به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ کتاب "فلسفه و دین از افلاطون تا پست مدرنیسم" نوشته ماکس چارلزورث فیلسوف استرالیایی توسط علی سنایی ترجمه و به همت دانشگاه سمنان منتشر شد.
مترجم در مقدمه این کتاب آورده است: «ماکس چارلزورث فیلسوف استرالیایی(۱۹۲۵-۲۰۱۴) است که در زمینههای مختلف مثل فلسفه دین، ادیان، نقش کلیسا در جامعه آزاد دموکراتیک و فرهنگ ابوریجینال استرالیا تحقیق و پژوهش کرده است. یکی از ویژگیهای این متفکر جامعیت او در حوزه پژوهش است به طوری که در زمینههای مختلف فلسفه قرون وسطی، فلسفه قاره، اخلاق زیستی، فلسفه تعلیم و تربیت و نقش علم مدرن در جامعه دست به قلم برده است.
وی در این کتاب مناسبتهای مختلف بین دین و فلسفه را در سنت ادیان غربی - یهودیت، مسیحیت و اسلام - بررسی میکند. او با مطالعه فلاسفه و متکلمانی که هر کدام متعلق به یکی از سنتهای دینی فوق الذکر هستند، پنج نوع فلسفه دین را تشخیص میدهد و مناسبتهای بین فلسفه و دین را در قالب عناوین زیر مطرح میسازد: فلسفه به مثابه دین، فلسفه به عنوان خدمتکار دین، فلسفه جا برای ایمان باز میکند، فلسفه به عنوان تحلیل زبان دین و فلسفه به عنوان نقد پسامدرنیستی از دین.
در این میان به فلاسفه و متکلمان یهودی، مسیحی و مسلمان نیز پرداخته میشود؛ برای مثال از متکلمان یهودی به فیلون اسکندرانی و ابن میمون و از متألهان مسلمان به فارابی، ابن سینا و غزالی اشاره میشود و آراء هر کدام در ذیل یکی از دسته بندیهای پنج گانه فوق تحلیل و ارزیابی میشود.
شاید بتوان این اثر را فلسفه ی فلسفه دین دانست زیرا زمینههای شکلگیری و امکان فلسفه دین را در بستر تاریخ تفکر دینی بشر بررسی میکند.
لازم به ذکر است؛ بخش اعظم این کتاب حاوی نظریات فلاسفه غرب است و بعضاً با دیدگاه متفکران اسلامی سازگاری ندارد. برای مثال فلاسفهای مثل افلاطون و ارسطو به خدای ادیان توحیدی اعتقاد ندارند و خداوند برای آنها صرفاً نقشی را در نظام فلسفی ایفا میکند و اساساً این خدا خالق عالم و آگاه به مشیّت آن نیست.
مطمئناً هیچ گاه فلسفه نمیتواند جای دین را بگیرد زیرا فلسفه تلاش بشری برای فهم حقیقت است ولی دین منشاء آسمانی و الهی دارد و درباره حقایقی سخن میگوید که عقل محدود بشری به تنهایی و بدون استمداد از وحی یارای فهم آن را ندارد. از سوی دیگر در دوره روشنگری با تفکر کانت، دین به اخلاق فروکاسته میشود ولی با توجه به اینکه دین ابعاد دیگری چون احکام و عقاید دارد، دیدگاه اخلاق محورانه کانت پذیرفتنی نیست.
همچنین کانت خدا را به عنوان اصل موضوعهای برای عقل عملی مفروض میگیرد و فقط برای معنادار کردن تجربه اخلاقی به این پیشفرض معرفت شناختی دست مییازد، ولی بر اساس دیدگاه مؤمنانه، خداوند خالق و حقیقت هستی است. دیدگاه فلاسفه پسامدرن نیز در خصوص دین محل اشکال و ارزیابی انتقادانه است؛ برای مثال هیدگر نسبت به وجود یا عدم خداوند نفیاً و اثباتاً سکوت میکند و این منجر به الهیات منهای خدا میشود.
با نظر به اینکه هیدگر نهایتاً هستی را در تضایف با عدم تبیین میکند و حتی هستی را با عدم یکی میانگارد، برخی از فلاسفه الهی معاصر مثل کارل رانر این رویکرد را منجر به نهیلیسم دانستهاند.
این در حالی است که ادیان توحیدی خداوند را هم علت موجده و هم علت مبقیه میدانند یعنی خداوند هم مؤسس هستی و هم ابقا کننده آن است. با تمام انتقاداتی که بر دیدگاههای مطرح در این کتاب وارد است، میتوان اثر پیشرو را با این انگاره مطالعه کرد که یک مسلمان ایرانی باید با تفکرات فلسفی غرب آشنا شود تا حضوری آگاهانه در دنیای معاصر داشته باشد و البته هیچ گاه بزرگترین سرمایه وجودی خود یعنی ایمان اصیل به خداوند را در مواجهه با این دیدگاهها از دست ندهد و تحقیقاً این وظیفه خطیر با اتخاذ رویکرد انتقادی به مباحث معرفتی به انجام میرسد.
با این حال میتوان علیرغم برخی دیدگاههای منحط، بوی حقیقت را در برخی از تفکرات غربی استشمام کرد و آگاهانه و با زدودن برخی زوائد و کاستی ها، از آنها برای بسط مضامین اصیل اسلامی بهره برد.»
.......................
پایان پیام/ 313