به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ «داستان ادعای ایمان و فقدان ایمان زمانی میدان بروز می یابد که اظهار ایمان خریدار پیدا می کند؛ لقلقه زبان بودن دین، یعنی ایمان عاریتی است، محکم، استوار و راسخ نیست؛ وقتی میدان عمل فرا می رسد، آنجایی که صحنه بروز ایمان هاست، معلوم می شود که ایمان بسیاری فقط لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ بوده است؛ در زمان امام حسین(ع) گروهی می گفتند که ایمان داریم، اما فقط یک کلام، سخن و ادعا بود»
آیت الله هادوی تهرانی عضو شورای عالی مجمع جهانی اهلبیت(ع) ادعا و ظواهر ایمان در زمان امام حسین که موجب شد، گروهی که دعوت کننده حضرت بودند، در مقابل ایشان صف کشی کنند را به دنیای امروز بسط می دهد و می گوید: وقتی ایمان عده ای به قدرت گره بخورد و ببینند که با ایمان می توانند به میدان های قدرت دست پیدا کنند، به میدان می آیند و اظهار ایمان می کنند چون به این نتیجه می رسند که ایمان وسیله ای است و می تواند آنها را به قدرت و ثروت برساند و اعتبار برای آنها ایجاد کند، در چنین میدان هایی که ایمان خریدار ظاهری پیدا می کند، اظهار ایمان زیاد می شود و اینجاست که ممکن است در ظاهر بسیاری که مومن واقعی هستند، از غیر مومن واقعی قابل تشخیص نباشند؛ حتی آنهایی که شاید ایمان خیلی قوی تری ندارند یا ایمانشان به تعبیر امام حسین(ع) لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ است، در اظهار ایمان قوی تر از مومن واقعی باشند، چون آنها می خواهند با نشان دادن به جایی برسند، این افراد ممکن است به ظاهر و ظواهر بسیار اعتنا کنند، مثلا زودتر از شما به مسجد بروند، بیش از شما در نماز جماعت شرکت کنند، بیش از سایرین در عزای امام حسین(ع) زجه بزنند، چون می خواهند اظهار کنند که خیلی عاشق امام حسین(ع) هستند و این امر برای آنها اعتبار و ارزش ایجاد می کند.
او ادامه می دهد: زمانی که کسی برای پستی کاندیدا می شود و برای رسیدن به آن پست حاضر می شود هر کاری کند و هر ارزشی را زیر پا بگذارد، آن زمان مشخص می شود که واقعا این شخصیت ایمان به ارزش ها داشت یا تاکنون به خاطر اینکه این پلکانی است برای ارتقا، از آن استفاده می کرد و حال که احساس می کند در تخریب آنها می تواند به جایگاهی برسد، آنها را خراب می کند.
زمانی بودند کسانی که با جای مُهر پیشانی خود و جای سجده گاهشان تجارت می کردند، مردم به اعتماد اینکه این فرد بسیار اهل نماز است و جای مُهر روی پیشانی اوست، معاملات را با آنها راحت تر انجام و به آنها بیشتر اعتماد می کردند، این مربوط به زمان و مکان خاص نیست، هر جایی که نمایش دینداری بازار داشته باشد، کسانی که دین و دیندار نمایی می کنند، افزایش پیدا می کند؛ در جوامعی که اظهار دین میدانی پیدا می کند، به شما پست، جایگاه اجتماعی، پول، مقام و اعتبار می دهند و مشاهده می کنید که اظهار ایمان بسیار می شود.
آیت الله هادوی تهرانی اظهار می کند: ما در جامعه ای زندگی می کنیم که دینی است و دینداری خریدار دارد باید خیلی مراقب باشیم کسی که اظهار دین می کند واقعا چقدر دین دارد، در چه آزمونی او را آزمودیم که اکنون آمادگی داشته باشد و بتوان مسوولیت هایی به او بدهیم به این صورت که اگر ایمان نداشته نباشد، نخواهد توانست از پس آن بربیاید چون برای تحقق این مسوولیت ها علم کافی نیست، ایمان لازم است؛ وقتی اظهار با عمل دو تا شد، و در واقع به تعبیر قرآنی و اسلامی نفاق غلبه پیدا کرد، توده مردم نیز نفاق را یاد می گیرند.
عضو شورای عالی مجمع جهانی اهلبیت(ع) می گوید: زندگی یک میدانی است که همواره بوده و هست، انسان بین آنچه که حق و آنچه که باطل است، به یکی باور پیدا می کند، این باور فعل اختیاری انسان است و اگر به حق باور پیدا کرد بر طبق آن عمل می کند و اگر به باطل باور پیدا کرد بر طبق آن عمل می کند، امری که نشان دهنده ایمان ماست، عمل ماست، اگر عمل موحدانه دیدیم نشان ایمان موحدانه است، اگر عمل مشرکانه دیدیم نشان دهنده ایمان مشرکانه است و این نکته را باید همیشه توجه داشت که آنچه به زبان جاری می شود، چندان اهمیت ندارد بلکه آنچه که در میدان های امتحان بروز پیدا می کند، مهم است.
متن گفتوگو با آیت الله هادوی تهرانی را می خوانید:
* امام حسین(ع) در جریان کربلا با بیانی تأکید کردند که مردم بنده دنیا هستند و دین تنها لقلقه زبان آنان شده و در موقعیتی که در معرض امتحان قرار گیرد، دینداران حقیقی کاهش می یابند، در حقیقت حضرت به نوعی از دینداری ظاهری برخی از مردم آن زمان سخن گفتند؛ معنا و مفهوم این کلام حضرت برای دنیای امروز چگونه قابل تفسیر است؟
این ایام فرصتی است برای بازخوانی حادثه کربلا، حادثه ای که در طول قرن ها همچنان زنده باقی مانده و منشأ الهام مجاهدان و مبارزان در طول تاریخ بوده است، حادثه ای که فراتر از مرزهای عقیده رفته، شخصیت هایی هم که حتی از اسلام بودند، از این حادثه الهام گرفتند و از امام حسین(ع) به عنوان الگوی خود یاد کردند. در مورد فراز و تعبیری که شما به آن اشاره کردید یعنی لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ باید بگویم که عرب به قاشق، وسیله ای که با آن غذا می خوریم می گوید “ملعقه” یعنی وسیله ای که با زبان آن را می لیسند؛ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ لذا بدین معناست که روی زبانشان به اصطلاح فارسی می لیسند. لقلقه زبان که به آن اشاره کردید یعنی ایمان عاریتی است، محکم، استوار و راسخ نیست، قبل از اینکه به توضیح این فراز امام حسین(ع) بپردازیم باید به این نکته توجه کنیم که ایمان امری است غیر از علم، ممکن است کسی بداند، اما باور نداشته باشد، دانستن به مقدماتی نیاز دارد، اگر آن مقدمات حاصل شد، دانش به صورت قهری حاصل می شود، من اگر چشمم سالم باشد، نور کافی وجود داشته باشد، می بینم، وقتی مغز سالم باشد، پیام چشم به صورت سالم به مغز برسد، برای من علم به این امور قابل دیدن، تحقق پیدا می کند، اما این چیزی که می بینم باور می کنم یا خیر، فعل اختیاری است، من به اختیار خودم باور می کنم، به همین دلیل ما در بیداری با چشم سر می بینیم، در خواب هم می بینیم، البته آن به دیدن چشم نیست، ولی آنچه که در بیداری است را واقعیت می دانیم و آنچه که در خواب می بینیم را واقعیت نمی بینیم و برای ما به عنوان رویا، خیال و توهمی است؛ بنابراین دیدن، غیر از باور کردن است، در وصف نبی اعظم در داستان معراج، خداوند در مقام تجلیل از پیغمبر، می فرماید: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ الْفُؤادُ یعنی دل تکذیب نکرد آنچه را که دید، این دیدن مربوط به علم و باور کردن مربوط به دل است، البته دل، الْفُؤادُ و قلب در قرآن اصلا به معنای عضو سنوبری شکلی که کار پمپ خون را در بدن انجام می دهد، به کار نمی رود، “إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛ مگر کسانی که با دل سالم به خدمت خداوند برسند”، مقصود این نیست که قلبشان ناراحتی نداشته باشد و دریچه ها و رگ های او سالم باشد، در حقیقت بحث فیزیولوژی مورد نظر نیست، قلب یا فواد در قرآن به معنای جان، هویت و حقیقت انسان و همان روح انسان است، بنابراین مقدمات علم که حاصل شد، حاصل می شود و اختیاری نیست. اگر نور کافی باشد، چشم و مغز هم سالم باشد، پیام از چشم به مغز سالم برسد و نگاه کنم، نمی توانم نبینم، نمی توانم بگویم که من اراده کردم که نبینم البته چشمم را می توانم ببندم، ولی با چشم باز نمی توانم نبینم؛ اما ایمان امر ارادی است و کاملا به اراده انسان بستگی دارد به همین دلیل قرآن فرمود: اینها کافر و منکر بودند در حالی که نفسشان یقین داشت، یقین بالاترین مرتبه علم است و در حالی که یقین داشتن منکر بودند، انکارشان به ایمانشان برمی گشت و فعل اختیاری بود و یقینشان به علمشان برمی گشت.
نکته دیگری که باید توجه داشت این است که ایمان خود را در عمل نشان می دهد یعنی رفتار انسان مومن با رفتار انسان غیرمومن متفاوت است، کسی که به چیزی ایمان دارد، به یک صورت رفتار می کند و کسی که ایمان ندارد به گونه ای دیگر؛ مثال معروفی که حضرت امام برای اهل معرفت می زنند، برای توضیح این موضوع هست که به کسی می گویند شما شب بخواب اینجایی که مرده ای خوابیده، از نظر علم، این فرد علم دارد که مردگان نمی توانند حرکت کنند ولی ایمان ندارد به همین دلیل می ترسد و نمی تواند بخوابد لذا رفتار او تغییر می کند چون ایمان ندارد، اما آنکه ایمان دارد که مرده نمی تواند حرکت کند، راحت می خوابد و اصلا نگران نیست. بنابراین انسان ها در صحنه عمل ایمان خود را بروز می دهند، ایمان امر درونی است، ما نمی توانیم به این راحتی علم پیدا کنیم که این شخص ایمان دارد یا ندارد، اما عمل امر بیرونی است و ما در خارج می بینیم که او چه می کند و رفتار او می تواند به ما نشان دهد که آیا او واقعا ایمان دارد یا ندارد، حال این جمله امام حسین(ع) ناظر به این است که وقتی میدان عمل فرا می رسد، آنجایی که صحنه بروز ایمان هاست، معلوم می شود که ایمان بسیاری فقط لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ بوده است؛ این گروه می گفتند که ایمان داریم، اما فقط یک کلام، سخن و ادعا بوده، حقیقت و واقعیتی وراء این سخن و ادعا نبوده که واقعا آنها چقدر ایمان و باور داشتند.
داستان ادعای ایمان و فقدان ایمان زمانی میدان بروز پیدا می کند که اظهار ایمان خریدار پیدا می کند، اگر اظهار ایمان خریداری نداشته باشد بلکه مخالف داشته باشد، آن زمان ادعای ایمان کم می شود، مثلا در داستان اصحاب کهف، افراد وقتی اظهار ایمان می کردند مورد آزار و شکنجه واقع می شدند و در آن میدان کسی به این راحتی اظهار ایمان نمی کند مگر کسانی که واقعا از ایمان بالایی برخوردار هستند و نگران شکنجه ها و آزارها نیستند. آن دوران سخت اسلام که پیغمبر در شعب ابی طالب گرفتار آن حصر از ناحیه کفار قریش بود، مدعیان ایمان زیاد نبودند چون آنها باید سخت تحمل می کردند لذا ایمان خریدار ظاهری نداشت ولیکن وقتی به قدرت گره خورد و دیدن که با ایمان می توانند به میدان های قدرت دست پیدا کنند، به میدان آمدند و اظهار ایمان کردند، همان هایی که بعد از فتح مکه ایمان اظهار کردند، اما اینها اظهار ایمان نکردند به این دلیل که بسیاری مومن شده بودند بلکه دیدند که ایمان وسیله ای است و می تواند آنها را به قدرت و ثروت برساند و اعتبار برای آنها ایجاد کند، در چنین میدان هایی که ایمان خریدار ظاهری پیدا می کند، اظهار ایمان زیاد می شود و اینجاست که ممکن است در ظاهر بسیاری که مومن واقعی هستند، از غیر مومن واقعی قابل تشخیص نباشند؛ حتی آنهایی که شاید ایمان خیلی قوی تری ندارند یا ایمانشان به تعبیر امام حسین(ع) لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ است، در اظهار ایمان قوی تر از مومن واقعی باشند، چون آنها می خواهند با نشان دادن به جایی برسند، این افراد ممکن است به ظاهر و ظواهر بسیار اعتنا کنند، مثلا زودتر از شما به مسجد بروند، بیش از شما در نماز جماعت شرکت کنند، بیش از سایرین در عزای امام حسین(ع) زجه بزنند، چون می خواهند اظهار کنند که خیلی عاشق امام حسین(ع) هستند و این امر برای آنها اعتبار و ارزش ایجاد می کند، مانند زمانی که بعضی ها بودند، حال نیستند، و یک زمانی بودند کسانی که با جای مُهر پیشانی خود و جای سجده گاهشان تجارت می کردند، مردم به اعتماد اینکه این فرد بسیار اهل نماز است و جای مُهر روی پیشانی اوست، معاملات را با آنها راحت تر انجام و به آنها بیشتر اعتماد می کردند، این مربوط به زمان و مکان خاص نیست، هر جایی که نمایش دینداری بازار داشته باشد، کسانی که دین و دیندار نمایی می کنند، افزایش پیدا می کند و روزگار که سخت می شود، مومنان مخفی می شوند به همین دلیل این یک واقعیتی است که در سرزمین هایی که با اسلام، عقاید صحیح و مکتب اهل بیت مبارزه می کنند، مومنین خود را مخفی می کنند و اظهار نمی کنند چون برای آنها خطرناک است، در نتیجه ظاهر جامعه را که نگاه می کنید به این نتیجه می رسید که کسی مومن نیست یا بسیار قلیل هستند، ولی در جوامعی که این اظهار دین میدانی پیدا می کند، به شما پست، جایگاه اجتماعی، پول، مقام و اعتبار می دهند، مشاهده می کنید که اظهار ایمان بسیار می شود.
اینکه چقدر از این اظهارها، واقعی است داستان دیگری است، به شکلی این مساله را تجربه کردیم، قبل از انقلاب، شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی به گونه ای بود که افرادی که متدین بودند، تدین خود را بسیار از وقت ها مخفی می کردند، اگر نماز می خواندند، مخفیانه می خواندند، فرماندهان ارتش، هنرمندان که اهل نماز بودند، مخفیانه نماز می خواندند که مورد فشار واقع نشوند، دانشگاهیانی که اهل نماز و دین بودند مخفیانه می خواندند که در فشار فرهنگی و اجتماعی زمان خود انگ های مختلف به آنها نخورد، وقتی انقلاب شد، اظهار دین جایگاه برای افراد ایجاد می کرد، من اوایل انقلاب صحنه های عجیب دیدم، خاطرم هست که اوایل انقلاب به یکی از وزارت خانه ها رفته بودم که با مسئولین آن وزارت خانه کاری داشتم، وقت نماز شد، به نماز خانه رفتم و مشغول نماز شدم، نماز جماعتی برپا شد و اقتدا کردیم، فردی دیر به صف نماز آمد، نماز جماعت تمام شد و این فرد رکعت سوم بود، این فرد وقتی دید که نمازخانه خالی است، نماز را رها کرد و رفت؛ پیدا بود که این فرد نماز نمی خواند بلکه نمایشی می داد که اطرافیان ببینند او نماز خوان است، به همین دلیل در جوامعی که دینداری اعتبار ایجاد می کند باید بسیار به هوش باشیم که در اعطای جایگاه های اجتماعی به افراد مبادا به کسانی جایگاه اجتماعی دهیم که فقط اظهار دین می کنند، ولی در واقع دینداری ندارند، به همین دلیل آنها در آن لحظات به تعبیر امام، سخت در لحظه امتحان و جایی که ایمان باید خود را نشان دهد، مرد این میدان ها نیستند و جا می زنند، آنها کاسب هستند و با دین کسب خود را انجام می دهند، اگر احساس کنند که دینداری برای آنها ضرری دارد بلافاصله دین را کنار می گذارند.
این نکته هم به نظرم بسیار مهم است که داستان کربلا داستان مقابله ایمان واقعی با ایمان های ظاهری است، نه به ظاهر ایمان و کفر؛ صف مقابل امام حسین(ع) مدعی کفر نبودند، مدعی اسلام بودند، حتی بعضی از آنها همان هایی بودند که به امام نامه نوشتند و امام را دعوت کردند و پیمان شکستند، برخی از اینها به جایگاه امام اعتنا و توجه داشتند، اینکه او را دعوت کردند نه شخص دیگری را بدین معنا بود که شناخت و معرفتی نسبت به امام حسین(ع) داشتند، می شناختند که امام کیست و چه نسبتی با پیغمبر و چه جایگاهی در خاندان پیغممبر دارد، یقین داشتند که فرزند فاطمه زهرا و علی و فرزند رسول الله و همان جگر گوشه پیغمبر هست و پیغمبر بسیار به ایشان علاقه داشت و نسبت به ایشان اظهار علاقه می کرد، همه اینها را می دانستند نه اینکه ندادند، البته ممکن است که افرادی از شام آمده بودند و تحت تاثیر تبلیغات طولانی در شام قرار گرفتند، ولی بسیاری از کسانی که آمده بودند، می دانستند و در حالی که می دانستند به جنگ با امام حسین(ع) فرزند پیغمبری آمدند که خود آنها مدعی باور به دین همین پیغمبر هستند و به دین این پیغمبر نماز می خواندند، آنها روز عاشورا نماز صبح می خواندند و سپس جنگ شروع می شود، اینگونه نبود که اطلاع نداشته باشند. پس علم بود، نه اینکه علم همه لشکر در یک سطح بود، بعضی ها خیلی بی خبر و جاهل بودند و عوام مردم بودند ولی فرماندهانشان مطلع بودند و امام حسین(ع) و جایگاه ایشان را می شناختند و در عین حال به این میدان آمدند؛ آنها بودند که مردم عوام را وادار به جنگ کردند، به این میدان کشاندند و آن فجایع را آفریدند و مردم را تشویق کردند به کارهایی که در آن صحرا انجام شد؛ بنابراین در پاسخ به اینکه تعبیر لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ برای دنیای امروز چه پیامی دارد، این است که ما در جامعه ای که زندگی می کنیم که دینی است و دینداری خریدار دارد باید خیلی مراقب باشیم کسی که اظهار دین می کند واقعا چقد دین دارد، در چه آزمونی او را آزمودیم که اکنون آمادگی داشته باشد و بتوان مسوولیت هایی به او بدهیم به این صورت که اگر ایمان نداشته نباشد، نخواهد توانست از پس آن بربیاید چون برای تحقق این مسوولیت ها علم کافی نیست، ایمان لازم است؛ اگر علم کافی بود شیطان باید نجات پیدا می کرد، بنابراین ایمان لازم است که انسان نجات پیدا کند. شیطان علم داشت، ایمان نداشت، او خدا را می شناخت، اما ایمان نداشت و به همین دلیل عصیان کرد؛ عصیان نشان دهنده ضعف ایمان است نه ضعف علم؛ اینطور نیست که هر کسی بداند حتما ایمان دارد. یکی از مقدمات آن علم است اما علم ضرورتا علم موجب ایمان نیست؛ ممکن است کسانی بدانند و در عین حال باور نداشته باشند و در عمل خود را نشان می دهد، میدان علم که باید فرد در آنجا ایمان خود را در عمل اظهار کند، آنجاست که پای او می لنگد و مشخص می شود این ایمان، واقعی نبود.
* کلام امام حسین مبنی بر لقلقه زبان بودن دین، تنها مربوط به حکومت و جوامع اسلامی است یا فرا دینی و فرا مذهبی است؟ در مذاهبی غیر از اسلام، معنا و مفهوم این کلام به صورت عملی ظهور و بروزی دارد؟
بله! در تاریخ مسیحیت هم زمانی بوده که دینداری ایجاد قدرت می کرده و البته هنوز هم چنین است؛ ما فکر می کنیم که اینگونه نیست، ولی هست. مثلا حکومت فعلی هلند، یک حکومت پادشاهی است و خاندانی که بر هلند حکومت می کنند، خاندان اورنج؛ همانطور که می دانید اورنج به زبان انگلسیسی یعنی نارنجی، به همین دلیل رنگ ملی هلند نارنجی است و فوتبالیست ها لباس نارنجی می پوشند، در قانون اساسی هلند وظیفه خاندان سلطنتی صیانت از کلیسای کاتولیک است در نتیجه دین به معنایی به حکومت گره خورده؛ ما تصورمان این است که تمام حکومت های غرب غیردینی هستند در حالی که اینگونه نیست؛ در لایحه هایی دین گره می خورد و آنها در طول تاریخ از دین استفاده کردند؛ حال شکل آن به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی تغییر کرده است،آنجایی که دین گره می خورد، دینداری هم اهمیت پیدا می کند، بالاخره پادشاه باید اظهار دینی کند که مسوولیت رسمی آن را دارد، اگر بخواهد غیر از آن را اظهار کند، جایگاه پادشاهی او با بحران مواجه می شود، در ادیان غیرالهی نیز همینطور است، مثلا پادشاه تایلند طبق قانون اساسی حافظ دین بودایی است؛ در سال ۲۰۰۲ میلادی که در اجلاسی در تایلند شرکت کردم شاهزاده تایلند که اکنون پادشاه فعلی تایلند است، تمام شخصیت هایی که در جلسه بودند را وادار کردند که به احترام ایشان بایستند تا ایشان وارد شوند به جز روحانیون؛ شاهزاده که وارد شد، مقابل رهبر ماک های تایلند زانو زد و رهبر بودایی های تایلند دستش را بر سر شاهزاده گذاشت و برای او دعا خواند و تبرک کرد، زمانی که شاهزاده تایلند برای سخنرانی پیش تریبون قرار گرفت، رییس تشریفات دربار که پیرمرد بالای ۷۰ سال بود، تمام راه روی زانو حرکت کرد و متن سخنرانی را تحویل شاهزاده داد؛ می خواهم بگویم در آنجا هم شاهزاده اظهار بودیسم می کند به خاطر اینکه طبق قانون اساسی او باید حامی دین بودایی باشد. در هلند پادشاه اظهار کاتولیسیست می کند چون باید حامی دین کاتولیک باشد.
به طور کلی منظور این است که در تمام ادیان و عقاید می بینید که افرادی اظهار عقیده می کنند، این اظهار عقیده حتی دینی نیست. این نکته را تاکید می کنم که این بحث اظهار عقیده فرادینی است یعنی اگر کسی مثل آقای ترامپ ادعای این را می کند که جمهوری خواه است چون می خواهد از ظرفیت های جمهوری خواه استفاده کند، اما اینکه واقعا به ارزش ها و ملاک های که جمهوری خواه معتقد هست، بحث دیگر است، در عمل مشخص می شود که او جمهوری خواه هست یا نیست.
در عقاید باطل و حق اظهار عقیده به گونه دیگری است، در داستان ایمان حق و خداوند، آنهایی که ادعای ایمان می کنند برای اینکه دنیای خود را تأمین کنند، در آنجا فرد شاید اصلا عقیده آخرتی ندارد که قدرتی ماورایی وجود دارد و کمک او می کند بنابراین برای رسیدن به اهداف خود به دنبال ابزارهای دنیایی و مادی است، اما آنجایی که عقیده حق به میدان می آید، باور ما این است که یک قدرت ماورایی است و کارها به دست اوست و اوست که کارها را اداره می کند، اینجاست که ادعای ایمان برای کسانی که با دین و ایمان خود می خواهند، جایگاهی پیدا کنند و به شدت از حقیقت آن ایمان فاصله می گیرد، چون ایمان به خداوند و توحید اقتضا می کند که سببیت هر چیزی غیر از خدا را نپذیرید و اینکه شما بپذیرید که با اظهار دین و با بازیگری می توانید به جایگاهی برسید، درست نقطه مقابل توحید است یعنی شما اظهار توحید می کنید، اما اعتقاد واقعی ندارید، آن زمان در میدان عمل، به جای اینکه عمل، موحدانه باشد، مشرکانه است، تفاوت یاران امام حسین(ع) با کسانی که در برابر امام حسین(ع) قرار گرفتند، این بود که یاران امام حسین(ع) جزء خدا و قدرت خدا نمی دیدند و باور داشتند که حتی اگر در این میدان کشته شوند، پیروز هستند و طرف مقابل دنیا و غیر خدا را و به تعبیر او ملک ری را می دید، به آرزوی ملک ری جنگ را آغاز کرد تا به ملکی برسد که به گمان خود در اختیار خلیفه بود و آنها می توانستند این مالکیت را به او دهند و هرگز هم به آرزوی خود نرسید؛ این اظهار ایمان است در حالی که ایمان توحیدی ابراز می کند یعنی می گوید لا اله الا الله هیچ معبودی جز خدا نیست، در مقابل همه معبودها کرنش می کنم به جزء خداوند، درست نقطه مقابل حقیقت ایمان است. این جلوه ایمان به توحید ناب، در اسلام است و در مکتب اهل بیت که اسلام ناب است و خالص ترین شکل در این مکتب است، ایمان به خدا یک مفهوم گسترده است و اشکال مختلف دارد و به تعبیر شیخ محمود شبستری به زیر کفر توحیدی پنهان است حتی کافر هم به تعبیر امام که می فرمود: آنکه دنبال چیزی می رود، دنبال مطلق آن می رود، اگر قدرت می خواهد، باید مطلق باشد، اگر ثروت می خواهد، ثروت بدون فقر می خواهد، اگر حیات می خواهد، حیات ابدی می خواهد، آنچه مطلق است خداست، به دنبال خداوند می رود و مصداق را اشتباه می گیرد، اینکه ما در میدان عمل عقیده مان با آنچه ابراز می کنیم تفاوت دارد، خود را در بروز عملی که انجام می دهیم، نشان می دهد و این اختصاص به اسلام و تشیع ندارد در همه ادیان تصور می شود، اما به تعبیری زشت ترین شکل آن، این است که در اسلام تحقق پیدا می کند، اسلام و مکتب اهل بیتی که توحیدی ناب و اخلاص است.
* وقتی در جوامع یا حکومت ها دین فقط لقلقه زبان باشد و در عمل معیارها و شاخصه های دینی دیده نشود، چه نشانه هایی در میان مردم و حکام در ابعاد رفتاری و عملی ظهور و بروز می کند؟ چه اتفاقی می افتد یا چه شیوه ای بر زندگی ها غلبه می کند که موجب می شود از دین استفاده ابزاری شود؟
وقتی اظهار با عمل ما دو تا شد، و در واقع به تعبیر قرآنی و اسلامی نفاق غلبه پیدا کرد، توده مردم نفاق را یاد می گیرند، چندی پیش جایی بودیم و کسی به کسی قولی داد که اگر چنین کنی، من چنان خواهم کرد، طرف مقابل آن کار را انجام داد و گفت که حال تو به قول خود عمل کن، آن فرد بسیار عوام معمولی بود، گفت همه دروغ می گویند و ما هم دروغ گفتیم، این داستان یک حقیقت اجتماعی را نشان می دهد که اگر در جامعه ای احساس مردم این شود که همگان دروغ می گویند، در آن جامعه دروغ گسترش پیدا می کند؛ اگر در یک جامعه ای ریا، نفاق توسعه پیدا کرد، مردم همین ریا و نفاق را یاد می گیرند و به اصطلاح نان به نرخ روز خوردن را پیشه کنند، متاسفانه گاهی از اوقات یک مفاهیمی هم به مردم منتقل می کنیم، مثلا می گوییم شما امام حسین(ع) را دوست داشته باشید، هر کسی و هر گونه ای که باشید، نجات پیدا می کنید، در واقع با مکتب امام حسین(ع) ضد ارزش های امام حسین(ع) اقدام می کنیم، اگر اینطور بود که هر کسی امام حسین(ع) را فقط به زبان دوست داشت و در رفتار هر کاری که می کرد، موفق بود، قیام امام حسین(ع) چه معنایی پیدا می کرد!؟ چرا امام حسین(ع) خون دل، جان و فرزندان و خاندان خود را در راه خدا داد؛ این همه شکنجه و زجر را چرا تحمل کرد!؟ امام حسین(ع) در داستان ظهر عاشورا وقتی شخصی به حضرت می گوید وقت نماز است و کسی اعتراض می کند که اکنون چه وقت تذکر این مطلب است، امام حسین(ع) برای طرف مقابل دعا می کنند و می گویند: ما برای نماز آمدیم و آمدیم همین ارزش ها را احیا کنیم، البته نماز واقعی نه نمایش نماز؛ لشکر مقابل امام حسین(ع) هم نماز می خواندند، آنها هم به ظاهر بی نماز نبودند، اما آن نماز، نماز واقعی نبود، نمایش نماز بود برای جایگاه قدرت اجتماعی که فرد باید پیدا می کرد، پیش نماز آنها شمر و سنان و انس بودند و برای جایگاه اجتماعی خود نماز می خواندند، بسیار باید به این نکته توجه داشته باشیم که امام حسین(ع) برای احیای ارزش ها و مفاهیم و معیارهای دینی قیام کرد و نباید اینطور به مردم القا کنیم که شما به مجلس امام حسین(ع) بیایید و گریه کنید و پس از آن دروغ بگویید، حق مردم را ضایع کنید، در معامله و جنسی که تولید می کنید، تقلب کنید؛ امام حسین(ع) و دین کجا این مطالب را گفته که هر کاری کنید به بهشت می روید!
این عقیده به این شکل که برخی بر منابر مطرح می کنند، عقیده مسیحیت است، البته مسیحیتی که حقیقت اصلی آیین عیسی(ع) فاصله گرفت و تحریف هایی در آن ایجاد شد، اینطور ادعا می کند که به عیسی عشق بورزید پس از آن هر کاری کردید به بهشت می روید، اگر اینطور باشد، آموزه های دین چه سودی دارد!؟
* اینکه عظمت امام حسین(ع)، عاشورا و روضه ها را با این بیانات نشان دهیم، درست است؟
عظمت روضه ها باید باشد، باید روضه و مداحی و مفاهیم مکتب عاشورا دائم گفته شود، اما این مفاهیم درست گفته شود و آنطور که خود امام حسین(ع) خواستند و رضای ائمه بوده، گفته شود، چه زمانی این بزرگان گفتند که شارب الخمر باشید، دروغ بگویید و حق مردم را از بین ببرید، تقلب کنید و هر نوع فاجعه ای را انجام دهید و عشق امام حسین(ع) را داشته باشید، به بهشت می روید!
آیا واقعا این برای ما نقطه قوتی است که ببینیم یکی از بزرگترین اشرار تهران که منطقه ای را در تهران نا امن کرده و به فساد کشیده، بزرگترین دسته عزاداری را هم دارد، این فرد احتمالا گمان می کرده که اگر عزاداری برای امام حسین(ع) داشته باشد همه فجایع او جبران می شود، در کجا امام حسین(ع) و ائمه چنینی نکاتی را بیان کردند، همه قرآن و دین و زندگی پیغمبر و ائمه می گویند که راه نجات در این است که یک عقیده درست داشته باشید و بر طبق آن عقیده، عمل خود را درست کنید، عقیده بدون عمل معنا ندارد. این جمله که برخی از بزرگان در صحت سند آن اشکال کردند که منصوب به امام حسین(ع) است إنَّ الحَیاهَ عَقیدَهٌ و جِهادٌ؛ بیان یک واقعیت است، حال این سند داشته باشد یا نداشته باشد یک حقیقتی است که زندگی جز این نیست که انسان یک عقیده ای دارد و براساس آن عقیده عمل می کند، هر کسی براساس عقیده خود عمل می کند و در حقیقت عامل اصلی عمل ما عقیده و ایمان ماست، اگر رفتار و عقیده من، غیر دینی و شرک آلود است، اگر عقیده ام موحدانه و درست باشد، رفتارم هم بر همان اساس خواهد بود، زندگی همین عقیده و ایمان است و رفتار و تلاشی که براساس همین عقیده، جهاد (تلاش) و ایمان انجام می دهید، اگر در راه باطل باشد، عقیده شما باطل است، انسان هایی که اهل باطل هستند هم تلاش می کنند، آنها هم که بر حق هستند تلاش می کند، لشکر مقابل امام حسین(ع) هم تلاش می کرد و می جنگید بر باطل، لشکر امام حسین(ع) هم تلاش می کرد و مبارزه می کرد بر حق، این به بهشت و آن به جهنم می رود، این به حقیقت متصل می شود و او دور می شود، بنابراین زندگی یک میدانی است که همواره بوده و هست، انسان بین آنچه که حق و آنچه که باطل است، به یکی باور پیدا می کند، این باور فعل اختیاری انسان است و اگر به حق باور پیدا کرد بر طبق آن عمل می کند و اگر به باطل باور پیدا کرد بر طبق آن عمل می کند، امری که نشان دهنده ایمان ماست، عمل ماست، اگر عمل موحدانه دیدیم نشان ایمان موحدانه است، اگر عمل مشرکانه دیدیم نشان دهنده ایمان مشرکانه است و این نکته را باید همیشه توجه داشت که آنچه به زبان جاری می شود، چندان اهمیت ندارد بلکه آنچه که در میدان های امتحان بروز پیدا می کند، مهم است، مثلا برخی می گویند که از مرگ نمی ترسیم، گفتن آن آسان است اما در میدان پر خطری که فرد احساس کند جان او در خطر است، مشخص می شود که واقعا از مرگ می ترسد یا نمی ترسد. آنجاست که ادعا معلوم می شود و حقیقت خودش را نشان می دهد، در داستان امام حسین(ع) هم همین است، مدعی زیاد بود ولی آنهایی که واقعیت داشت و به میدان آمدند و تا آخرین لحظه مقاومت کردند، تنها چند نفر بودند؛ البته همیشه همینطور بوده و تعداد افراد حق زیاد نبودند؛ اما همین اندک اگر کار به دستشان بیفتد دنیایی را آباد می کنند، یک نفر از اینها هزاران انسان را می تواند هدایت کند، می تواند مسیر هزاران نفر را تغییر دهد، همانطور که در گذشته تاریخ و دنیای معاصر هم دیدیم که چگونه انسان هایی که ایمان واقعی داشتند، باعث می شدند دیگران هدایت شوند و راه ها باز شود و جامعه تغییر کند، از آن طرف متاسفانه گاه و بیگاه ما به غفلت گرفتار می شویم و یادمان می رود که چه کردیم و چه بودیم و کجا آمدیم و چرا آمدیم و ناگهان کارهایی می کنیم که اصلا توقع نیست. لحظات سخت، زمانی که کسی برای پستی کاندیدا می شود و برای رسیدن به آن پست حاضر می شود هر کاری کند و هر ارزشی را زیر پا بگذارد، آن زمان مشخص می شود که واقعا این شخصیت ایمان به ارزش ها داشت یا تاکنون به خاطر اینکه این پلکانی است برای ارتقا، از آن استفاده می کرد و حال که احساس می کند در تخریب آنها می تواند به جایگاهی برسد، آنها را خراب می کند؛ بنابراین از ابتدا ایمان نبود بلکه به تعبیر امام حسین(ع) لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ؛ لقلقه ای بر زبان بود.
گاهی عادتی است که انجام می دهیم یعنی نماز می خوانیم به خاطر اینکه عادت کردیم و اگر نخوانیم احساس می کنیم چیزی را گم کردیم، اما واقعا چقدر باورها و حقیقت ایمان ما با این نماز و روزه تقویت شد، اگر من نماز خوان هستم باید راستگو هم باشم، اگر نماز خوان هستم باید حق مردم هم رعایت کنم، اگر نماز خوان هستم نباید در کار خود تقلب کنم، اگر نماز خوان هستم باید سعی کنم که به وعده ها و تعهدات خود عمل کنم، الْمُؤْمِنُ اذا وَعَدَ وَفى. یا تعبیر دیگر النَّظَافَهُ مِنَ الْإِیمَانِ؛ یعنی اعمال ها و رفتارهای ما نشان دهنده ایمان ماست و ما که مدعی ایمان هستیم باید ببینیم که در عمل به چه صورتی هستیم. امتحان سخت از ما نگرفتند و همین اعمال هر روزه، امتحانات آسانی که با آن مواجهه هستیم، هر روز زندگی امتحان است، مغازه داری که صبح مغازه را باز می کند، امتحان او آغاز می شود، به این صورت که چقدر به مشتری راست می گوید، چقدر در کالایی که به مشتری تحویل می دهد، دقت می کند، کارخانه دار امتحان می شود بدین صورت که چه تولید می کند و دست مردم می دهد، مسئول اداره و کارمند امتحان می شود به این ترتیب که با ارباب رجوع چگونه برخورد می کند، حق مردم را چقدر رعایت می کند، وقت مردم را چقدر ضایع می کند، زندگی و وقت مردم حقوقی است، ما اینها را نادیده می گیریم و فکر می کنیم که اهمیت ندارد، اما همین کارهای جزئی نشانه ایمان است و بهشت حاصله همین کارهای جزئی ماست، اگر من به عنوان یک کارمند، کشاورز، کارگر، فروشنده، معلم، روحانی، مدرس، استاد و شاگرد کار خود را درست انجام دهم و به وظیفه ام درست عمل کنم و آنچه دین و خداوند از من خواسته را به درستی انجام دهم به بهشت می روم؛ برخی اعتراض می کنند و می گویند که شما می گویید دزدی نکنید، اما این همه دزدی، اختلاس و تقلب در کشور وجود دارد؛ همیشه سوال من این است که آیا جایی در دین گفته شده که شما دروغ بگویید، گفته شده رشوه بگیرید، گفته شده اختلاس کنید، گفته شده تقلب کنید، گفته شده تعهداتتان را زیر پا بگذارید و به تعهدات خود بی اعتنا باشید، دین گفته به تعهداتتان عمل کنید، دروغ نگویید، اختلاس نکنید، رشوه نگیرید، حق مردم را رعایت کنید، پس آنکه ادعای دین می کند و این کارها را می کند به دین ایمان ندارد و به تعبیر امام حسین(ع) لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ، این اشکال دین نیست، عیب در دینداری ماست که دینداری ما دینداری واقعی نیست، عیب در این است که آنچه به ظاهر نشان می دهیم در واقع نیستیم؛ به تعبیر دیگر عیب مسلمانی و اسلام ما نیست، عیب خود ما و اظهار اسلام ماست، وگرنه مسلمان واقعی همان است که به اسلام اعتقاد واقعی دارد و عمل او بر طبق آن است.
............
پایان پیام/ ۲۱۸