خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳
۲۱:۳۸
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۱۲ خرداد
۱۴۰۳
۵:۳۴:۲۱
منبع:
ابنا
کد خبر:
1462580

خاطرات مدیر مرکز اسلامی آفریقای جنوبی از شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان ـ ۲

موسس مرکز اسلامی آفریقای جنوبی خاطراتی از شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان به نگارش آورده است.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ حجت الاسلام و المسلمین «سید عبدالله حسینی» مدیر و موسس مرکز اسلامی آفریقای جنوبی، خاطراتی از شهید رئیسی و شهید امیرعبداللهیان به نگارش آورده است که بخش اول آن چند روز پیش منتشر شد و بخش دوم و پایانی آن در پی می‌آید:

همان اوائلی که وزیر شد. تعارف کرد نمی‌خوای بیای وزارت خارجه. به شوخی گفتم من این ریاست مرکز اسلامی (آفریقای جنوبی) را با اون وزارت تو عوض نمی‌کنم. گفت بعد از وزارت ما بی‌کار شدیم شما آبدارچی نمی‌خواهید. با خنده گفتم شغل شریف آبدارچی این روزا سر قفلی داره.

در آخرین دیداری که داشتم در مورد بکارگیری اهل سنت به عنوان سفیر در جهت تقریب مذاهب صحبت شد. گفت واقعیت این است که متاسفانه در میان اهل سنت شخصیت‌هایی که با معیارهای وزارت خارجه بتوانند به عنوان سفیر اعزام شوند کم داریم.

یک لیست ۱۵ نفره تهیه شده بود و ما از بین آن‌ها فقط توانستیم سه نفر را انتخاب کردیم که دارند اعزام می‌شود.

البته به تجربه های موفق اعزام سفرای اهل سنت هم اشاره کرد. بخصوص از استاد صالح ادیبی سفیر سابق ایران در ویتنام اسم برد و خانم سفیری از اهل سنت سیستان و بلوچستان.

در مورد آقای عثمان سالاری نماینده محترم اهل سنت تربت جام صحبت کردم که آماده همکاری در مورد معرفی سفرای تراز از اهل سنت هستند که استقبال کردند و قرار شد ملاقاتی با ایشان داشته باشند که نمی‌دانم این ملاقات انجام شد یا خیر.

من ‌مسئول کمیته حمایت از فلسطین در شهرداری تهران بودم و عضو اتحادیه فعالان فلسطینی و او دبیر کنفراس حمایت از انتفاضه مردم فلسطین شده بود که زیاد همو می‌دیدیم.

دوستانی که با من آشنا هستند می‌دانند که من تنها کسی هستم که از امام خمینی پیراهن تن‌شان را صله گرفته‌ام.

چند سال پیش این پیراهن را در یک مراسم رسمی وقف فلسطین کردم که در یک مزایده فروخته شود ودر آمد آن برای فلسطین هزینه شود.

وقتی این پیراهن را وقف کردم شورایی تشکیل شد که در مورد این پیراهن و نحوه فروش آن تصمیم بگیرد.

در این شورا دکتر مصطفوی از دفتر مقام معظم رهبری، نماینده وزارت اطلاعات، نماینده‌ای از نیروی قدس، آقای بابایی از وزارت امور خارجه، آقای کمساری از دفتر نشر آثار امام، آقای شکیبایی از جمعیت دفاع از ملت فلسطین  آقای مرادی رئیس فعلی شبکه یک تلویزیون و شهید امیرعبداللهیان حضور داشتند.

این شورا بعد از غور و بررسی های زیاد به این نتیجه رسید که کار را به سردار سلیمانی واگذار کنند.

بعد از جلسه ایشان گفتند اگر اجازه بدید من با این پیراهن عکس بگیرم که  با هم ایستادیم و پیراهن را در دست گرفتیم و عکس انداختیم.

سردار حسین اکبری که معاون سردار بود، قرار شد موضوع را با سردار سلیمانی مطرح کنند.

با توجه به سفرهای زیاد سردار، مقداری طرح موضوع با ایشان طول کشید و من راهی آفریقای جنوبی شدم.

چند هفته بعد دکتر اکبری تماس گرفت و گفت من ‌موضوع را با سردار سلیمانی مطرح کردم. ایشان استقبال کردند. حتی سردار گفته بودند که من هم‌ از امام یک یاد گاری دارم، آنرا هم میدهم به آقا سید که باهم‌ به فروش برسانند.  هر وقت آمدید ایران برویم پیش سردار و پیراهن را به ایشان بدهیم وببینیم ایشان چه تصمیمی می‌گیرند.

متاسفانه این سفر مقداری طول کشید و سردار آسمانی شد وکار ناتمام ماند.

بعد از سردار طبعا باید جانشین ایشان در مورد این پیراهن تصمیم می‌گرفت که همچنان بلاتکلیف مانده است.

اما شهید دکتر امیر عبداللهیان هر وقت مرا میدید از پیراهن می‌پرسید .

قبل از بریکس به آفریقای جنوبی آمد. در فرودگاه همراه با کادر سفارت و سایر مقامات دولتی به استقبالش رفتم.  در همان پایون فرودگاه مشکلی را با ایشان مطرح کردم.

بدون مکث گفت این مشکل قابل حل است. با من بیا برویم ایران من خودم مسئله را پیگیری می‌کنم.

با هواپیمای اختصاصی ایشان رفتم ایران و همان فردای ورود آن مشکل حل شد.

چند روز دیگر آیت‌الله رئیسی باید برای شرکت در کنفرانس بریکس به آفریقای جنوبی می آمد. امیر پیشنهاد کرد با ایشان برگردم آفریقای جنوبی.

این رفت و برگشت چه برکاتی برای نظام وانقلاب داشت بماند برای بعد.

در طول هر دو پرواز دوبار شخصا آمد و احوالپرسی کرد من تلاش کردم به احترام‌ایشان بایستم ولی دست گذاشت روی شانه ام و نگذاشت بلند شوم. او در کنار صندلی هواپیما برای دقایقی ایستاده بود. حرف به درازا کشید دیدیم ایستاده نمی‌شود. نفری که در کنار صندلی من نشسته بود هم خواب بود و نمیشد از او خواهش کنیم‌که جایش را به امیر بدهد.

خود ایشان تدبیری اندیشید. از آقای اثنی‌عشری که از اعضا دفتر ایشان‌ هستند با لحن بسیار متواضعانه‌ای خواهش کردند چند دقیقه‌ای جایشان را با من عوض کنند که ایشان هم پذیرفتند.

شرکت کنندگان در کنفرانس مجمع جهانی اهلبیت مهمان ایشان بودند. ساعاتی قبل از کنفرانس تماس گرفتند که من امشب میزبان مجمع هستم. میخواستم ببینم شما به انگلیسی شعر دارید. گفتم نه. گفت میتونید امشب در مجلس یکی از اشعار تان را بخوانید. عرض کردم چرا که نه. امر امر امیر است. گفت جسارت نمیکنم ولی مجلس مناسبی است. پیشنهاد کردم شعری در مورد حاج قاسم بخوانم که بسیار استقبال کردند.

وارد مراسم شدیم. مجری یکی یکی اسامی سخنرانان را صدا زد و در پایان هم از امیر دعوت کرد که سخنرانی کنند.

راستش یه مقدار از ایشان دلخور شدم. با خودم گفتم. شاید یادش رفته. ولی وقتی ایشان شروع به سخنرانی کردند در همان اول سخنرانی گفتند در مجلس فلانی هم هست و من خواستم برنامه ایشان را شخصا اعلام کنم که قرار است برای ما شعری بخوانند و برنامه شعر خوانی ایشان‌ پایان بخش مراسم خواهد بود.

شرمنده این همه کرامت و محبت امیر شدم.

نوه ماندلا که آمده بود ایران با ایشان ملاقات داشت.

دو ساعت قبل از ملاقات تلفن زنگ خورد. آقای حمزه ای بود رئیس دفتر شان. گفت جناب وزیر باشما کاری دارند.

امیر پرسید ایران هستید یا آفریقای جنوبی. گفتم ایران هستم. گفت چه خوب. امروز مهمان ویژه ای دارم. نوه آقای ماندلا قرار هست بیایند ملاقات  که میخواستم شما هم در جلسه حضور داشته باشید. گفتم در جریان هستم. ایشان از دوستان من هستند و او را خودم به سفارت جهت دریافت جایزه حقوق بشر کاندیدا کرده ام. گفتند خب چه بهتر پس حضور شما الزامی شد. در جلسه حضور یافتم.

در جلسه اول آقای ماندلا همراه خودش را معرفی کرد و بعد امیر.

نوبت که بمن رسید خطاب به ماندلا گفت. ما آفریقای جنوبی را از طریق ایشان می‌شناسیم. در واقع سفیر واقعی آفریقای جنوبی در ایران‌ ایشان هستند. که من از همانجا به سفیر آفریقای جنوبی در ایران آقای خومالو در واتساپ پیام دادم و با زبان طنزآلودی گفتم: هم اکنون در دیدار با ماندلا جناب وزیر بنده را به عنوان سفیر واقعی آفریقای جنوبی در ایران معرفی کردند.  چه روزی باید بیایم و دفترم را تحویل بگیرم.

سفیر هم در جواب گفت چه خوب. من مدت‌ها بود می‌خواستم برم دنبال بیزنس با ایران. دفتر شما آماده تحویل است.

بعد از جلسه دست مرا گرفت و به دفتر خودش برد و حدود یک ساعت حرف زدیم.

با اینکه بدون استثنا هر وقت به ایشان زنگ زدم یا پیام‌فرستادم یا خواستم ایشان را ببینم همیشه هم جواب میداد و هم در دفترش بروی من باز بود اما ازینکه مصدع وقت ایشان‌ شوم بشدت پرهیز می‌کردم. گاه گداری که همو می‌دیدیم، بصورت گلایه‌آمیزی می‌گفت: چرا از ما سر نمی‌زنی. بخاطر من اگه نمی‌آیی بخاطر دوستت آقای امرودی بیا.

یک بار که من ایران بودم یکی از دوستان ناگهانی بمن گفت امیر رفته آفریقای جنوبی. گفتم مگه میشه. امکان نداره ایشان بره آفریقای جنوبی بمن نگه. بدون اینکه از کسی جویا شوم ببینم‌ کجا رفته به مبایل ایشان زنگ زدم. گوشی رو برداشت. پرسیدم کجا تشریف دارید. یک کشور دیگر آفریقایی را گفت. به شوخی به ایشان گفتم شانس آوردی. داستان را به ایشان گفتم که شنیدم رفتین آفریقای جنوبی. من که یادم نمی‌آد بهتون ویزا داده باشم. خیلی خندید.  گفت همینطوره ما بدون ویزای شما جرات نمی‌کنیم بیایم اون طرف ها. از این مطایبه‌ها با ایشان زیاد داشتم.

چند ماه بعد آفریقای جنوبی آمد ولی یه راس رفته بود کیپ تاون وبه ژوهانسبورگ نیامد. من داشتم آماده میشدم بروم کیپ تاون و به سفیر مون اطلاع دادم که دارم میام.

دیدم گوشی زنگ خورد. امیر بود. گفت به هیچ وجه راضی نیستم بیائید اینهمه راه، کیپ تاون، من خودم  تا ده روز دیگر می آیم ژوهانسبورگ برای برگزاری مقدمات بریکس. که آمد و بسیار هم سفر موفقی داشت وماجرای استقبال از ایشان در فرودگاه را ذکر کردم.

در جریان رحلت والده، هم در واتساپ پیام تسلیت فرستاد و هم از من خواست اگر در تهران مجلسی برگزار شد اطلاع دهم.

در تهران مجلس بر گزار شد و ایشان جناب امرودی و جناب سهرابی را همراه با لوح تسلیت فرستاده بودند برای شرکت در مراسم.

مراسم که تمام شد پیامی از ایشان آمد که بخاطر مسائل غزه جلسه مهمی پیش آمد و من نتوانستم شخصا شرکت کنم. الان جلسه من تمام شده و می‌توانم بیایم منزل و شما را ببینم.

من از ایشان تشکر کردم و گفتم همین که جنابعالی تصمیم داشتید تشریف بیاورید برای ما کافی است. از ایشان خواهش کردم ثواب یک دقیقه از آن جلسه در مورد غزه را تقدیم کنند به روح والده مرحوم من که با بزرگواری گفتند هم یک جزء قرآن خواهند خواند و هم ثواب کل جلسه را تقدیم می‌کنند به روح مادر مرحومم. با خودم گفتم مادرم چقدر خوشحال شده باشه اونور.

آخرین باری که دیدمش در ایام نوروز بود. به دیدارش رفتم در دفترش در وزارت خارجه.

همان ابتدای دیدار گفت اول بگذارید از  مرکز اسلامی آفریقا تشکر کنم که اگر فعالیت‌های شما در آفریقای جنوبی نبود فضای لازم برای بردن اسراییل در دادگاه لاهه بوجود نمی‌آمد. کلی با خودم بالا و پائین کرده بودم که چجوری به ایشان برسونم که این داستان شروعش از راهپیمایی ۵ هزار نفره ای بود که روبروی کنسولگری آمریکا در ژوهانسبورگ راه انداخته بودیم و در قطعنامه آن از دولت آفریقای جنوبی خواسته بودیم که هم اسرائیل را ببرد دادگاه لاهه هم رابطه‌اش را با اسرائیل قطع کند و هم شرکت ارتش اسرائیل را و هم شرکت کردن در ارتش اسرائیل را جرم تلقی کنند و هر سه مورد تحقق یافته بود. دیدم امیر همه چیز را خودش می‌دانست و قبل از اینکه من لب باز کنم از فعالیت‌های مرکز اسلامی ابراز خوشحالی کرد.

گزارشی از بعضی از کارهای محوله تقدیم کردم و از هر دری سخنی به میان آمد.

قبل از من آقای شریعتمداری از مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) با دکتر ملاقات داشت و ملاقات ایشان حدود ۱۵ دقیقه بیشتر از زمان تعیین شده طول کشید و طبعا من باید صبر می‌کردم.

از اینکه مرا ۱۵ دقیقه با تاخیر می‌دید با نقل داستانی از شهید رجایی عذرخواهی کرد.

گفت مرحوم رجایی مدتی شده بود سرپرست وزارت خارجه.  ولی مایل به استفاده از دفتر وزارتی نبود.

اطاق دیگری را که وسایل بسیار ساده‌ای داشت برایش آماده کرده بودند.

شهید رجایی در اختصاص وقت بسیار دقیق بود.

ارباب رجوع را به محض اینکه وقت‌شان تمام‌ می‌شد با بلند شدن از روی صندلی خودش راهی می‌کرد که نوبت نفر بعدی ضایع نشود.

بعد گفت من چند بار خواستم ادای شهید رجایی را در بیاورم دیدم همکاران بسیار از دست من ناراحت شده‌اند و شنیدم گفته‌اند که فلانی خیلی خودش را می‌گیرد و این حرفا.

دیگر نتوانستم ادامه بدهم و در نتیجه وقتی دوستان می‌آیند باید تحمل کرد.

و در پایان باز دوباره حرف پیراهن را پیش کشید که الان که موضوع بازسازی غزه مطرح خواهد شد وقت مزایده بین‌المللی پیراهن امام است.

قرار شد در این مورد با سردار قاآنی صحبت کند که دیگر بعد ازآن نه من توانستم پیگیری کنم و نه ایشان نتیجه را اطلاع دادند .

وقتی می‌خواستم خداحافظی کنم یه پاکت کادو داد و تاکید کرد یکی از این کادوها مخصوص حاج خانم است که یک قواره چادر مشکی مرغوب بود و دیگری که یک جعبه آجیل بود و یک جلد کتاب صبح شام که خاطرات مکتوب ایشان است با سردار شهید سلیمانی. کتاب صبح شام ایشان خواندنی است. میزان انس و محبت‌شان با شهید سلیمانی در لابلای این خاطرات مشهود است.

بعد از اتمام ملاقات تا درب آسانسور مشایعت کرد و شرمندگی‌اش برای من ماند.

از آن به بعد هر چند وقت یک بار تماس‌های تلفنی و پیامکی بر قرار بود.

موضوع مهمی را دنبال می کردم. با ایشان تماس گرفتم، الجزایر بود. گفت امشب بر می‌گردیم ایران در هواپیما موضوع را با رئیس جمهور مطرح میکنم. صبح روز بعد سفیر سابق ایران در آفریقای جنوبی جناب مهدی آقا جعفری تماس گرفت که وزیر گفته هیئت فوری بیاید ایران و مذاکره کند. سه روز بعد در ایام تحویل سال با یک هیئت ۵ نفره ایران بودم که ملاقات با وزارت مربوطه هماهنگ شده بود و مذاکرات را شخصا دنبال می‌کرد و من هر روز بعد از جلسه به ایشان گزارش میدادم.

آخرین باری که با ایشان تماس داشتم صبح روز شهادت‌شان بود که موردی را با ایشان مطرح کردم و ایشان پاسخ داده بود.

ولی، "خبر پتک سنگین در آئینه بود".

بعد از شنیدن خبر به ایشان ‌پیام‌ دادم:

امیر دل‌ها. فقط بگو سالمی.

اما پیام ملتمسانه من تا هنوز یک تیک بیشتر نخورده است.

خداوند آن دو عزیز سفر کرده را همراه با حاج قاسم با سید الشهدا محشور فرماید.

در پایان سوگ سروده‌ای که برای برادر عزیز تر از جانم امیرعبداللهیان  از سویدای دل سروده ام و  با هر بیتش اشک ریخته‌ام، را تقدیم می‌کنم به همه علاقمندان به آن عزیز سفر کرده بخصوص خانواده داغدارش که خدایشان صبر دهاد.

بقول استاد علی معلم دامغانی

خدا صبور کند در مصیبتت ما را

رفیق نیمه راه.

در فراق امیر دل‌ها

دیپلمات مجاهد و انقلابی

سردار عرصه دیپلماسی متدیانه و متعهدانه.

دکتر حسین امیر عبداللهیان

بار بستی زود تر از من، رفیق نیمه راه/ کردمت تشییع با شیون، رفیق نیمه راه

پیکرت را غسل دادم با هزار افسوس و آه/ باگلاب اشک وآویشن رفیق نیمه راه

داغ تو بسیار سنگین است. و زین غم صبر،  سخت/ چون دلی می‌خواهد از آهن، رفیق نیمه راه

می‌زنم بر سینه و سر چون زنان سوگوار/ می‌کشم بر چهره‌ام ناخن، رفیق نیمه راه

دوستی را رسم این نَبوَد که بگذاری غریب/ دوست را با اینهمه دشمن، رفیق نیمه راه

بو کشیدی جُبَّهِ خورشید را با اشتیاق/ مست مست از بوی پیراهن، رفیق نیمه راه

طعنه زن هارا امیر من به یزدان واگذار/ چون نمی ارزند یک ارزن، رفیق نیمه راه

کودکان غزه با نام تو هستند آشنا/ همچنین هر کوچه و برزن، رفیق نیمه راه

با تو تا فتح فلسطین آرزوها داشتم/ بود آیا موقع رفتن، رفیق نیمه راه

کاش تا آن روز می‌ماندی و می‌دیدی، رها/ قبله را از قید اهریمن، رفیق نیمه راه

با تو باید در رواق قدس می‌خواندم نماز/ رهسپار وادی ایمن، رفیق نیمه راه

می‌روی پیش رفیقت حاج قاسم با شعف/ گفت باید چشم تو روشن، رفیق نیمه راه

دستگاه دیپلماسی را بسیجی کرده‌ای/ دیپلمات عاشق میهن، رفیق نیمه راه

راهروهای وزارتخانه بی‌تو بی‌صفاست/ رنگ‌و بویی نیست در گلشن، رفیق نیمه راه

پهن مانده جانمازت در صف دوم، صفا/ داشت با تو اقتدا کردن، رفیق نیمه راه

جای کت شلوار شیک دیپلماتیک ای شهید/ کرده‌ای رخت سفر بر تن، رفیق نیمه راه

از جبینت بود روشن، می شدی باید شهید/ دور بود از ساحتت مردن، رفیق نیمه راه

بی‌برادر پامنه در جنت فردوس، کاین/ از مَنَت حقی است بر گردن، رفیق نیمه

زین جهان بی من سفر کردی ولی هرگز مرو/ جنت فردوس را بی من، رفیق نیمه راه

مانده ام مبهوت از هجران بی‌هنگام تو/ با زبانی عاجز و الکن، رفیق نیمه راه

از فراق جانگدازت بسکه شعر تر گریست/ تر شد این جامانده را دامن، رفیق نیمه راه

سید عبدالله حسینی

ژوهانسبورگ. یکشنبه ششم خرداد ماه

.................................................
پایان پیام/ 167