به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ همزمان با آغاز سال تحصیلی جدید حوزه های علمی، درس خارج فقه و اصول «آیت الله مهدی هادوی تهرانی» نیز آغاز شد.
این استاد دروس عالی حوزه خود، روز یکشنبه 14 شهریور 1395 و در ابتدای درس خارج فقه بیانات مهمی ایراد کرد.
آیتالله هادوی با انتقاد از طرح ساماندهی سطوح عالی حوزه، بر لزوم آزادی طلاب علوم دینی به روش سنتی و اصلاح ساختار امتحانات تأکید کرد.
متن کامل سخنان این عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت(ع) به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز میخواهم یک مقداری به صورت کلان دربارۀ حوزه صحبت کنم. حوزه فقط یک مرکز آموزشی نیست. اصلاً حوزه چیست؟من بزرگانی دیدم که خدا رحمت کند ایشان را واقعاً تلقیشان از حوزه همین بود که اینجا فقط یک مرکز آموزشی است. میگفت: یکی میخواهد فیزیک یا ریاضی بخواند، میرود دانشگاه ویکی میخواهد علم دین بخواند، میآید حوزه. این تلقی به نظر من خیلی تلقی محدودی است. حوزه را در این حد دیدن، این مرکز علمی را از واقعیت و حقیقتش خیلی دور میکند.
* چیستی حوزه
برای اینکه معلوم شود حوزه چیست، باید از یک روش مقایسهای استفاده کنم و حوزه را با دانشگاه مقایسه کنیم؛ البته بعضی کارها متأسفانه در حوزه میشود وبعضیها حوزه را با دبیرستان اشتباه میگیرند. من به یکی از بزرگان گفتم شما حوزه را با دبستان اشتباه گرفتید و نه حتی دبیرستان. یکی از بزرگان خدا حفظ کند ایشان را،سالها پیش این جمله از ایشان منتشر شد کهفرموده بودند برای اینکه در حوزه نظم پیدا شود، باید در کلاسهای زنگ گذاشته شود وزنگ بزنند که الآن درس شروع شده است! چون ایشان تصورش مدرسه دبستانی بود که رفته بود و بعد آنجا دیده بود که وقتی زنگ میزنند، بچهها میروند سر کلاس و یا زنگ که میزنند، بچهها میروند زنگ تفریح. واقعاً مشکل مدرسۀ آقای گلپایگانی ـ رضوان الله علیه ـ این است که زنگ ندارد؟ اگر ما زنگ بگذاریم، مشکل حل میشود؟ پس اینکه من می گویم بعضی این تلقی را دارند، نه اینکه یک بچه طلبه یا یک نفر که خارج از حوزه است و نمیداند حوزه را با "هـ دو چشم" مینویسند یا "ح حطی"، این را میگوید، بلکه این اظهار نظر بعضی از بزرگان است. شاید هم من تعبیر ایشان رانمیفهمم! ولی آن که بنده میفهمم به عنوان یک طلبۀ کوچک آن است کهوقتی میخواهیم حوزه را با یک مرکز آموزشیمقایسه کنیم، قاعدتاً باید با دانشگاه مقایسه کنیم نه حتیدبیرستان چه رسد به دبستان و کودکستان.
* ارزش ذاتی علم در حوزه
به نظر من حوزه همان دانشگاهنیست که فقط موضوع دانشهایشان با هم فرق داشته باشد.حوزه قابل مقایسه با دانشگاه نیست. نکتهاش در این نهفته است که تلقی از علم در حوزه با علم در دانشگاهکاملاً متفاوت است و متأسفانه تلقی حوزوی در حال از بین رفتن است؛ اگر نگوییم فاتحه و رحمه الله و تلقی دانشگاهی در حال رشد کردن است. علم در حوزه به عنوان یک ارزش ذاتی مطرح است. «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ» اشاره به این دارد که اصلاً علم خودش ارزش ذاتی دارد. دانایی یک ارزش است. آن وقت در دانایی وقتی طبقه بندی علوم را مطرح میکنیم، اشرف علوم میشود علم دین ولی ذات علم با قطع نظر از اینکه موضوعش چیست، ارزش دارد.
در این حوزههای علمیه، یک زمانی نجوم و فیزیک و ریاضی هم درس میدادند؛ اما در همان زمان هم اینجا حوزه بود. همان موقع که شیمی میگفتند و «جابر بن حیان» تربیت میکردند، حوزه بود. دانشگاه نبود. اینجا اگر مهندسی هم درس بدهند، باز هم حوزه است. این نه بدان سبب است که ساختمان اینجا بالایش کتیبه قرآن دارد، نه، به ساختمان ربط ندارد، بلکه به قول شما امروزیها! به فضای حاکم، به مفهوم ارزشی ای که در آنجا حاکم است، به آن گفتمان حاکم، مربوط میشود.
حوزه ممکن است الآن در حد اسم حوزه باشد؛ در و دیوار آن به سبک معماری حوزه باشد؛ ولی در واقع حوزه نباشد. حوزه بودن یا نبودن به شکل ظاهری ساختمان نیست، به اینکه روی صندلی بنشینیم یا روی زمین بنشینیم یا به اینکه "لپ تاپ" داشته باشیم یا نه، به اینها ربطی ندارد. الآن بعضی فکر میکنند که چون ما اینجا لپ تاپ داریم، شد دانشگاه! به ابزار و ساختمان نیست. به تلقی ما است که ما علم را چی تلقی میکنیم؟
در حوزه علم ارزش ذاتی داشته است؛ یعنی آن کسی که در حوزه طب هم میخواند، برای این نبود که با این طب، نان در بیاورد. تلقیاش این نبود.درست است طبابت میکرد وممکن است احیاناً هم یک چیزی به او میدادند. به سببهمین تلقی بود که وقتی یک طبیب در گذشته در حوزه تربیت میشد، بیمار را به عنوان منبع درآمد خودش نمیدید. بیمار را به عنوان کسی میدید که به او نیاز دارد و او یک توانایی داردکه واجب است بر او این توانایی را برای بیمار مصرف کند. مثل یک مجتهد جامع الشرایط که امروز یک مقلدی از او استفتا میکند. مجتهد نمیگوید که خوب من یک خدمتی میخواهم کنم. پس تو هم باید یک پولی بدهی.برای هر استفتایی ده هزار تومان مثلاً بریز به حساب فلان. هیچ وقت این را نمیگوید. چرا؟ چون تلقیاش این است که آن فرد نمیداند و من متخصص هستم و می دانم و بر من واجب است وقتی از من میپرسد، جواب بدهم. اما پزشک امروز ما با پزشک دیروز ما فرق دارد.پزشک گذشتۀ ما مثل مجتهد ما بود.او هم مانند یک مجتهد شب و روز مردم میآمدند درخانهاش را تق تق میزدند که ما مریضیم و این آقا بلند میشدو میرفت وهیچ هم نمیگفتکه چند میدهی، ویزیت ما اینقدر است، برو به منشی اول بدهیا بریز به حساب تا من بیایم. اصلاً یک چنین چیزی برایش معنا نداشت. آن که ریاضیات خوانده بود هم همینطور بود. او هم نمیآمدبرایکسی که مشکل ریاضی داشت، چرتکه بیاندازد و بگویدبرای اینکه من این خدمت را به شما بدهم، اینقدر بریز به حساب. علمای ما مثلاً شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ این همه ساختمان ساخته و معماری کرده است، ببینید یک متن قراردادی داریم که شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ گفته باشد متری اینقدر میگیریمو می سازیمیاروزی اینقدر میگیریمو میسازیم. این طور نبود.اصلاً سنتشان این نبود.نه اینکه هیچ کس این طوری کار نمیکرد ولیسنت این نبود. تلقی عمومی این نبود.
دانشگاه که من می گویم، مکان فیزیکی نیست. مقصودم همین چیزی که به نام دانشگاه در تمدن جدید شکل گرفت. کهعلم را مصدر ثروت میداند. پشتاین تلقی که از علم دارد، یک فرهنگ قرار دارد. به همین دلیل نوع تلقی دانشگاه از علم است که با حوزه به معنای واقعی متفاوت است. من نمیگویم در دانشگاه کسانی نیستند که فقط برای علم درس میخوانند. من نمیگویم در حوزه کسانی نیستند که برای نان درآوردن درس میخوانند. اینها هم هستند ولی اینها آدمها هستند. خود حوزه و دانشگاه هویتش این نیست.دانشگاه یک جایی است که در آنجا علم به عنوان عاملثروت دیده میشود. به همین دلیل در غرب پیشرفته، امکانات آموزشی زیادتر از نیاز آموزشی است؛ یعنی راحت میشود به هر دانشگاهی رفت. مثل اینجا نیست. امسال دیدید شرکت کنندگان کنکور نصف ظرفیت دانشگاه ما بود. حالا دانشگاهها اطلاعیه میدهند بیایید ثبت نام کنید؛ چون صندلی خالی داریم! بالاخره دانشگاه زیاد است. چندین هزار دانشگاه در آمریکا هست اما اینقدر متقاضی ندارد که در ایران دارد. چرا؟ آنجا طرف حساب میکند همین حسابی که الآن در ایران هم این حساب رایج شده است!حساب میکند چهار سال میخواهم بروم لیسانس بگیرم و این چهار سال باید این مقدار هزینۀ دانشگاه کنم و این مقدار هم در این مدت نمیتوانم تحصیل درآمد کنم؛ چون مجبورم وقتم را برای دانشگاهبگذارم.مجموعاً فلان مقدار میشود. چرتکه میاندازدو میگوید بعد از چهار سال درآمد من میشود این مقدار که آن هزینهها را که در آن چهار سال از دست دادم، در یک سال در میآورمو بعد از آن درآمدم طوری است که اگر این چهار سال را نمیخواندم، ضرر میکردم!همینحساب اقتصادی را میکندو میرود درس میخواند. به محض اینکه این حساب اقتصادی کفۀ طرف دیگرش سنگینی کرد، ول میکندو میرود آن طرف دیگر؛ چون هدفش از اول علم بما هو علم نیست. نمیگویم هیچ کس این هدف را ندارد. هستند در غرب هستند آدمهایی که فقط علم را به خاطر علم دوست دارند و میخوانند ولی بافت و ساخت دانشگاه این گونه است وهیچ هم عیب نمیگیرند. وقتیکسی برود این رشته و به او بگویند برای چی میروی؟میگوید درآمدش زیاد است.نمیگویند برو آقا تو دیگر کی هستی که برای پول درس میخوانی، بلکه این رفتار و این تلقی عادی است. الآن در رشتۀ تخصصی پزشکی، یکی از سؤالات خیلی ساده و متعارف همین است که میپرسند کدام رشته درآمدش بیشتر است. بعد آنها جواب میدهند بیشترین درآمد مثلاً برای رشتۀ اطفال است؛ چون پدر و مادرها حاضرند فرش زیر پایشان را بفروشند وبچه را ببرند دکتر. بچه یک اِهِن میکند، میبرند دکتر! اما بزرگسالان به این راحتی نه دکتر میروند و نه هزینه درمان میکنند. البته عوامل دیگری هم هست؛ مثلاً بعضیها رشتۀ چشم پزشکی را انتخاب میکنند ومی گویند پزشکی تمیزی است. این حرفها به معنای توهین به پزشکان ما نیست. من میخواهم بگویم این یک سنت است.
مقصودم این است که در دانشگاه اگر کسی بگوید من آمدم اینجا درآمد به دست بیاورم وشغل پیدا کنم، هیچ کس نمیگوید کار بدی کردی و بیخود آمدی ولی اگر کسی در حوزه کسی بگوید برای این امور آمدهام، پذیرفته نیست. آن روایات استیکال به علم شاملش میشود.در آن روایات نان خوردن از علم به عنوان یک عیب و یک رذیله مطرح میشود. حوزه هدفش به تعبیری سربازی امام زمان ـ عجل الله فرجه شریف ـ است و علم در حوزه خودش ارزش ذاتی دارد. هر علمی در حوزه خوانده میشد، با این نگاه خوانده میشد و هر وقت که این نگاه در حوزه تغییر کرد؛ یعنی اگر طلبه آمد اینجا حساب کرد وگفت من ده سال اینجا میگذرانم وبه این مرتبه میرسم و درآمدم اینقدر میشود، این دیگر حوزه نیست. اسمش را هر چه دلت میخواهد بگذار. من به این حوزه نمیگویم. آنجا که گفتمانش، گفتمان کسب ثروت شد، آنجا دیگر حوزه نیست. آنجا دانشگاه است. عیب ندارد؛ ولی دیگر حوزه نیست.
حال این حوزه با این تلقی از علم، اگر دینی شد، حوزهای است که ارزش ذاتی آن خیلی میرود بالا. حوزۀ سنتی ما برخاسته از متن آموزشهای اسلامی است و اولین معلم این حوزه و اولین مدرس آن خود نبی اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است. حوزه از متن آموزههای قرآن بیرون آمده است و اولین کتاب درسی حوزه قرآن بوده است. به تعبیر شهید مطهری ـ رضوان الله علیه ـ با ظهور اسلام شاهد یک جنبش علمی با محوریت قرآن هستیم و در هیچ یک از ادیان ما شاهد چنین جنبش علمی با محوریت کتاب آن دین نیستیم واین یکی از اسرار خاتمیت در نظر ایشان است و این یک واقعیت تاریخی است. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اولین بنیانگذار حوزۀ علمیۀ دینی اسلامی بود. یک وقتی آقای قرائتی که خدا حفظش کند، آمده بود در حرمحضرت معصومه ـ سلام علیها ـ و به من گفت: فلانی اینها می گویند ما قرآن را جزء کتابهای حوزه قرار دادیم ونمیدانم کتاب چندم!میگفت: یارو گفت به دیگری، بچۀ من نابغه است. هیجده سالش است وبه بابایش میگوید مامان!این آقایان هم نابغه هستند، تازه قرآن را جزء کتابهای درسی حوزه قرار دادند وخیلی از این قضیه که دیر عمل کردهاند،ناراحت بود.ایشان میگفتبه قرآن کم توجه میشود و واقعاً درست میگوید. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اولین نسلکاتبان قرآن، قاریان قرآن، حافظان قرآن و مفسران قرآن را تربیت کرد. تمام علوم اسلامی از قرآن انشعاب پیدا کرد. همۀ علوم حتی ادبیات عرب با محوریت قرآن شکل گرفت. درست است عربها علاقه مند به شعر و ادب بودند ولی ادبیات عرب که بنیانگذارش به تعبیری علی بن ابی طالب ـ علیه الصلاه و السلام ـ است و او اولین قواعد عربی را مطرح کرده است، در حول قرآن شکل گرفت. امروز زبانشناسها می گویند حافظ زبان عربی، قرآن است. می گویند اگر قرآن نبود، بر عربی همان اتفاقی میافتاد که بر زبان لاتین افتاد. زبان لاتین از بین رفت وزبان های فرانسه، انگلیسی، آلمانی، اسپانیولی، ایتالیایی، روسی، لهستانی و پیدا شد. اصل همۀ اینهازبانی بوده است به نام لاتین که هیچ کدامشان الآن آن زبان را بلد نیستند. اگر قرآن نبود، عربی از بین میرفت وتبدیل میشد به زبانهای متفرقه. همین الآن در کشورهای عربی، عربی بینِ مردم خیلی با عربی قرآن فاصله پیدا کرده است ولی هنوز عربی پابرجا مانده است و این به خاطر قرآن است. این حوزه وبنیانگذارش که نبی اعظم است. من چهمیتوانم در مورد آن بزرگوار بگویم؟ ما اصلاً نزدیک شخصیت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـنمیتوانیم بشویم. من هر چه دربارۀآن بزرگوار فکر میکنم، بیشتر تعجب میکنم که او چگونه به اینجا رسیده است. چهل سالگی در آن سرزمین، بدون پدر، بدون استاد، بدون راهنما این پیغمبر به جایی رسیده است که نوح ـ علیه الصلاة و السلام ـ در نهصد و پنجاه سال پیغمبریش نرسیده است وهیچ پیغمبری به آنجا که پیغمبر ما رسید، نرسید. ما نمیتوانیم تصور کنیم مقام پیغمبر را. گفت خیلی بزرگ چی دیدی؟ گفت: این کوه. آن گاه شما کوه را مقایسه کنی با اندازۀ کره زمین چقدر است و کره زمین را مقایسه کنی با اندازۀمنظومۀ شمسی و منظومۀ شمسی را مقایسه کنی با کهکشان راه شیری وکهکشان راه شیری را مقایسه کنی با کل جهان مادی، اصلاًنمیدانیماین جهان مادی چقدر است. ما تصوری از ابعاد این جهان نداریم. علی بن ابی طالب ـ علیه الصلاة و السلام ـ که ما او را هم نمیفهمیم چیست و کیست، میگوید: أنا عبد من عبید محمد ـ صلی الله علیه و آله سلم ـ. تعارف و مبالغه و اینها در این کلام حضرت نیست. او میفهمد پیغمبر یعنی چی؟ فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ میفهمد پیغمبر یعنی چی؟ ما نمیفهمیم. قرآن الآن دست ما است. مرحوم شاه آبادی در رشحات البحار، در تفسیر سورۀ انا انزلناه فی لیله القدر میگوید: قرآن تنزل علم الاهی است، در پایینترین مرتبه در دسترس همگان است. آن پیغمبر معلم اول و بنیانگذار این حوزه. بعد این حوزه آمده دویست و اندی سال ائمه ـ علیهم السلام ـ به اشکال مختلف در مراحل تاریخی صدر اسلام آن را ادامه دادند وبعد از آن علما شاگردان و کسانی که در مکتب این بزرگان درس خوانده بودند،آن را ادامه دادند. حال این حوزه یک ویژگیهایی پیدا کرده است :
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید والسلام
* اصل آزادی در حوزه
یکی از ویژگیهای حوزه آزادی است. آزادی تحصیلات درحوزه یک اصل حاکم است. به لحاظ ارزشی، علم ذاتاً ارزش است وبه لحاظ روشی آزادی اصل حاکم است؛ یعنی شما آزادی، میخواهی بخوان،میخواهی نخوان. میخواهی درس بده،میخواهیدرس نده. میخواهی تألیف کن،میخواهی نکن. این آزادی نتیجهاش انتخاب است. شما استادت راانتخاب کنی،درسرا انتخاب کنی، محل درسرا انتخاب کنی، ساعت و زمان درس را انتخاب کنی. این انتخاب دو سویه هم هست؛یعنی استاد یک درسی میدهد و یک ساعتی و یک جایی. شاگرد هم از بین استادانی که درسی میدهند، یک ساعتی و یک جایی میرود و یکی را انتخاب میکند. این سیستم که به نظر میرسد خیلی در هم و برهم میشود، وقتی درست کار کند خیلی دقیق همه چیز خودش را خودش تنظیم میکند.
در این نشست اساتید سطوح عالی که تشکیل شده بود،یکی دو سال بعد از استادانی که در آن مجموعه با ما هستند. گفتند آقا یک مشکلی در حوزه هست. اساتید یک درسهایی را اعلام میکنندو در بعضی درسها تراکم است؛ مثلاًیک تعداد زیادی کفایه جلد اول اعلام میکنندو یک تعداد کمی کفایه جلد دوم و شاگردان مشکل پیدا میکنند؛ یعنی یک درسی استاد زیاد است و شاگرد کم است. یک درسی استاد کم است و شاگرد زیاد. رفقا گفتند خودمان هماهنگ کنیم وتنظیم کنیم. یکی دو نفر از اساتید مأموریت پیدا کردند که بیایند روی سالهای گذشته یک تحقیقی انجام بدهند. بعضیهایشان شاید الآن درس خارج بگویند. وقتی گزارش را دادند، برای خودمان تعجب آور بود ونتیجهاش را در جلسه رسماً اعلام کردیم. گفتیم این گزارش نشان میدهد، سیستم به صورت انتخاب طبیعی خودش، خودش را تنظیم میکند. وقتی یک استادی درسی را اعلام میکند و میبیند شاگرد ندارد عملاً، خودش میآید موضوع درسش را عوض میکند. شاگردان وقتی میبینند که درس یک استادی خیلی شلوغ شده است، خودشان میروند سراغ بعضی اساتید وتقاضا میکنند شما این درس را به جای آن درس بگو. در نتیجه وقتی بعد از یک ماه که درسها شروع میشود، سیستم خودش، خودش را تنظیم میکند. بنابراین وقتی این سیستم درست کار کند و علم هم ارزش ذاتی باشدنه عامل درآمد، حوزه به معنای واقعی شکل میگیرد. در این سیستم آزاد است که استعدادها رشد میکند. «مرحوم علامه طباطبایی» میخواهد ریاضیات بخواند. میرود در نجف میپرسد. می گویند فلانی بلد است. میرود سراغ او میگوید آقا من میخواهم ریاضی بخوانم وآن آقا میگوید نه. ایشان اصرار میکند وآن آقا برای اینکه از دست شاگرد سمجش نجات پیدا کند، میگوید که ساعت یک بعد از ظهر بیا من برایت ریاضیات بگویم. تصورش هم سخت است در نجف، گرمای آن زمان، بدون امکانات. اوفکر نمیکرد علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ ساعت یک بعد از ظهر برود وبخواهد ریاضیات بخواند اما دید علامه آمده است.
همین شرایط آزاد ساعت و زمان و ... است که علامه طباطبایی، شهید مطهری، شیخ انصاری، علامه حلی ـ رضوان الله علیهم ـ بیرون میدهد. همۀاینها در این بسترها رشد کردند. با همین روشها و این نبوده است که یک علامه داشتیم و بقیه همه بیسواد بودند.می گوییم شیخ انصاری ولی معنایش این نیست شیخ انصاری بود و بقیه همه بیسواد بودند. گفتهاند در مرگ شیخ چقدر مجتهد از شاگردانش در تشیع جنازهاش بودند. اینهاخیلیهایشان مجتهد بودند که پای درس شیخ هم میآمدند. یک وقتی علمای آذربایجان آمده بودند به دیدن رهبری واتفاقاً من هم آنجا بودم. یک جملهای ایشان گفت ویک واقعیتی است. فرمود: یک زمانی در هر استانی و در هر شهرستانی ما مجتهد داشتیم. الآن چرا اینقدر کم شده است.این حرف ایشانیک واقعیت است. آیا طلبه کم شده است؟ آیاحوزه کوچک شده است؟حوزه زمان آشیخ که می گویند به حدود هزار نفر نمیرسید،با حوزه زمان ما که نزدیک صد هزار نفر می گویند میرسد، قابل مقایسه است؟چرا حوزه صد برابر شدهاما خروجیاشآن طوری نیست.
البته این آزادی یک آفتی دارد.آن آفت سوء استفاده از آزادی است. وقتی آزادی هست، سوء استفاده هم پیدا میشود. بالاخره این وسط یک عده میآیندو از این آزادی سوء استفاده میکنند. وقتی این آفت پیدا شد، چه کار کنیم؟ دو راه وجود دارد:یک. آزادی را کم کنیم.دو. نظارت را دقیقتر کنیم. معمولاً ما اولی را انتخاب میکنیم؛ چون آسانتر است وآزادی را کم میکنیمولی توجه داشته باشید آزادی اصل حاکم در حوزه است؛ یعنی شما هر چه از آزادی را در حوزه کم میکنید، به اعتقاد من عنصر حوزویت را تضعیف میکنید. بنابراین تا جایی که ممکن است باید از این عامل اجتناب کنیم.نمیگویم اصلاً محدود نکنیم، بلکه تا جایی ممکن است از عامل دوم یعنی نظارت دقیقتر استفاده کنیم. محدود کردن آزادی باعث از بین رفتن تواناییهای حوزه میشود. من معتقدم اگر آزادی در حوزه از بین برود، دیگر آن استعدادها آن طوری که قبلاً رشد میکردند، رشدنمیکنند. چون آدمهای مستعد معمولاً آدمهایی هستند که ذاتاً آدمهای آزادی طلب و آزادی خواه و حر هستند وبه تعبیری اینها در فضای بسته نمیتوانند رشد کنند.سیستمهای آموزشی گذشته در غرب خیلی محدود کنندۀ آزادی بود.
«جرج سارتن» یک تاریخ نویس علم بسیار معروف در غرب است. این فرددربارۀ برخی شخصیتهامینویسد که من رفتم پیش معلمان این آدم هاکه پیرمردهایی بودند که بعضیهایشان زنده بودند و دفتر مدرسه را دیدم که مثلاً دربارۀ این شاگرد همهاش نوشتهاند بی استعداد وبی نظم وهمهاش منفی! بعد دیدم آدمی که اینها می گویند بی استعداد وبی نظم و آخرش از مدرسه فرار میکند و اخراجش میکنند، بنیانگذار ریاضیات جدید در هیجده سالگی است! یک چنین نابغهای!
یا می دانید «انیشتین» در مدرسه بچه کودنی بود ومیگفتند خنگ است؛ در حالی که به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ است.
استعدادها در محدودهها نمیگنجد. اگر آزاد کردی، رشد میکنند. الآن در غرب سیستم آموزشی دارد آزاد میشود. در غرب آمدند از ما آزادی درسی طلبهها راالگو گرفتند.غرب وقتی باتمدن اسلامی آشنا شد، از آن الگو گرفت. دکتر عظیمی یک اقتصاددان معروف بود در کشور ما خدا رحمتش کند. خودش به من میگفت: حاج آقا هادوی شما در حوزۀ علمیۀ قم درس خواندی و ما در حوزۀ علمیه آکسفورد!میگفت: آکسفورد از روی حوزههای علمیه شمال افریقا کپی برداری کردندنه فقط برنامهها و روشهای آموزشی،بلکه حتی معماری ساختمانهایآکسفورد بر اساس حوزهها ساخته شده است. شما می دانید، آکسفورد یکی از چند دانشگاه بسیار بسیار مهم دنیا است.آنها هم آمدند از ما یاد گرفتند و دائم سعی کردند اینها را توسعه بدهند. پرینستون اسم یک سرمایه دار آمریکایی بود که یک دانشگاه درست کرد در امریکا به اسم خودش و الگویش این بود که هر دانشجویی میتواند هر درسی دلش بخواهد برود و آزاد است. انیشتین را برداشت برد در آن دانشگاه. البته در ادامه این الگو ادامه پیدا نکرد. در فرانسه یک چیزی مثل حوزه داریم که به آن کالج فرانسه می گویند. آقای دکتر داوری که رئیس فرهنگستان علوم ما است، میگفت من یک قسمتی از تحصیلاتم را آنجا انجام دادم. به قول ایشان شبیه حوزه ما است. یک استاد میآید اعلام میکند فلان درس، در فلان ساعت، در فلان جا و یک عده شرکت میکنند. ایشان خودش میگفت من در درس بعضی ازمشاهیر به این سبک میرفتمو میگفت درس او ششصد، هفتصد نفر شرکت میکردند!این روشها در غرب وجود دارد و ما از اینها را خبر نداریم.
هر چه ما از آزادی حوزه بگیریم، داریم از حوزویت حوزه و تواناییهای حوزه کم میکنیم. حال چه کنیم؟ خیلی ساده است. من سی سال پیش این مطلب را به «مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی» ـ رضوان الله علیه ـ که رئیس شورای مدیریت بود عرض کردم. برای ایشان نوشتم وآن نوشته را دارم که آقا بهترین راه برای اصلاح آموزشی حوزه، اصلاح ساختار امتحانات است. امتحان را ما میتوانیم یک طوری بگیریم طلبه توانمند از طلبه ناتوان جدا شود. ما بارها گفتیماینکه شما اصرار کنید طلبه بیاید پای درس اصرار بیخودی است. به جای این کار یک طوری امتحان بگیر که طلبه خودش بفهمد باید برود پای درس بنشیند. اگر نرود خیلی باید زحمت بکشد تا از این امتحان عبور کند و یا شاید نتواند.شما لازم نیست به طلبه بگویی این طور بایست، آن طور بنشین. شما آن انتهای کار را که دست شما است، کنترل کن، امتحانات را.
ببینید در حوزههای گذشته به صورت انتخاب طبیعی یعنی همان که گفتم برا اساس اصل آزادی، بهترینهامیآمدند بالا؛یعنی استادهای مختلف درس میدادند، آن استادی که علمیتش بیشتر بود، بیانش بهتر بود، به صورت طبیعی رشد میکرد ومیآمد بالا. هر استادی هر روز امتحان میدهد. هر روز کهمیآید جلوی پنجاه شصت نفر درس می دهد، در واقع امتحان میدهد. وقتی یک کسی یک روز دو روز یک سال پنج سال ده سال هر روز پیش فضلا درس میدهد، شیخ انصاری هر روز میرفت منبر، صد تا مجتهد نشسته پای منبر، در واقع امتحان میدهد. اگر یک کلمه بگوید، صد نفر پای منبر سروصدایشان بلند میشود. دو تا از این اشتباهات بکند، کلاس را تعطیل میکنندو میروند. همین طوری که کسی شیخ انصاری نمیشود. مگر میشود شیخ با تقلب کردن و با جزوه نوشتن از رو دست این و آن و با خلاصه کردن مکاسب و کفایه شیخ انصاری شد؟ بنابراین اگر ما سیستم را حوزوی کنیم که اصل حاکم در آن آزادی است، نظارتمان را تقویت کنیم،میتوانیم حوزه را حفظ کنیم و جلویآن آفت بزرگ حوزه را که سوء استفاده از آزادی است، بگیریم؛ إن شاء الله.
...........................
پایان پیام/ 101