداند، اسرار امامت را به او گفت و ودايع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش به رياض قدس پرواز کرد.
از جمله وصايايي که امام حسن(ع) به برادرش کرد اين بود که: مرا در کنار جدم رسول الله دفن کن. اما اگر «آن زن» مانع از اين کار شد، تو را به حق قرابت خويش سوگند مي دهم که مانع از درگيري شوي و نگذاري که قطره اي خون به اين خاطر بر زمين بريزد؛ در اين صورت، بدن مرا در بقيع دفن کنيد تا اينکه پيامبر(ص) را ملاقات کنم و نزد او مخاصمه نمايم و از آنچه بعد از وي از اين مردم کشيدم شکايت کنم.
چون حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسين(ع) و تعدادي از بني هاشم بدن مبارک را غسل دادند و به سوي روضه منوره حضرت رسول(ص) حرکت کردند تا بدن را در آنجا دفن نمايند.
«مروان بن حکم» که از جريان مطلع گرديد بر استر خويش سوار شد و به نزد «عايشه» رفت و گفت: حسين برادر خود را آورده است تا کنار پيامبر دفن کند. بيا و مانع شو. پاسخ داد: چگونه مانع شوم؟ مروان از استر به زير آمد و او را سوار کرد و به نزد قبر حضرت رسول(ص) آورد. عده اي از آل ابي سفيان نيز جمع شده و فرياد مي زدند: عثمان مظلوم، در بدترين مکانها در بقيع دفن شود و حسن با رسول خدا؟ اين اتفاق هرگز نخواهد افتاد مگر آنکه نيزه ها و شمشيرها شکسته شوند و جعبه ها از تير خالي گردد! امام حسين نيز پاسخ آنان را مي داد.
«عبدالله بن عباس» مي گويد: در همين سخنان بوديم که ناگاه صدايي شنيديم و عايشه را ديديم که بر استري سوار است و با همراهان بسيار مي آيد و آنان را تشويق به جنگ مي کند. چون نظرش بر من افتاد گفت: اي ابن عباس! شما بر من جرأت را تمام کرده ايد و هر روز من را آزار مي کنيد و مي خواهيد کسي را داخل خانه من کنيد که من او را دوست ندارم!
گفتم: وا سوأتاه! يک روز بر «جمل» سوار مي شوي و يک روز بر استر؟! مي خواهي نور خدا را فرو نشاني و با دوستان خدا جنگ کني و ميان رسول خدا و حبيب او حائل شوي؟ در اين هنگام آن زن خود را نزد قبر رساند و خويش را از استر بر زمين افکند و فرياد زد: به خدا سوگند که تا يک تار مو در سرم هست نمي گذارم حسن را در اينجا دفن کنيد!
در روايت ديگر آمده است که در اين هنگام، جنازه حضرت را تيرباران کردند آنگونه که 70 تير از جنازه امام(ع) بيرون کشيدند. بني هاشم که اينگونه ديدند خواستند شمشير بکشند و بجنگند، اما سيدالشهداء(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم که وصيت برادرم را ضايع ننماييد و کاري نکنيد که خوني ريخته شود.
سپس روي به دشمنان کرد و گفت: اگر وصيت برادرم نبود مي ديديد که چگونه بيني هاي شما را بر خاک مي ماليدم و او را نزد جدش دفن مي کردم. سپس جنازه مطهر را برداشتند و به جانب بقيع حرکت دادند و در آن مکان دفن کردند.
همچنين از ابن عباس روايت شده است که رسول اکرم (ص) فرمود: چون فرزندم حسن را به زهر شهيد کنند ملائکه هفت آسمان بر او گريه کنند ... و هر که بر او بگريد، روزي که ديده ها کور شوند چشمانش نابينا نخواهد شد... و هر که بر مصيبت او اندوهناک شود روزي که دلها اندوهناک شوند محزون نگردد ... و هر که در بقيع او را زيارت کند روزي که قدمها لرزان است قدمش بر صراط ثابت گردد.
علی لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع اصلي: 1. شيخ عباس قمي ؛ منتهي الآمال ؛ با کوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي ؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380 . 2. محمد بن يعقوب کليني ؛ اصول کافي ؛ ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي ؛ تهران: انتشارات ولي عصر (عج)، 1375 .