خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قلم: سید مرتضی حسینی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز جمعه دوم محرم 1437 ؛ 24 مهر 1394 ... ساعت 9 صبح ... اینجا قم است؛ عشّ آل محمد(ص).
عکّاس هستم و خبرنگار. هلال ماه عزای حسینی، بر سر شهر سایه افکنده و سر ما را هم شلوغ کرده است؛ صبح تا شب، عشق و شور شیفتگان مولا را به تصویر میکشیم و کلّی حال و صفا.
قسمتم این بود که صبح دومین روز محرّم امسال، دوربین را برداشته و لحظههای باشکوه یک محفل عزاداری دیرینه در قم را به تصویر بکشم.
راهم شد خیابان ارم به سمت حرم؛ مضجع نورانی بیبی دو عالم کریمه اهل بیت علیهاالسلام...
ابتدای خیابان چهارمردان که رسیدم، سلامی و ادبی به محضر حضرت و راهم را به سوی کوچه ششم و به یاد (شِش)های مقدّس کربلا؛ ششگوشه و ششماهه؛ کج کردم.
تابلویی از دور پیداست. با چشمان کمسویم میخوانمش...« کوچه شش، شهید فیض»...
الهی شکر، آدرس را زود پیدا کردم. صدای روضهخوانیها از سر کوچه شنیده میشد. با قدمهایی تندتر و نفسزنان، دوربین را آماده کردم. گفتم از همین ورودی مجلس، شروع میکنم به عکس.
چه سوژه جالبی! ... یک پیرمرد هشتاد ساله؛ عصای دستش نوهی شش سالهاش، و عصای روحش، یک تسبیح تربت در دست راست.
وارد دفتر مرجع ولایی شیعه و شاعر گرانقدر اهل البیت علیهمالسلام حضرت آیت الله صافی گلپایگانی شدم. مرجعی که سالهای سال، عاشقانه و خالصانه هم برای مولایش قلم زده و هم روضههای هفتگی منزلشان، جانهای عاکفان کوی دوست را جلا داده است.
جمعیّت مجلس آنچنان انبوه بود که دریچه دوربینم در برابر عظمت آن کوچک. از هر گوشه این خیمهی عزا، میشود عکسی ناب و ویژه گرفت: پیرمردی با کلاه نمدی و دستمال سفید بر روی صندلی که با روضههای منبری، شانههایش میلرزد؛ جوانی که زانوی مصیبت آقایش را بغل گرفته و هایهای در غم او میگرید و بالاخره یک آقا سیّد روحانی که آمده است با شال عزایش در محضر مرجع بزرگ تقلیدش، تسلّیدهنده قلب امام زمانش باشد ...
گویا انسان در سرزمین کربلا است؛ صدای حسین حسین، همه جا را فراگرفته و دُرهای تابان از چشمان صدفسای عزاداران فرو میریزند تا قطره قطره جمع گردند وانگهی دریایی شوند که بِشُویَند همه ناپاکیها و تاریکیها را.
در گوشهای دیگر، ساقی خیمه عزا، در استکانهایی از جنس نور، گویی "شراب طهور"ی میریزد که وصفش در قرآن آمده است؛ چای خوشرنگ عزای ارباب.
دوربینم را زوم کردم روی استکانهایش و چه زیباست آن قوری کوچک که او هم، عزادار است و شال عزای "باز این چه شورش است" بر گردن آویخته و شاید این عکس، بهترین عکس محرّمم باشد...
و دلم چای میخواست، نه هر چایی، بلکه گواراترین چای دنیا و چه خوش گفت آن شاعر شیرین سخن که:
چای روضه صحبتش از چای معمولی جداست * اهل چایی نیستم، این نیّتش صرفاً شفاست
ما نمکپرورده این خاندان هستیم و بس * هر کسی سائل شود اینجا یقیناً پادشاست
...............
پایان پیام/ 268