خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳
۱۰:۱۰
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۱۹ فروردین
۱۳۹۶
۱۱:۴۶:۰۲
منبع:
ماهنامه شاهد یاران
کد خبر:
718198

ناگفته‌هایی از حیات فرهنگی و سیاسی شهید صدر در گفتگو با آیت‌الله هاشمی شاهرودی

آیت الله هاشمی شاهرودی اظهار داشت: شهید صدر از نظر فكری، بحث های سیاسی و اجتماعی در كل عراق بی نظیر و در جهان اسلام كم نظیر بودند. كتاب ها و مقالات و صحبت های ایشان عمق عجیبی داشتند.

آآ

گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:

اشراف آیت الله «سیدمحمود هاشمی شاهرودی» بر سیره استاد تا بدان پایه است كه در باب هر یك از مقاطع زندگی وی می توانند ساعت ها سخن بگویند و پرده از ناگفته های بی شمار بردارند. پیش از این گفت و شنود گمان می بردم كه ایشان در مواجهه با پاره ای از پرسش های حساس، احتیاط پیشه كنند كه اینگونه نشد و اینكه بر این باورم كه خواننده نیز در شادی حاصل از صراحت ایشان، با من شریك خواهد بود. هر چند زمان طولانی این مصاحبه نیز مجال طرح تمامی سئوالات را به ما نداد، اما بی تردید این گفت وگو در میان اسناد تاریخ شفاهی شهیدصدر جایگاهی ویژه خواهد داشت.

ـ ما برای تدوین بهینه این یادمان، تمامی ویژه نامه هائی را كه درباره شهید صدر منتشر شده اند مطالعه كرده ایم و با عنایت به اینكه جنابعالی بیش از بسیاری در جریان زندگی و اندیشه های آن شهید بزرگوار هستید، اما تاكنون در این باب سخنی نگفته اید و خاطرات شما درباره ایشان، در واقع حلقة مفقوده پژوهش های كسانی است كه در این زمینه به تحقیق و پژوهش پرداخته اند، به عنوان نخستین پرسش بفرمایید كه چرا تا كنون در این باره سكوت كرده اید؟

بله. سئوال جالبی را مطرح كردید. علت این سكوت آن است كه اولا صحبت كردن درباره تمام ابعاد شخصیت انسانهای بزرگ كار آسانی نیست. ثانیاً چون ایشان دارای بعد سیاسی و اجتماعی هم بود، بیشتر كسانی كه درباره ایشان قلم زدند و نوشتند، دنبال این بودند كه به نوعی خود را به ایشان متصل و ایشان را جزو جناح سیاسی خودشان قلمداد كنند، عین مسئله ای كه در مورد امام (ره) اتفاق افتاده است. من نخواستم وارد این عرصه شوم، چون اگر كسی بخواهد وارد این میدان شود، قهرا باید بعضی نكات را نفی و بعضی را اثبات كند و این شاید خوشایند آن جریانات نباشد، مخصوصا در آن شرایط سالهای اول پس از شهادت ایشان كه شرایط خاصی بود؛ شرایط جنگ با عراق و مبارزه علیه رژیم صدام بود، لذا احساس كردم هر چه كمتر در این زمینه وارد شوم، شاید برای كل جریان مبارزه اصلح باشد و در این قسمت، چندان درگیری و اختلافی مطرح نشود، ولی همان طور كه اشاره كردید تا امروز، یك اثر جامع و مانع درباره ایشان گردآوری و منتشر نشده است. حقیقت ابعاد شخصیت ایشان واقعا تاكنون بررسی نشده است. عرض كردم كه هم سختی كار مانع از این امر می شود، چون این شناخت، كار ساده ای نیست و هم تنشها و چالشهایی كه در میان برخی از چهره ها و گروهها وجود داشتند‌، مانع می شد و نیز مشغله های دیگر سبب شد كه ما سعی كنیم وارد این گود نشویم. قطعا اگر وارد می شدیم ؛ همان طور كه عرض كردم اگر قرار بود نكاتی را نقل و نقد كنیم، بحث شروع می شد. این بودكه بیان برخی از گفتنی ها را درباره زندگی فرهنگی و علی الخصوص سیاسی ایشان صلاح ندانستم.

ـ چه زمینه هایی سبب شدند كه این درجه از نزدیكی با افكار و اندیشه ها و شخصیت شهید آیت الله صدر برای جنابعالی حاصل شود؟

من در دبیرستان بودم و شهید صدر در عراق به عنوان یك چهره فقیه نوپای جوان، با فكر و اندیشه های جدید مخصوصا در سطح دانشجوها و نسل جوان مطرح شده بود؛ به ویژه كتابهایی مثل «فلسفتنا» و مقالاتی كه در نشریه الاضواء می نوشت، از او در میان جوانها چهره بسیار محبوبی ساخته بود. ما بعد از دبیرستان وارد حوزه شدیم. تا قبل از آمدن به حوزه، ایشان را به عنوان یك چهره متفكر اسلامی می شناختیم. بعد كه وارد حوزه شدیم، بعضی از اساتیدی كه خدمتشان درسهای سطح و به خصوص سطح عالی را مشغول شدیم، از شاگردان ایشان بودند و یا با ایشان ارتباط داشتند و همین ارتباط، قهرا به ارتباط با ایشان انجامید، چون نظام حوزه و رابطه استاد شاگردی، رابطه ای مهم و اساسی است. این مسئله باعث شد كه ما با بعد فقهی و حوزوی ایشان هم آشنا شویم و لذا من سطح را كه تقریبا تكمیل كردم ؛ به درس ایشان رفتم. این كه عرض می كنم در سال 1378 قمری بود. البته قبل از رفتن به درس ایشان، به جلسات وگعده هائی كه در نجف، بین علما و فضلا، زیاد هم هست، می رفتم و خدمت ایشان رسیده بودم و ایشان هم ما را به سبب ابویمان می شناختند.ابوی از علمای سریع الفوت نجف بوده و در جوانی و در سن چهل سالگی فوت كرده بودند و همه از فوت ایشان بسیار متالم شده بودند. ایشان اولین تقریر نویس آن دوره نجف بودند و فقه و اصول آقای خوئی را نوشته بودند. آقای صدر هم شاگرد آقای خوئی بودند و از این روی به ایشان علاقه داشتند. مرحوم ابوی بنده در دوران قبل از ایشان، شاگرد آقای خوئی و مورد توجه ایشان بودند. خب، آقای صدر وقتی مرا شناختند، خیلی اظهار علاقه كردند و ایشان و دیگران كه می دانستند ابوی بنده در جوانی فوت كرده بودند، معتقد بودند كه ما این راه را ادامه بدهیم و عنایت خاصی هم به بنده داشتند. لذا قبل از حضور در درس ایشان هم، من با ایشان ارتباط پیدا كرده بودم، ولی وقتی در درس ایشان حاضر شدیم، این ارتباط خیلی قوی شد. عرض كردم رابطه استاد و شاگردی در حوزه ها رابطه بسیار عمیقی است، یعنی استاد در حوزه نسبت به شاگرد، هم مربی است، هم پدر است، هم مهذب است و اساتیدی كه در حوزه ها موثر هستند، در همه امور شاگرد، حالتی این چنینی دارند. ایشان هم جاذبه های خیلی قوی داشتند و جاذبه شخصیتشان فوق العاده بود. محبت بسیار زیادی نسبت به همه و مخصوصا نسبت به شاگردانشان داشتند. واقعا شاگردان ایشان احساس می كردند كه ایشان از پدر به آنها نزدیك تر و در زندگیشان مؤثرتر و برایشان دلسوزتر است.واقعا هم همین جور بود، یعنی ایشان خیلی به شاگردان خود علاقه داشتند و سعی می كردند آنها را از هر نظر تربیت كنند و چون تفكرشان سیستماتیك بود و با برنامه كار می كردند، برای این رابطه هم برنامه ریزی كرده بودند. البته ما ابتدا متوجه نمی شدیم و بعدها برایمان مشخص شد كه ایشان برای هر چیزی برنامه ریزی كرده بودند. غیر از درسهای سنتی فقه و اصول كه هر روز صبح و عصر داشتند، با همان روشهای سنتی حوزه، برنامه های بسیار مهمی را هم تنظیم كرده بودند كه انسان متوجه نمی شد و بعدها می فهمید كه این برنامه ها در شناخت و تربیت او چه نقش عجیبی داشته اند. به عنوان مثال در حوزه ها معمولا تعطیلی زیاد است. در هر وفات و تولدی، حوزه تعطیل است. ایشان در تمام این تعطیلات، به استثنای مواقعی چون عاشورا و اربعین، از فرصت استفاده و شاگردان خود را با تاریخ ائمه و تاریخ اسلام و نگرشها و بینشهایی كه باید عالم امروز از تاریخ اسلام و ائمه داشته باشد،آشنا و به تناسب تولد یا وفات امامی كه حوزه به آن مناسبت تعطیل بود، درباره این موضوعات، صحبت می كردند. مجموع این بحثها شاید بیش از صد سخنرانی شده باشد.

ـ ضبط نشدند؟

چرا ضبط شدند و برخی چاپ هم شده اند. بعضی از طلبه های لبنانی ضبط می كردند. خود ایشان هم گفته بودند كه ضبط و تدوین كنند بدهند ایشان بازنگری كنند كه متأسفانه این كار نشد. ایشان تقریبا درباره زندگی نامه و حیات تمام ائمه بحثهای مفصلی داشتند. عرض كردم كه ذهن سیستماتیكی داشتند و لذا در هر مبحثی، بنایی تنظیم و زندگی و حیات ائمه را بر اساس آن، به چند مرحله تقسیم كرده بودند و عمدتا هم سعی داشتند نقش سیاسی ائمه در رهبری جهان اسلام، حفظ میراث پیامبر و مقابله با تحریفها و تبلیغاتی كه از بیرون و داخل جهان اسلام انجام می شوند. نیز تثبیت خط انبیا و ائمه اطهار را تبیین كنند، البته این تعابیر را قبلا هم مطرح كرده بودند. بیشتر بحثهای ایشان در این زمینه بود و چون اطلاعات خوبی هم در تاریخ داشتند، غالبا روایات و مستندات و نقلهای تاریخی را از منابع معتبر می آوردند و خیلی هم بحثهای زیبا و زنده ای بودند. درباره امیرالمؤمنین (ع) سه چهار سخنرانی داشتند كه یكدیگر را تكمیل می كردند. درباره صلح امام حسن (ع)، درباره قیام امام حسین(ع)، فلسفه آن صلح، فلسفه این قیام، علت اختلاف در ادوار ائمه مباحثی را مطرح و این ادوار را به چهار مرحله تقسیم كرده بودند و این سئوال را مطرح می كردند كه چرا ادوار اینها یكسان نبودند و علل و ریشه ها و موجبات این اختلاف ادوار را خیلی زیبا تنظیم كرده بودند. این یكی از برنامه هایی بود كه خیلی آرام در كنار برنامه های رسمی حوزه انجام می گرفت. یكی دیگر از برنامه های ایشان برنامه برای تعطیلی های ممتد مثل ماه مبارك رمضان یا تعطیلی تابستان بود. ایشان در این تعطیلات به عنوان دروس تفریحی، برنامه هایی چون درسهای فقهی تطبیقی را برای شاگردان خود می گذاشتند. مثلا در ماه مبارك رمضان بحثهای فقهی معاملات و تطبیق آنها با مباحث جدید حقوق روز كه آقای سعدونی و امثال اینها در كتابهایشان نوشته بودند ؛ تدریس می شد. ایشان هم شاگردان را تحریض و ترغیب می كردند كه بروند و این كتابها را بخوانند، هم از مباحث آن كتابها نقل می كردند. افق ذهن شاگردان خود را گسترش می دادند و توجه آنها را از بحثهای سنتی حوزه به مسائل مورد نیاز روز جلب می كردند. درباره مسائل فقهی مربوط به مسائل حكومتی بحث می شد. درباره احكام فقهی كلان مربوط به جامعه بحث می شد. علاوه بر این در یكی از روزهای هفته، احتمالا چهارشنبه، مباحث خاص فلسفه اسلامی از دیدگاه جدید خودشان را مطرح می كردند. بعد از بحث استقراء ‌نسبت به مبانی اسلامی بر اساس منطق استقراء، تحولی در ایشان ایجاد شده بود و بحثهایی را هم آماده كرده و نوشته بودند و اینها را در آن جلسه خصوصی به هفت هشت نفر از شاگردان خاص خود كه مورد اعتماد و آشنا به تفكرات ایشان و اهل نظر و دقت بودند، القا می كردند. متأسفانه این جلسات هم تكمیل نشدند و خوردند به مسائل انقلاب و جمع شدند. این هم كاری بسیار اساسی بود كه ایشان شروع كرده بودند. مبدأ و شروع جلسات بحث استقراء از بحث اصول بود كه خارج از دروس حوزه، توسعه داده شد و از خلال بحثهای این چنینی آن نتایج حاصل آمد. در این بحث فلسفه، مسائل فلسفه روز هم به شكل مفصل مطرح می شدند. مثلا ایشان آخرین نظریات فلسفه روز درباره افكار فلسفی هگل را در آخرین متون شرق و غرب دنبال می كردند.

اواخر كتاب مفصلی از ترجمه دقیق ترین افكار فیلسوف معروف دیالكتیك، هگل، تهیه كرده بودند كه مبانی ماركس هم از آن گرفته شده است. ماركس و انگلیس شاگردان هگل بوده اند و بحث دیالكتیك را از او گرفتند و وارد مباحث تاریخی كردند. منشأ بحث دیالكتیك و جدول، متعلق به هگل است. او در بعد فلسفی مطرح می كند، این دو در تفسیر تاریخ و جامعه. هگل افكار دشواری دارد و چندان برای همه قابل فهم نیست. ایشان این آرا را دنبال می كردند. در این اواخر كتاب قطوری را به ایشان داده بودند كه یكی از شاگردان فلسفه هگل در زمان خود او تنظیم كرده بود و كتاب معتبری هم بود. اینها را مطالعه می كردند، خیلی وقتها هم حاشیه می زدند و در این بحثها می آوردند، یعنی سعی داشتند ذهن شاگردان خود را باز كنند. علاوه بر اینها جلسات روزمره وگعده و مجالس استفتاء هم كه بود و همه آنها علم و فكر و نظریه پردازی و سئوال و جواب بود. جلسات عادی ایشان هم كلاس درس بود. كل این مجموعه، شاگرد را از جهات مختلف تربیت می كرد. برخورد اخلاقی ایشان هم خیلی عجیب بود. بسیار متواضع بودند. دائما دنبال این بودند كه افراد را هم تربیت كنند، هم امتحان كنند، هم تذكر بدهند، هم خودشان برای اینها الگو باشند. در برخوردهایشان، در تواضعشان، در رفت و آمدهایشان، با اساتید، با اقران خودشان، خیلی با ادب بودند و این ادب را سعی می كردند نشان بدهند. خلاصه از هر جهت سعی داشتند طرف را تربیت كنند. مسائل سیاسی هم كه بحث می شد، خیلی مفصل وارد می شدند.درباره برخورد رژیم با حوزه و آقای حكیم واین مباحث، با حساسیت برخورد می كردند. قبل از آمدن بعثی ها، مرحوم آقای حكیم در اغلب استانها، كتابخانه بزرگ اسلامی یا كتابخانه حكیم را ایجاد كرده بودند. این كتابخانه برای دانشجویان و علمایی كه آنجا بودند، به عنوان یك مركز محسوب می شد. عنوانش كتابخانه بود، ولی در آنجا كلاسهایی تشكیل می شدند و بچه مسلمانها و جریانات جدید اسلامی در آنجا جلسه می گذاشتند و كارهای تبلیغاتی هم می كردند. سالی یك بار هم در نجف یا كربلا، كنگره بسیار بزرگی را تشكیل نمی دادند. در نجف در روز سوم شعبان و درباره امام حسین (ع) كنگره برگزار می شد. از قبل هم دعوت می شد كه علمای جهان اسلام مقالاتی بنویسند. هم كتابهایی تألیف می شدند و جایزه داده می شد، هم اجلاس بسیار عظیمی برگزار می شد و علمای زیادی می آمدند، معمولا طبقه فضلا و اساتید دانشگاه ها و علمای نجف می آمدند كه هر كدام جایگاه خاصی هم داشتند. اجلاس در نجف در مركز علمی برگزار می شد و در كربلا در حسینیه تهرانی ها. هر دو هم در كنار حرم بودند و كل شهر هم آذین بندی می شد و وضعیت عجیبی بود.

ـ مثل نیمه شعبان در اینجا.

بله مثل نیمه شعبان در ایران، ولی خیلی باشكوه تر. تمام شهر مثل حجله عروس می شد. همه خیابانها با بهترین پارچه ها پوشیده می شدند. خیلی با عظمت بود. آقای صدر یكی از مؤسسین این دو جریان بودند. بعد هم خودشان معمولا یك سخنرانی در اجلاس داشتند و مقاله مفصلی می نوشتند. این هم كارهای سیاسی و اجتماعی بود كه ایشان انجام می دادند. منظورم این است كه ایشان سعی می كردند شاگردان خود را آرام آرام و بدون تعجیل و سرو صدا و در یك جریان فكری متین و موقر، تربیت كنند. این نوع خصلتها وقتی در استادی با آن همه عاطفه و محبت همراه می شوند، بدیهی است كه شاگردان را شیفته او می كند. واقعا ایشان جاذبه خاصی داشتند.

ـ هر چند دانسته های حضرتعالی از تلاشها و مكانت علمی شهید صدر بسیار مهم و ارزشمندند، اما به دلیل ضیق وقت و سمت وسوی تاریخی این گفت وگو با اجازه شما از آن صرفنظر می كنیم. در بررسی واپسین فصول سیاسی حیات ایشان، بهتر است بحث را از این نقطه آغاز كنیم كه پس از رحلت آیت الله العظمی حكیم، با توجه به احترام و علاقه آیت الله شهید صدر، علت ورود ایشان به عرصه مرجعیت را چه می دانید؟آیا مرجعیت رشیده ای كه مد نظر ایشان بود، محقق نشده بود و لذا ورود به این عرصه را ضروری تشخیص دادند یا علل دیگری در این تصمیم، دخیل بودند ؟

دو عامل در این تصمیم مؤثر بودند. در ابتدا ایشان به دنبال همان مرجعیت رسمی حوزه بودند و مخصوصا بیشتر آقای خوئی را تأیید می كردند، چون اعتقاد به اعلمیت ایشان داشتند و شاگردشان هم بودند. دو مسئله عامل این تصمیم شد. یكی تصوری شبیه به تصور امام بود كه به آیت الله بروجردی داشتند. می دانید كه یكی از پایه گزاران آمدن آیت الله بروجردی به قم، امام (ره) بودند. از ایشان حمایت كردند، ولی به تدریج مشاهده كردند كه این مرجعیت با تمام امتیازاتی كه داشتند، در اثر فضایی كه برایشان ایجاد شده بود، آن اهداف بلندی كه امام (ره) دنبال می كردند، نه تنها پیگیری نمی كردند، بلكه وضعیت داشت بر عكس هم می شد. در مسائل مربوط به فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی و مبارزه با رژیم و امثال اینها، امام (ره) می دیدند كه ایشان خیلی وارد نمی شوند، البته احترام آیت الله بروجردی، همچنان از جانب امام (ره) قویا مراعات می شد. همین وضعیت هم در عراق برای آقای صدر پیش آمد. ابتدا خیلی به آقای خوئی امیدوار بودند. نمی دانم چقدر در مورد تاریخچه آقای خوئی اطلاع دارید. ایشان از لحاظ شخصی و صرفنظر از اطرافیانش، مرجع بسیار آزاده و خوشفكری بودند. در پانزد خرداد، آقای خوئی فعال ترین مرجع نجف بودند. التسلیحات الخطیره را نوشتند و شاه را تكفیر كردند. حكم كفر شاه را صادر كردند. ایشان بود كه نیمه های شب به سراغ آقای حكیم رفت و گفت آقای خمینی را گرفته اند و ممكن است اعدام كنند. در آن موقع آقای خوئی مرجع نبودند و مثل خود امام (ره)، در حوزه استاد بودند و شأن بالایی داشتند و فضلای زیادی در درسشان حاضر می شدند. ایشان در آن وقت نسبت به مراجع قبل هم انتقاد داشتند و می گفتند برای خدمت به اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی می شود از مرجعیت استفاده های بسیاری برد و حتی به شكلی تحقق منویات كلان اسلامی و اجرای احكام اسلامی را مطرح می كردند.

فتاوای ایشان در بسیاری از مسائل به این شكل است. ایشان فتاوای حكومتی خوبی هم دارند، علت هم همین آزادی فكر ایشان است. اندیشه آقای خوئی قبل از اینكه به مرجعیت برسند؛ در این عرصه ها خیلی باز بود. هر كس با ایشان صحبت می كرد؛ به این نتیجه می رسید كه ایشان اطلاعات حقوقیش خیلی زیاد است، مسائل مفهمی اسلامی را خیلی كامل می دانستند، اسلام را به عنوان یك نظام، قبول داشتند. مثلا ایشان تمام حكومتهای غیر اسلامی را نامشروع می دانستند و فتوایشان این بودكه از نظر اموال هم، آنها را مالك نمی دانستند و لذا كارمندانی كه حقوق می گرفتند، دچار مشكل می شدند، چون حقوق آنها را مشروع نمی دانستند و می گفتند تا حكومت اسلامی نباشد و مشروعیت آن از طرف شارع امضا نشود، مشروع نیست. تمام مقلدین ایشان مشكل پیدا كرده بودند، چون ایشان می گفتند این حكومتها شرعی نیستند. در حالی كه امام (ره) كه بحث حكومت اسلامی را بیشتر هم مطرح كرده بودند، این حكومتها را مالك می دانستند، ولی آقای خوئی مالك نمی دانستند و فتاوای آقای خوئی در این قسمت، خیلی عجیب است. در این قسمت ها افكارشان بلند بود. مطالعات عمومیشان هم خیلی خوب بود. حافظه خیلی خوبی هم داشتند و آقای صدر هم كه سالها شاگرد ایشان بودند ؛ گمان می كنم این بحثها هم بینشان رد و بدل می شد و خیلی به آقای خوئی خوش بین بودند و به خصوص بعد از دوران آخر مرجعیت آقای حكیم كه چالش با حكومت زیاد شده بود، آقای صدر تصور می كردند آقای خوئی می توانند همان راه آقای حكیم را ادامه بدهند و با این امید بر رجوع به ایشان تأكید می كردند و با خود ایشان هم در ابتدای كار قول و قراری گذاشته بودند. این آقای حكیم كه بعدا به اینجا آمد ودر دیوان عدالت اداری قاضی شد و فوت كرد، خدا رحمتش كند؛ ایشان داماد آقای خوئی بود و آن وقت كار فرهنگی می كرد. قبل از مرجعیت آقای خوئی در دانشكده كلیه الفقه در نجف كه متعلق به آقای مظفر بود، درس می داد. بعد از مرجعیت آقای خوئی، تدریس را رها كرد و در بیرونی آقای خوئی بود. ایشان هم آدم فرهنگی، امروزی، مطلع و خوش قلمی بود. خود ایشان قول و قرارهایی با آقای صدر و با ما داشت مبنی بر اینكه سعی شود و كلای آقای حكیم كه مبارز و با صدام مخالف هستند، تأیید شوند و كسانی كه با دولتند و یا آدمهای مشكوكی هستند، وكالت به آنها داده نشود. قول و قرارها هم محكم و استوار گذاشته شده بودند و لذا آقای صدر خیلی امید داشتند. آقای صدر بعد از مدتی دیدند كه این كار انجام نمی شود یا عكس آن انجام می شود و حتی به كسانی وكالت داده شده كه سابقه كمونیستی داشتند، سابقه ضد دینی داشتند و یا در بصره و امثالهم، شهرتهای خاصی داشتند. ایشان هم خیلی ناراحت شدند. دستگاه آقای خوئی به تدریج از كنترل ایشان خارج شد و كاملا مشخص شد كه افق فكری باز یك مسئله است و مدیریت یك مسئله دیگر و ایشان نتوانستند اطرافیان خود را مدیریت كنند. آقای صدر از این جهت به تدریج مأیوس شدند و لذا با بیت ایشان قطع رابطه كردند، ولی با خود ایشان بعضی وقتها سلام و علیكی داشتند. بیت آقای خوئی هم دیگر رابطه شان با ایشان قوی نبود و امید ایشان تبدیل به یأس و افسردگی شد. دو سال طول نكشید كه یكدفعه وضع به این شكل عوض شد. حتی خود آقای حكیم را هم كه آدم خوشفكری بود، پسران آقای خوئی از جمله آسید عباس آمدند و بیرونش كردند كه به ایران آمد. اصل ایشان شوشتری بود و با برخورد بدی هم ایشان را بیرون كردند. بیت آقای خوئی به دست كسانی افتادكه واقعا خیلی معتقد به مسائل مبارزاتی و اجتماعی نبودند، بلكه بر عكس. و لذا این به نظر من یك علت بود.

عامل دیگر هم فشار مردم به آقای صدر برای تصدی مرجعیت بود. ایشان از نظر فكری، بحثهای سیاسی و اجتماعی در كل عراق بی نظیر و در جهان اسلام كم نظیر بودند. كتابها و مقالات و صحبتهای ایشان عمق عجیبی داشتند. چه از داخل چه از خارج عراق، ارتباطات زیادی با ایشان برقرار می شد. ایرانی هایی كه در خارج بودند به آنجا زیاد رفت و آمد می كردند. مبارزانی بودند كه بعضی از آنها قوم و خویش ایشان هم هستند، مثل آقای صادق طباطبایی و اعضای انجمنهای اسلامی كه می آمدند و می رفتند. آقای یزدی و امثال اینها، هم به لبنان و نزد آقای موسی صدر می رفتند و هم در نجف نزد ایشان می آمدند و جذب افكار و آرای علمی و سیاسی ایشان می شدند. آقای صدر در همه بخشها امتیازات فوق العاده ای داشتند، بی نظیر بودند. در هر جلسه ای هر كسی سئوالی داشت، به محض اینكه ایشان لب به سخن می گشودند، مخاطب مجذوب ایشان می شد. خیلی فوق العاده بودند. ایشان به هر حال درس اصول گفته بودند، فقه گفته بودند و شاگردانی را تربیت كرده بودند كه در كشورهای عربی، مخصوصا داخل عراق و لبنان رفت و آمد داشتند و اینها به تدریج اصرار داشتند كه از ایشان تقلید كنند. همین ها مثلا حاشیه ای را كه ایشان بر عروه و یا منهاج الصالحین نوشته بودند، در صدها نسخه استنساخ می كردند. نزد خیلی ها اعلمیت ایشان ثابت شده بود و می خواستند از ایشان تقلید كنند و آن روحیه و شرایط انقلابی و عشق و علاقه هم مزید بر علت می شد. این موج، مخصوصا در جوانها به شدت به راه افتاده بود و در بعضی از علما مخصوصا علمای بزرگ در استانهای عراق هم دیده می شد، از جمله آسید میر محمد قزوینی در بصره كه از فضلا و مجتهدین بودند و دفاتر بحث فقه ما و امثال اینها را خواسته بودند، اینها را خوانده بودند و بحثهای فقهی را با بحثهای كتابی آقای خوئی كه خیلی هایشان از جمله التحقیق چاپ شده بود؛ تطبیق می دادند و همین طور مستمسك آقای حكیم، ولی چون زمان حیات آقای حكیم بود و اعتقاد به اعلمیت آقای حكیم پیدا كرده بودند، می گفتند از لحاظ شرعی مكلفیم و نمی توانیم به كسی غیر از ایشان ارجاع بدهیم، اما آقای آسید محمد قزوینی، دو سه بار پسرهایشان و عشایر بصره را نزد آقای صدر فرستادند و این نمایانگر تمایل عمیق آنها به آقای صدر بود. بعد از فوت آقای حكیم، بعثی ها با ایشان برخورد كردند و چون ایشان شناسنامه كویتی داشتند، به آنجا فرار و همان جا هم فوت كردند. الان هم یكی از پسرانشان در آنجا قاضی هستند و امامت جماعت مسجد را به عهده دارند. به هر حال، ایشان بارها پسرهایشان را نزد آقای صدر فرستادند و هر چه هم ایشان می گفتند كه من متصدی نیستم و آنها را به بقیه مراجع، از جمله آقای خوئی ارجاع می دادند، قبول نمی كردند. آنها از جلسه كه بیرون می آمدند، دوباره مطالب ایشان را می گرفتند و استنساخ می كردند و یا استفتا می كردند و ایشان مجبور می شدند جواب بدهند. این دو عامل دست به دست هم داده بودند و واقعا خواست عمومی مردم عراق بود، مخصوصا جوانها و طلبه ها و كسانی كه از مراتب علمی ایشان اطلاع پیدا كرده بودند كه تعدادشان كم هم نبود. این شرایط و وضعیت بیت آقای خوئی، سبب شدند كه ایشان مرجعیت را بپذیرند ؛ ولی فوق العاده با احتیاط این كار را كردند. ایشان مثلا اجازه ندادند حاشیه شان بر منهاج الصالحین را در عراق چاپ كنیم. من به لبنان رفته بودم و اولین كتاب تقریرات اصول ایشان را چاپ كردم. اولین كتاب اصول را كه در واقع جلد آخر تعارض الادله است ؛ در سال 1392 هجری قمری در لبنان چاپ كردم. آقای آقا موسی آنجا بودند و خیلی هم به ما كمك كردند كه بتوانیم آن را در دارالكتاب البنانی چاپ كنیم كه از انتشارات بسیار معتبر لبنان بود و كتابهای مدرسه ودانشگاهها را چاپ می كرد و كتابهای دیگر را قبول نمی كرد، ولی مسئول آنجا كه آقایی بود به نام حسن الزین، از مریدان آقا موسی صدر و به بیت صدر علاقه داشت. آقا موسی سفارش كردند و او هم كتاب را به شكلی بسیار شكیل چاپ كرد. آقای صدر در لبنان هم شاگردان زیادی داشتند. از همان جا برایشان نوشتم كه در این جا شاگردان شما دارند حواشی شما را استنساخ می كنند ؛ بنابراین اجازه بدهید اینها را چاپ كنیم. باز هم ایشان یك جواب مثبتی ندادند، ولی بالاخره ما آنجا با طلبه های لبنانی و یك آقایی به نام شمس الدین جمع شدیم و این را چاپ كردیم. اولین حاشیه ایشان بر منهاج الصالحین را در انتشارات دارالتعارف كه متعلق به آقای عزیزی بود و حالا هم هست، چاپ كردیم. من این را چاپ كردم و در انبار آنجا گذاشتم و به نجف آمدم و به ایشان گفتم، «بالاخره این كتاب چاپ شده، شما صریحا نگفتید چاپ نكنید و ماهم فضولتا چاپ كردیم. اگر نمی خواهید همان جا در انبار باشد، هر وقت تصمیم گرفتید پخش شوند و به تدریج به كتابخانه ها بیایند، پخش می كنیم.» بعد گفتم كه هر كسی آمد مجانی به او می دهیم و نمی فروشیم. می خواهم عرض كنم كه به این شكل و با كمال بی رغبتی پذیرفتند. شرط هم كرده بودند كه روی كتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم،« سید محمد باقر صدر». ابدا القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند. عین همان حالتهای جوانی امام (ره). امام (ره) هم قبول نمی كردند كه رساله شان چاپ شود تا آقای مشكینی چاپ كردند و بعد هم دستور داده بودند كه القاب روی جلد را سیاه كنند. هنوز هم آن نسخه ها هستند. به هر حال، چون نیاز به تدریج زیاد شد و از نظر بحثهای سیای و اجتماعی مبارزاتی، فاصله ایشان با آقای خوئی زیاد شد و میان مردم مورد توجه قرار گرفتند، ‌این اتفاق افتاد و ایشان به رغم میل خود وبا احتیاط بسیار زیاد، مرجعیت را پذیرفتند.

ـ تحلیل برخی از شاگردان و نزدیكان شهید آیت الله صدر این است كه مرجعیت ایشان عمدتا از سوی جوانان دانشگاهی و طلبه های جوان، به ویژه طلبه های لبنانی و عشایرعراق مورد استقبال قرار گرفت، اما از طرف حوزه علمیه نجف بنا بر دلایلی از جمله به گفته برخی از آگاهان، به دلیل حسدهایی كه وجود داشت، چندان مورد اقبال واقع نشد، نظر شما چیست؟

بیشتر طلبه های عرب و لبنانی از مرجعیت ایشان استقبال كردند. البته عده ای از طلبه های ایرانی هم كه در اخراجها به ایران آمدند، به ایشان معتقد بوند. ایشان تا قبل از تصدی مرجعیت، از نظر علمی مورد قبول همه بودند و اكثر شاگردان ایشان هم ایرانی بودند. آنهایی هم كه نمی آمدند، حسرت درس ایشان را می خوردند، ولی می گفتند ما می ترسیم بیاییم، چون رژیم بعث نسبت به ایشان حساس بود. مثل مرحوم آقای حكیم كه به ضدیت با رژیم شهرت داشتند. بحث حزب الدعوه و مسائل حزبی هم بود. اینها یك مقدار حالت توقف در طلبه ها ایجاد می كرد، ولی همان طور كه عرض كردم اغلب شاگردان ایشان طلبه های ایرانی بودند و فضلای اصلی پیرامون ایشان هم ایرانی بودند. در میان طلبه های لبنانی كسی به فضل طلبه های ایرانی نبود. خود ایشان هم توجهشان بیشتر متوجه ایرانی ها بود.سپس موضوع تصدیگری و بحث رساله به میان آمد. بعد هم كه بین تشكیلات آقای خوئی و تشكیلات امام (ره)، درگیری خیلی شدید شد. تعداد زیادی از طلبه های ایرانی اعلمیت آقای خوئی را نسبت به امام (ره) قبول نداشتند و این خودش اولین جدایی بود كه شكل گرفت. آقای صدر سعی كردند این جدایی را با رفت و آمد خدمت امام (ره) و استقبال از بحث ولایت فقیه و سفارش كتاب ایشان به طلبه ها، حل كنند. ایشان اعتقاد داشتند كه این كتاب نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت است و خیلی از این كتاب تجلیل كردند. ایشان سعی می كردند پیش آقایانی كه نزد ایشان می آمدند، یك مقداری وضعیت را جبران كنند. بعد هم بخش سنتی تشكیلات آقای خوئی كه مبارزه به این شكل را قبول نداشت، از ایشان جدا شد و حوزه به این معنا از ایشان كناره گرفت. البته هر دو طرف، جنبه های علمی و فقهی و فكری ایشان را قبول داشتند، اما برای تشكیلات آقای خوئی سئوال ایجاد شده بود كه چطور ایشان در ابتدا همه را به آنها ارجاع می داد و حالا نمی دهد و لذا خیلی شدید برخورد می كردند. همین آقای فقیه ایمانی، داماد آقای خوئی كه الان كسالت دارند و كارهای تشكیلات دست او بود، با آقای صدر جلسه مفصلی داشت كه شما چطور آن روز آن طور عمل كردید و حالا این طور عمل می كنید ؟ اینها قبلا با هم رفیق بودند. آقای فقیه ایمانی اصفهانی است. برادرشان آقای كمال وكیل امام (ره) بود وایشان كه آقا جلال است، وكیل و داماد آقای خوئی بود. آن موقع كه نجف درس می خواند، با آقای صدر رفیق بود و خیلی گلایه داشت كه با وجود علاقه ای كه به استاد داشتید و آن سوابقی كه من می دانم، چرا این كار را كردید؟ یك خاطره جالبی هم آقای صدر برای ما نقل می كردند. می گفتند آن وقتی كه این آقا جلال تازه از ایران آمده بود و هنوز ازدواج نكرده بود، درس مرحوم آشیخ حسین حلی می رفت. آقای حاج حسن آقای سعید و بعضی از طلبه های ایرانی كه اینها درس آقای خوئی می رفتند، در درس ایشان هم شركت می كردند. آقای حاج شیخ حسین حلی هم از علمای زاهد، عابد و بی ادعای درویش مسلك، ولی فاضل و از شاگردان مرحوم میرزای نائینی بود. قبل از آمدن امام (ره)، درس مهم بعد از درس آقای خوئی، درس ایشان بود. بعد كه امام (ره) آمدند، درسشان، درس مفصلی شد، ولی تا آن وقت، درس آقای حاج شیخ حسین از درسهای مهم بود و طلبه های فاضلی داشت. ایرانی ها هم خیلی علاقه داشتند و ایشان هم نزد مرحوم میرزای نائینی درس خوانده بود و مثل ایشان فارسی درس می داد، طلبه های ایرانی خیلی به درس ایشان می رفتند. اوایل آقا جلال چند جلسه درس آقای خوئی را می رود و بعد دیگر نمی رود. آقای صدر از او می پرسند كه چرا دیگر درس آقای خوئی نمی آیی؟ پاسخ می دهد كه حاج شیخ حسین دقیق تر و بهتر است. آقای صدر می گویند خب حالا هر دو را برو. می گوید كه نه،این كافی است. مدتی از این ماجرا گذشت تا بحث مصاهرتش با آقای خوئی شروع شد و بعد هم انجام گرفت و به درس ایشان آمد. آقای صدر می گفتند یك بار به شوخی به او گفتم، «معلوم شد یكی از ادله اعلمیت، مصاهرت است. آن موقع، این همه به تو می گفتیم این درس بیا نمی آمدی، حالا كه داماد شدی می آیی؟» و در س حاج شیخ حسین را هم ترك كرد. خلاصه ایشان آمد عراق و خیلی حساس بود كه شما چرا این كار را كردی و آقای صدر هم پاسخهایی به ایشان دادند. مقصودم این است كه جریان حوزه با ایشان، یك جریان سیاسی بود، وگرنه یك مبنای اصولی نداشت.طلبه های ایرانی هم كه آنجا می آمدند، از اخراج می ترسیدند و دو سه بار، همه را اخراج كردند. آقای سلطانی آمده بودند و می خواستند بمانند. خانه هم گرفتند. می دانید كه باجناق آقای صدر بودند. خود آقای صدر چقدر زحمت كشیدند تا خانه ای برایشان تهیه كردند ؛ ولی همان شبش بعثی ها شروع كردند بین كربلا و نجف عده ای را گرفتن وبعد هم آنها را به مرز فرستادند. من و آقای صدر با هم در خانه جدید آقای سلطانی به دیدنشان رفته بودیم. ایشان گفتند اینها وحشی هستند و من نمی توانم اینجا بمانم. شاید دو سه هفته ای بیشتر نبود كه خانه را گرفته و اثاث مرتب وخوبی درست كرده و خانواده شان را هم آورده بودند. گفتند فردا بچه مرا، خانواده مرا یا خودم را بگیرند بفرستند، خانواده ام اذیت می شوند. اینها وحشی هستند. اینجا كی نمی تواند بماند و لذا كوچ كردند و برگشتند. مقصودم این است كه چنین شرایطی بود و اینها از این ابزار اخراج، خیلی استفاده كردند، به این شكل كه فلانی، درسش حساس است و اگر كسی آنجا برود، او را می گیرند. یا بحث سیاسی بودن آقای صدر كه می گفتند خیلی دقیق است، خیلی فاضل است، خیلی ملاست، ولی سیاسی است. سیاسی هم در آن جو سنتی نجف، به خصوص در میان طلبه های ایرانی، غیراز آنهایی كه در اطراف امام (ره) بودند، چیز غریبی بود و خیلی از این مسئله وحشت داشتند و خلاف شأن حوزه می دانستند كه فرد وارد بحثهای سیاسی شود. معتقد بودند دین از سیاست جداست و مخصوصا حوزه باید از سیاست جدا بماند. این خیلی معمول بود و از این اهرم، علیه ایشان خیلی استفاده می شد. این حالت در طلبه های لبنان اثر نمی كرد، چون اهل آنجا بودند و درگیر بودند. جوانها هم كه اساسا مبنایشان مبارزه واین صحبتهاست. آقای صدر بالقوه پتانسیل بسیار بالایی برای مرجعیت داشتند، چون هم از نظر فقهی بسیار روشن بودند‌، هم از نظر مسائل فكری خیلی مسلط بودند.

جامعیت خاصی هم داشتند. مثلا مرحوم مطهری كه خدا رحمتشان كند؛ در بحث فلسفه و جامعه نظرات خیلی خوبی دارند و آقای صدر هم خیلی به ایشان علاقه داشتند، ولی در مبحث فقه نه كتابی دارند، نه شاگردی را تربیت كرده اند. ماموریث فقهی شهید صدر در حال حاضر هم محل مراجعه اهل دقت است. الان طلبه های فاضل قم می گویند در درس خارج تا كسی متعرض نظریات شهید صدر نشود، می گویند این درس كاملی نیست. تقریرات چاپ شده و بحثهای ایشان دارد حالت تسلط پیدا می كند و مثلا در مسائل اصولی و بحثهای خارج فضلا و اساتید قم كه دارند جای پیرمردها را می گیرند، بحثهای ایشان دارد سایه می اندازد. شاگردان خوب آقای آمیرزا جواد آقا تبریزی كه حالا در قم درس خارج می دهند، اگر متعرض نظریات شهید صدر نشوند، شاگردها جمع نمی شوند و می گویند این حرفهای جدید راهم بگویید. شبیه بحثهای خود آقای خوئی در فقه و در رجال، چون در معجم و امثالهم دراین قسمت كاركرده و اگر كسی بخواهد بحث رجالی كند، اگر نظریات آقای خوئی در معجم را نگوید از او علت را می پرسند. یا مثلا شرح عروه آقای خوئی، انصافا هر كس از اساتید كه بخواهد درس بدهد، یكی از این كتاب زیربغلش است و نمی تواند نگوید. عین همین وضعیت درباره اصول آقای صدر ایجاد شده، البته فقه را زیاد بحث نكرده اند، غیر از همان سه چهار جلد طهارت كه چاپ شده، ولی اصول كامل است، چون ایشان دو دوره اصول گفتند و بعد هم چاپ شد. آقای صدر یك حالت جامعیت خاصی داشتند. بالقوه این آمادگی از نظر پذیرش حوزه ها در ایشان خیلی زیاد بود، ولی جریانات سیاسی، تقدیر ایشان را جور دیگری رقم زد كه از جنبه های علمی واقعا جای تأسف دارد، ولی از جنبه جهاد و ایثار و شهادت‌، خداوند این را برای ایشان تقدیر كرده بود كه از مقامات خیلی عالی است.

ـ شهید صدر از لحاظ اندیشه تصدی اجتماعی سیاسی، قاعدتا از نظر فكری به امام (ره) نزدیك تر بودند تا به اساتید و رفقای سابقشان، این مسئله از این جنبه مهم است كه ما در تحلیل روابط، چندان به ورطه بررسی رابطه استاد و شاگردی افراد نسبت به یكدیگر نیفتیم. از اولین گرایشات شخصی ایشان نسبت به امام (ره) چه خاطراتی دارید؟

من خیلی تمایل داشتم كه این تقارب هر چه بیشتر بین این دو نفر انجام شود. این از اول به دل من افتاده بود كه این نزدیكی به نفع هر دو بزرگوار است، هم به نفع امام (ره) و هم به نفع ایشان در عراق. واقعا وقتی ایشان به آقای خوئی ارجاع دادند، از كسانی كه به شدت مخالفت كرد، من بودم. با من مشورت نكردند. اگر می كردند، من رأی مخالف می دادم.

ـ پس شما در جریان نبودید ؟

خیر، یك نفر از لبنان آمد‌، این ارجاع را گرفت و رفت. برادر این آقای شمس الدین.

ـ این سخن شما بسیار نكته مهمی بود.

بله، بعد كه منتشر شد، دیدم. به ایشان گفتم چرا این را دادید؟ گفتند ایشان استاد ماست. بعد هم من دیدم وحدت كلمه در مناطق عربی اقتضا می كند كه بیشتر به ایشان ارجاع داده شود. من همان وقت هم گفتم این مصلحت نبود كه شما این را دادید. هنوز مشخص هم نبود كه تشكیلات آقای خوئی كارش به كجا بكشد. اطرافیانشان را عرض می كنم. خود آقای خوئی شخص بزرگواریی بودند. به خود مراجع ما خیلی عرضی نداریم.
همان طور كه گفتید آقای صدر خیلی به امام (ره) نزدیك بودند. امام (ره) در همان اوایل، در زمان آقای حكیم، آقایان مبارزی كه از اروپا و جاهای دیگر می آمدند، به آقای صدر ارجاع می دادند. من یادم هست كه به اتفاق آقای صادق طباطبایی كه می آمد با آقای صدر زیاد گعده می كردیم. ایشان از آلمان كه می آمد، به خانه ایشان می رفت، چون محرم خانواده ایشان بود و آقای صدر شوهر خاله اش می شد. یك وقتی ایشان به من گفت ما به امام (ره) گفتیم این بحثهایی كه در مسائل اسلامی مطرح می كنیم، تقریبا به ته كشیده است. می خواهیم ادامه بدهیم. به چه كسی مراجعه كنیم ؟ امام (ره) دو بار ما را به آقای صدر ارجاع دادند و گفتند از افكار ایشان استفاده كنید. امام (ره) به ایشان امیدوار بودند. جریانات بعد از وفات آقای حكیم و ارجاع، اوضاع را به هم زد. آقا موسی هم در لبنان در طبقه بندی، امام (ره) را بعد از آقای خوئی قرار دادند و آن حركت هم تأثیر گذاشت. این دو حركت بسیاری از آقایان را ناراحت كرد. حق هم داشتند ناراحت شوند. ایناه در حقیقت تا حدی تحت تأثیر روابط استاد شاگردی و رفاقت عمل كردند. یك مقداری هم جنبه فكری باز آقای خوئی در اینها ایجاد شبهه كرد. عرض كردم آقای خوئی طوری بودند كه هر كس با ایشان می نشست ؛ از نظر فكری مجذوبشان می شد. می گفتی حكومت اسلامی، می گفتند بله حكومت اسلامی لازم است، می گفتی اقامه حدود، می گفتند بله لازم است. اصلا فتوا داده بودند كه اقامه حدود، مختص به زمان امام معصوم نیست و از بدیهیات اسلام است و در هر زمانی باید اقامه شود. فكر آقای خوئی خیلی باز بود. هر كس كه این فكر را می دید، خیال می كرد ایشان به محض اینكه مرجع شوند، این فكر را به منصه ظهور می رسانند و اولین كارشان این است كه حكومت اسلامی را برقرار كنند. مخصوصا با آن تكفیری كه شاه را كردند و حكومتها را نامشروع و اموالشان را مجهول المالك دانستندو مالكیت آنها را شرعی نمی دانستند. كسی كه این طور شفاف در فتاوای فقهی و شرعی مواضع خود را اعلام كند، انتظار این است كه اگر مرجع شود، قهرا یكی از طلایه داران برگزاری حكومت اسلامی می شود، در حالی كه درست عكس این شد و به آقای صدر افسردگی دست داد. یك لطمه بزرگی خوردند. قضایا درست 180 درجه عكس شد. حتی در حدی كه آقای حكیم هم تصدی اجتماعی می كردند ؛ آقای خوئی انجام ندادند. بعد هم به خاطر ایرانی بودن شاگردان ایشان و قضایایی كه در اطرافشان روی داد، قضایا عكس شد و خیلی لطمه خوردند و دیگر جبران این مسائل، خیلی سخت بود. بعد هم كه پشت سر هم مسائل پر تنش ایجاد شدند. مسئله اخراج ایرانی ها پیش آمد وآقای خوئی رفتند به انگلستان كه آقای صدر به شدت ناراحت شدند و تا بغداد خدمت ایشان رفتندكه آقا كجا دارید می روید؟ در دفتر شما در نجف می گویند هر كه می خواهد به ایران برگردد، برود. حوزه دارد از هم متلاشی می شود. آقای خوئی گفتند،«شما بروید از قول من بگویید كه ایشان راضی نیست كسی برود.» آقای صدر آمدند به نجف و این را گفتند و فردای آن روز دفتر آقای خوئی تكذیب كردند. آسید جمال گفت كه پدر من این را نگفته. و آقای خوئی رفتند انگلستان و اگر مقاومت امام (ره) و مقاومت مرحوم آیت الله شاهرودی نبود، حوزه از دست رفته بود. در عین حال خیلی ها به قم رفتند. فضلای حوزه علمیه نجف ایرانی ها بودند. در میان عربها كمتر طلبه فاضلی پیدا می شد. لبنانی ها هم محدود بودند. اجمالا اینكه ماجرای اخراجها بود، تنشهای حوزه هم بود.

ـ از ارتباطات مرحوم آیت الله صدر و حضرت امام (ره) خاطراتی را نقل كنید.

ایشان از دو طریق با امام (ره) ارتباط داشتند. یكی از طریق مرحوم آسید احمد آقا كه خودشان هم در درس آقای صدر شركت می كردند، یكی هم افرادی كه از خارج می آمدند و همچنین طلبه هایی كه با آنها ارتباط داشتند. مثلا آقای دعائی خیلی نقش داشتند و با انجمنهای اسلامی و خارج از كشور ارتباط داشتند و حقا خیلی هم نقش برجسته ای داشتند. در بحثهای سیاسی و اجتماعی، ارتباط آنها به این نحو بود. خود آقای صدر هم به هر مناسبتی دیدن امام (ره) می رفتند. بارها در خدمت ایشان به دیدن امام (ره) رفتیم و امام (ره) هم خیلی به ایشان احترام می كردند، مخصوصا اواخر كه امام (ره) را در منزل، محصور كردند، تنها كسی كه به دیدن امام (ره) رفت، آقای صدر بود. هیچ كس نرفت. می ترسیدند. روز بعد هم كه امام (ره) رفتند مرز كویت و بعد به پاریس رفتند. در سه چهار روز آخر، تمام اطراف خانه امام را گرفته بودند و هیچ كس اعم از عرب و دیگران، به دیدن امام (ره) نرفت و فقط آقای صدر می رفتند. قبل از تصمیم برای رفتن به كویت، امام یك هفته ای در منزل محصور بودند. قبلا هم برخورد آقای صدر همین طور بود. در وفات مرحوم حاج آقا مصطفی، ایشان سه چهار بار به دیدن امام (ره) رفتند. امام (ره) هم خیلی به ایشان اظهار لطف می كردند. اواخر داشت خیلی چیزها جبران می شد، ولی متأسفانه دیر شده بود، یعنی زمینه زیادی نمانده بود. امام (ره) دچار مسائل ایران و غلیانی كه در كشور شده بود، شدند. در آنجا هم بحث بعثی ها بود و برخوردهای بدی كه كردند و كسانی را اعدام كردند. مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتشان كند. در ابتدا خیلی به آقای صدر علاقه داشتند. بعد از این جریان اعلام مرجعیت آقای خوئی، یك مقداری دلگیر شدند، هم از آقا موسی صدر و هم از ایشان كه این را هم ما به تدریج با رفت و آمدها و با تبیین اینكه این مربوط به تاریخ است و مرحله اش گذشته است، جبران كردیم، ولی حوادثی كه رخ دادند ؛ انسان را به شدت پكر می كردند. انسان تا می خواست فكری بكند، حادثه ای رخ می داد یا شاگردان ایشان و یا شاگردان امام (ره) اخراج می شدند. همین آقای آمیرزا جواد آقای تبریزی را در راه كربلا گرفتند. یك شبانه روز آنها در خانی به نام خان نیمه كه از خانهای شاه عباسی و بین كربلا و نجف است، نگه داشتند. آنجا نه اتاقی دارد و نه چیز دیگری. فقط یك سایه بان دارد. آنها را آنجا نگه داشته و یك مشت خرمای خشك جلویشان ریخته بودند. واقعا برای آمیرزا جواد آقا و آمیرزا كاظم تبریزی و آقای كوكبی و دیگرانی كه آمدند این طرف، سنگین بود. خیلی از زعمای حوزه آمدند این طرف و صدام به همین ترتیب، حوزه را از بین برد و آنجا را از فضلا و علما، خالی كرد. ایرانیها هم كه فقط تك و توكی ماندند. بقیه هم، آدمهای درستشان، چه عرب، چه لبنانی، همه رفتند یا به زندان افتادند. یك مشت بعثی ماندند. یعنی صدام چنان ضربه ای به حوزه زد كه هنوز هم قد راست نكرده است. با این كه چهارپنج سال است كه صدام رفته، ولی هنوز هم كه طلبه ها می روند، می گویند حوزه، حوزه نیست. یعنی ریشه را درآورد.

ـ یكی از جلوه های تصمیم آقای صدر برای ترمیم این رابطه، فرستادن حضرتعالی به ایران بود.

یك بعد قضیه نامه ای است كه ایشان به نوفل لوشاتو برای حضرت امام (ره) فرستادند. بسیار نامه جالب و در واقع توجیه عظمت این انقلاب بود.

ـ خاطره شخصی خود را از آمدن به ایران و صحبتهایی كه با ایشان داشتید، در مقطعی كه به نمایندگی از آقای صدر در ایران بودید، بیان كنید.

شب فرار شاه، آقای صدر درس نگفتند و با حال و بیان عجیب و سحرآمیز و لحن حماسی درس را شروع كردند.

ـ ادبیات عجیبی داشتند.

خیلی عجیب بودند. هم قلم عجیبی داشتند، هم بیان خارق العاده ای. بعد از گفتن بسم الله گفتند، «الیوم تحقق آمال الانبیا » امروز آرزوها و خواب انبیا در تاریخ محقق شد. این قدر ایشان خوش بین بودند. بحثها و تظاهرات شروع شدند و من به ایشان گفتم این وضع قطعا منشاء تحول بزرگی در منطقه می شود و حالا كه صدام می بیند كه رژیم شاه موفق نشده، شما را آسوده نخواهد گذاشت و هر جوری كه هست شما باید از عراق بیرون بیایید. ایشان گفتند فعلا شما برو.

ـ شما خودتان تصمیم گرفتید بیایید یا آقای صدر گفتند ؟

ایشان هم گفتند، من هم كه معتقد بودم كه كلا بایستی رفت. چون من سه چهار سال قبل از آن، چهل روزی گرفتار بعثی ها شده و به زندان آنها رفته بودم. در آن قضایای اخراجها، یك اربعین یعنی چهل روز در زندان صدام بودم.

ـ در كجا؟

در بغداد. از نجف ما را گرفتند و بردند در بغداد و خلاصه یك چله را آنجا بودیم. آنجا من می فهمیدم كه اینها چه جرثومه های فسادی هستند. به همین دلیل به آقای صدر گفتم اینها شما را نمی گذارند و بالاخره آماج اصلیشان، رأس این جریانات‌، یعنی خود شماست. و لذا به محض اینكه این مسئله شروع شد، من سریع رفتم. خود ایشان هم گفتند سریع برو تا بعد با تماسهایی كه می گیریم ببینیم چطور می توانم بیایم. خود ایشان هم بی میل نبودند، چون اوضاع واقعا خطرناك بود.

ـ پس خود ایشان هم مایل بودند، بیایند؟

بله، اول این میل را داشتند. گفتند شما بروید و ارتباط را برقرار كنید تا ببینم جریانات به كجا می كشند. من هم شاید اگر یك هفته تأخیر می كردم، دستگیر می شدم. رفتم كویت و از آنجا آمدم ایران. شاید اول فروردین 58 بود؛ چون در انتخابات جمهوری اسلامی شركت كردم. امام (ره) قم بودند. خدمت ایشان رفتم. خیلی تعجب كردند و من گفتم كه جریان از چه قرار است و به ایشان گفتم كه آقای صدر در وضعیت خطرناكی هستند و بعثی ها، ایشان را می كشند. امام (ره) نظرشان این بود كه مراجع را نمی كشند. جنگ هم كه هنوز شروع نشده بود و امام (ره) تصور نمی كردند صدام در این حد جنایتكار باشد. گفتند بعید است كه ایشان را بكشند.

ـ نكته مهم این است كه چه كسی به امام (ره) گفته بود كه آقای صدر می خواهند به ایران بیایند؟

ظاهرا اول خبرگزاری فارس بود كه این را اعلام كرد و بعد هم چند تا از روزنامه ها نوشتند واین موجب شیوع این خبر شد.

ـ چون می گفتند آقای صدر در ابتد نمی خواستند بیایند.

بله، اوایل آمدنشان مطرح نبود. این را اینجا لو دادند. من نمی دانم علتش چه بود. آقای دعایی سفیر ایران در بغداد بودند و با واسطه با آقای صدر ارتباط داشتند. ایشان آمدند و به من گفتند عكس آقای صدر را نداری ؟ گفتم چرا، می خواهید چه كار كنید؟ گفتند می خواهم یك گذرنامه ایرانی برای ایشان درست كنم ؛ شاید بشود ایشان را بیاوریم. من عكس را دادم و ایشان هم این كار را كردند. هر حركتی در عراق می شد، به پای آقای صدر می نوشتند. ایشان هم در تأیید انقلاب اسلامی ایران و نوشتن نامه های رسمی، از جمله نامه اعتراضی به خاقانی و فاتحه گرفتن برای شهید مطهری و این نوع حركتها، پیگیر بودند. تنها مجلس فاتحه ای كه در نجف برای آقای مطهری گرفته شد، توسط ایشان بود و خودشان هم در مسجد ایستادند. این نوع كارها در نظر بعثی ها، مقابله با آنها محسوب می شد. دوستان ایشان از جمله خود ما متوجه این قضایا بودیم و می خواستیم به نوعی ایشان را از این معركه بیرون بیاوریم. این زمینه در ذهن خواص بود. حالا چه طور شد كه این سر از خبرگزاری و روزنامه درآورد، نمی دانم. این كه درج شد، امام (ره) این را دیدند و آن نامه را نوشتند. امام (ره) معتقد بودند كه ایشان را نمی كشند. وقتی این خبر اعلام شد، حساسیت رژیم بعث نسبت به ایشان زیاد شد. تصور می شد كه این حساسیت، ایشان را حفظ كند، در حالی كه بر عكس شد. بعد از شروع جنگ كاملا مشخص شد كه صدام برای تثبیت خودش، حاضر است همه ملتش را هم بكشد.این جور حسابها را قبل نداشت.

ـ وقتی ایران بودید، چقدر توانستید رابطه تان را با ایشان برقرار كنید؟

زیاد، چون ما در منزل خودمان تلفنی را گذاشته بودیم و یك كسی آنجا بود، می رفت خبر می داد. این تلفن هم تلفن معروفی نبود. تلفن یك خانه معمولی در نجف بود. آنجا تلفن می زدیم و مستقیم حرف می زدیم. دو سه بار خانواده را فرستادیم. خانواده ما، قبل از شروع جنگ دو سه باری رفت نجف و نامه گرفت آورد. كارهای پرخطری بودند، ولی انجام می شدند. اما آن خط تلفن تا وقتی كه ایشان را محاصره كردند، فعال بود، ولی بعد رابطه قطع شد.

ـ به عنوان سئوال آخر درباره نامه ای است كه ایشان برای آخرین بار برای شما نوشتند و منتشر هم نشده و شبه وصیتنامه است. در این مورد نكاتی را ذكر بفرمایید.

وصیتنامه نیست. شبیه آن سه پیامی است كه در نوار برای ملت عراق داده اند. آن را برای عامه مردم گفته اند، این نامه را برای خواص و شاگردانشان نوشته و گفته اند بعید است اینها بگذارند من زنده بمانم و من هم تصمیم به شهادت گرفته ام. ایشان سابقا بحثهای تاریخ كربلا را كه می گفتند، نظریه شهید جاوید را قبول داشتند و عین همان را در مورد خودشان صادق می دیدند و این اواخر می گفتند مثل اینكه من هم تكلیفم دارد مثل او می شود و همین طور هم شد و هم خودشان هم خواهر مظلومه شان مثل آن مسائل شدند. خداوند، این را برایشان قسمت كرد و بعد توصیه می كنند و می گویند كه مثلا با چه كسانی مدارا كنید، از چه كسانی استفاده كنید و چه بكنید. من هم دیدم این نامه، بیشتر جنبه شخصی دارد و اگر بخواهم آن را اعلام كنم، صحیح نیست. من ابا دارم كه چیزهایی را كه در ارتباط با ایشان است، مطرح كنم، چون درست نمی دانم كه كسی این گونه مطرح كند كه ما می خواهیم از وجود ایشان استفاده شخصی كنیم. آن نامه، بیشتر اینگونه است. مثل اجازه اجتهاد ایشان برای بنده است. به تنها كسی كه ایشان خطی اجازه اجتهاد دادند، من بودم. ولی من این را هیچ جا مطرح نكردم. یك نفری پنج سال پیش آمد و پنهانی آن را گرفت كه ببیند، بعد برده و داده بود به آقایان كنگره شهید صدر و آنها منتشر كرده بودند. هفت هشت سال قبل هم آقای حائری می خواستند برای جلد اول كتاب اصول، مقدمه ای درباره آقای صدر بنویسند. به من گفتند می خواهم این را ببینم. من نشانشان دادم و دیدم در پاورقی نوشته اند. من خوشم نمی آید چیزی را مربوط به خودم است، در تبلیغات بیاورم و كار بعضی از افراد را كه حتی نامه های خصوصی را هم منتشر می كنند‌، قبول ندارم.

ـ هنگامی كه می خواستند كتاب فلسفتنا را ترجمه كنند، از آقای صدر كسب اجازه كرده بودند، ایشان تلفن شما را داده و گفته بودند شما را تأیید كنید، كافی است.

از این مسائل زیاد بود. از بس كه انسان از این خسارت بزرگ، از فقدان ایشان محزون می شود، دلش نمی آید درباره ایشان چیزی بگوید.

..........................
پایان پیام/ 167