به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ آیت الله العظمی مظاهری در ادامه بحث موانع سقوط انسان، از تفکّر و تعقّل به عنوان يکي از موانع سقوط انسان یاد کردند.
در اين جلسه ادامه مطلب بيان ميشود:
تأثير تعقّل در پذيرش عبادات
در جلسه قبل بيان شد که بر اساس روايات، ثواب یک ساعت تفکّر، از یک سال عبادت بیشتر است: «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ»[1]
بر اين اساس، عبادت کسی که متفکّر باشد و درباره عبادت خود تأمّل و انديشه کند نيز با عبادت فردي که بدون تعقّل و تفهّم، به انجام عبادت بپردازد، يکسان نيست. کسي که به اصل عبادت توجّه دارد، مثلاً نماز خود را با تفکّر و توجه کامل ميخواند، ميتواند حضور قلب داشته باشد. بنابراين گاهي انسان نماز ميخواند و نماز او صحيح است، امّا چون توجّه ندارد، نماز او مقبول نيست. به همين دليل در روايات آمده است که گاهي نصف نماز انسان قبول ميشود و گاهي يک سوّم و گاهي فقط يک جزء آن.[2] ميزان در قبولي اعمال، به خصوص نماز، توجّه و حضور قلبي است که بايد در عبادات باشد؛ لذا اگر کسی نماز بخواند و حضور قلب نداشته باشد، گرچه نمازش صحیح است و قضا ندارد، ولي خداوند متعال این نماز را قبول نمیکند. اگر کسي طالب عبادت و نماز مقبول است، بايد در حين انجام آن، حضور قلب داشته باشد . اين توجّه و حضور قلب، از تفکّر ناشي ميشود.
تعقّل، ميزان ثواب عبادات
نزد امام صادق«ع» از عبادت و دين و فضل فردي صحبت کردند. حضرت فرمودند: عقل او چگونه است؟ راوي گفت نميدانم. حضرت فرمودند: ثواب و پاداش خداوند به اندازه عقول و فهم عبادتکننده است. سپس فرمودند: مردى از بنى اسرائيل در جزيرهاى سر سبز و خرّم با درختانى فراوان و آبى زلال، خدا را عبادت ميكرد. فرشتهاى از خداوند پرسيد: خدايا! ثواب اين بنده را به من نشان بده. خداوند هم، ثواب کمي را نشان داد. فرشته الهي متعجّب شد. خداوند به او فرمود چند روزي همراه عابد باش. مَلَک با چهره انسانى نزد عابد آمد. آن مرد به او گفت: تو كيستى؟ فرشته گفت: من عابدي هستم که براي عبادت نزد تو آمدهام تا با تو، خدا را پرستش كنم. او يك روز را همراه عابد بود. صبح روز بعد، فرشته به او گفت: جاى سر سبزى دارى كه جز براى عبادت، شايسته نيست. مرد عابد به او گفت: اين مكان يك نقص دارد. فرشته گفت: چه نقصى؟ عابد گفت: اگر خداى ما الاغي داشت، در اوقات بيکاري او را در اين مكان مىچرانديم تا اين گياهان ضايع نشود! فرشته به او گفت: ولى خدا كه الاغ ندارد. عابد گفت: اگر داشت اين گياهان بيجهت از بين نميرفت! خداوند به فرشته وحى كرد كه ثواب او را به قدر عقل و خردش دادهام.[3]
مذمّت تقليد بيجا
از نظر اسلام عزيز، تقليد و پيروي کورکورانه غلط و اقتباس به معناي انتخاب روش صحيح با تکيه بر تعقّل و تفکر صحيح است. تقلید از نظر اسلام، تنها در جايي که چارهاي جز آن نباشد، صحیح است؛ مانند بیمار که باید به پزشک مراجعه کند و براي بهبود، بدون چون و چرا به دستور پزشک حاذق عمل نماید. دربارۀ احکام شرعي فرعي نیز همينگونه است؛ افراد بايد رسالۀ مجتهد جامع الشّرايط را مطالعه کنند و به دستورات آن عمل نمايند، زيرا همه نميتوانند خود مجتهد شوند و آنکه مجتهد نيست، چارهاي جز تقليد ندارد.
عقلانیّت، ارزشمندترین ثروت دنیا
خواجه عبدالله انصاری جمله شیرینی دارد که میگوید: «پروردگارا هرکه را عقل دادی، چه ندادی و هرکه را عقل ندادی، چه دادی؟»
اگر همه ثروت و دارایی دنیا متعلق به کسی باشد، ولي او احمق و غافل باشد، نمیتواند از این دنیا استفاده کند و همین دنیا او را بدبخت میکند و به جهنّم ميفرستد. امّا اگر تعقّل داشته باشد و چیزی نداشته باشد، آن تفکّر و تدبّر، او را رستگار میکند. بنابراين انساني که صاحب فکر و انديشه نيست، ولو امکانات دنيا را نيز در اختيار داشته باشد، از آن بيبهره است؛ امّا در پرتو عقل، با سادهترين امکانات، کارهای عجیبی انجام ميشود و عاقل میتواند زمین و زمان را به هم بدوزد.
داستان استدلال عقلي هشام بن حکم
بر اساس روایتی که در کتاب شريف کافی نقل شده است، جمعى از اصحاب امام صادق«ع» در محضر ايشان بودند. حضرت به هشام بن حکم که هنوز جوان نورسي بود رو کردند و از او خواستند تا ماجراي خود با عمرو بن عبيد را بيان کند. هشام ابتدا در حضور امام ششم شرم از گفتن داشت و سپس با دستور مجدّد ایشان گفت: به مسجد بصره در مجلس درس عمرو بن عبيد وارد شدم. مجلس پرجمعيّتي بود و مردم يکي يکي از وي سؤال ميپرسيدند. من نيز به جمعيّت پيوستم و خود را به عمرو رساندم. مانند ساير مردم در برابر او دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند، من مرد غريبم، اجازه می فرمایيد از شما پرسشى كنم؟ گفت بگو. گفتم آيا شما چشم داريد؟ او خنديد و حاضران نيز مسخره کردند. امّا من گفتم: سوالهاي من همينگونه است. او نيز گفت: گرچه سؤالهاي تو احمقانه است، امّا پاسخ ميدهم. سپس درباره وجود هريک از اعضاي بدن او و کارکرد آن، از وي سؤال کردم. گفتم: آيا بينى هم دارى؟ گفت: آرى؛ با آن بو استشمام می كنم. گفتم: شما دهان دارى؟ گفت: آرى؛ مزه ها را با آن می چشم. گفتم: شما گوش داريد؟ گفت: آرى؛ صداها را با آن می شنوم. گفتم: شما قلب هم داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه می كنيد؟ گفت: هر آنچه با اين اعضاء و حواسم بدان وارد می شود، تشخیص می دهم. گفتم: مگر اعضا و حواس شما، شما را از قلب بی نياز نمی كنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور بی نياز نمی كنند با اينكه همه درست و بى عيبند؟ پاسخ داد: پسر جان، وقتى اين اعضاء در چيزى كه ميبويند يا ميبينند يا ميچشند يا ميشنوند، ترديد كنند، در تشخيص آن به قلب مراجعه ميكنند تا يقين پابرجا شود و شك از بين برود. هشام گفت: به او گفتم: پس همانا خدا قلب را براى رفع شك و ترديد حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى. گفتم: چگونه خداوند تبارك و تعالى حواس تو را بى امام رها نكرده و براى آنها امامى گماشته كه ادراك او را تصحيح كند و درباره شك، يقين به دست آورد و همه اين خلق را در شك و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معين نكند تا آنها را از شك و حيرت برگرداند؟ در اينجا بود که عمرو ساکت شد و پاسخى نداد. سپس به من رو كرد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم.
در اين هنگام امام صادق«ع» لبخندى زدند و فرمودند: اى هشام، چه کسي اين مطلب را به تو آموخت؟ گفتم: اينها مطالبى بود كه از شما ياد گرفتم و تنظيم كردم. حضرت فرمودند: به خدا اين حقيقتى است كه در صحف ابراهيم و موسى نوشته است.[4]
در واقع، هشام بن حکم با یک استدلال ساده و با به کارگیری عادی عقل، به عمرو بن عبيد فهمانید که چگونه ممکن است خداوند متعال بعد از پیامبر اکرم«ص»، امّت اسلامی را بدون تعیین حاکم و بدون سرپرست رها کند و آنها را به حال خود واگذارد، در حالی که برای اعضای بدن انسان، حاکم قرار داده و هدایت و سرپرستی آنها را به او واگذار کرده است؟
مرتبه اوّل عقلانیّت
استدلال هشام بن حکم نیاز به عقل علما و دانشمدان و فلاسفه نداشت؛ بلکه همه افراد عادی میتوانند با تفکّر و با به کارگیری عقل خود، به چنین نتایج مفیدی دست یابند و دیگران را نیز بیدار سازند. همه انسانها، حتی افرادی که تحصیلات کافی ندارند، معمولاً از این میزان عقل برخوردارند و با استفاده از عقل و خرد خود و با فکر میتوانند نظیر هشام در جامعه و در بین افراد متدیّن بدرخشند.
هشام بن حکم جملات سادهای بیان کرد، امّا چون آن جملات و استدلال او برخاسته از عقل بود، پایه تشیّع شد و بافتههای سقیفه بنی ساعده را در هم کوبيد. حرکت او به قدری ارزش و تأثیر داشت که امام صادق«ع» به وجد آمدند و به او آفرین گفتند و از وی خواستند با نقل قضیّه، باعث نشاط وسرور ایشان و شیعیان حاضر در آن جلسه شود.
نقش مؤثر عقلانيّت در تهذيب نفس
انسان ميتواند در سايه به کارگيري عقل، متّقي و مهذّب شود. همه انسانهاي معمولي، در درون خود هم صفات حسنه و هم صفات رذیله دارند؛ بيش از چهل حسنه و فضيلت، نظير خيرخواهي، ديگرخواخي، ترحّم، عفّت، تواضع، سخاوت و شجاعت و نيز بيش از چهل رذيلت مانند حسادت، تکبّر، خودخواهي، بخل، دنياگرايي و رياست طلبي، وجود انسانها را فراگرفته است. امّا همه، حتي افرادي که سطح سواد و معلومات آنها بسيار پايين است، با اندکي فکر و با استفاده از عقل عمومي که دارند، به خوبي درک ميکنند که رذائل و صفات زشت، ناپسند و فضائل و صفات حسنه، پسنديده است. با عقل عوامانه درک میشود که حسد بد و ترحّم خوب است. عقل درک ميکند که تواضع صفت نيکويي است و تکبّر، زشت و ناپسند است. عقل درک ميکند که طالب دنياي فاني بودن، انسان را به سقوط ميکشاند و خداگرايي و ياد معاد، او رستگار ميکند.
عقل به عنوان يک پيامبر دروني، خوبيها را درک ميکند و ميداند که مثلاً خدمت به خلق خدا خوب است و ميفهمد که ظلم، حتّي در حدّ ظلم به يک مورچه، بد است. وقتی کسي مورچه را میکشد يا آن را اذیت میکند، با عقلش درک میکند که کار زشتی انجام داده است. حتّي کودکان نيز اين زشتي را درک ميکنند. مثلاً وقتي خانه مورچهاي را خراب ميکنند، توجّه ميکنند که کارشان زشت است. بسياري گرچه درک ميکنند کاري که انجام ميدهند ناپسند است، امّا آن را مرتکب ميشوند. درک این مطالب، چیزهایی نیست که عقل فلسفی یا عقل فقهی بخواهد، پروردگار عالم این عقل را در عمق جان ما آورده است و به طور فطری به ما گفته است که حرف این عقل را بشنويد:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[5]
اينکه انسان حقيقت را درک ميکند و ميداند عقلي دارد که باید از آن متابعت کند، فطری است.
اخلاق از عقلانيّت سرچشمه ميگيرد
آنچه بايد به آن توجه شود اين است که اخلاق، به معناي خودسازي و تهذيب نفس، عقلي است و انسان بر اساس ادراک عقل خود ميتواند به زشتي رذائل و زيبايي فضائل اخلاقي پي ببرد. به بيان ديگر، اخلاق و گرايش به مباحث اخلاقي، از عقلانيّت سر