خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳
۸:۲۶
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۱ مرداد
۱۴۰۳
۱۱:۱۲:۳۷
منبع:
ابنا
کد خبر:
1473714

از «معارف بلند مکتب اهل‌بیت(ع)» تا «خاطراتی از امام(ره) و رهبر انقلاب» در گفت‌وگوی خبرگزاری ابنا با آیت‌الله مسجدجامعی

«خدا اولین هادی بشر است. چون آنچه که در باب بشریت و در باب انسانیت خیلی مهم است، این است که هدایت شوند. این جهان با تمام بزرگی‌اش برای هدایت بشر است. اگر دائم این جهان را تماشا کند و هدایت نشود، حاصل جمع این هیچ و پوچ است.»

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ آیت‌الله شیخ محمود مسجدجامعی از جمله بزرگان و علمایی‌ست که علاوه بر دقت نظر و فحص علمی در فقه و اصول و سایر علوم اهل‌بیت(ع)، دارای اخلاق و منش رفتاری ویژه‌ای است. عشق به حضرات معصومین به‌ویژه حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، ساده‌زیستی، بیان شیرین و ارادت و احترام ویژه به امام خمینی، شهدا و رهبر انقلاب از بارزه‌های این فقیه اخلاقی است که در طول گفت‌وگوی تفصیلی با وی کاملا مشهود بود.

آنچه می‌خوانید، گفت‌وگوی خبرگزاری اهل‌بیت ابنا با آیت‌الله شیخ محمود مسجدجامعی، استاد اخلاق و از اساتید درس خارج حوزه است:


ابنا: خیلی خوش آمدید، مختصری از از زندگینامه‌ی خودتان را بفرمایید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنت‌الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

«اللّهمّ كن لوليّك الحجّة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه في هَذه السّاعة و في كلّ ساعة وليّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلًا و عيناً حتّى تسكنه أرضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلًا».

آنچه که مربوط به این حقیر است؛ عبارت از این است که یک درس و بحثی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم داریم، درس و بحثی بر محور فقه، بر محور اصول، بر محور تفسیر قرآن مجید و بر محور صحیفه‌ی سجادیه؛ ان‌شاءالله آقا امام زمان(عج) این خدمتگزاری ما که ان‌شاءالله با اخلاص باشد را قبول محضرشان بفرمایند؛ به فضل الهی.

در یک روایتی وارد شده است که: «إنما الحیاة»؛ حیات یعنی زندگی که زندگی هفتاد هشتاد یا پنجاه یا صد سال است، «إنما الحیاة عقیدةٌ و جهاد»، این چند سال عمر شما باید در یک چیز مصرف شود. عقیده، هدف شما باشد، همین‌طور بی‌تفاوت رد نشویم، در این 70 سال تماشاچی نباشیم، بعضی‌ها بیشتر تماشاچی هستند. این‌که آدم تماشاچی باشد، خوب نیست و باید هدف داشته باشد. چه هدفی داشته باشد؟ هدف دنیایی؟ هدف زرق و برق دنیا؟ هدف جاه‌طلبی؟ نه؛ «إنما الحیاة عقیدةٌ و جهاد»، باید یک عقیده‌ی درست و حسابی داشته باشد و پای عقیده‌اش محکم ایستاده باشد و جهاد کند. این‌که همین‌طوری تماشا کند، خدا به تماشاچی راه نشان نمی‌دهد، به بی‌تفاوت راه نشان نمی‌دهد، جنب‌وجوش، تلاش و جهاد نیاز است، «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا‏» (العنکبوت: 69). ان‌شاءالله این مجمع و این نهاد یکی از مصادیق «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا‏» باشد، به صورت سطحی نباشد، به صورت تماشاچی نباشد که «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» (السبأ: 13)، خیلی کم هستند که وارد میدان تلاش شوند، وارد میدان جهاد شوند، وارد میدان اثبات عقیده شوند.

یک حدیثی است که حدیث قدسی است و امام(ره) به بهانه‌های مختلف در کتاب اربعین حدیث، این حدیث را ذکر فرموده است. این حدیث هم حدیث نورانی عجیبی است: «یابن آدم خلقت الأشياء لأجلك»؛ من تمام اشیاء را برای تو خلق کردم، هر چه می‌خواهی در این‌ها تصرف کن، مال خودت است. ولی ای بشر! ای انسان! ای بنی‌آدم! حواست باشد که «خلقتك لأجلي»؛ من تو را فقط برای خودم خلق کردم، خیلی هوای خودت را داشته باش. مقام تو خیلی بالاست و خیلی بزرگی، تو خلیفه‌ی من هستی. خدایی که مجمع تمام کمالات است، خلیفه درست کند و نامش را خلیفه بگذارد؛ این یعنی چه؟ این «أ تزعم انّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر»، یعنی تو خیلی بزرگی، خودت را به قیمت کم نفروش، خودت را به دنیای قلیل و لهو و لعب نفروش. خیلی بر این تکیه می‌کند.

می‌فرماید: «خلقتک لأجلی»؛ من برای تو برنامه دارم، تو در بین مخلوقات من استثنایی هستی، تو مثل بقیه‌ی مخلوقات نیستی، هوای خودت را داشته باش، همیشه حواست به من باشد. این‌که می‌گوید «خلقتک لأجلی» و برنامه دارد، معلوم می‌شود که مسئله دامنه‌دار است، مسئله تماشا نیست که به این طرف و آن طرف برویم و تماشا کنیم که اینجا چه خبر است؛ آنجا چه خبر است. این مسئله‌ی خبر نیست؛ مسئله‌ی عقیده است، مسئله ریشه‌دار و عمیق است.

«إنما الحیاة عقیدةٌ و جهاد»، خداوند در ابتدا با بنی‌آدم صحبت می‌کند که برنامه‌اش این است. معلوم می‌شود که خدا روی بشر حساب خاصی باز کرده و لذا این بشری که این‌قدر مورد علاقه‌اش است، حواس خود این بشر هم جمع است.

ما یک تفسیر مفصلی از سوره‌ی حمد داشتیم که هنوز هم دنباله‌دار است، سوره‌ی حمد خیلی سوره‌ی عجیبی است، باید نام آن را سوره‌ی عقایدی گذاشت، سوره‌ی حمد در حقیقت سوره‌ی عقاید است، ریشه‌دار است، در رابطه با «خلقتک لأجلی» است. اگر بخواهید بدانید که این سوره‌ی حمد در رابطه با چیست، این سوره در رابطه با «خلقتک لأجلی» است. من تو را برای خودم خلق کردم و برای تو برنامه دارم. برنامه‌اش را در سوره‌ی حمد پیاده می‌کند. بشر هم با آن فطرت صاف و پاکی که دارد، حواسش جمع است که نسبتش با خدا و نسبت خلق و خالق، نسبت عشق است، نسبت عاشق و معشوق است. اصلا مسئله‌ی خلق و مسئله‌ی خدا، مسئله‌ی عشق و عاشقی است. در حقیقت دین به معنای عشق و عاشقی است. «لیس الایمان الّا الحب و البغض»، اگر بخواهید تمام ایمان و دین را خلاصه کنید، این در دو کلمه خلاصه می‌شود: حب یعنی عشق، بغض هم یعنی دشمنی. یعنی با دوستان امیرالمؤمنین(ع) از ته دل دوست باشد که امیرالمؤمنین(ع) دوست خدا است. از کجا می‌گویم دوست خدا است؟ خود ایشان می‌فرماید: «الهی! مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة»، این «أَهْلًا لِلْعِبَادَة»، یعنی من مخلصاً و با اخلاص تو را عبادت می‌کنم. ما دو نوع بنده داریم: بنده‌ی با اخلاص و بنده‌ی بی‌اخلاص. بنده‌ای که دائما یک نگاهش به زرق و برق دنیا است و یک نگاهش هم این است که رکوع و سجود می‌کند. این فایده‌ای ندارد. «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة»، عبادت من با اخلاص است. این امیرالمؤمنین(ع) سلسله‌جنبان من و شما است. این امیرالمؤمنین(ع) با این صفات ملکوتی و با این اخلاصی که دارد، سلسله‌جنبان جهان تشیع است. مقام شیعه خیلی بالا است، در حقیقت مقام شیعه، مقام اخلاص است.

«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً جَرَت يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه»، اگر کسی با اخلاص باشد، خدای همه‌کاره، چشمه‌های حکمت را می‌جوشاند و از قلب او به لسانش سرایت می‌کند.

همین‌جا می‌خواهم یک گریزی به یک بنده‌ی مخلص خدا بزنم و آن امام امت است. امام امت یک نفر بیشتر نبود، من به یاد دارم که یک مُدرس بود که البته درس قوی‌ای داشت، ولی مقلّد نداشت، رساله نداشت، ولی اخلاص داشت، توجه به خدا داشت، آخر خدا همه‌کاره است، تمام کمالات در خدا جمع است، خدا فیاض علی الاطلاق است. اگر خدا بخواهد کسی را بالا ببرد، ولو تمام مردم دنیا مخالفت کنند، باز هم او را بالا می‌برد؛ خدا این است. امام امت به این توجه داشت و از عمق جانش از او اخلاص می‌جوشید، از او توحید می‌جوشید، از او «لا مؤثر فى الوجود الا الله» می‌جوشید. لذا دشمنان که با او مبارزه کردند، در ابتدای انقلاب که در صحنه‌ی مبارزه وارد شده بود، دوستان هم دائما برای او آیه‌ی یأس می‌خواندند که؛ نرو، این راه به جایی نمی‌رسد. آقای حاج‌آقا روح‌الله خمینی! این راه مبارزه با شاه و مبارزه با غده‌ی سرطانی به جایی نمی‌رسد، این‌طور خودت و مردم را اذیت نکن، دست از این مبارزه‌ات بردار. دوستان واقعی او خیلی به او می‌گفتند. اما این مرد توحید راه توحید را دنبال کرد.

ابنا: از رابطه‌ی خودتان با مرحوم امام(ره) و همین‌طور از رابطه‌ی مرحوم پدرتان آیت‌الله آقا شیخ محمدحسین مسجدجامعی با مرحوم امام برای ما بفرمایید که استفاده کنیم.

بله، حالا به این مناسبت هم یک صحبتی از ابوی کنم. مرحوم والد ما هم شاگرد امام بود که در حقیقت در آن زمان حاج‌آقا روح‌الله خمینی بود و هم با روحیات امام خیلی مأنوس بود، روح او جذب شده بود. «میان نسبت هر روح با روح / دری از آشنایی هست مفتوح»، بین والد ما و مرحوم امام یک دری از آشنایی مفتوح بود. ایشان داستان‌هایی از مرحوم امام داشت و حالا که شما فرمودید یک داستانش را عرض می‌کنم.

مرحوم والد ما با حاج‌آقا مصطفی خمینی که خودش هم مرد ملّایی بود و فرزند برومند و ارشد امام بود که معروف است و مرگ او هم در نجف مشکوک بود، این‌ها خیلی با هم رفیق و دوست بودند و با هم رفت و ‌آمد داشتند. در آن زمان حاج‌آقا مصطفی در بیرونیِ امام زندگی می‌کرد که الان هست. یک اندرونی است که نسبتا بزرگ است و یک بیرونی هم در کنار آن هست. حاج‌آقا مصطفی در همین بیرونی زندگی می‌کرد و ابوی ما خیلی رفت و آمد داشت، البته با امام کمتر ارتباط داشت، چون امام مشغول درس و بحث بود و نمی‌شد مزاحم اوقات ایشان شد. ایشان با حاج‌آقا مصطفی در بیرونی خیلی ارتباط داشت، رفت و آمد و رفاقت و دوستی داشت.

می‌گفت که در یکی از شب‌ها من در آنجا بودم، نیمه‌های شب بود که دیدیم که صدای ضجه و گریه می‌آید. نمی‌دانستیم که نیمه‌شب داستان چیست. با خود حاج‌آقا مصطفی رفتیم تجسس و تحقیق کردیم که ببینیم این صدا از کجا است، به اندرونی رفتیم و دیدیم صدا از همان اتاقی که امام هست بلند می‌شود و نور هم از آنجا است، صدای ضجه از آنجا است. فهمیدیم که صدای امام است که دارد گریه و ضجه می‌کند و مشغول تهجد است.

حاج‌آقا مصطفی به ابوی من آقای میرزا می‌گفت. گفت: آقای میرزا! این‌که شما شنیدید یک شب بود، خیلی از شب‌ها این صدای ضجه می‌آید. این صدای خود امام است که با خدا خلوت می‌کند و درد دل می‌کند و صحبت می‌کند و ناله و ضجه می‌کند.

معلوم می‌شود که امام قبل از این انقلاب‌ها خودش را با خدا ساخته بود.

ابنا: از ارتباط خودتان با مقام معظم رهبری بفرمایید

ما به مشهد مقدس برای پابوس آقا امام رضا(ع) مشرف می‌شدیم. من هم در حرم حضرت رضا(ع) معمم شدم. در کنار حرم به وسیله‌ی آیت‌الله آقا میرزا حسین سبزواری معمم شدم، هنوز 20 ساله نشده بودم، یک دیپلم ریاضی هم گرفته بودم و مسبوق به دیپلم ریاضی بودم و ابوی ما گفت که باید طلبه شوید و من هم طلبه شدم.

در آنجا از ابتدایی که ما معمم شدیم، اخوان خامنه‌ای با ابوی ما رفاقت و ارادت داشتند و با من هم دوست و رفیق شدند. خیلی هم اجتماعی بودند. از ابتدا هم مقام معظم رهبری یک طلبه‌ی معمولی نبود، خیلی پرجاذبه بود، در صحبتش، در رفاقتش و در نصیحت‌هایی که می‌کرد خیلی پرجاذبه بود، خیلی عجیب بود. امام دقیقا فهمید که نسبت به رهبری انگشتش را کجا بگذارد. آقای خامنه‌ای، مقام معظم رهبری خیلی عجیب بود.

ابوی ما در همان زمان مشغول حفظ قرآن بود. یکی از امتیازات ابوی این بود که حافظ کل قرآن بود. ما به «جاغرق» در اطراف مشهد رفته بودیم و در خدمت ایشان بودیم (در آن زمان که هنوز به مقام رهبری نرسیده بود)، ایشان هم در جاغرق بود. رشته‌ی اتصال و رفاقت ما در همان حرم آقا امام رضا(ع) منعقد شده بود و رفیق بود و ایشان نسبت به ابوی ما ارادت داشت، خیلی نسبت به ابوی مرید بود. یک جهت هم این بود که چون ابوی ما حافظ قرآن بود، خود حافظ قرآن بودن جاذبه دارد. مابین خانه‌ی ایشان که در سینه‌ی کوه بود تا خانه‌ی ما که در پایین بود، فاصله‌ای بود. صبح‌ها که می‌شد، ایشان به خاطر رفاقت می‌آمد. یک چوبی به عنوان عصا به دست گرفته بود و با آن می‌آمد و این چوب را به درب منزل ما می‌زد. ما متوجه می‌شدیم که آقای خامنه‌ای آمده است، زود می‌رفتیم و درب را باز می‌کردیم و ایشان تا جلوی درب حاضر می‌شد و می‌گفت: آقای میرزا! من حاضر هستم، برویم. می‌خواست ابوی ما و خود بنده - که در آن زمان طفیلی بودم - به منزلش ببرد و یک پذیرایی طلبگی داشته باشد. ما هم راه می‌افتادیم و به منزل آقای خامنه‌ای در سینه‌ی کوه در جاغرق می‌رفتیم. آنجا مطالبی می‌گفت، ایشان از همان زمان طلبگی خیلی خوش‌برخورد و خوش‌تعبیر و خوش‌صحبت بودند.

ابنا: حاج‌آقا! یک عکسی در فضای مجازی پخش شد که در دهه‌ی 40 بود که مقام معظم رهبری و آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای، اخوی ایشان و حضرتعالی هم بودید، این مربوط به همان... .

این را هم عرض می‌کنم، تاریخ آن یک تاریخ دیگری است که عرض می‌کنم.

خلاصه ما به آنجا می‌رفتیم و ایشان هم یک پذیرایی طلبگی داشت. پذیرایی طلبگی هم این بود که در همان باغ گوجه و سیب داشت، این‌ها را جمع می‌کرد و در بشقاب می‌گذاشت و یک چایی هم درست می‌کرد و می‌آورد و ما میل می‌کردیم، خیلی مختصر و مفید و طلبگی بود. من به یاد دارم که در آنجا قوری چایی هم به دست داشت، آن زمان قوری‌های استیل آمده بود که دسته‌ی این قوری چوبی و بقیه‌ی بدنه از جنس استیل بود، هنوز هم این قوری‌ها هستند. ایشان به ابوی ما رو کرد و گفت: آقای میرزا! این قوری‌ها خیلی خوب است، برای این‌که وقتی ما می‌خواهیم چایی بریزیم، چوبی است و دست ما را نمی‌سوزاند، ما می‌خواهیم گعده‌ی طلبگی کنیم، گعده و صحبت ما منقّص نمی‌شود. اگر دست ما بسوزد خب منقّص می‌شود. این تعبیر را هم داشتند.

ایشان چون می‌دانست که مرحوم والد ما حافظ قرآن است، در همان جلسه می‌گفت: من می‌خواهم یک مقدار امتحان کنم و ببینم که حفظ قرآن شما در چه شرایطی است؟ قرآن را از ابوی من گرفت. ابوی من همیشه یک قرآن را در جیب داشت که برای حفظ قرآن بود. قرآن را می‌گرفت و گوش می‌داد که به قول معروف از حفظ قرآن غلط‌گیری کند. ابوی ما هم می‌گفت و گاهی به ندرت در آن‌ها غلط داشت. ایشان به ابوی من می‌گفت: آقای میرزا! من این‌طوری حفظ قرآن را قبول ندارم، باید مثل حمد و سوره باشد، یعنی هیچ اشتباهی نشود. خیلی محکم باشد. می‌گفت: من این را قبول ندارم، حفظ قرآن شما باید مثل حمد و سوره ملکه شود. ایشان این جمله‌ی قصار را هم داشت که می‌گفت: باید مثل حمد و سوره باشد.

این داستان مربوط به زمانی است که در جاغرق بودیم. آن داستانی که راجع به عکس است، مربوط به وکیل‌آباد است. جاغرق یک منطقه‌ی ییلاقی است، اما وکیل‌آباد استخر دارد و می‌روند و می‌آیند. آن زمان که این‌طوری بود.

بعد از این‌که با بیت آقای خامنه‌ای آشنا و دوست شدیم، با عموی خودمان، حاج‌آقا مصطفی مسجدجامعی که پدر وزیر ارشاد بود... . وزیر ارشاد حاج احمد مسجدجامعی بودند و پدر ایشان حاج‌آقا مصطفی بود.

ابنا: جناب آقای دکتر محمد مسجدجامعی.

بله، پدر حاج محمد مسجدجامعی بودند و خیلی هم نفوذ پیش‌نمازی داشت. در تهران پیش‌نماز بود و مرید و نفوذ داشت.

ایشان به من گفت که؛ در این سفر باید با من بیایید. من و عموی کوچکم و این قافله‌ی حاج‌آقا مصطفی با قطار راه افتادیم و به مشهد آمدیم. تقریبا دو سال از عمامه‌گذاری من گذشته بود و من دیگر طلبه شده بودم، ولی هنوز مسئله‌ی انقلاب و تلاش در انقلاب و این‌ها پیش نیامده بود. آن زمان امام تبعید شده بود و به قول معروف نفس‌ها قفس شده بود و در این شرایط ما در مشهد بودیم.

ما در بیت پسر آقای سبزواری، آقا میرزا زین‌العابدین بودیم، پسر بزرگ ایشان در آنجا یک خانه‌ای داشت که ما به آنجا وارد شده بودیم.

ابنا: فقیه سبزواری

بله، فقیه سبزواری بودند. آقایان خامنه‌ای همه اجتماعی و اهل رفاقت و انس بودند، مخصوصا آقای خامنه‌ای، مقام معظم رهبری این‌طور بودند که اصلا انس از ایشان می‌جوشید، خیلی با انس بود. حدود ساعت 9 یا 10 که می‌شد آقایان خامنه‌ای سرازیر می‌شدند و برای گعده‌ی طلبگی به منزل می‌آمدند، قضایا و تاریخ را نقل می‌کردند، عموی ما یک چیزهایی می‌گفت و آن‌ها هم نقل می‌کردند.

در این زمان حاج‌آقا مصطفی گفت: خوب است که ما به اطراف مشهد هم برویم و ببینیم که چه خبر است، هم به حرم برویم و هم به اطراف مشهد هم برویم که تابستان است و هوا هم گرم است. خلاصه قرار گذاشتند که به وکیل‌آباد برویم. این عکس مربوط به وکیل‌آباد در اطراف مشهد است. خلاصه به آنجا رفتیم و آن عکاس هم در آنجا بود «و اغتنم من الفرص»، از فرصت استفاده کرد و یک عکس دسته‌جمعی گرفت.

ابنا: این عکس مربوط به چه سالی است؟

دو سال بعد از تبعید امام است.

ابنا: یعنی حدود سال 45 است.

بله. امام را تبعید کرده بودند، مردم جریحه‌دار، داغ‌دار و ساکت بودند تا بعد آرام آرام به جوشش و تلاش افتادند.

پس این عکس هم مال وکیل‌آباد است که در رابطه با عموی ما مرحوم حاج‌آقا مصطفی مسجدجامعی است.

ابنا: حاج‌آقا! نقش مقام معظم رهبری در جهان اسلام و جهان تشیع را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

چون ایشان در رأس واقع شده‌اند، باید در هر شرایطی به ایشان کمک کرد. ایشان در حقیقت دنباله‌ی امام امت هستند و باید به نحوی باشد که آن حالت محوریت ایشان محفوظ باشد. البته آنچه که مسلّم است، ایشان اولا و بالذات در رابطه با تشیع و در رابطه با امیرالمؤمنین(ع) هستند، ایشان دنباله‌ی خلافت امیرالمؤمنین(ع) هستند، ولیّ فقیه دنباله‌ی مسئله‌ی امامت است. چون دنباله‌ی مسئله‌ی امامت است، اولا و بالذات وظیفه‌ی ایشان در رابطه با تشیع و در رابطه با امیرالمؤمنین(ع) و در رابطه با حفظ تشیع و حفظ امامت است. این اولا و بالذات است.

اما ثانیا و بالعرض ایشان باید کل عالم اسلام را اداره کنند و چه بسا از خود همین عالم اسلام و از این مذاهب متشتته به وسیله‌ی لطف و کرامت و محبت ایشان، بقیه هم جذب به تشیع شوند. این خیلی کار مهمی است که ایشان باید با ظرافت و با لطافت این خیمه را نگه دارد. این عمود خیمه است و زیر این خیمه هم تشیع و هم مذاهب دیگر هستند. ان‌شاءالله بقیه‌ی مذاهب هم با لطف ایشان، با اداره‌ی ایشان، با انس ایشان و با عالمیت و تدبیر ایشان جذب به امیرالمؤمنین(ع) شوند که خواهند شد. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (الفاتحه: 6)، ما یک صراط مستقیم بیشتر نداریم، مقام معظم رهبری باید با ظرافت و لطافت همه را اداره کند و شاخص «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» برجسته شود که ان‌شاءالله خواهد شد و ان‌شاءالله این عمود خیمه‌ای که آقای خامنه‌ای هستند، با دست بزرگواری ایشان به دست مبارک آقا امام زمان(عج) واصل خواهد شد به فضل الهی.

ابنا: با توجه به این‌که حضرتعالی سال‌های متمادی از عمرتان را در حوزه‌ی علمیه گذراندید، از فعالیت‌های علمی خودتان برای دفاع از مذهب شیعه و تبیین معارف حقه‌ی اهل بیت(ع) برای ما بفرمایید.

ما که به راستی عاشق اهل بیت(ع) هستیم، چون آدم هرچه نگاه می‌کند می‌بیند که ما اصلا بهتر از اهل بیت(ع) نداریم. آخر عقل هم چیز خوبی است، آدم امیرالمؤمنین(ع) را بگذارد و به دنبال چه کسی برود؟ امیرالمؤمنین(ع) در حقیقت بنده‌ی حقیقی و با اخلاص خدا است. بنده‌ای است که فقط خدا را نگاه می‌کند، زرق و برق در ایشان نیست، ریاست در ایشان نیست، جاه‌طلبی اصلا در ایشان نیست. اگر ما بخواهیم شخصیت واقعی امیرالمؤمنین(ع) را به درستی بیان کنیم، دو کلمه بیشتر نیست و آن هم عبارت از بنده‌ی با اخلاص خدا است. این خیلی مهم است که خودش را نمی‌بیند، فقط خدا را می‌بیند، خودش را نمی‌بیند، فقط خدای علیم قدیر را می‌بیند. این خیلی مهم است. خودش را نمی‌بیند، فقط خدای رحمان و رحیم را می‌بیند. خودش را نمی‌بیند، فقط خدای مستجمع جمیع کمالات را می‌بیند. چرا؟ برای این‌که خودش می‌بیند که بنده‌ی خدا است. اگر عبارت فارسی‌اش را بخواهید، بنده‌ی خدا یعنی بند به خدا است، یعنی در خودش خالی است. بندگان خدا توخالی و هیچ و پوچ هستند. به نظرم این شعر از مولوی است «ما همه شیران ولی شیر علَم»، دیده‌اید که مردم دائما أنا رجلٌ می‌کنند؟ این‌که من رئیس هستم، تو مرئوس هستی. همه دائما أنا رجلٌ می‌کنند، در رشته‌ی علم أنا رجلٌ، در رشته‌ی اجتماع أنا رجلٌ، در رشته‌ی مسئولیت أنا رجلٌ دارند، این أنا رجلٌ باید پاک شود و به سطل آشغال بریزند. امیرالمؤمنین(ع) این أنا رجلٌ، همه را از بین برد و گفت که؛ من بند به خدا هستم. بند به خدا یعنی وجودش، وجود تعلقی است، وجود نفسی و استقلالی ندارد. کسی که وجود استقلالی ندارد و بفهمد که وجود استقلالی ندارد، مشی و رفتار چنین کسی خیلی متفاوت می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) متوجه بود که بند به خدا است، وجودش وجود تعلقی است، از خودش چیزی ندارد.

«ما همه شیران - شیران یعنی أنا رجلٌ‌ها - ولی شیر علَم»، علَم به معنای همین پرده‌ای است که روی آن عکس شیر می‌اندازند. «ما همه شیران ولی شیر علَم - نه شیر واقعی - / حمله‌مان از باد باشد دم به دم»، دائم باد می‌آید و این پرده را حرکت می‌دهد ولی این‌ها عکس است، این‌ها توخالی است.«ما همه شیران ولی شیر علَم / حمله‌مان از باد باشد دم به دم». شیر حمله می‌کند. می‌گوید که؛ حمله‌ی ما از باد است، باد از این طرف بیاید، حمله از این طرف است، از آن طرف باد بیاید، حمله از آن طرف است. «ما همه شیران ولی شیر علَم / حمله‌مان از باد باشد دم به دم / حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد»، همه حمله‌ی ما را می‌بینند، شیر حمله می‌کند، ولی هیچ‌کسی باد را نمی‌بیند، خیلی شعر عالی است «حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد / جان فدای آنچه ناپیداست باد»، جان فدای خدا، جان علی(ع) فدای خدا، جان همه فدای خدا، جان امام حسین(ع) فدای خدا و فدای دین خدا، داستان این است.

ابنا: حاج‌آقا! با توجه به این‌که حضرتعالی قریب به 70 سال عمر شریف‌تان را در معارف اهل بیت(ع) گذاشتید، اگر بخواهید در یک جمله توصیه‌ای به طلاب و شیعیان داشته باشید چیست؟ اگر بخواهید عمر شریف‌تان را در یک جمله خلاصه کنید، چه جمله‌ای می‌تواند باشد؟

زمانی در همین مجلس تفسیرمان بود که راجع به خدا و بندگی خدا صحبت می‌کردیم. در آنجا عرض کردم که؛ خدا اولین هادی بشر است. چون آنچه که در باب بشریت و در باب انسانیت خیلی مهم است، این است که هدایت شوند. این جهان با تمام بزرگی‌اش برای هدایت بشر است. اگر دائم این جهان را تماشا کند و هدایت نشود، حاصل جمع این هیچ و پوچ است. این باید وارد تلاش و کوشش شود. «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» شود، نیاز به جهاد و تلاش و کوشش است.

خداوند است که سلسله‌جنبان هدایت است. بعد از خدا، اهل بیت(ع) و پیامبران هستند. اولیاء و انبیاء(ع) در حقیقت ثانیا و بالعرض هستند. اولا و بالذات ذات باری تعالی است که هدایت می‌کند. ثانیا و بالعرض ائمه(ع) و انبیاء(ع) هستند.

در اینجا یک رشته‌ای است که من نام آن را رشته‌ی هدایت گذاشته‌ام. گاهی اوقات هم منظومه‌ی هدایت می‌گفتم. این منظومه‌ی هدایت در دنیا می‌خواهد همه را شیعه کند. حواس‌تان هست؟ یک منظومه‌ی هدایتی در این وسط بین خدا و خلق خدا داریم که نام آن را منظومه‌ی هدایت گذاشته‌ایم. این منظومه‌ی هدایت می‌خواهد کل دنیا را هدایت کند. بعد من عرض کردم که؛ در اینجا یک طرف این منظومه‌ی هدایت و رشته‌ی هدایت در دست خود خدا است، «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (الفتح: 10)، این ریسمان و این رشته‌ی هدایت در دستش است و می‌خواهد خلق الله را هدایت کند، تعارف ندارد. رشته‌ی دیگر این هدایت به گردن خلق الله و بندگان خدا است. اصل رشته در دست خدا است و بقیه‌ی آن هم بر گردن خلق الله است. «رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست - دوست به معنای خدا است - / می‌کشد آنجا که خاطرخواه اوست»، خداوند این رشته را می‌کشد و دلش می‌خواهد که این‌ها را به اعلی علیین ببرد؛ داستان این است.

بعد من اضافه کردم و گفتم: بدانید این رشته‌ای که خدای رحمان و رحیم بر گردن بندگان خودش انداخته، حساب و کتاب دارد. بندگان، شیعیان مخلص امیرالمؤمنین(ع) هستند، بر گردن بندگان دیگر نیست. چرا نیست؟ «قضایا قیاساتها معها»، چون قرار شد صراط مستقیم امیرالمؤمنین(ع) باشد نه زید و عمرو و بکر. چرا راه را اشتباه می‌روید؟ شما می‌خواهید در صراط مستقیم تکامل پیدا کنید، نه در بیابان ما لم یُزرَع و ما لم یَزرع. در بیابان که صراط مستقیم نیست، آنجا ظلمت است. می‌خواهد مردم را به صراط مستقیم نورانی بیاورد و این‌ها را به اعلی علیین بکشاند.

پس بنابراین یک طرف این منظومه و یک طرف این رشته‌ی هدایت در دست خود خدا است، طرف دیگر آن هم بر گردن محبین و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) است و لیس الّا. داستان این است.

ابنا: به عنوان سؤال آخر؛ با توجه به این‌که در خبرگزاری اهل بیت(ع) تشریف دارید و این خبرگزاری صدای شیعیان بی‌رسانه است، چه توصیه و پیشنهاداتی برای خبرگزاری و تیم خبرگزاری دارید که راهگشای ما در این رسالت عظیم باشد؟

سرمایه‌ی انسان برای رسیدن به هدف - حالا هدف در خبرگزاری باشد، در تجارت باشد، برای حوزه‌ی علمیه و یا دانشگاه باشد - این است که اخلاص داشته باشد. در هر رشته‌ای که باشید، شما می‌خواهید تاجر شوید، تاجر شوید، خیلی هم خوب است، ولی به یاد داشته باشید که در مسیر تجارت مخلصانه و با اخلاص وارد شوید، نه با راه زرق و برق و نه با راه تجارت مالی، با اخلاص باشد. اگر با اخلاص وارد شوید، در تجارت، در علم، در حوزه و در دانشگاه به هدف‌تان و به نتیجه می‌رسید و الّا به نتیجه نخواهید رسید. در همین مجمع شما هم باید همین‌طور باشد.

...........................

پایان پیام

اخبار مرتبط