به گزارش خبرنگار خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ همراهی با قرآن و قرآنیان همواره نشاطآور است، اینبار به دعوت معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه استاد حسین علیزاده که از قرآنپژوهان و کارشناسان این معاونت است به سمت منزل سیدیحیی یثربی، استاد تمام فلسفه و کلام اسلامی رفتیم که به تازگی ترجمۀ وی از قرآن کریم چاپ و منتشر شده است.
یثربی اگرچه استاد فلسفه است اما رزومۀ قرآنی جالب توجهی دارد، وی پس از عمری پژوهشهای فلسفی و چیدن گلهای فراوان از بوستان فلسفه و عرفان اسلامی، به طرز عجیبی به چشمۀ جوشان کلامالله بازگشته، مخصوصاً که اخیراً ترجمۀ نوینی از قرآن ارائه داده است، ترجمهاش در عینحال که تحتاللفظی نیست و سرراست و گویاست اما هیچ پرانتز و توضیح تفسیری هم ندارد.
اوایل صبح بود که به آدرس مربوط رسیدیم، استاد در کمال سادگی و متانت جلوی درب منزلش منتظرمان بود تا ما را به داخل دعوت کند. وقتی نشستیم پس از گپوگفتی کوتاه، مصاحبهای چالشی در مورد ترجمهاش کردیم به طوری که آسودگی آن فضای صمیمی به پویایی علمی خاصی تبدیل شد، پویایی علمیای که فقط در برخی دانشگاهها و مدارس علمیه سراغش را داشتم. در ادامه، شما خوانندۀ گرامی را هم به حضور در این جلسۀ علمی و قرآنی دعوت میکنم.
ابنا: استاد با توجه به اینکه اکثر افراد شما را به عنوان استاد فلسفه و کلام اسلامی میشناسند، لطفاً رزومۀ قرآنی خودتان را بیان کنید.
رشتۀ تخصصی من فلسفۀ اسلامی است و چون بعد از ملاصدرا عرفان با فلسفۀ اسلامی درآمیخته است طبعاً عرفان نیز رشتۀ من میشود. فلسفه دانشی است که مدعی همهچیزدانی است، من هم از اول سرم را پایین نینداختم و فقط مطالبی را تکرار کنم که در دوران نوجوانی خواندم. من در فلسفه به خواندن و درس دادن قناعت نکردم بلکه به نقد و نظریهپردازی پرداختم.
طبیعی بود من به عنوان طلبۀ سابق، سید و از خانوادۀ خوشقلب و سادۀ روستایی، نسبت به دین بیتفاوت نباشم و کار تحقیقی روی دین هم انجام بدهم. من در اینباره مطالبی نو نوشتم، از جمله «فلسفۀ امامت» و «نگاه به امامت» را نوشتم.
حدود 15 الی 20 سال پیش بود که فهمیدم ما اسلام را به درستی نمیشناسیم لذا مقالاتی در این حوزه نوشتم، از جمله «شعر در قرآن» را نوشتم که مطابق آن مدعی هستم شعری که در قرآن نفی و تحقیر شده شعر معمولی نیست بلکه شعر و سجع کاهنان است. از آنجایی که این مطلب را تنها من گفتهام، به نظرم این ایراد جامعۀ ماست که به تحقیق اهمیت نمیدهند و خوششان میآید همانطوری بروند که قبلیها رفتند.
همچنین من ترجمههای فارسی قرآن را که بررسی کردم متوجه شدم برخی از مترجمان اصلاً تخصص کافی را ندارند و ترجمهها طوری بود که انگار اینها از روی همدیگر نوشتهاند، که باز هم نشان میداد جامعه یکجور یکنواختی را دوست دارد.
خود من اگر شرحی چهل جلدی بر اسفار ملاصدرا مینوشتم که 30 سال پیش میتوانستم اینکار را بکنم و یک شرح 20 جلدی بر فصوص الحکم ابنعربی مینوشتم الان در این جامعه یک جایگاه دیگری داشتم، هم جایزه میبردم هم در همهجا از انجمن حکمت و فلسفه تا فرهنگستان علوم حضور داشتم و به قول معروف صدر مینشستم و قدر میدیدم. اما من دیدم که اینها تکرار است، ما یک ملاصدرا میخواهیم دیگر چند دهبار تکرار ملاصدرا که لازم نیست ما باید ملاصدرای زمان خود باشیم و خودمان باید بتوانیم دو کلمه حرف بزنیم، اما متأسفانه همین باعث میشود که آدم جایی نداشته باشد!
من تقریباً 30 سال پیش در همین انجمن حکمت و فلسفه هر ماه سخنرانی داشتم اما الان 10 سال است من درب آنجا را باز نکردهام چون یک سخنرانی 10 دقیقهای برای من نگذاشتند، چرا؟ چون تکراری کار نمیکنم بلکه حرف جدید دارم ولی اینها اغلب حرف جدید را نمیپسندند!
ابنا: آیا این حرفهای جدید را در ترجمۀ قرآن هم زدهاید یا دخالت دادهاید؟
بله، من وقتی کتاب «تفسیر روز» را دربارۀ قرآن در هفت جلد نوشتم نخستین کار تفسیریام بود، یعنی تفسیر را چند دوره تدریس نکرده بودم یا قبلاً یک تفسیر مختصر ننوشته بودم لذا الان تجدید نظری کردم و در آینده قرار است منتشر شود که در ویرایش جدید، نواقص قبلی را جبران کردم.
من دیدم شاید همه نتوانند یک تفسیر هفت جلدی را بخوانند، از طرفی من به این نکته پی بردم که قرآن خودش به گونهای است که مستقیماً با هر کسی ارتباط برقرار میکند چنانکه با من ارتباط برقرار میکند. پس چرا هر کس خودش به این قرآن مراجعه نکند؟
قرآن بارها میگوید ما هر پیامبری را با زبان خود مردم فرستادیم، پیامبر نیامد با زبان معما حرف بزند، آمد با زبان کوچه و بازار حرف بزند، همانطور که پیامبران مثل مردم زندگی میکردند، میخوردند و راه میرفتند همانطور هم با زبان مردم حرف میزدند. پیامبران در یک قله ننشسته بودند که هیچکس نتواند آنان را حتی با تعیین وقت قبلی ببیند!
من یک دوره زندگی نبیاکرم(ص) را هم با عنوان «محمد، پیامآور صلح و آزادی» نوشتم که آن هم در دو جلد توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. من در زندگی نبیاکرم(ص) به ظرایفی رسیدم و دیدم بزرگترین معجزۀ دین اسلام، شخصیت خود پیامبر(ص) و قرآن بوده است به طوری که اصلاً خود پیامبر(ص) جادهصافکن قرآن بود.
در آیۀ 164 سورۀ آل عمران آمده است: «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»، که «یزکیهم» اول آمده یعنی پیامبر(ص) اول مردم را تزکیه میکند بعد قرآن را به آنان آموزش میدهد. اکثر مفسران گفتهاند یعنی هدف از آموزش قرآن، تزکیه است. در صورتی که قرآن به این اشاره نمیکند وگرنه میگفت: «یعلمهم لیزکیهم».
من هیچ مبنایی برای این تقدیم پیدا نکردم به جز اینکه پیامبر(ص) با رفتار، شخصیت، ایمان و صداقت خود، مردم را برای پذیرش تعلمیات دینی آماده میکرد. همان نکتهای که امامصادق(ع) فرموده است: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم؛ مردم را دعوت کنید به غیر زبانهایتان». یعنی دعوت، زبانی نباشد. دعوت ما زبانی است اما نبیاکرم(ص) شخصیتش تزکیه میکرد یعنی آدم چند دقیقه با او مینشست حالت معنوی پیدا میکرد. برخی در غیاب، دشمن پیامبر(ص) بودند، شمشیر برمیداشتند برای کشتنش، اما وقتی روبرو میشدند میدیدند موجود دیگری است.
ابنا: داشتید آثار قرآنی خود را بیان میکردید.
بله، آثار قرآنی من همانطور که عرض کردم یک سری مقاله و تفسیر هفت جلدی است بعد هم من تصمیم گرفتم خود قرآن را به زندگی مردم ببرم. مردم زمانی میگفتند ما قرآن را داریم پس احتیاج به کتاب دیگری نداریم اما الان هر کتابی میخوانند برای اینکه چیزی یاد بگیرند به جز قرآن! قرآن را فقط برای ثواب میخوانند در صورتی که قرآن برای آموزش آمده است. شما در قرآن هیچجا نمیخوانید که گفته باشد این کتاب را نازل کردیم تا ثواب ببرید، بلکه فهم قرآن را هدف از نزول قرآن دانسته است. بنابراین من خواستم ترجمهای فارسی از قرآن ارائه بدهم.
من یک نکته از قرآن گرفتم که فرموده است ما این قرآن را به زبان مردم فرستادیم. اصلاً عربی بودن قرآن به خاطر این است که پیامبر(ص) در عربستان بود و اگر در سرزمین دیگری بود به زبان همان قوم نازل میشد چنانکه پیامبران دیگر متونشان به زبان قومشان است.
این ترجمههایی که داریم درست است که فارسی است اما فارسیای که زبان مردم باشد نیست. مثلاً مردم هیچوقت نمیگویند: «اگر شما بودید راستگویان» بلکه میگویند: «اگر شما راست میگویید». ما هم باید همین فارسی خود مردم را به کار ببریم، نه فارسیای که شاید هیچ قرن ششمی هم آنطور به کار نمیبرده است.
یا مثلاً در ادبیات عرب اول فعل و بعد فاعل میآید اما در فارسی اینطور نیست. متأسفانه ترجمهها در اکثر موارد قواعد عربی را در فارسی به کار بردهاند، مثل اینکه به جای «مردی آمد»، بگویند: «آمد مردی».
یثربی در حال پاسخ به پرسش علیزاده
ابنا: با این اوصاف، ترجمۀ قرآن شما چگونه است؟
مسئله این است که ما ببینیم هدف قرآن چیست تا بفهمیم کدام روش ترجمه بهتر است. هدف این است که مردم قرآن را بفهمند، پس باید با زبانی بگوییم که راحتتر متوجه شوند و این ویژگی اولویت دارد. پس من خواستم با زبانی بنویسم که مردم راحتتر متوجه شوند.
من اصلی هم داشتم که مطابق آن، برخی متنها لفظمحور هستند یعنی آرایش لفظی آنان خیلی مهم است و برخی متنها هم پیاممحور هستند مثل متنهای مهم سیاسی و اجتماعی که پیاممحور هستند، مثلاً قانون اساسی آمریکا را با قافیه نمینویسند بلکه روی مطلبش دقت میکنند که کلمات چطور به کار برود یا ما پیامی به آمریکا میدهیم، روی قافیهاش که کار نمیکنیم.
ابنا: اما استاد منافاتی هم ندارد که وقتی پیامی میخواهیم بدهیم از لفظ زیباتری استفاده کنیم، مثلاً رئیس جمهور ما به آمریکا پیام داد: «با مردم ما با زبان تکریم سخن بگویید نه با زبان تحریم». اینجا در عین حال که پیام روشن و محکمی داده شده است ولی آرایۀ لفظی به کار رفته که کلام را زیباتر و لذا مؤثرتر میکند. در قرآن هم یک ویژگی خیلی برجسته که هیچ منکری ندارد، این است که قرآن همان پیاممحوری را با زیباترین بیان ممکن و با رساترین و شیواترین و بلیغترین حد ممکن در زبان عربی بیان کرده است. مهم این است که ما این زیباییها را نیز در ترجمه منعکس کنیم. شما در این مورد چه کردهاید؟
یکی از معجزههای قرآن کریم، فصاحت و بلاغت آن است که همان جنبۀ دقت در الفاظ است؛ به طوری که در قرآن علاوه بر معانی، در الفاظ هم دقت شده است. حرف من هم به این معنا نیست که در ترجمه مخالف آرایش باشم، ما تا آنجایی که بتوانیم سخن را میآراییم ولی پیام را فدای آرایش نمیکنیم. پیام باید با زبان روشن گفته شود، مثلاً همان «تحریم» و «تکریم» را ممکن است عدهای کمسواد نفهمند، پس وقتی برای عموم سخن میگوییم مناسبتر است همین را مقداری سادهتر نیز بگوییم.
منظور از نزول قرآن، ارسال پیام است اما اگر فصاحت هم مطرح بوده باشد برای آن کسانی بوده که به آن زبان تکلم میکردند و چیزی جنبی بوده، مثل شق القمر که معجزهای جنبی بوده است. یعنی چیزی بوده که جادهصافکن پیام باشد پس آن هدف نیست، ما پیام را باید اصل بگیریم.
من به آن زیبایی جملات هم حدالامکان دقت میکردم، مثلاً «الرحمن الرحیم» را «بخشندۀ مهربان» نگفتیم، دقت کردیم که با توجه به الف و لامش «آن بخشندۀ مهربان» زیباتر است.
البته باید توجه کرد، جامعه فکر میکنند باید گفت فلانی آخر فلان کار است، مثلاً کسی ترجمهای مینویسد میگوییم این دیگر کار ترجمه را تمام کرد، کجا تمام کرد؟! تازه این در یک سبکی، اولین کار است، ما باید تلاش کنیم تا قدمهای دیگر را برداریم. بنابراین من هم کاری نکردم که بگویم شاهکار و آخرین کار است، من فقط در راهی قدم گذاشتم و آن را باز کردم.
به من میگویند فلسفه ملاصدرا را نقد میکنی، جایاش چه بگذاریم؟ میگویم من که مسئول آن نیستم، من میگویم این فلسفه این ایرادات را دارد اگر ما این نقدها را بگوییم راه باز میشود که فلسفۀ جایگزینش به وسیلۀ کسی در آینده به وجود آید که شاید هنوز پدرش از مادر متولد نشده باشد. ما میگوییم ابنسینا قدم آخر است؟ نه، ابنسینا قدم اول است و ما باید نقد کنیم. غربیها ارسطو را برای 20 قرن، قدم آخر گرفتند و ماندند اما در این سه چهار قرن اخیر، هیچکس را قدم آخر نگرفتند لذا پیش رفتند. پس قدم اول را قدم آخر نگیریم.
این راهی که بنده آغازش کردم، خودم اولین منتقدش خواهم بود و شما دومین منتقدش خواهید بود، این راهی است که باید روی آن کار کرد. ما انتظار داریم، 30 سال بعد کاری کنید که این اصلاً در برابر آن رقمی نباشد. من آرزو داریم هر کسی که قرآن را ترجمه میکند یا فلسفه میگوید از من صد قدم جلو بزند، من آرزویم این نیست که من آخرین حرف را بزنم.
یثربی در حال گفتوگو با خبرنگار ابنا
ابنا: استاد، یکی از ویژگیهای ترجمۀ شما نیاوردن جملات و کلمات توضیحی است، ظاهراً خواستید از ترجمۀ تفسیری فاصله بگیرید. آیا این برداشت درست است؟
برداشت شما کاملاً درست است، ما نباید به قرآن خط بدهیم. قرآن میگوید: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا؛ سوگند میخورم به خورشید و پرتو آن و به ماهی که به دنبال آن میآید». اما منظور از این خورشید چیست؟ خود قرآن «خورشید» گفته است، ما هم در ترجمه، «خورشید» بگوییم و مطالب اضافه به تفسیر بروند. ما نباید به نام ترجمه، تفسیر کنیم. بعضیها آنقدر پرانتز باز میکنند و میبندند که طرف سردرگم میشود و اصلاً نمیفهمد قرآن چه میخواهد بگوید. من این کار را نکردم.
یکی هم اینکه قرآن میگوید من زبانم مبین است، مبین یعنی مبهم نیست بلکه روشن است، خب پس این احتیاج به توضیح ندارد، به اندازۀ همان زبان، برمیگردانیم، روشن هم هست، همه هم میفهمند، دیگر لزومی ندارد که ما یک کمکدندهای هم به آن اضافه کنیم.
پس یکی اینکه به قرآن مضامین تفسیری اضافه نکنیم. دوم اینکه به قرآن مضمونهای تحمیلی اضافه نکنیم. برخی دیدگاههای فلسفی یا عرفانی یا برخی گرایشهای مذهبی یا جبرگرایی یا تفویضگرایی را آوردهاند و ضمن همین توضیحات، به قرآن تزریق کردهاند. وقتی هم به عنوان ترجمه است، مردم خیال میکنند قرآن اینها را گفته است ولی ما میگوییم ترجمه یعنی خود قرآن این را بگوید، نه اینکه تفسیر کنیم. تفسیر، جای دیگری دارد.
ابنا: یکی از ویژگیهای مثبت ترجمۀ شما این است که تیترهای توضیحی در لابلای ترجمه آوردهاید که معمولاً دیگران اینکار را نکردهاند. شما آوردید که مضمون این سوره، در این چند بخش است که مثلاً این قسمت مربوط به پیامبر(ص) است، فلان قسمت مربوط به مؤمنان است و امثال اینها. این کار شما نوعی تفسیر و گرایش به تفسیر را در این ترجمه نشان میدهد. یکی هم اینکه چند مورد پانوشت مفید دارید. آیا فکر نمیکنید اگر در همین کار، پانوشتهای بیشتر داشتیم، اینکار را باز هم مفهومیتر و مردمیتر و تبیینیتر میکرد؟
در مورد تقطیعها باید بگویم، من وقتی ترجمه میکردم متوجه شدم مردم و حتی خود من وقتی متنی فارسی را بخوانیم راحتتر هستیم ولی در مورد قرآن اینطور نیست.
من مشکلات فهم را بررسی کردم، مقداری مربوط به شیوۀ ترجمۀ قرآن بود چراکه ترجمهها زبان عادی مردم نیستند. یک قسمتش مربوط به این بود که در قرآن کریم، آیهها جداجدا نازل شدهاند بعد اینها را در جمعآوری قرآن، کنار هم گذاشتند ولی تیتر به اینها نزدهاند، یکی میخواند: خداوند به شما میگوید که زکاتتان را بدهید و اگر زکات ندهید فلان، بعد پشت سرش آیۀ بعدی، و به نوح گفتیم کشتی بساز. خب، اینجا خواننده در انتقال از این جمله به جملۀ بعد، یک حالت سردرگمی پیدا میکند.
من آنزمان با خودم میگفتم خدایا میشود وقتی موضوع عوض میشود، ما موضوع جدید را در حاشیه، مثل حزب بنویسیم.
ابنا: البته اهل سنت این نوع تقسیمبندی را دارند به طوری که فرازهای مختلف هر سوره را تقسیم کردهاند و به آن «رکوعات» میگویند چون معتقدند میتوان در نماز، بعد از حمد، یکی از رکوعات را خواند. آیا شما از رکوعات پیروی کردید؟
نه، الگوی من جزء و حزب هم میتوانست باشد، کمتر از حزب و رکوعات هم میتوانست باشد. من میگفتم کاش در حاشیۀ قرآنها به طور کلی، این چیزها را یادداشت میکردند. مثلاً مینوشتند داستان قوم نوح، مسئلۀ ربا و...
ابنا: آیا این خودش نوعی کار تفسیری نیست؟
نه، چون موضوعات خودشان جدا هستند و ما فقط از قاطی شدنش جلوگیری میکنیم.
ما نباید به قرآن خط بدهیم. قرآن میگوید: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا، وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا؛ سوگند میخورم به خورشید و پرتو آن و به ماهی که به دنبال آن میآید». اما منظور از این خورشید چیست؟ خود قرآن «خورشید» گفته است، ما هم در ترجمه، «خورشید» بگوییم و مطالب اضافه به تفسیر بروند. ما نباید به نام ترجمه، تفسیر کنیم. بعضیها آنقدر پرانتز باز میکنند و میبندند که طرف سردرگم میشود و اصلاً نمیفهمد قرآن چه میخواهد بگوید. من این کار را نکردم.
ابنا: پس این اشکال ناشر است که فهرست موضوعات شما را نیاورده است.
این را به ناشر میگویم. آقایی پیش من میآمد که فرماندۀ نیروی دریایی در زمان حضرتامامخمینی(ره) بود. او خیلی به فلسفه و قرآن علاقهمند بود و آدم متدینی بود. من هنوز ترجمه را به جایی نرسانده بودم که با او نشستم و گفتم من دلم میخواهد این موضوعات قرآن طوری از همدیگر جدا شود و موضوعات را در حاشیه بنویسیم. آن زمان، او به مکه میرفت، گفتم شما در مکه و مدینه ببینید یک چاپی از قرآن وجود دارد که اینکار را روی آن کرده باشند. ایشان از آنجا به من زنگ زد که من یک چیزی پیدا کردم.
ایشان یک قرآنی خرید و آورد که الان هم دارم. گفت خیلی گشتم تا یکی گفت دارم، یک قرآنی از او خریدم. در این قرآن که به نظرم چاپ دمشق است آیات مرتبط با رنگ از هم جدا شده است؛ به طوری که مثلاً اگر یک سوره بیست موضوع است، سه یا چهار رنگ را برای هر متن هر موضوع تکرار کردهاند.
من پیشنهاد کردم اینکار روی ترجمۀ من از قرآن انجام شود، گفتند این هم گران تمام میشود و هم در عرف ما جا نیفتاده است. خلاصه، من اینها را در حاشیه نوشته بودم ولی چون در ترجمه جای خالی داشتم در متن آمد. پس ما در ترجمه، نه تفسیر کردیم و نه در معنی دخالت کردیم، فقط به خواننده گفتیم الان قرآن میخواهد برای شما دربارۀ اصحاب کهف صحبت کند.
ابنا: پانوشتهای ترجمۀ شما چرا کم است؟
من نخواستم ترجمه را تبدیل به تفسیر کنم چون قرآن روشن است. البته بعضی واژهها برای مردم جا نیفتاده و خیلی روشن نیست که من آنها را توضیح دادم. مثلاً مردم «یاجوج و ماجوج» را نمیشناسند که برای توضیحش پانوشت زدم البته این پانوشتها شاید بیشتر از 20 مورد نباشد.
البته اگر کسی کمک کند و بانی شود الان من ترجمهای میخواهم ارائه بدهم که همین ترجمه با یک پاورقی از خلاصۀ تفسیر باشد، یعنی تفسیر را از ترجمه جدا کنیم. بگوییم پاورقی بحثهای تفسیری است ولی خیلی مختصر است.
یثربی در حال پاسخگویی
ابنا: شما در اوایل مؤخرۀ خودتان که گویا قرار بوده مقدمه باشد و صفحهشمار هم داشته باشد، نوشتهاید که: «قرآن، عقلانی و پیاممحور است». در مواردی عقلانی بودن به نظریۀ پیاممحور بودن شما اشکال وارد میکند. در واقع انگار شما آیات متشابه و مشکله را قبول ندارید و میگویید همۀ قرآن روشن است. اگر همهجای قرآن کاملاً روشن و بی نیاز از توضیح است پس هزاران عالم برجسته که در طول تاریخ، درس تفسیر گفته و یا تفسیرهای مفصل نوشتند آیا نمی فهمیدند و کار عبث کردند؟!
ترجمه، تفسیر نیست ولی تعبیرها فرق میکنند. «قل» را یکی «بگو» گرفته، یکی «بفرما» گرفته. من میگویم «بگو» کافی است و تعارف هم نکنیم چون خود قرآن گفته «بگو»، ما هم میگوییم «بگو». «اعوذ»، «پناه میبرم» یا «پناهنده میشوم» است. این چیزها شاید دخالت درش باشد اما معنی همان است در صورتی که تفسیر به جای دیگری میرود. مثلاً تفسیر میگوید رب الناس، قطب است و آن کسی است که ربوبیت جهان را به دست او دادهاند! اتفاقاً این شبههناک است.
ما در ترجمه، خود قرآن را بیاوریم، نه اینکه هرکس به میل خودش چیزی بگوید. ابنعربی میگوید قطب، عبد خداست و رب جهان است و این تنها فرقش با خدا، در این است که قطب به خدا نیازمند است چون خدا واجب و قطب موجب است وگرنه در علم و قدرت و اراده و در هیچچیز با خدا فرق ندارد، یحیی و یمیت است! خب، ما اینها را وارد نکنیم، چه برای قطب، چه برای نبیاکرم(ص).
اینکه محمد را بنویسیم «لولاک لما خلقت الافلاک» است، خود حضرت(ص) هم راضی نمیشود ما اینکار را دربارهاش بکنیم. من اینجور درک میکنم که محمد رسولالله یعنی محمد فرستادۀ خداوند است. ما همانقدر میگوییم که در متن آمده است. اینکه «الله» را ترجمه کنیم آن خدایی که همهچیز مظهر اوست، در همهچیز جلوه کرده و... اینها جزء ترجمه نیست، اینها جزء تفسیر است. البته ما تفسیر را قدغن نمیکنیم، بلکه میگوییم قرآن قابل فهم است.
اما در مورد متشابهات، یک برداشتی باطنیان از این متشابهات دارند به طوری که میگویند قرآن یک قسمتش اصلاً نامفهوم است یعنی هیچکس نمیفهمد و فقط رهبر اسماعیلیه میفهمد لذا دیگران باید به او پناه ببرند و از او یاد بگیرند. در مقابل اینهم که میگویند قرآن فقط ظاهرش برای شما مردم است اما این قرآن باطنی دارد، حد و مطلعی دارد که اینها برای طبقات دیگری هستند، باید گفت قرآن مردم را طبقاتی نکرده است.
در هندوستان طبقاتی هستند که اصلاً اجازۀ شنیدن متون مقدس را ندارند! متن هندی را که میخوانند نباید به اصطلاح آنان، نجسها گوش بدهند. ابتدا مواظبت میکنند که اطراف آنان کسی از نجسان نباشد بعد قرائت میکنند لذا با بلندگو هم پخش نمیکنند.
مسیحیان نیز اجازه نمیدهند غیر از شورای عالی کلیسا کسی آن متون ساده را بفهمد و میگویند فقط ما میفهمیم. الان پاپ گفت جهنم وجود ندارد، همهچیز هم افسانه است، کسی نُطُق نمیزند.
ولی اینجا ما متنفذتر از مرحوم امامخمینی(ره)، مرجع نداشتیم، همان امام(ره) اگر این حرف را میزد مردم شأن یک آدم معمولی را هم برای او قائل نمیشدند چون اینجا قرآن مال مردم است. اما اگر بخواهیم همهاش دنبال تفسیر این و آن باشیم، میبینیم بعضی تفاسیر واقعاً خیلی غیرمنطقی و سبک هستند.
متشابهات به آن معنای صوفیه نیست که فقط یک عده میفهمند و بقیه نمیفهمند. متشابهات، آیاتی هستند که مفهومشان روشن است ولی برداشتها ممکن است متفاوت باشد.
خوارج میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی نباید حکمیت را بپذیری پس تو کافری چون قرآن را قبول نکردی. حضرتعلی(ع) هم میدیدند سخن درستی است و مفهومش هم روشن است ولی خوارج، ارادۀ باطل از آن میکنند. حضرتعلی(ع) فرمودند من با شما زمانی در تنزیل میجنگیدم که قرآن بتواند جا باز کند حالا درگیر تأویل و آن برداشتهای غلط شما هستم.
ابنا: اما قرآن میگوید تأویل را فقط راسخون فی العلم میفهمند.
راسخون فی العلم به این معنا نیست که چیزهایی ما میدانیم که بقیه نمیدانند، ما باید مواظب باشیم که بد برداشت نشود.
ابنا: مثلاً آیا «و کان عرشه علی الماء»، متشابه است یا نه؟ این را اگر تحت اللفظی ترجمه کنیم چه به دست میآید؟
اینها معما نیست، عیناً باید بیاید اما در تفسیر عربی آنهم راه حلی داریم ولی ترجمه باید مطابق متن عربی باشد. مثالهای دیگری هم هست، مثلاً قرآن میفرماید: «یدالله فوق ایدیهم»، مگر خدا دست دارد؟ نه، اما ما میخواهیم آنچه قرآن گفته است همان در بین مردم بیاید، خدا اینجا متشابه به کار برده ما هم متشابه به کار میبریم.
اما اگر شما این کلمه را بخواهید توضیح تفسیری بدهید، باید بدانید توضیح تفسیری غیر از ترجمه است. تأکید من این است که در ترجمه پایبند قرآن باشیم اما اینکه این قرآن آیاتی دارد، اینکه ذوالقرنین کیست، خب من نمیدانم اما اینها را در عربی شما چه کار میکنید؟ ذوالقرنین بالاخره عربیاش هم همان است دیگر. شما با شواهد تاریخی تفسیر میکنید، یکی میگوید کورش است، یکی میگوید اسکندر است. اما در ترجمه همان کلمه را به کار میبریم چون قرآن اینجور گفته است. قرآن یاجوج و ماجوج گفته است، قرآن گفته است ذوالقرنین سدی درست کرد. اما اینکه اینها کیستند، این مربوط به ترجمه نیست.
ابنا: پس بالأخره موارد فراعقلانی در قرآن داریم یا نه؟
فراعقلانی نیستند، عقل ما الان نمیفهمد اما میتواند بفهمد. همان «عرشه علی الماء» را هم برای ناس گفته است. آن چیزی که باطنیه گفتند اگر میخواست درست باشد باید اقلاً یکجای قرآن اشاره میشد یا ایها الناس یک قسمت از قرآن، جداگانه برای شما ولی یک قسمت از قرآن برای دیگران است.
ابنا: حروف مقطعۀ قرآن چطور؟ آنهم برای عموم است و مفهوم روشنی دارد؟!
اول این نکته را بگویم، تمام ادیان جهان برای اینکه مردم را زیر سایۀ خود نگه دارند و اعتبار مردم را زیر پا بگذارند به مردم گفتند شما چه کاره هستید که بفهمید؟
قدیم دیپلم و لیسانس نبود. یکی درس میخواند و همان را درس میداد. مثلاً ششم ابتدایی به کلاس اول و دوم درس میداد. یکی از معلمان آن زمان که مرحوم شده، یک پالتوی گشادی میپوشید و کتابی همیشه در جیبش بود. ما جرئت نداشتیم بپرسیم آن کتاب چیست. یکی از دوستانم میگفت من یکبار پرسیدم آقا، جسارتاً آن چه کتابی است که در جیبتان است؟ گفت خاک بر سرها، شما چه میفهمید آن چه کتابی است؟ آن کتاب هفتم است! هنوز خودش درس میخواند که هفتم را امتحان بدهد، این بندۀ خدا هم کلاس پنجم است، این با این فاصلۀ کوچک به این فخر میفروخت که تو چه بیشعوری میکنی که میپرسی این چیست؟! اصلاً به تو چه!
تمام ادیان تحریفشده همینکار را کردند. یهودیت، مسیحیت، هندوئیسم و... اما تنها دینی که مخاطبش خود مردم هستند و به مردم میگوید من تمام تلاشم این است که شما بفهمید، دین اسلام است، برای همین هم بارها آورده است: «لعلکم تعقلون».
ابنا: اما «اکثرهم لایفقهون» یا «اکثرهم لایعقلون» و امثال آن هم در قرآن آمده است!
«اکثرهم لایفقهون» یعنی نفهمی میکنند نه اینکه توان فهم ندارند. «لایعقلون» هم در قرآن نمیخواهد بگوید عقل ندارند بلکه میخواهد بگوید عقل خود را به کار نمیگیرند. من گاهی به شوخی به دوستان میگویم من عقل دارم ولی حیفم میآید همیشه بهکار ببرم، مثلاً خانمم میگوید اینجور بنشین تا مثلاً غذا به لباست نریزد! من میگویم اینها را میفهمم ولی حیف است عقلم را بخاطر ظواهر استفاده کنم. عقل را بگذار برای چیزهای بهتر بماند!
اما حروف مقطعه هم به این معنا نیست که یک رمز نامعلومی باشد. چون آن ملت مرعوب نبیاکرم(ص) نبودند که جرئت نکنند بپرسند، اگر هم یک نفر در فتح مکه مرعوب پیامبر(ص) شد، حضرت(ص) خودشان را به او معرفی کردند و گفتند: نترس و این قدرت ظاهری را خیلی جدی نگیر ! مگر مرا نمیشناسی؟ من پسر همان زن اشکنهخور هستم! والله اینها معجزه است و عظمتش از شق القمر بیشتر است، تازه این واقع شده، شق القمر ممکن است واقعاً مربوط به حالات قیامت باشد.
اگر مسلمانان صدر اسلام میدانستند این حروف چیزی میگوید، امان نمیدادند. همهاش میپرسیدند که این چیست. اما ما یک سؤال در اینباره نداریم. پس این یک چیز غیرعادی نبوده. این را اکثر مفسران نوشتهاند برای جلب توجه بوده که به مردم بگوید این قرآن، ترکیبی از همین حروف است. این را تا حدودی من یک نمونهاش را قبول دارم. در تلاوت کتب مقدس، همیشه یک پیشدرآمدی برای جلب توجه در صدا میآمدند. این جلب توجه باعث میشد که مردم حواسشان جمع باشد، یکمرتبه شلوغ نکنند. مثلاً ما در منبر میگفتیم سه صلوات بفرستید بعد حرفمان را شروع میکردیم یک تکیهکلام مانندی بوده است . هنوز هم 17 قول در این حروف مقطعه است اما آنچه مسلم است برای من اینجور قبول شده است که این مطلب اینجور که ما فکر میکنیم مبهم نبوده است وگرنه سؤالپیچ میکردند.
مثلاً یک آقایی در پرانتز نوشته است، الف لام میم یعنی بزرگ است خداوندی که این کتاب عظیم را از حروف سادۀ الفبا به وجود آورد. این را خیلی از مفسران از معاصرین و متقدمین گفتهاند. ولی من معتقدم این مخصوصاً در حالتهایی که قرآن به صورت تلاوت خوانده میشد، اینها مقدمهمانندی برای جلب توجه بوده است اما نه جلب توجه به این معنا که این آیات از این حروف ساده درست شده است. این یک چیز جا افتاده برای اهل کتاب و مردم بوده است که وقتی متن مقدسی میخوانند یک چیزی بگویند. نمیگویم حتماً این است اما برای من این است که اینها جزء آن اسرار نیستند که هیچکس نداند، چون چیزی که قرار باشد کسی نداند را خدا با الهام میفرستد.
ابنا: شما خودتان میگویید من نمیگویم حروف مقطعه حتماً به فلان معناست. یعنی قطع ندارید بلکه یک گمان است.
نظرم این است که آنجور نیست که نامفهوم باشد.
ابنا: خب وقتی چند قول متفاوت باشد و نتوانیم بگوییم قطعاً کدام است، به نوعی با مطلب نامفهوم و رازآلود مواجهیم. غیر از این است؟
من معتقدم نباید بگوییم رازآلود است چون بالأخره بعد از 14 قرن این راز باز نشده است. خب، این راز کی میخواهد باز شود؟ اگر آنجور باشد که مثلاً 10 قرن دیگر باز شود خب اصلاً ما مخاطبش نیستیم، انگار یک آیهای که نمیخواسته به ما بگوید، آن را با زبان دیگری گفته که هیچکس نفهمد!
ابنا: شاید رازی است که توسط پیامبر(ص) و ائمه(ع) بیان شده است.
خیر، اینطور نیست، اگر اینطور بود از نبیاکرم(ص) میپرسیدند اما حتی خبر سؤالش هم نیامده است.
ابنا: روایاتی داریم که اینها به خواص و اصحاب سرشان چیزهایی میگفتند.
آن روایات دربارۀ حروف مقطعه نیستند. ابنسینا هم میگوید پیامبر(ص) چون مبعوث برای همگان است پس کلامی که به او وحی میشود را باید همه بفهمند. البته چون پدر خودش از اسماعیلیه بود گفته است بعضی چیزها را با رمز هم میتواند بگوید.
یثربی در حال پاسخگویی به پرسشهای خبرنگار ابنا و علیزاده
ابنا: همانطور که در مؤخرۀ ترجمۀ قرآن دکتر یثربی آمده است، یکی از اهداف ایشان از ترجمه، مبارزه با پندار نامفهوم و رازآلود بودن قرآن است. آقای علیزاده، با توجه به اینکه در برخی موارد شاهد فهمهای مختلف و بعضاً متضاد از قرآن هستیم، آیا همۀ قرآن برای ما مفهوم است؟ و با توجه به اینکه حروف مقطعه در قرآن آمده است آیا قرآن هیچ رازی ندارد؟
همانطور که در مؤخرۀ ترجمۀ قرآن آقای دکتر یثربی آمده است، یکی از اهداف ایشان از ترجمه، مبارزه با پندار نامفهوم و رازآلود بودن قرآن است. با توجه به اینکه در برخی موارد شاهد فهمهای مختلف و بعضاً متضاد از قرآن هستیم، چگونه میتوان گفت همۀ قرآن برای ما مفهوم است؟ و با توجه به اینکه حروف مقطعه در قرآن آمده است آیا قرآن هیچ رازی ندارد؟ همانطور که در صحبتها مطرح شد، من معتقدم جنبههای فراعقلانی در وحی وجود دارد، یعنی قرآن ضمن اینکه متنی عقلانی است، اما چون وحیانی است جنبههایی دارد که قابل تأویل است و تأویلش را به جز خدا و راسخون در علم نمیدانند که آقای دکتر توضیح دادند.
منتها در این مورد افراط شده است. یکی از افراطها که ایشان توضیح دادند افراط صوفیه و اسماعیلیه است. اما به نظرم از این طرف هم تفریط است که بگوییم همهاش مثل بیانیۀ سیاسی روشن است. میدانیم که حتی بیانیۀ سیاسی هم قابل تفسیر و تحلیل است.
بنده فکر میکنم قرآن جنبههای رازآلود دارد که آن اقلیتی از آیات است و موارد خاص است که همانها هم در تفسیر، معرکه آراء بوده و اصطلاحاً عویصه و آیات مشکله به آن گفته می شده است.
ابنا: استاد یثربی به این ترتیب جمعبندی نظرتان در مورد فراعقلی بودن بخشهایی از قرآن چیست؟
مطالب امکان ندارد همهاش یکدست در سطح تودۀ مردم باشد. اما مهم این است که به مردم نگویند شما نمیفهمید. اوصاف خدا به زبان مردم گفته شود مردم آن را میفهمند. میتوانست همۀ اینها را جمع کند و با زبان وحدت وجودی با مردم حرف بزند ولی چنین نکرده و نخواسته به مردم بگوید شما دور هستید.
اما من یک تشبیه میکنم که فراعقلی به معنای اینکه قابل فهم نباشد نیست بلکه به معنای این است که ما باید کار کنیم و سؤال داشته باشیم. الان همۀ اجزای دستگاه ضبط صوت شما در طبیعت بوده است، پس چرا در زمان صفویه ضبط صوت نبود؟ آیا زبان طبیعت رمزی بود؟ نه، روشن بود. هیچ مشکلی هم نداشت و اصلاً زبان طبیعت تسلیم است، طبیعت مثل مرده در دست مردهشوی است اما مردهشوی بلد نبوده از این استفاده کند تا اینکه تفکر جدید آمد و انسان توانست ضبط صوت درست کند.
الان هم قرآن زبانش روشن است اما ما ذهنیت استفاده از معانی عمیق را نداریم، قرآن معانی ماورایی و عمیق را با زبان ساده گفته است. به چه زبانی میشود گفت ای مردم باید تولید علم کنید و نگویید ابنسینا و ملاصدرا و علامه فلانی را داریم پس چه غمی داریم! به همه هم لقب علامه میدهیم! در صورتی که همهچیزدان نیستیم و باید تلاش کنیم تولید علم کنیم.
غرب پس از 20 قرن از تاریخ تفکرش به این نتیجه رسید وگرنه قبلش میگفتند هرچه بوده ارسطو دانسته است، حتی بعداً ارسطو را تقدیس هم کردند اما حالا افتادند به اینکه اینهایی که ما میدانیم، اینها هنوز هیچ است! ما باید دنبال کشفیات و یافتههای جدید باشیم.
قرآن این را چگونه بگوید که از «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (اسراء، 85) روشنتر باشد؟ میفرماید: «دانشی که دارید ناچیز است». پس خودتان را فریب ندهید یا دیگران خودشان را با شما فریب ندهند. این دیگران گاهی اصلاً اهل دقت نیستند و شیفتهوار سخن میگویند، من دیگر نمیخواهم نمونه ذکر کنم وگرنه اطرافمان از این نمونهها زیاد است.
آیۀ دیگر میفرماید: «کل حزب بما لدیهم فرحون؛ هر گروهی به آنچه دارند دلخوشاند» (روم،32). این را با بیان تهدید گفته که آقا، به این مجموعه باوری که داری با دقت نگاه کن، الکی دلخوش نباش، مسیحی به آنچه دارد دلخوش است، یهودی به آنچه دارد دلخوش است، مسلمان به آنچه دارد دلخوش است، قرآن به ما میگوید حتی در آنچه دارید دقت کنید شاید آباء و اجداد شما و معلمان شما، نفهمیده باشند. «اولو کان ابائکم لایعقلون».
یک آیۀ دیگر این است که به عزیز همۀ ما یعنی نبیاکرم(ص) خطاب میکند: «قل رب زدنی علماً؛ بگو خدایا، به دانش من بیفزای» حالا این را آقایان تعبیر میکنند به اینکه ثبتنی فی العلم! یعنی علم دارم ولی فرضاً یادم نرود وگرنه چیزی نیست نداشته باشم! در صورتی که آیه میگوید زدنی علماً، از آنچه داری بیشتر بخواه، باز هم دادم بیشتر بخواه. این آیات نتوانسته دست ما را بگیرد و تقصیر خود ماست وگرنه زبان قرآن بسیار ساده است، متأسفانه اصل تولید علم را که اروپا با سه چهار قرن دقت و تلاش رسیده ما قرنهاست که در دستورمان بوده است و عمل نکردیم.
میگویند شک دکارت راهگشاست چون در تمدن و تفکر جدید راهگشا بوده است. قرآن اینهمه به ما میگوید تعقل کنید، در غرب اصلاً تعقل قدغن بود، عقل شیطانی بود، فهم انحراف بود، قرآن میگوید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون». الان بهترین حقوق بشر، بهترین عدالت، بهترین فلسفه و بهترین منطق را در همین قرآن داریم به شرط اینکه آن ذهنیت کافی را داشته باشیم.
ابنا: لطفاً یک دلیل بر رد نظریۀ «کفانا کتاب الله» بیاورید.
ما نباید از قرآن آن انتظاری را داشته باشیم که بنی اسرائیل از موسی و هارون داشتند که مثلاً بگوییم: «...فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» (مائده، 24) یعنی ما اینجا ایستادیم، شما با خدای خودتان بروید و بجنگید و کار را تمام کنید! ما نباید انتظار داشته باشیم، قرآن کارهای ما را انجام بدهد.
قرآن به ما رهنمود میدهد ولی به جای ما کار نمیکند و حتی نجات ما در دست خود ماست. اگر خودمان کار کنیم، بهشتی یا جهنمی میشویم. خدا حتی بر اساس آن قاعدۀ لطفی که معتزله و شیعه معتقد است هیچوقت کارهایش به حد اجبار نمیرسد. خدا برای انسان خط قرمز تعریف کرده که آن آزادی است و خدا هم نباید به آن آزادی تجاوز کند، خدا راه نشان میدهد اما این راه را خود انسان باید برود.
خدا در قرآن به ما روش نشان داده، منطق درست، معرفتشناسی درست، فلسفه و تفکر درست نشان داده اما خدا نمیگوید شما بنشینید و ناراحت نشوید تا من برای شما فیزیک آلی تهیه و آماده کنم و بالای سرتان بگذارم، حتی اگر سردرنمیآورید، یک نفر از آسمان میفرستم تا آن را برای شما پیاده کند و هواپیما داشته باشید! نه، اینها را ما خودمان باید کار کنیم.
بنابراین قرآن تا روز قیامت رهنمود دارد که خودمان بتوانیم پیاده کنیم. قرآن خط را داده است و هدایتش را کرده و اصلاً کارش هدایت است.
من مقالهای راجع به امر به معروف و نهی از منکر نوشتم. برخی از آقایان هنوز اصرار دارند که ما باید مردم را به بهشت ببریم! بهشت بردن کار ما نیست، کار خدا هم نیست، خدا راه نشان میدهد: «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً» (انسان، 3)، یعنی ما راه را نشان دادیم حالا خودشان یا شاکر میشوند یا کفران میورزند.
بنابراین خدا ولی است، ولی در اصطلاح قرآنی به معنای حامی و پشتیبان است، چون «الله ولی الذین آمنوا». من در مسئلۀ امر به معروف تذکر دادم که امر به معنی تکوینی آن نیست، بزرگان اشتباه کردهاند، خواجه نصیر میگوید امر به معروف برای خدا واجب نیست، چراکه در آنصورت خدا باید همه را اهل معروف میکرد. در صورتی که این امر اصلاً به معنای تکوینی نیست. این امر همان امر «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» است حالا چه شما عدل و احسان داشته باشید چه نداشته باشید. این تشریع است، کار خدا، تشریع است. کار خدا، تغییرات تکوینی ما نیست که ناگهان بچههای ما را تغییر بدهد و یک عده را فوق لیسانس فیزیک و یک عده را پزشک و... کند.
ما زمانی کاری کردیم و تمدنی پدید آوردیم که دنیا مات ماند و همین دنیای غرب به ما لقب جهان مدرن میداد یعنی اسلام را دنیای جدید مینامید و همان با یک گوشه الهام گرفتن از ابنرشد ما، راه باز شد اما ما ابنرشد را دفن کردیم و به ابنعربی و تصوف چسبیدیم و تعقل و یعقلون را کنار گذاشتیم.
تمام تلاش در دین اسلام این است که حق برابری و برادری ضایع نشود، حتی در فهم متون اینطور است. یک نفر به اینها نگوید که تو حق نداری و من حق دارم. هر کسی همانطور که فیزیک را میتواند بیاموزد، اگر اهل کار باشد و وقت بگذارد و تحصیل کند و دنبال بهرهبرداری باشد، هر انسانی با هر نژاد و زبانی باشد میتواند از قرآن بهره ببرد. قرآن هیچ بستۀ نامفهومی برای دیگران ندارد اما مطالب فراعقلی دارد ولی آن فراعقلی را هم با زبانی گفته که تا حدودی همه بفهمند.
ابنرشد میگوید قرآن یک فهم عمومی دارد، یک فهمی هم برای خواص دارد که آنها باید آن فهم را پیاده کنند. مثلاً چرخش زمین به دور خورشید یک فهم عمومی دارد که انیشتین و بنده و جنابعالی میگوییم زمین میچرخد اما یک فهم عمیقتری هم دارد که مطابق آن، نظام منظومۀ شمسی و کهکشانها را بفهمیم. قرآن نیز چنین حالتی دارد.
زبان قوم، نه تنها فارسی و عربی بلکه تعبیرات قوم است، این یکی از نظریههای من است که در تفسیر هم چندجا گفتهام. مثال میزنم: یک نفر متخصص مغز و اعصاب است اصلاً برایش مثل دودوتا چهارتا روشن است که مرکز ادراک مغز است، آیا این متخصص مغز اگر بخواهد شعر بگوید میگوید مغزم برای تو تنگ است یا میگوید دلم برای تو تنگ است؟ این دلم زبان مردم است. از این زبان مردم خارج شود، کلمه نامأنوس میشود، اصلاً جوک میشود بگوید مغزم برای تو تنگ شده و دیگر نمیگویند دانشمند است، لذا زبان مردم به معنای توجه به تعبیرات مردم است.
عکس یادگاری علیزاده و خبرنگار ابنا با یثربی
ابنا: لطفاً در مورد چگونگی ویرایش اثرتان هم توضیحاتی بفرمایید.
چون معمولاً تعبیراتی در ترجمهها جا افتاده و عموماً نمیتوانند از آن بیرون بیایند لذا من با اینکه میدانستم دوستان زیادی به من محبت دارند که قرآن هم ترجمه کرده بودند و میتوانستم بدهم آنان ترجمهام را ویرایش کنند مثل آقایان خرمشاهی و موسوی گرمارودی و همینطور دوستانی دیگر که برایم این کاررا میکردند.
اما من چون روش جدیدی در پیش گرفته بودم دیگر به آن مترجمان قبلی ندادم چون همان روش خودشان را پیش میگرفتند و مثلاً هرجا برائت بود بیزاری میگذاشتند در حالی که من دریافتهام برائت به معنای بیزاری نیست و ممکن است خدا نسبت به بتپرستان بیزاری نداشته باشد و حتی از جهتی هم علاقمند باشد اما از آن پیمانی که بودند بیرون آمده باشد، پس بیزاری را کنار گذاشتم و به جای آن پایبند نیستیم را گذاشتم.
دو واژۀ ولایت و برائت در قرآن داریم؛ ولایت به معنای پیمان بستن در جهت حمایت کردن است اما برائت یعنی بخشی از یک قبیله اعلام کند که ما با این قبیله نیستیم، برائت یعنی ما دیگر ولی و حامی شما نیستیم و با شما دیگر دوست و همدم نیستیم، قرار بود باهم باشیم اما شما تخلف کردید پس ما هم از شما برمیگردیم.
خلاصه، من با خودم گفتم این ترجمه را باید به کسی بدهم که ادبیاتش خوب است و ضمن اینکه قرآنپژوه است اما قرآن ترجمه نکرده باشد. من بارها به دنبال اینجور آدمی رفتم. از اول هم آقای علیزده را میشناختم ولی بیتعارف میخواستم فرد مناسبی انتخاب کنم که این شرایط را داشته باشد، آخرش دیدم چارهای ندارم به جز اینکه به آقای علیزاده تحویل بدهم، آقای علیزاده بردند و با کمال دقت بررسی کردند و به اندازۀ بار یک شتر مطلب آوردند، من از آنها استفاده کردم و یک مقداری هم نکردم.
ولی به آقای علیزاده گفتم همه اینها را بلدیم ولی من از شما غیر از این میخواهم، من میخواهم به هدفم کمک کنی که یک ترجمۀ جدید و قابل فهم برای همه آماده شود. ایشان بدون اینکه من بگویم باید دوباره کار شود، دوباره کار را شروع کرد.
نگاه جدیدش طوری بود که اگر از 10 توصیه قبلی، دو سه مورد را عمل میکردم؛ اینبار از 10 توصیه، هشت مورد را عمل میکردم! کار ایشان برای من خیلی مفید بود و ایشان از نظر روحیه هم آدمی بیآلایش هستند، ادبیات فارسی و عربیشان هم خوب است و شاعر هم هستند.
ابنا: استاد یثربی، یکی از نکات جالب ترجمۀ شما این است که خطاط قرآن شما، استاد محسن عبادی است. آیا هدف خاصی را از این انتخاب داشتید؟
گاهی آدم به بچهاش میگوید چرا زن نمیگیری؟ ناگهان یک دختری پیدا میشود که پدر و مادر هم نمیپسندند اما بعد میگویند تا حالا نمیگرفت حالا که راضی شده بگذار بگیرد! من نگران بودم که این قرآن چاپ نشود چون خیلی پیچ و خم افتاد و قسمتیاش را آقای علیزاده در جریان است، من هم میگفتم بگذار چاپ شود و زیاد چونه نمیزدم.
این خط را خود من هم تازه دیدم و البته خوشم آمد. مسئولان دارالقرآن به من گفتند ما تصمیم گرفتیم دیگر خودکفا باشیم چون در ایران به قدر کافی، و حتی ده برابر کشورهای عربی، روی خطاطی و انجمن خوشنویسان هزینه میشود، به تعداد موی سرمان خوشنویس داریم پس چرا خط دیگران را کپی کنیم؟ دارالقرآن میگوید ما میخواهیم از خط نویسندگان خودمان بعد از این وارد قرآن کنیم، از جمله خط این آقای عبادی که متأسفانه من ایشان را ندیدهام ولی از خطش خوشم آمد.
خط عبادی خطی است که بویی از خط طاهر و خوشنویسان قدیم ما دارد که قرآن مینوشتند، ضمن اینکه زحمت کشیده و تلاش کرده یک سبک ناآشنا مطرح نکند و یک مقدار با سبک جدید و جا افتاده هماهنگ شده. ولی به هر حال، خط را دارالقرآن انتخاب کرد و من زیاد دخالت نداشتم و چانه هم نزدم.
خبرنگار: شهریار شریعت
...............
پایان پیام/ 320