خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
۹:۱۵
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
پنجشنبه
۲۰ اردیبهشت
۱۴۰۳
۱۱:۰۷:۴۱
منبع:
ابنا
کد خبر:
1457353

در گفت‌وگوی ابنا با نویسنده کتاب «مون‌سون»؛

روایت «مردی که باران بود»/ پزشک پاکستانی که خود را وقف مکتب اهل‌بیت(ع) و انقلاب خمینی(ره) کرد

«جای شهید نقوی‌ها در ارتباط کشورهای اسلامی، به خصوص ایران و پاکستان خیلی خالی است. اتفاقاتی که ما به سختی شاید بتوانیم برای ارتباطات دو کشور رقم بزنیم، می‌بینیم که شهید زندگی‌اش را وقف آن کار کرده است.»

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ پاکستان کشوری است که از ابتدا به نام اسلام موجودیت یافته و پاکان زیادی در این جغرافیای اسلامی زیسته‌اند. شهید دکتر سیدمحمدعلی نقوی از جمله پاکانی است که از بینانگذاران انجمن دانشجویان امامیه پاکستان بود و به خاطر مجاهدت‌هایش، چمران پاکستان لقب گرفت.

در تاریخِ ترورهایی که توسط مروجان اسلام آمریکایی صورت گرفته، کمتر دیده می‌شود که یک شخصیت غیرروحانی هدف قرار بگیرد، ولی دکتر نقوی که یک پزشک بود، چنان جامعه و جوانان را تحت تأثیر سخنان خود قرار داده بود که دشمنان راهی جز حذف فیزیکی وی نیافتند.

شهید نقوی برای تبلیغ و نشر دین اسلام به سه قاره جهان سفر کرده بود، او با هوش سرشار خود وارد دانشکده پزشکی لاهور شد و دریافت که دانشجویان شیعه پاکستان در سال های دهه 60 و 70 میلادی گرفتار افکار کاپیتالیسم و کمونیسم هستند. دانشجویان شیعه از مکتب فکری غنی خود بی‌اطلاع بودند و بسیار پیش می‌آمد که بدون فکر و اندیشه به این گروه‌ها و گروهک‌ها می‌پیوستند.

او خود را وقف جوانان پاکستانی کرد و با پایه‌گذاری انجمن دانشجویان امامیه جوانان شیعه را با اعتقادات اصیل و صحیح اشنا کرد و با اقتدا به مکتب خمینی(ره) نسلی را تربیت نمود که میلیون‌ها جان عاشق، مشتاق این مکتب شدند.

کتاب «مون‌سون» روایتی از زندگی، جهاد و شهادت دکتر نقوی است که به مناسبت بیست‌ونهمین سالگرد شهادت او و در یادواره «از لاهور تا لاهوت» رونمایی شد. خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ در گفت‌وگوی تفصیلی با محمدرضا کمیلی نویسنده این کتاب، از زندگی و تأثیر اندیشه این شهید و از بهانه نگارش این کتاب جویا شده است:

ابنا: درباره چرایی انتخاب این اسم برای کتاب خود بگویید.

«مون‌سون» یک پدیده‌ی جغرافیایی بزرگ است. من زیاد فکر ‌کردم که چطور بتوانم در یک عبارت خیلی کوتاه عنوان کتاب را انتخاب کنم تا هم برسانم که شخصیتی که من در رابطه آن می‌خواهم کتاب بنویسم اهل کجاست؟ همچنین می‌خواستم آن عبارت کوتاه شخصیت من را معرفی کند، در کنار این‌که برای مخاطب معماگونه باشد. اولین سؤالی که بپرسند این باشد که معنای مون‌سون چیست که به عنوان اسم کتاب انتخاب شده و اشاره به چه چیزی دارد؟ خب یک‌سری واژه‌ها را برای خودم نوشتم، خط زدم، در عبارت مون‌سون ماندم و در نهایت دیدم همان چیزی است که می‌خواهم به آن اشاره کنم.

ابنا: کتاب مون‌سون به چه موضوعی می‌پردازد؟

این کتاب درباره زندگی دکتر سید محمدعلی نقوی از اعجوبه‌های تاریخ تشیع پاکستان است. اگر بخواهیم فراتر نگاه کنیم واقعا باید بگوییم که در دوران معاصر ما یکی از اعجوبه‌های مسلمان جهان دکتر سید محمدعلی نقوی بوده است. وی شخصیت عجیب و غریبی است که وقتی به سوانح حیات و زندگی‌اش نگاهی می‌اندازیم، می‌بینیم پر از داستان‌های مختلفی است که شاید اصلاً نتوان باور کرد که یک شخصیت می‌تواند این‌قدر داستان خلق کند.

امروزه نزدیک به ۳۰ سال از شهادت ایشان می‌گذرد ولی وقتی نگاه می‌کنیم منشأ بسیاری از فعالیت‌های بزرگی است که مردم پاکستان و به خصوص شیعیان انجام می‌دهند. لذا اگر این شخصیت نبود، آن اتفاقات بزرگ رقم نمی‌خورد و مردم پاکستان امام خمینی(ره) را نمی‌شناختند. من به دنبال فردی می‌گشتم تا امام خمینی را به مردم پاکستان معرفی کرده باشد.

پاکستان اولین کشوری بود که انقلاب اسلامی ایران را به رسمیت شناخت. چه شد در دل جامعه‌ای که اکثریت آن اهل سنت هستند، مردم مشتاقانه حوادث انقلاب را دنبال می‌کردند. اساساً چه شد که وقتی امام می‌خواست به کویت برود، مردم کویته‌ی پاکستان شهرشان رو آب و جارو کردند که امام می‌خواهد به اینجا بیاید. از کجا امام خمینی(ره) را شناختند که در آن زمان اصلا رسانه‌ای نبود.

ابنا: درباره ویژگی‌های شخصیتی دکتر سید محمدعلی نقوی بگویید.

به نظرم اولین ویژگی شخصیت شهید نقوی، بصیرت و نگاه عمیق وی بود و مثل بسیاری از مردم جامعه از کنار اتفاقات عبور نمی‌کند. شهید نقوی در دانشگاه کینگ ادوارد شهر لاهور از قدیمی‌ترین دانشگاه‌های شبه قاره، پزشکی می‌خواند. وی دانشجوی جوان پزشکی لاغر اندامی بود که شاید وزن او ۶۰ کیلو هم نمی‌شد. در آن دوره یعنی دهه‌ی ۷۰ میلادی که شهید نقوی دانشجو بوده، بحث ایدئولوژی شرق و غرب بسیار مطرح بوده است، مردم پاکستان از طرف خودشان ایده‌ی خاصی نداشتند و جوان‌ها به سمت شرق یا غرب می‌رفتند. بحث‌های این‌ها در دانشگاه‌ها در قالب کنفرانس‌ها و مناظره‌ها به شدت داغ بود. در یکی از این مناظره‌ها شهید نقوی که جوان بود شرکت می‌کند و برعکس همه، بسیار ناراحت بیرون می‌آید و نزد دایی‌اش علامه سید صفدر نجفی، یکی از بزرگان شیعی پاکستان می‌رود و گلایه می‌کند که «چرا ما خودمان حرفی برای گفتن نداریم؟ من شاهد بودم که یکسری از دانشجویان شیعه به سمت مخالفان فکری خود که آن‌ها هم شیعه بودند، بطری پرتاب می‌کردند؛ آن‌ها هم صندلی‌ها را شکستند و به طرف این‌ها انداختند. یعنی ما در آیین و مذهب خودمان کسی را نداریم که حرفی بزند تا بر اساس آن بخواهیم حرکت کنیم و حتماً باید به شرق و غرب نگاه داشته باشیم؟» علامه سید صفدر نجفی می‌گوید: «من مدتی است که با یک عالم روحانی در نجف آشنا شده‌ام. به نظرم ایشان نگاه خوبی از دین دارد که باعث می‌شود جامعه حرکت کند.» آن شب برای اولین بار سید محمدعلی نقوی نام امام خمینی(ره) را می‌شنود. امام خمینی در آن زمان در نجف تبعید بودند. او با کمک دایی‌اشش رساله‌ی امام خمینی را به زبان ترجمه می‌کند و به مناطق مختلف پاکستان می‌رساند. همچنین سخنرانی‌های حضرت امام را ترجمه کرده و به دل جامعه‌ی پاکستان می‌رساند. 6-7 سال از این اتفاق که می‌گذرد، در آستانه‌ی انقلاب اسلامی بسیاری از مردم پاکستان امام خمینی را می‌شناختند. بسیاری از مردم پاکستان از طریق BBC اخبار انقلاب را پیگیری می‌کرد.

شهید نقوی شخصیت عجیبی است. وی چندین بار از سفر محمدرضا شاه به پاکستان جلوگیری می‌کند در حالی که برخی از علمای پاکستانی آن زمان که آگاهی لازم را نداشتند، می‌گفتند که وی یگانه پادشاه شیعه‌ی جهان است. چرا با سفر او مخالفت می‌کنی؟! لذا شهید نقوی برای ممانعت از سفر شاه به کشور پاکستان، چندین بار جلو رایزنی فرهنگی ایران در پاکستان و خانه‌ی فرهنگ ایران در لاهور راهپیمایی برگزار می‌کند.

ابنا: آن زمان شهید نقوی به عنوان یک پزشک این فعالیت‌ها را انجام می‌دهد یا مسئولیت سیاسی داشت؟

ایشان در دهه‌ی 70 میلادی در دوره‌ای که پزشک بودند، مجموعه‌ی فرهنگی - مذهبی به نام سازمان دانشجویان امامیه راه‌اندازی می‌کند. الان که من با شما حرف می‌زنم این سازمان بزرگ‌ترین سازمان دانشجویی شیعی کشور پاکستان است، در گوشه گوشه‌ی پاکستان نمایندگی و دفتر دارد، کار فرهنگی انجام می‌دهد و صدها هزار نفر عضو دارد.

شهید نقوی گروهی از افراد دغدغه‌مند را جمع می‌کند و به همین گروه دغدغه‌های جدید تزریق می‌کند. در کتاب مون‌سون اشاره شده است که نیروهای این‌ سازمان وقتی می‌خواستند سخنران بیاورند، خود شهید نقوی با موتور می‌رفت و سخنران را به جلسه می‌آورد، 4-5 نفر می‌نشستند و با هم حرف می‌زدند. سخنران را برمی‌گرداند و مراسم دعای کمیل و دعای توسل برگزار می‌کرد. من درباره فضایی حرف می‌زنم که حتی علمای شیعی هم از این‌ها حمایت نمی‌کردند که حداقل بگویند پشتوانه‌ی ما چند عالم شیعی است. حتی برخی از علما جلوی این‌ها می‌ایستادند که شما چرا با یک پادشاه شیعی در یک کشور همسایه مخالفت می‌کنید؟!

این را هم عرض کنم که محمدرضا شاه مثل اردوغان جزء معدود شخصیت‌های تاریخ کشور پاکستان است که سه بار در پارلمان پاکستان سخنرانی کرده است. یعنی مردم پاکستان نگاه مثبتی به شاه ایران داشته‌اند. در شهرهای پاکستان مثل کراچی، لاهور و راولپندی که می‌رفتید خیابان‌هایی به نام شهناز پهلوی، محمدرضا پهلوی و ... دیده می‌شد. در آن زمان نزدیک به 9 مرکز فرهنگی شاه در شهرهای مختلف پاکستان وجود داشت.

ابنا: به دیدگاه برخی علمای شیعه درباره شاه اشاره کردید. آن دوره شهید سید عارف حسین حسینی در پاکستان فعالیتی داشت یا نه؟

آن زمان که شهید نقوی شروع به شناساندن امام خمینی(ره) در پاکستان می‌کنند، شهید عارف حسینی در نجف هستند. فعالیت سید عارف حسین حسینی در پاکستان نزدیک به ایام پیروزی انقلاب اسلامی شروع می‌شود ولی تعداد علمایی که حاضر می‌شوند به وی کمک کنند و همراه وی باشند واقعا کم بود. این هم طبیعی است. در ابتدای کار که می‌خواهید فعالیتی را شروع کنید، برای خیلی از افراد سؤال می‌شود که شما از کجا آمده‌اید و چه کار می‌خواهید انجام دهید؟ نباید توقع داشت که همه از شما حمایت کنند. البته زمانی که رهبری شیعیان پاکستان به ایشان محول شد، شهید عارف‌حسین حسینی خیلی جوان بود.

شهید نقوی خلاف جهت رودخانه شنا می‌کرد. به مرور زمان ثبات‌قدم شهید نقوی و دوستان اطراف او، باعث می‌شود که مجموعه‌ی سازمان دانشجویان امامیه گسترده شود و این‌که در چند نقطه عطف تاریخی از جمله وضعیت شیعیان پاکستان را زیرورو می‌کند که شهید نقوی نقش محوری داشت.

ابنا: شهید نقوی در کدام‌یک از ایالات پاکستان فعالیت‌ می‌کرد؟

ایشان اهل لاهور و پنجاب بودند و فعالیت‌های شهید نقوی هم در همان محدوده بود.

فعالیت‌های سازمان دانشجویان امامیه ابتدا از لاهور شروع می‌شود، در دانشگاه‌های مختلف کشور هم فعالیت و نیرو جذب می‌کردند و نمایندگی زدند و رفته رفته فعالیت‌شان گسترش پیدا کرد.

ابنا: تجمعات ممانعت از سفر شاه ایران به پاکستان در لاهور برگزار می‌شد؟

آن زمان در لاهور برگزار می‌شد. کراچی تا دهه‌ی 60 میلادی پایتخت پاکستان بود. در دهه‌ی 60 میلادی، اسلام‌آباد را ساختند تا پایتخت شود. لذا تا زمانی که اسلام‌آباد پایتخت پاکستان شود، 20-30 سال زمان برد به همین دلیل لاهور به عنوان یک شهر بزرگ، کانون علم و فرهنگ ادب و پاکستان بود. شهید نقوی و طرفداران او اهل اطراف لاهور بودند و مرکز فعالیت آن‌ها دانشگاه کینگ ادوارد بود که ایشان هم در آنجا تحصیل می‌کرد. ایشان ابتدا در بیمارستان دولتی لاهور مشغول به فعالیت می‌شود. بعد که کمی فعالیت‌های او زیاد می‌شود، او را تبعید می‌کنند و به نزدیک مرز هند می‌فرستند ولی فعالیت‌های او متوقف نمی‌شود، چون باور و ایمان داشت و کادر‌سازی کرده بود. اگر شهید نقوی فردمحور بود و فقط به خودش تکیه داشت، به محض این‌که تبعید می‌شد، فعالیت‌های وی هم باید از بین می‌رفت و یا خیلی ضعیف می‌شد ولی می‌بینیم که فعالیت‌های شهید نقوی رو به بیشتر شدن و گسترش بوده است. شهید نقوی در مسائلی که شیعیان پاکستان با آن رو در رو می‌شدند و می‌مانند که چه کنند، خیلی به آنان کمک می‌کرد.

ابنا: شهید نقوی مبلغ نام امام و به نوعی رسانه در پاکستان بود. بالأخره این شهیدی که از دور شیفته‌ی امام می‌شود و در پاکستان تبلیغ امام را شروع می‌کند، با امام دیدار می‌کند یا نه؟

ایشان در خلال جنگ تحمیلی دو بار وارد ایران می‌شود و چون پزشک هم بود به جبهه‌ها می‌رود. هر دو نوبت رفتن ایشان به جنگ هم جالب است که در کتاب به آن اشاره کرده‌ام. بار دوم که ایشان به جبهه اعزام شده بودند به تهران می‌روند و فرصت دست‌بوسی حضرت امام را پیدا می‌کنند. ایشان یک بار هم اعضای دانشجویی سازمان دانشجویان امامیه را برای زیارت مشهد و قم می‌آورند و در نماز جماعت حضرت امام شرکت می‌کنند. ظاهرا در آن یکی، دو هفته‌ای که بودند چندین نوبت توفیق زیارت از دور را پیدا کرده بودند و یک بار هم از نزدیک امام را زیارت می‌کنند.

ابنا: ایشان در دوره‌ی مقام معظم رهبری هم به ایران آمدند؟

نوبت آخری که ایشان به ایران می‌آیند بعد از ماجرای دستگیری‌شان در عربستان سعودی است که در زندان‌های عربستان به خاطر ماجرای برائت از مشرکین، شکنجه می‌شدند.

ابنا: قضیه‌ رفتن شهید نقوی به جبهه را بگویید.

شهید نقوی گوش به زنگ فرمان امام بودند. یکی از عجایب زندگی ایشان این است که راه را پیدا می‌کند، می‌داند که رهبر کیست و مستقیما دستور می‌گیرد که چه کند. امام می‌فرماید که هر کسی می‌تواند به جبهه برود. شهید نقوی غیب می‌شود، او را پیدا نمی‌کنند. بعد از سه روز از خوزستان با خانواده‌اش تماس می‌گیرد و می‌گوید که من به اینجا رسیده‌ام. امام فرمودند که هر کسی می‌تواند به جبهه برود، اینجا هم نیاز بود. من حتی فرصت نداشتم که به خانه بیایم، وسایلم را جمع کنم و یا با شما خداحافظی کنم. نوبت اولی هم که به جبهه می‌رود عجیب و غریب است.

شهید نقوی در ابتدای جنگ با توجه به تخصصی که داشت می‌گوید که جبهه به دارو احتیاج دارد. رزمندگان مجروح می‌شوند و ایران هم تحریم شده است. ما باید به مجروحین دارو برسانیم. لذا کامیون اجاره می‌کند و شهر به شهر پاکستان می‌گردد و کامیون را پر از داروهایی می‌کند که مورد نیاز جبهه بوده است و به مرز ایران در تفتان می‌آورد. دوستانی که آنجا را می‌شناسند می‌دانند که فاصله بین تفتان تا کویته، اولین شهر بزرگ پاکستان در ایالت بلوچستان نزدیک به 700 کیلومتر است. وی با دارو و خسته و کوفته به آنجا رسد و مرزبانی می‌گوید که این‌ها چیست؟ او توضیح می‌دهد که دارو آورده‌ام و می‌خواهم به جبهه برسانم. آن‌ها می‌گویند: تو می‌خواهی این‌ها را بفروشی؟! او می‌گوید که من دارو آورده‌ام تا به جبهه کمک کنم. آن‌ها می‌گویند که ما مدرکی نداریم که تو می‌خواهی این کار را کنی. تو اگر این داروها را به کشور ببری و قاچاق کنی، چه کسی می‌خواهد جلوی تو را بگیرد؟ لذا یک مرجع ایرانی باید این را تأیید کند. هر کسی جای ایشان باشد می‌گوید: من چه کنم؟ با دارو اینجا آمده‌ام، حالا که داروها را نمی‌خواهید، من برمی‌گردم و نمی‌آورم. او برمی‌گردد و 48 ساعت بعد دوباره به مرزبانی ایران در تفتان می‌آید. مرزبان می‌گوید: دو روز پیش تو را رد کردم. باز برگشتی؟ او می‌گوید: نه، من رفتم و نامه‌ای که می‌خواستی را از کویته گرفتم و آوردم. 1400 کیلومتر را در همین مدت کم می‌رود و می‌آید. آن‌ها باور نمی‌کردند. بعد می‌بینند که از کنسولگری ایران در کویته نامه‌ای آورده که ایشان را معرفی کرده‌اند. بنابراین اجازه می‌دهند تا وارد شود.

ایشان با همان داروها تا خوزستان می‌رود و برای اولین بار شهید چمران را می‌بیند. شهید نقوی ابتدای جنگ مدت کمی هم‌رزم شهید چمران می‌شود. تأثیر عمیقی که شهید چمران روی ایشان گذاشت باعث شد که خیلی از افراد به او چمران پاکستان گفتند.

او به پاکستان برمی‌گردد، روایتش از ایران متفاوت و مبتنی بر شهید چمران و شهید بهشتی و امثال این‌ها می‌شود که یک به یک به شهادت می‌رسند. ارتباط شهید نقوی با امام خمینی ارتباط خیلی عجیبی بود. بسیاری از اوقات که دوستان وی به مشکل می‌خورند، شهید نقوی می‌گفت: با دفتر امام تماس بگیرید و کسب تکلیف کنید. بچه‌های 2-3 ساله که به دفتر سازمان امامیه می‌آمدند، عکس علما را به این‌ها نشان می‌دادند و می‌گفتند که کدام امام خمینی(ره) است؟ آن‌ها هم واقعا تشخیص می‌دادند.

در ایام حج که قضیه برائت از مشرکین پیش می‌آید و آن کشتار فاجعه‌آمیز را عمال سعودی انجام می‌دهند و حجاج به شهادت می‌رسند، ایران حج را تحریم می‌کند. سال بعد شهید نقوی به دوستانش می‌گوید: امسال ما نباید بگذاریم حرف امام بر زمین بماند. اگر ایرانی‌ها نمی‌روند، نوبت پاکستانی‌هاست. وی قبل از حج افرادی به حج می‌فرستد و آنان در یقه‌ لباس‌هایشان و هر جایی که می‌توانستند پوستر جاسازی می‌کنند. نزدیک ایام حج که می‌شود، شهید نقوی هم به حج می‌رود. چون حجاج ایرانی نبودند، عربستانی‌ها انتظار نداشتند که قضیه برائت از مشرکین دوباره تکرار شود لذا پاکستانی‌ها آنان را غافل‌گیر می‌کنند. یک پلاکارد بسیار بزرگی باز می‌کنند و در کسری از ثانیه، خیابان‌هایی قرار داشتند تظاهرات برگزار شود، پر از پوستر می‌شود. چون سعودی‌ها غافل‌گیر شده بودند و نیروها آمادگی نداشتند، مدت‌ تظاهرات طول می‌کشد. سعودی‌ها بعد از 2-3 روز از طریق یک‌سری حجاج، شهید نقوی را پیدا و ایشان را دستگیر می‌کنند. او زندانی و به مدت 3 ماه شکنجه می‌شود. به دلیل شهادت عارف حسینی در پاکستان، ضیاء الحق به مقامات سعودی نامه می‌نویسد که شیعیان پاکستان مطالبه دارند که آقای سید محمدعلی نقوی آزاد شود. لذا به خاطر نامه‌ ضیاء الحق، مقامات عربستان ایشان را آزاد می‌کنند.

ابنا: یعنی بعد از شهادت شهید عارف حسینی، شیعیان پاکستان اعتراض می‌کنند و به ضیاء الحق فشار می‌آورند، چون ضیاء الحق را مقصر شهادت عارف حسینی می‌دانستند و برای این‌که ضیاء الحق امتیازی به مردم شیعه‌ی پاکستان بدهد، به عربستان فشار می‌آورد که شهید نقوی را آزاد کند.

ضیاء الحق در مراسم تشییع جنازه شرکت می‌کند. وقتی شرکت می‌کند شیعیان را می‌بیند و طبیعتاً از او مطالبه هم داشته‌اند. چون مدتی بوده که شهید سید محمدعلی نقوی زندانی بود. در دوران حیات شهید عارف حسینی، شهید نقوی در خود پاکستان چندین نوبت زندانی می‌شود ولی سریع آزاد می‌شود ولی در عربستان زندانی بوده و دست کسی به او نمی‌رسیده و مدت زندانی بودن ایشان در عربستان 3 ماه طول می‌کشد. در این 3 ماه متأسفانه شهید عارف حسینی به شهادت می‌رسد و ضیاءالحق نامه می‌زند که ایشان را آزاد کنید. جالب این است که وقتی شهید نقوی از زندان بیرون می‌آید، شکنجه‌گر اصلی به او می‌گوید: حالت جا آمد که این همه به خاطر حرف خمینی کتک خوردی؟ الان چه شد؟ به چه چیزی رسیدی؟ ایشان لبخندی می‌زند و می‌گوید: «اگر کارهایی که من کردم باعث شد امام یک لبخند بزند، من حاضرم برگردم و تو 3 ماه از ابتدا من را شکنجه کنی. من دست از اعتقادات و عقایدم برنمی‌دارم.» چنین شخصیتی با این اراده و روحیه‌ی پولادینی که داشته، زندگی او را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم دائما به دنبال وظیفه‌اش است و اساساً می‌خواهند ایشان را از شغل پزشکی‌اش اخرج کنند، دائم به او فشار می‌آورند و اذیتش می‌کنند. بعد می‌بینیم که برای خودش کار جدید پیدا می‌کند. در اواخر دوران زندگی، ایشان به فکر کار در گلگت بلتستان در شمال پاکستان، مناطقی که بیشتر شیعه‌نشین هستند می‌افتد. آنجا پیگیر بود که بیمارستان داشته باشند، دانشگاه داشته باشند، مدرسه داشته باشند و برای جوانان آنجا ایجاد اشتغال کند که متأسفانه ایشان را به شهادت می‌رسانند. وی تا آخرین روز و آخرین ساعت زندگی‌اش دائم برنامه‌ریزی می‌کرد که باید چه کاری انجام دهم؟ فکر می‌کنم این مسئله در زندگی شهید نقوی خیلی مهم و برجسته است.

ابنا: چه اتفاقی می‌افتد که ایشان به شهادت می‌رسند؟

سپاه صحابه در سال 1985 اعلام وجود می‌کند و مدتی می‌خواهد با کار سیاسی شیعیان را به زمین بزند، ولی می‌بیند که اصلا حریف نمی‌شود. سال 1979، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسیده است و شیعیان روحیه‌ی تازه‌ای گرفته‌اند. در سال 1985، این‌ها آرام آرام خط فعالیت‌شان را از عرصه سیاسی به سمت ترور و کشتار منتقل می‌کنند، چون می‌بینند که حریف شیعیان نمی‌شوند. حق‌نواز جهنگوی در انتخابات شکست می‌خورد و اول از همه عارف حسینی را با یک‌سری واسطه‌ای که داشتند، می‌زنند. بعد از به شهادت رساندن عارف‌ حسینی، صادق گنجی دیپلمات ایران در شهر لاهور را به شهادت می‌رسانند. چند سالی می‌گذرد، آهسته آهسته فعالیت‌های تروریستی این‌ها افزایش پیدا می‌کند که مصادف با سال‌هایی است که فعالیت‌های شهید نقوی بیشتر شده است. ابتدا در چند نوبت وی را تهدید می‌کنند. فکر می‌کنم ایشان بالغ بر 100 بار از گروه‌های تروریستی نامه دریافت می‌کند که اگر نخواهی فعالیت‌هایت را متوقف کنی، تو را می‌کشیم. تعداد این نامه‌ها زیاد شده بود و گاهی اوقات اخطارهای جدی به او می‌دادند. حتی در اواخر عمر برای ایشان محافظ هم می‌گذارند ولی ایشان فعالیت‌هایش را کم نمی‌کند.

ابنا: چه کسی محافظ می‌گذارد، دولت؟

هم دولت اصرار می‌کند که محافظ بگذارد و هم دوستانش پی می‌برند که احتمالاً چه اتفاقی خواهد افتاد لذا برای ایشان محافظ تعیین می‌کنند. وی دائماً از 6 صبح تا 12 شب یک‌سره کار می‌کرد. حتی روز ازدواجش حضور نداشته است، همه نگران می‌شوند که او کجاست. پس از جست‌وجو وی را در چاپخانه‌ای پیدا می‌کنند که عکس حضرت امام را برای برنامه‌ای که منتشر می‌کرده است.

شهید نقوی در روزی که به شهادت می‌رسد، در حال رفتن به سمت بیمارستان بوده است. اتفاقاً همیشه خودش پشت فرمان می‌نشسته و رانندگی می‌کرده است. آن روز به دوستش می‌گوید که شما پشت فرمان بنشین. تروریست‌ها تصور می‌کردند که خود ایشان پشت فرمان است. آن‌ها 60 تیر زده بودند، 40 تیر به راننده می‌زنند و 20 تیر هم به سرنشین شلیک می‌کنند که شهید نقوی هم به شهادت می‌رسد.  

بعد از ترور ایشان به نظر من یکی از خلأهای جدی شیعیان پاکستان، وجود وحدت است. شهید عارف حسینی در اولین سخنرانی خود، یک عده اعتراض می‌کنند که تو جوانی هستی و ما تو را قبول نداریم، ما فلانی را قبول داریم که در شهر کویته است. همان‌جا شهید نقوی بلند می‌شود و همه را ساکت می‌کند که «همه‌ی ما ایشان را پذیرفته‌ایم و هیچ‌کسی حق ندارد علیه ایشان حرفی بزند و یا وی را قبول نکند. هر کسی بخواهد این کار را کند، با من طرف است.» همان‌جا اختلافات را در نطفه خفه می‌کند. متأسفانه بعد از شهادت ایشان بزرگ‌ترین ضربه‌ای که شیعیان در پاکستان دیدند، اختلاف و مشکلاتی است که در فضای وحدت به وجود آمد.

ابنا: بین شهید نقوی و شهید عارف حسینی اختلاف‌نظر هم وجود داشت؟

ظاهرا در فضا و در لایه‌های پنهان طبیعتا مشکلات و اختلاف‌نظرهایی هم بوده است ولی چیزی نیست که عیان شده باشد که من فلان جا مشکل دارم. چون ما که این کتاب را می‌نوشتیم افراد مختلف را دیدیم. بعضی خیلی به ایشان نزدیک بودند و می‌گفتند که مثلا در فلان جلسات نسبت به فلان موضوع اختلاف داشت، ولی وقتی موضوعی از سوی جمع تصویب می‌شد و یا خود شهید عارف حسینی می‌گفت که حتما باید این کار را انجام دهیم، شهید نقوی آن کار را انجام می‌داد ولو این‌که شاید چندان موافق هم نباشد.

ابنا: درباره کتاب‌تان بگویید. جمع‌آوری اسناد است؟ تاریخ شفاهی است؟ یا روایت داستانی و رمان است؟

سؤال سختی است. من در مقدمه‌ی کتاب اشاره کرده‌ام که تلاش من این بوده که به شکل داستان‌گونه، تاریخ شفاهی شیعیان پاکستان را در دهه‌ی 80 و 90 میلادی بیان کنم. تمام این اتفاقات مستند است، داستان نساختیم، ولی به داستان‌ها پروبال دادیم. بسیاری از شخصیت‌های داستان واقعی است و همه واقعی نیستند. برای نمونه ما به شکنجه‌گران سعودی شخصیت دادیم، اسامی آن‌ها واقعی نیست، شخصیت‌ها هم واقعی نیست، ولی به یک اتفاق منتج به واقعیت رسیدیم و یا یک‌سری دیپلمات‌های آمریکایی که نقش پررنگی دارند، را وارد کردیم. اتفاقات واقعی است، برای نمونه مسلمانان پاکستان سفارت آمریکا را آتش زدند، حال این‌که چه افرادی با چه نام‌هایی در آن درگیر بودند، را داستان‌وار نقل کرده‌ایم.

مخاطب با یک‌سری اتفاقات واقعی دارای مستند مواجه است. حتی تاریخ را جابه‌جا نکردیم و تاریخ قضایا به دقت بیان شده است. یا روز شهادت شهید عارف حسینی را به خاطر داستان عقب یا جلو نکردیم. بنابراین نام رمان مستندگونه برای آن انتخاب کرده‌ایم. امیدوارم مخاطبی که مطالعه می‌کند به هر دو برسد.

ابنا: شما نام کتاب را مون‌سون گذاشته‌اید. کتابی از آقای سیروس شمیسا منتشر شده که آن هم مونسون به صورت چسبیده است. اتفاقاً آن هم روایت داستانی از آقایی است که در شبه‌قاره زندگی می‌کند و پسرش زندگی آن را روایت می‌کند. وقتی کتاب خود را نام‌گذاری کردید به این اثر توجه داشتید؟

وقتی نام‌گذاری کردم آن را پیدا نکردم. وقتی چاپ شد و یکی، دو مجموعه کتاب را در سایت قرار داده بودند، برای اولین بار دیدم که یک کتاب مونسون به‌هم چسبیده‌ای هم داریم. فکر می‌کنم کتاب برای حدود سال 87 است که مدت زیادی از چاپ کتاب می‌گذشت.

ابنا: دقیقا 88 بود.

بله. برای آن زمان بود. ولی اولاً ما کاری نمی‌توانستیم بکنیم و تمام شده بود.

ابنا: ولی کتاب شما به چاپ دوم رسید.

این هم داستانی دارد که به چاپ دوم رسید. چون تقریباً نسخه‌های کتاب شروع به توزیع شدن کرد و ما مجبور شدیم که همزمان با چاپ اول، چاپ دوم را هم انجام دهیم. چون تغییراتی در جلد کتاب رخ داده بود و ما به هیچ عنوان زیر بار آن نرفتیم و برای ما خیلی مهم بود که جلد به همین صورت منتشر شود. بنابراین عملا همزمان با چاپ اول، یک هفته بعد چاپ دوم را هم منتشر کردیم تا چاپ اول را هم تغییر دهیم و روانه‌ی بازار شود.

ابنا: اگر درباره‌ی شهید نقوی و این کتاب نکته‌ای باقی مانده بفرمایید.

نکته‌ی پایانی من درباره شهید نقوی این است که جای شهید نقوی‌ها در ارتباط کشورهای اسلامی، به خصوص ایران و پاکستان خیلی خالی است. اتفاقاتی که ما به سختی شاید بتوانیم برای ارتباطات دو کشور رقم بزنیم، می‌بینیم که شهید زندگی‌اش را وقف آن کار کرده است. باید این عرضه داشته باشیم تا سیره، زندگی و شخصیت شهید را خوب معرفی کنیم. من یک‌سری داستان برای شما تعریف کردم، البته خود شما هم مطالعه دارید ولی برای خیلی از مخاطبان این مطالب جدید است که مگر چنین مسائلی امکان دارد؟ من این نوع نگاه را چه در ایران و چه در پاکستان زیاد دیدم، مثلا در پاکستان راجع به ایران سؤال می‌کنیم و کاری به این نداریم که فکر کنیم فقط مخاطب شیعه داریم، اگر بخواهیم کلی سؤال کنیم، آن‌ها تصور می‌کنند که با یک کشور تحریم شده‌ی ضعیفِ فقیر روبه‌رو هستند و مردم ایران وضعیت بدی دارند و یا بالعکس اگر در رابطه با پاکستان در ایران سؤال کنیم، به نظرم نوع نگاه خیلی محدود است. به نظرم شهدای شاخص پاکستان شهید نقوی و شهید عارف حسینی هستند و درباره این دو بزرگوار باید بیشتر کار کنیم. چرا نباید درباره شهید نقوی فیلم مستند داشته باشیم؟ حداقل سعی کرده‌ام - نمی‌گویم در آن موفق بوده‌ام - که اگر «چرا» می‌گویم به این سمت بروم و راه‌حلی برای آن داشته باشیم. البته یک‌سری کارها برای مستند زندگی شهید نقوی انجام می‌دهیم ولی مثلا چرا باید 30 سال از شهادت شهید نقوی بگذرد و بعد از این مدت کتابی درباره او نوشته شود؟

فکر می‌کنم نخبگان ما وظیفه دارند بیش از این‌ها در حوزه‌ی تمدنی و حوزه‌ی فرهنگی ایران و پاکستان کار کنند که تک تک این‌ها جای کار دارد.

ابنا: می‌توان درباره شهدای عرصه بین‌الملل هم کار کرد.

می‌خواهم شهدای بین‌الملل را بگویم ولی بین‌الملل یک فضای خیلی بزرگی است و هر کسی می‌تواند در حوزه‌ی تخصصی خودش جدی‌تر صحبت کند. در فضای ایران و پاکستان من این را کامل لمس می‌کنم که اهتمام به کار در این عرصه، حتی مشکلات اقتصادی دو کشور را هم درست می‌کند، مشکلات امنیتی را هم تا حد زیادی می‌تواند حل کند، مشکلات سیاسی را هم می‌تواند حل کند.  

ابنا: مجموعه‌ی که شما در آن فعالیت می‌کنید را معرفی کنید.

مجموعه‌ ما به نام «پاکستان، ایرانی‌ترین همسایه» تقریباً 6-7 سال است فعالیت می‌کند. یعنی خودمان راه‌اندازی کرده‌ایم و تعدادی جوان دغدغه‌مند هم در آن مشغول به کار هستند.

مجموعه‌ی ما فرهنگی است و هدف‌مان این است که ظرفیت‌های پاکستان را به مردم ایران بشناسانیم و در این حوزه کار کنیم. مستند ساختیم، کتاب داشتیم و ...

ابنا: درباره کتاب‌هایی که منتشر کرده‌اید توضیح دهید.

کتاب‌های منتشر شده ما فعلا 5 عدد است. کتابی به نام «پاک سرزمین» داریم که فکر می‌کنم کتاب خوبی باشد، از این منظر که مجموعه بیانات رهبر معظم انقلاب راجع به پاکستان است. برای آن کتاب تقریبا 2.5 سال وقت گذاشتیم و سعی کردیم تمام بیانات معظم‌له را استخراج و موضوع‌بندی کنیم. وقتی حضرت آقا در یک سخنرانی به 10 موضوع و زیرمجموعه‌های آن اشاره کرده است، ما این‌ها را تفکیک کرده‌ایم و یک‌سری توضیحات مقدمه‌واری هم آمده است. این کتاب به زبان اردو به مرحله صفحه‌آرایی رفته است، یعنی همه چیز تمام شده و اگر صفحه‌آرایی شود، ان‌شاءالله در پاکستان چاپ می‌شود. برای زبان فارسی آن را هم مجوز گرفته‌ایم و هماهنگی‌های لازم را با مؤسسه‌ی نشر آثار حضرت آقا انجام داده‌ایم. آن‌ها بازبینی می‌کردند که جملات دقیق باشد، فکر می‌کنم در همین روزها مجوز بیاید تا بتوانیم آن را منتشر کنیم.

«مون‌سون» که داغ داغ است. کتاب «پاک ستان» معرفی جریان‌ها و احزاب مذهبی و سیاسی کشور پاکستان است که فکر می‌کنم بیشتر به درد قشر نخبگان بخورد. این کتاب بیشترین تجدید چاپ را داشته است. در چاپ‌های قبلی بین «پاک» و «ستان» علامت به اضافه (+) قرار داشت اما دیدم که این‌طور برای خودم هم سخت است که بخوانم. ما جریان‌های مهم را در «پاک ستان»  معرفی کردیم، مثلا عمران خان را معرفی کردیم که فکر و نوع نگاه او چیست، نگاه او به دین چطور است و یا سابقه‌ی فعالیت او چه بوده است. نواز شریف و احزاب مختلف آن را بیان کرده‌ایم. چون سیاست پاکستان مبتنی بر احزاب است. وقتی می‌گوییم حزب جمعیت علمای اسلام، مخاطب نخبه‌ی ما بتواند سریع بفهمد که خط و ربط این حزب چیست و از آن چه انتظاری باید داشت. این کتاب بر این مبنا تألیف شد و فکر می‌کنم با استقبال خوبی هم مواجه شد.

کتاب «حکایت ملک خداداد» هم اولین کتابی بود که نوشتیم. این کتاب فقط یک سال در صفحه‌آرایی بود. یعنی می‌خواهم بگویم که خیلی برای ما مهم بود که کتاب تمیزی از آب درآید و نزدیک به 400 صفحه‌ی تمام‌رنگی گلاسه است. وزارت خارجه‌ی پاکستان از این کتاب تقدیر کرد.

ابنا: کتاب «حکایت ملک خداداد» درباره چیست؟

کتاب به صورت جامع به تاریخ، سیاست، فرهنگ و گردشگری پاکستان و علوم و تحقیقات، و ارتباط ایران و پاکستان پرداخته است. تقریبا همه هم مصور است، برای نمونه در این کتاب کوه K2 به عنوان دومین قله‌ی بلند جهان را که معرفی کرده، مصور است و برای خواننده جذابیت بصری دارد.

ابنا: حکایت ملک خداداد اطلاعات عمومی در رابطه با پاکستان است، اما پاک ستان جریانات شیعه و سنّی و سیاسی پاکستان است.

بله. حکایت ملک خداداد کتاب بسیطی است و بسیاری از نخبگان دو کشور درباره آن صحبت کرده‌اند. چون یک مقدار خلاء در این عرصه وجود داشت و بر حسب خلائی که بود سعی کردیم این کتاب را بنویسیم. بازخورد حکایت هم برای من جالب بود.

ابنا: کتاب حکایت ملک خداداد با کتاب‌ سبزی که وزارت خارجه درباره پاکستان نوشته‌، چه تفاوتی دارد؟

من اصلا این کتاب را ندیده‌ام. البته همان‌طور که گفتم وقتی می‌گشتم و سرچ می‌کردم، به یک‌سری کتاب راجع به پاکستان می‌رسیدم که برای نمونه بزرگواری، 2-3 سال به عنوان رایزن فرهنگی به پاکستان اعزام شده بود و یک‌سری کتاب‌هایی نوشته بودند. غالب آن کتاب‌ها فقط به اطلاعات عمومی پرداخته بودند.

تصور من این است که حکایت ملک خداداد یک مقدار فراتر از این‌ها است. یک سفرنامه از شمال تا جنوب پاکستان است. یعنی بخش گردشگری آن که نزدیک به 170 صفحه‌ی کتاب است، تقریبا بسیاری از اماکن گردشگری پاکستان را آورده است. من وقتی که این اثر را به «شاه محمود قریشی» وزیر خارجه‌ وقت پاکستان، قرار بود 30 ثانیه با هم صحبت کنیم اما تقریباً 15 دقیقه روی کتاب وقت گذاشت. وی گشت و شهر خودش را پیدا کرد، عکس‌های شهرش را نگاه کرد و به جمعیتی که با او بودند که سفیر پاکستان و سرکنسول هم حضور داشتند، گفت که شهر من فلان است و ... کتاب را به من داد و گفت که این اثر را حتماً با امضاء به من بدهید. بازخورد من از «حکایت ملک خداداد» جالب بود. به عنوان اولین کتاب‌مان هم در بین قشر نخبگانی خوب دیده شد، خیلی‌ها راجع به آن نوشتند و حرف زدند.

ابنا: اگر در پایان فرمایشی دارید به عنوان حسن ختام بفرمایید.

من باید یک تقدیر و تشکر ویژه‌ای از مجموعه‌ی خبرگزاری ابنا داشته باشم. ما دغدغه‌های فرهنگی در خصوص پاکستان داریم و واقعا گاهی حس می‌کنیم که خیلی تنها هستیم و ما را درک‌ نمی‌کنند. نمی‌گویم مجموعه‌های فرهنگی  از ما حمایت کنند که بگویند بروید و نیمی از این کار با ما باشد و شما انجام دهید، ولی حداقل با یک لبخندی می‌توانند بگویند که ما کار را فهمیدیم، بروید و انجام دهید. ما خیلی اوقات همین را هم نمی‌بینیم. برای ما خیلی جالب بود، در یادواره‌ی شهید نقوی از لاهور تا لاهور که اسفندماه سال گذشته در تهران برگزار شد، مجموعه‌ی دوستان خبرگزاری ابنا پای کار آمدند و در اطلاع‌رسانی به ما کمک کردند. من به مجموعه‌ی دغدغه‌مند ابناء تبریک می‌گویم و حداقل در حوزه‌ی پاکستان که ما مشغول به کار هستیم این دغدغه را می‌بینیم و از آن‌ها ممنون هستم.

امیدوارم کتاب مون‌سون بتواند بخشی از آن خلاء بسیار بزرگی که وجود داشته و دارد را پر کند. ما در ادامه غیر از آن 5 کتابی که عرض کردم، کتاب ششم را هم شروع کرده‌ایم و تحقیقات آن را انجام می‌دهیم. حس می‌کنم تا زمانی که فرصتی داریم باید کار کنیم. به قول آن شاعر که:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست / کاین دولت و ملک می‌رود دست به دست

تا زمانی که فرصتی هست و می‌توانیم کاری انجام دهیم به نظرم باید دست به دست هم بدهیم و کار را پیش ببریم، چون کار بر زمین مانده زیادی داریم.

جمله‌ی آخرم را هم بگویم. یکی از کارهایی که ما می‌کردیم این بود که می‌رفتیم و نخبگان را می‌دیدیم و سعی می‌کردیم به نحوی آن‌ها را در حوزه‌ی پاکستان درگیر کنیم. زمانی که آقای وحید جلیلی را در مشهد دیدیم، ایشان جمله‌ی جالبی به من گفت که «دشمنان ما آمدند 70 سال روی ارتباط ایران و پاکستان کار کردند که تخریب کنند، بدبین کنند، سرد کنند و مشکل‌‌آفرینی کنند. شما که دارید کار می‌کنید از الان باید برای 70 سال دیگر برنامه داشته باشید، اگر فکر می‌کنید که با یک یا دو سال کار کردن تمام توطئه‌های دشمنان نقش بر آب می‌شود، به نتیجه نمی‌رسید. یعنی صبوری در کار خیلی اهمیت دارد.» این جمله برای من خیلی جالب بود. همیشه وقتی کار خیلی سخت می‌شود، می‌گویم که این سال پنجم و ششم کار است و هنوز 65 سال دیگر داریم. ان‌شاءالله که بتوانیم به وظیفه‌ی خودمان عمل کنیم. باز هم از شما تشکر می‌کنم.

................................

پایان پیام/ 167