خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
۲۲:۳۱
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۲۸ دی
۱۳۹۲
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
کد خبر:
498102

محمد(ص)؛ پیامبر بت‌شکن

نوشتاری از امام موسی صدر در توصیف مقام والای حضرت رسول‌الله

شدت موضع پیامبر در برابر تطیر و تفأل و تنجیم کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخی جنگ‌ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهی می‌شد، اما پیامبر طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون می‌کرد.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ امام موسی صدر  در کتاب ادیان در خدمت انسان، صص 307-317  محمد؛ پیامبر بت شکن در توصیف پیامبر اکرم و شخصیت حضرت محمد(ص) آورده است: جهل که در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایۀ دوری انسان از جایگاه والایش بود.

مقصود ما از بت پرستی مفهومی اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان و حیوانات، مشترک است،‌‌ همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوۀ فریبکارانه و برای مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانکه ما کودکان را با سرگرمی ساکت می‌کنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.

از سپیده دم آفرینش آدمی، ذهن او در پی شناخت بوده است. از همین رو، در خود وپیرامون خود، به کشف ناشناخته‌ها پرداخت ودر طی هزاران سال با تلاشی جانکاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تکاپو وا می‌داشت و او را به اندیشیدن بر می‌انگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا که خود را در جهانی پر سطوت، که از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ چیره می‌کرد، ناتوان می‌دید، و یارای برابری با آن‌ها را نداشت. امنیت و ثبات دو انگیزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاه های خیره و ترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیش رو داشت:

1- چیرگی بر طبیعت

2- سازش با طبیعت از هر راه ممکنی.

چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به خلق اوهام گوناگونی پرداخت وبه بندگی آن‌ها پرداخت. قرآن نیز آن را بیان کرده است، همچنان که این مسئله در تاریخ ادیان و عقاید ثابت شده است.

جهل که در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایۀ دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی مفهومی اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان و حیوانات، مشترک است،‌‌ همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوۀ فریبکارانه و برای مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانکه ما کودکان را با سرگرمی ساکت می‌کنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.

در آن مرحلۀ طولانی و دشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر کائنات طبیعی مانند خورشید و ماه سر فرود آورد. و به امید کسب روزی، در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساخته‌هایی که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود و نمادی از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیک خویش ساخت، تا هر‌گاه از چیزی می‌ترسید یا چیزی می‌خواست، به آن‌ها پناه برد.

این بت‌ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا که به نظر او قدسیت این بت‌ها مانع اندیشیدن در ماهیت و کنه آن‌ها می‌شد. آدمی به جای تحلیل و علت یابی رخداد‌ها، بسند می‌کرد که حوادث بنابر اراده‌های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آن‌ها بر او واجب است، به ناچار کمتر از آن است که راز آن‌ها را دریابد.

بنابراین در خود این جرأت را نمی‌دید که از زیر سلطه طبقه‌ای از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که اوضاع جهان، ثابت و دگرگون ناپذیرند. نظام های مقدس است که مشکلات را آفریده و با مقدراتش بازی می‌کند، و چون چیزی نداشت که با او برابری کند، از روی درماندگی و به سبب رنجی که از او می‌برد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بت هایی از بشریت بود مانند طبقات بزرگان و اشراف از شاهان و ثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه‌ای را باور داشت.

این خرافه‌ها را بر فلسفۀ سستی که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می‌کرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می‌پنداشت و دست از حرکت و کار می‌کشید؛ می‌ترسید به شری از سوی خدا دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند- نعوذبالله- مضطرب و در معرض بحران های عصبی بود.

نیز بت هایی از عادت و سنت می‌پرستید. این سنت و عادت سنگین‌ترین غل و زنجیر‌ها بر آدمی و پر اثر‌ترین چیز‌ها در جمود و واپس ماندگی او بودند. «ذات» او بزرگ‌ترین بت‌ها بود، و چه بسا همچنان نیز باشد. آن «ذات» را می‌پرستید و هیچ چیز را نمی‌دید، مگر از دیدۀ آن. حق آن بود که «ذات» او حق می‌دانست، هر چند باطل باشد. و باطل‌‌ همان بود که «ذات» می‌گفت اگر چه بر حق باشد.

انسان در فراز و فرودهای تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکی از فضایل انسان- در آن دوران‌ها نیز انسان فضایلی داشت- این بود که به تجاربش آگاه بود و از نتایج آن‌ها سود می‌برد. و رفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینی که ما آن‌ها را الهی می‌دانیم و دیگران آن را مادی می‌خوانند.

وقتی فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیر‌هایش سر دادند، و مردم را به شکستن بت‌های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان و سوداگران عقیده انگ الحاد وکفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوی کردنشان از مردم نا‌کار آمد کردند. و آنچه به منزوی شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب می‌ساختند نه دل را، و کمتر کسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می‌گیرد و به آن پاسخ می‌گوید.از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی و به کمال رساندن آن، چاره‌ای جز دخالت خدای سبحان نبود.

کار رسولان در اثر بخشی، به کلی، با فلاسفه متفاوت است. چرا که پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می‌ساختند. و دین چنانکه متخصصین با الهام از پیامبر این گونه تعریف کرده‌اند: «فطرتی است که انسان را به خالقش پیوند می‌دهد» و دعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگ‌ترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ به حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی و خدایش رسالت انبیا را آسان می‌ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.

در حالیکه فیلسوفان خود را تنها وآسیب پذیر می‌دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می‌کردند، دعوت از دریچۀ ایمان به خدا، به درون آن‌ها راه می‌یافت.

رسالت همۀ انبیا یکی است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تکامل وتکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شکلی که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی‌کند. زیرا که آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیق‌ترین معانی‌ای که ما امروز از این دو واژه (رهبر ورهایی بخش) در می‌یابیم.

گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد (ص) بزرگ‌ترین پیامبر است و انقلاب او بزرگ‌ترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است و نتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت کرده است.در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پاره‌ای کارهای قهرمانانه‌اش برای آزاد ساختن بشر از بند‌ها و بت‌ها به سوی جهان بهتر بر شمریم.

یکم: پیامبر در جهانی که فرقه‌ها و گرایش‌های متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد. برای دنیا خدایانی بی‌خرد ساخته بودند. این خدایان منجلاب‌های تفرقه، رسوایی و نادانی بودند. پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی‌هایی رو به رو شد که خود ـ در حالی که او فداکار و شکیبا بود ـ چنین می‌گوید: «هیچ پیامبری آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد.

او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستی دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازید. تا اینکه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. و علی جوانمرد اسلام را بر شانه‌هایش بلند کرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی (ع) دستان خود را زیر بزرگ‌ترین بت، هبلِ یک چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بت‌های کوچک را نیز برکند تا با نابودی آن‌ها نظام شرک را از میان برد.

پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد. بلکه در سنگرگاه‌های آن یعنی جان‌ها و دل‌ها به مبارزه با آن پرداخت. و جان‌ها و دل‌ها را از نگرانی‌ها و وسوسه‌ها پاک کرد. پیامبر می‌فرماید: «شرک پنهان‌تر است از جنبش مورچه‌ای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره». چه انگیزه‌ای نیرومند‌تر از حس خطر از پیروی شرک و مقابله با اثرش در راه‌های تاریک و لانه‌های پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر کمین گرفته در درون سینه‌ها و آرام جان‌ها مقابله می‌کند؟

سال نهم هجری پیامبر هیئتی متشکل از علی (ع) و ابی بکر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن کرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام کرد. نبردی که در آن سستی و نرمش راه ندارد. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند. و هرگاه خداوند برای آن‌ها خیر و نفعی بخواهد، خیر و نفعی بیشتر به انسان می‌رسد.

پیامبر در دعوت خود، در برابر فریب‌ها و تهدید‌ها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آن‌ها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمی‌کنم مگر مرگم فرا رسد».

آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانۀ «غرانیق» نقل کرده‌اند، بسیار شگفت انگیز است. برای بی‌پایگی این روایت کافی است آن را با رسالت و سیرۀ پیامبر بسنجیم. آن‌ها نقل کرده‌اند: در سال پنجم دعوت ستم‌ها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت کنند. پیامبر آرزو داشت که آیه‌ای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بت‌های آن‌ها خوش رفتاری کند. پس سورۀ نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند.

وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلک الغرانیق العلی، و منهن الشفاعه ترتجی». (آن‌ها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آن‌ها امید شفاعت می‌رود) مشرکین شادمان شدند، چه مشاهده کردند پیامبر به خدایانشان احترام می‌گذارد، و در کار‌ها آن‌ها را شریک خداوند می‌داند. آن‌ها روایت کرده‌اند پس از وحی و شب هنگام که پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس