به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ دومین همایش مکتب فلسفی اصفهان با پخش پیام تصویری «آیتالله العظمی جوادی آملی»، در دانشگاه اصفهان برگزار شد.
مرجع عالیقدر در این پیام تصویری اظهار داشتند: وقتی دین معارف الهی را با برهان عقلی ارائه کرد، پیروان دین هم مستدل بار آمدند، هم بر عقلانیت آنها افزوده شد.
متن کامل پیام معظم له به این همایش به شرح زیر است:
أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَیْطَانِ الرَجِیمِ
بِسْمِ اللَهِ الرَحْمنِ الرَحِیم
«الْحَمْدُ لِلَهِ رَبِ الْعالَمِینَ وَ صَلَی اللَهُ عَلَی جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین وَ الْأَئِمَةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِین سِیَمَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاء عَلَیْهِما آلَافُ التَحِیَةِ وَ الثَنَاء بِهِمْ نَتَوَلَی وَ مِنْ أَعْدَائِهِم نَتَبَرَأ إِلَی اللَه».
مقدم شما نخبگان، فرهیختگان و اندیشوران و دانشمندان حوزوی و دانشگاهی را گرامی میداریم و از همه بزرگوارانی که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این همایش و کنگره افزودهاند، سپاسگزاری میکنیم. از برگزارکنندگان این کنگره عظیم قدردانی میکنیم، از ذات أقدس الهی مسئلت میکنیم به همگان توفیق فراگیری علم صائب و عمل صالح مرحمت کند.
فلسفه یکی از سه چراغ روشن و شفاف خداشناسی، دینشناسی، جهانشناسی و مانند آن است، چون سه راه دارد به نحو «مانعة الخلو» که با پیمودن هر کدام از این سه راه، میتوان به گوشهای از اسرار عالم پیبرد؛ یکی راه نقل است، یکی راه عقل است، یکی راه قلب و شهود؛ یعنی دلیل نقلی و عقلی و عرفانی، هر کدام چراغ خاصی هستند که گوشهای از اسرار عالم را روشن میکنند. برخیها فقط در علوم نقلی توانمند هستند، برخی در علوم عقلی، برخی جامع معقول و منقول هستند. گروه سومی هستند که گذشته از جمع بین عقل و نقل، بین عقل و نقل و شهود جمع سالم کردند، نه جمع مکسر؛ یعنی هم از ادله عقلی کاملاً طرْفی بستند، هم از براهین عقلی استفاده فراوانی کردند، هم از مراتب شهودی سهم وافری بردند. این گروه جامع بین عقل و نقل و شهود هستند به نحو جمع سالم.
فلسفه در اصفهان، از چند جهت شکوفا شد؛ یکی استعداد و نبوغ درونی خود مردم بزرگ و بزرگوار اصفهان است؛ یکی مهمانهای حوزوی و دانشگاهی این منطقه وسیع فرهنگی است که از راه دور و نزدیک «شد رحال» کردند، آمدند.
از دیرزمان افرادی؛ مثل مرحوم ابن سینا، مدتها در اصفهان بود، رسالتی داشت و رسالهای نوشت، تدریسی داشت و کتابی نوشت. در 427 آن خطبه توحیدیه را انشا کردند و در هفتصد و بیست و اندی، حکیم خیام نیشابوری آن خطبه توحیدی را شرح میکند، اینها همه از آثار و برکات حوزه علمیه اصفهان است که همچنان رشد فلسفی آن بالنده است.
مطلب مهمی که نباید از آن غفلت کرد، این است که دین ما را به عقل فرا خواند. یک بیان لطیفی مرحوم کلینی در پایان مقدمه خود بر کتاب شریف کافی دارد که آن بیانگر قد بلند عقل است. مرحوم کلینی یک مقدمه چند صفحهای دارد برای کافی، آخرین خط آن مقدمه، مطلبی است که مرحوم میرداماد آن را در الرواشح السماویه جداگانه شرح کردند. آن فرمایش مرحوم کلینی در پایان مقدمه این است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُ وَ لَهُ الثَوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»؛[1] یعنی محور احتجاج و قطب فرهنگی و عقلی، عقل است. عقل، قطب فرهنگی است که محور احتجاجها خواهد بود، ثواب و عقاب بر همان معیار، پاداش و کیفر بر همان مقدار و قطب و مانند آن میگردد، «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُ وَ لَهُ الثَوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ».
وقتی دین معارف الهی را با برهان عقلی ارائه کرد، پیروان دین هم مستدل بار آمدند، هم بر عقلانیت آنها افزوده شد. در جاهلیت اینها دو معیار داشتند؛ اگر معیار اندیشه مطرح بود، بیش از حد گمان، پیشرفتی نداشتند و اگر معیار انگیزه مطرح بود، بیش از هویٰ و هوس، معیاری دیگر نداشتند: ﴿إِنْ یَتَبِعُونَ إِلاَ الظَنَ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[2] این بیان خدا در سوره مبارکه «نجم» بیانگر سیره و سنت جاهلیتِ گذشته بود که آنها برهان عقلی در عقل نظر نداشته به دنبال وهم و ظن هستند و عمل صالح در مکتب عقل عملی نداشتند، گرفتار هویٰ و هوس هستند: ﴿إِنْ یَتَبِعُونَ إِلاَ الظَنَ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾.
در قرآن کریم که ما را به عقل دعوت کرده است، به قلب فرا خوانده است، به ما گفته است که خدا را بشناسید؛ لکن بیان نورانی ائمه(عَلَیْهِمُ السَلام) در معرفت خدا این است که خدا ذاتاً شناخته نمیشود. در یکی از خطبههای نورانی نهج البلاغه، حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) آمده است: «كُلُ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛[3] هر چیزی را که بشود خود را شناخت؛ یعنی ذات او را شناخت، آن دیگر مصنوع است، صانع و خالق نیست، زیرا لازمه آن محاط بودن آن است و خدا محیط محض است و تحت احاطه درنمیآید.
پس طبق این بیان نورانی نهج البلاغه، حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) که «كُلُ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛ هر چیزی را که به ذات خود آن میشود شناخت، نه به آثار آن، نه به مآثر آن، نه به فیض آن، نه به رهآورد دیگران، انسان نمیتواند خدا را بشناسد، زیرا دو عنصر در ذات أقدس الهی به عنوان متحد واقعی کنار هم قرار گرفتند که شدند یک عنصر که اینها مانع فهم خداست؛ خدا حقیقتی بسیط و حقیقتی است نامتناهی. این بسیط نامتناهی را، نه میشود بعضش را شناخت، نه میشود همه او را شناخت. همه او قابل شناخت نیست، چون نامتناهی است و معیار معرفت ما محدود است. بعض او را نمیشود شناخت، چون او بعض ندارد.
بنابراین مهمترین عامل محرومیت ما از شناخت ذات أقدس الهی دو چیز است: یکی معرفت او و یکی عدم تناهی او. همین معنا را در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «كُلُ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛ هر چیزی را که بشود خود او را شناخت، او مخلوق است، خالق نیست؛ یعنی حتماً اگر شناختیم یا جهل به موضوع است یا جهل به حکم است و اگر چنانچه اینگونه از موارد نبود، چون خدای سبحان، بسیط است و نامتناهی است، اكتناهپذیر نیست و نمیشود گفت؛ هر کسی خدا را به اندازه خود میشناسد، بعض هم ندارد، چون او بسیط محض است.
ما همانطوری که میگوییم آفتاب را دیدیم و آفتاب کاملاً نورانی است، ما نور آفتاب را میبینیم، خیال میکنیم خود آفتاب را میبینیم، درباره ذات أقدس الهی هم همینطور است، خود خدا را ما نمیبینیم، وصف او را، فعل او را، آثار او را میبینیم؛ مثل اینکه آفتاب را نمیبینیم، نورش را میبینیم. در حال کسوف با اینکه جِرم ماه بین ما و آفتاب فاصله است، اگر کسی با چشم غیر مسلح بخواهد به آفتاب بنگرد، چشم او آسیب میبیند. آفتاب دیدنی نیست، آنچه که ما میبینیم نور آفتاب است و خیال میکنیم، آفتاب را میبینیم، گرچه مثال با ممثل خیلی فرق دارد، خدا دیدنی نیست، معرفتشدنی نیست، یافتنی نیست، چون بسیط است، یک؛ نامتناهی است، دو. در اثر بساطت، بعض ندارد؛ در اثر نامتناهی، اکتناهپذیر نیست؛ لذا در بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «كُلُ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ».
در همان خطبه که فرمود هر چیزی را که تحت شناخت میآید، او مصنوع است، صانع نیست. فرمود اگر چنانچه چیزی، هستی او، عین ذات او نبود، او معلول است: «كُلُ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول»؛ این اصل یک قاعده عقلی و فلسفی تامی است که اگر هستی چیزی، عین ذات او بود، قائم به ذات است. اگر هستی چیزی، عین ذات او نبود و بعد موجود شد، این میشود جمع بین نقیضین، چون چیزی که هستی او عین ذات او نیست، او دیگر معدوم است و اگر بخواهد در این حال یافت بشود، جمع بین نقیضین است؛ لذا این قانون و آن قانون، هر دو در نهج البلاغه میتواند معیار بسیاری از مسایل فلسفی و مسایل عمیق معرفتشناسی از یک سو، قانون علیت از سوی دیگر، که هر کدام شعبه فراوانی از مسئله فلسفی را به همراه دارند.
نکته پایانی که نباید غفلت کرد، این است که در بعضی از تعبیرات نهج البلاغه و مانند آن، آمده است که خدای سبحان «دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا كَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ»؛[4] هنر در این نیست که ما بگوییم؛ خدا داخل در اشیا است؛ نظیر دخول اشیای دیگر نیست، شیئی در شئ دیگر نیست، امتزاج نیست، مانند آن؛ هنر در این است که بدانیم، محور دخول و ورود کجاست؟ آیا ذات أقدس الهی داخل در اشیاست؟ که مستحیل است. آیا صفات ذاتی خدا که عین ذات است، آن داخل در اشیاست یا نه؟ یا محور دخول، شئ ثالث است؟ ما اگر طبق رهنمودهای عقلی و قلبی و نقلی خود کتاب و سنت، درست ارزیابی کنیم، متوجه میشویم که ما سه فصل داریم در فلسفه؛ دو فصل آن منطقه ممنوعه است؛ یعنی ذات أقدس الهی «بالکل» منطقه ممنوعه است، صفات ذات كه عین ذات است، «بالکل» منطقه ممنوعه است، زیرا هم بسیطاند هم نامتناهی؛ اما فصل سوم که ظهورات حق، تجلیات حق، افعال حق، مآثر حق و آثار حق است، ما با اینها ارتباط داریم؛ منتها اینها عین تعلق به «الله» هستند. راز محرومیت ما از آن دو فصل آن است که آنها بسیطاند، یک؛ نامتناهیاند، دو؛ و هرگز نمیتوان گفت: «آب دریا را اگر نتوان کشید»،[5] زیرا آب دریا مرکب است، ساحل دارد، سطح دارد، عمق دارد، کرانه دارد، شرق و غرب دارد، شمال و جنوب دارد، میشود با گوشهای از آن تماس گرفت؛ ولی خدا که بسیط محض است، یک؛ و نامتناهی است، دو؛ یا همه یا هیچ! همه آن که محال است، پس هیچ؛ منتها ما مکلف به برهان هستیم، نه عرفان. برهان چون با مفهوم کار دارد، ما مفهوم ذات را، مفهوم أزلی را، أبدی را، سرمدی را، غیرمتناهی را، این مفاهیم را به خوبی بشر ادراک میکند و در حد برهان مفهومی کاملاً میفهمد، بیش از این هم تکلیف ندارد. ما به عرفان و شهود مکلف نیستیم، حالا اوحدی از اولیای الهی، شهود برخی از أسما و حسنای الهی بهره او شد، سخنی دیگر است. ما از آن جهت که بشر عادی هستیم، مکلف به برهان هستیم، برهان هم با مفهوم کار دارد، مفهوم به حمل اولی غیر متناهی است، به حمل شایع متناهی است، حتی مفهوم نامتناهی این در ذهن ماست، یکی از مفاهیم است و در قبالش دَهها مفهوم دیگرند، مفهوم نامتناهی به حمل اولی نامتناهی است و به حمل شایع متناهی است.
بنابراین درباره آن مثال و ممثل خیلی فرق دارد، آب دریا مرکب است، به اندازه تشنگی میتوان چشید، گرچه نمیتواند همه آن را کشید؛ اما ذات أقدس الهی به اندازه ندارد. حتی اگر کسی به مقام فنا بار یافت، مقام فنا به معنی نابودی نیست، چون نابودی نقص است. فنا کمال است؛ مقام فنا به وحدت شهود برمیگردد؛ یعنی این شخصی که فانی در خداست، نه خود را میبیند نه غیر خدا را، فقط خدا را میبیند؛ اما همین شخص موجود است، یک؛ محدود است، دو؛ معرفت او به اندازه خود او هست، سه؛ یک موجود محدود، بخواهد خدا را بشناسد، به اندازه میشناسد و خدا هم که اندازه ندارد. قهراً همانطوری که ما الآن هیچ تردیدی نداریم که آفتاب را میبینیم؛ ولی کارشناسان به ما میگویند، جرم آفتاب دیدنی نیست، آنچه که شما میبینید، نور آفتاب است، ما با نورِ ﴿نُورُ السَماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[6] مأنوس هستیم.
بنابراین محور وحدت موضوع و محمول، موضوع قضیه نیست. این نکته پایانی را عنایت کنید، تا مسئله «دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ» و امثال آن به خوبی روشن شود. ما سه تا قضیه داریم، در هر سه قضیه، موضوع ذات مشخص است، ضمیر هم به ذات برمیگردد؛ ولی محمول متعدد است، محور اتحاد هم متعدد است. ما مثلاً میگوییم: «زیدٌ هو ناطقٌ»، «زیدٌ هو عالمٌ»، «زیدٌ هو قائمٌ»؛ سه تا قضیه داریم، موضوع زید است، ضمیر «هو» هم به زید برمیگردد؛ اما سه تا اتحاد داریم، سه تا محور اتحاد داریم: یکی محور اتحاد ذات است، یکی محور اتحاد وصف است، یکی محور اتحاد فعل. آنجا که میگوییم: «زیدٌ هو ناطقٌ» بنا بر اینکه منظور نفس ناطقه باشد، این نفس ناطقه با ذات زید، در مقام هویت متحد است. آنجا که میگوییم: «زیدٌ هو عالمٌ»، این علم عین ذات نیست، صفت ذات است؛ ولی عین ذات نیست. گرچه موضوع زید است، ضمیر هم به زید برمیگردد؛ اما محور اتحاد عالم با زید، ذات زید نیست، وصف زید است.
بخش سوم، گرچه موضوع زید است، «هو» هم به زید برمیگردد؛ اما محور اتحاد موضوع و محمول در اینجا خارج از ذات است؛ یعنی بیرون از ذات است و آن مسئله قائم بودنِ اوست، میگوییم: «زیدٌ هو قائمٌ». قیام نه مثل ناطق، عین ذات است، نه مثل عالم، وصف ذات است، بلکه بیرون از ذات است.
بنابراین اگر در روایتی آمده که «هو داخلٌ»، یا در بسیاری از أسمای حسنای میگوییم: «الله هو کذا و کذا»، «الله» موضوع قرار بگیرد، معیار نیست، «هو» که ضمیر است به «الله» برگردد، معیار نیست، تعیین مدار اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است؛ محمول وقتی فعل بود؛ یعنی فعل خدا متحد است. اگر گفته شد: «هو داخلٌ»؛ یعنی فیض او، ظهور او، عنایت او، لطف او، کَرم او داخل در اشیا است، نه خود ذات او، نه صفت ذات که عین ذات است.
بنابراین در مقام برهان که مکلف هستیم، بله؛ ذات را میفهمیم، معنی ذات را، ذات به حمل اولی ذات است، به حمل شایع، مفهوم ذهنی است؛ حتی کلمه «خارج» که میگوییم ما با خارج کار داریم، این «خارج»؛ یعنی «خ» و «الف» و «راء» و «جیم»، این به حمل اولی خارج است، به حمل شایع یک امر ذهنی است، ما در فضای ذهن حركت میکنیم؛ اما نه به نحوی که سوفسطایی میگوید. این بیرون را اجمالاً نشان میدهد؛ ولی ما بیرون را نمیبینیم. ما در حد مفهوم به برهان مکلف هستیم، برهان هم گویاست.
بنابراین ذات أقدس الهی نه با شهود شناخته میشود قلبی، نه با عقل برهانی، نه با نقل، زیرا عقل مفهوم دارد و خدای سبحان حقیقت خارجیه است. حقیقت خارجیه هم که به ذهن نمیآید. بنابراین ما با مفهوم، با برهان، مکلف هستیم، برهان هم راه دارد.
امیدواریم ذات أقدس الهی معرفت توحیدی خود را نصیب همه ما بفرماید.
حوزه و دانشگاه پُر برکت اصفهان را که سوابق درخشانی داشتند، همچنان درخشنده و شفاف و بالنده پیش برود.
پروردگارا، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزههای فرهنگی، فقهی، دانشگاهی ما، ملت و دولت و مملکت ما را در سایه ولی خود، حفظ بفرماید، و همگان را مشمول عنایت ویژه اهل بیت، قرار بدهد، و آنچه که خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت ماست، به همه ما مرحمت بفرماید.
«غَفَرَ اللَهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَلَامُ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكَاتُه»
[1]. الكافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص9.
[2]. سوره نجم، آیه23.
[3]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، خطبه186.
[4]. الكافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص85 و 86.
[5]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.
[6]. سوره نور، آیه35.
................
پایان پیام/ 313