۱۲ مهر ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۵
منبع: راسخون
آیا فضای مجازی افیون توده هاست؟

سانه‌های اجتماعی در آغاز با شعارهای زیبا و فریبنده به میدان آمدند. شعارهایی همچون «اتصال انسان‌ها» یا «آزادی بیان برای همه» توانست میلیون‌ها نفر را جذب کند. انسان‌ها با شور و اشتیاق وارد فضایی شدند که وعده می‌داد فاصله‌ها را از میان برمی‌دارد، امکان گفت‌وگو و تبادل اندیشه را فراهم می‌سازد و...

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: رسانه‌های اجتماعی در آغاز با شعارهای زیبا و فریبنده به میدان آمدند. شعارهایی همچون «اتصال انسان‌ها» یا «آزادی بیان برای همه» توانست میلیون‌ها نفر را جذب کند. انسان‌ها با شور و اشتیاق وارد فضایی شدند که وعده می‌داد فاصله‌ها را از میان برمی‌دارد، امکان گفت‌وگو و تبادل اندیشه را فراهم می‌سازد و به هر فرد، هرچند گمنام، فرصت دیده‌شدن و شنیده‌شدن می‌دهد. اما اکنون پس از گذشت نزدیک به دو دهه، واقعیت چیز دیگری است: آنچه به‌جای اتصال پدید آمده، بیشتر نوعی انحصار است.

یعنی اتصال انسان‌ها به انحصار انسان‌ها رسید. ما انسان‌ها نه به یکدیگر، بلکه به الگوریتم‌های معدود شرکت‌هایی محدود متصل شده‌ایم. این شرکت‌ها همچون متا، گوگل، بایت‌دنس یا ایکس، عملاً انحصار "اطلاعات، روابط و حتی عواطف" ما را در اختیار گرفته‌اند. در چنین شرایطی، شعار اتصال بیشتر به پوششی برای انحصار بدل شده است؛ انحصاری که نه‌تنها داده‌ها و توجه انسان‌ها بلکه مسیر فکر و ذائقه آنان را در اختیار گرفته است.
 
این انحصار، از دل همان چیزی شکل گرفته که اقتصاددانان و پژوهشگران آن را «اقتصاد توجه» می‌نامند. در این اقتصاد، ارزش نه در "کیفیت یا حقیقت محتوا" بلکه در میزان زمانی است که انسان‌ها بر صفحه می‌مانند، کلیک می‌کنند، لایک می‌زنند و واکنش نشان می‌دهند. بنابراین پلتفرم‌ها برای بقا و سود آوری خود به ‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که بیشترین زمان ممکن را از مخاطب بگیرند، حتی اگر این زمان با محتوای سخیف، بی‌ارزش و سطحی پر شود.

در نتیجه، انسان‌ها به‌ جای آنکه در این فضاها به سمت علم، معرفت و عقلانیت سوق داده شوند، به تدریج شرطی می‌شوند که محتواهای کوتاه، هیجان ‌برانگیز و سرگرم‌ کننده را ترجیح دهند. این همان تغییر ذائقه‌ای است که آرام و بی‌صدا رخ داده و بسیاری از مردم حتی متوجه آن نشده‌اند.
 
حال پرسش اساسی این است: آیا می‌توان در چنین بستری به رشد فکری و انسانی امید داشت؟ در ظاهر پاسخ منفی به‌نظر می‌رسد، چرا که این پلتفرم‌ها اساساً برای رشد علمی ساخته نشده‌اند! اما پیچیدگی ماجرا آنجاست که همین ابزارها اگر درست به‌کار گرفته شوند، می‌توانند بسترهایی بی‌سابقه برای آموزش، تبادل نظر و همبستگی اجتماعی فراهم کنند. همان ‌طور که بسیاری از دانشجویان و پژوهشگران امروزه از یوتیوب، اینستاگرام یا حتی توییتر برای دسترسی به دانش و گفت‌وگوهای علمی بهره می‌گیرند. بنابراین باید گفت: رسانه‌های اجتماعی همچون شمشیر دولبه‌اند. اگر انسان‌ها آگاه باشند و اراده کنند، می‌توانند از دل همین انحصار، راهی برای اتصال واقعی به علم و اندیشه بیابند اما اگر منفعل باشند، به‌ سادگی در دام سطحی‌ سازی گرفتار خواهند شد.
 
از سوی دیگر، باید به این حقیقت نیز توجه داشت که رسانه‌های اجتماعی توانایی ایجاد جنبش‌های اجتماعی، فرهنگی و حتی علمی را دارند. بارها دیده‌ایم که چگونه کمپین‌های عدالت‌ خواهانه، حرکت‌های محیط ‌زیستی یا فعالیت‌های خیریه در همین فضاها شکل گرفته و به دنیای واقعی سرایت کرده است. این نشان می‌دهد که رسانه‌های اجتماعی فقط ماشین سرگرمی نیستند، بلکه می‌توانند موتور محرک بیداری و همبستگی نیز باشند اما باز هم شرط اصلی، داشتن سواد رسانه‌ای و اراده آگاهانه است.

یعنی اگر انسان بداند که در دل این انحصار چگونه باید مسیر خود را طراحی کند، می‌تواند از همان فضاهایی که برای انحصار ساخته شده‌اند، پلی برای اتصال حقیقی به انسانیت بسازد. به همین دلیل است که بسیار از نخبگان جوامع به دنبال ایجاد آگاهی و بالا بردن سواد رسانه مردم جامعه خود هستند که محتواهای فاخری که بسیار کم در فضای مجازی تولید می‌شوند مورد استقبال قرار گیرند و حتی مردم بتوانند درست و غلط بودن محتوایی که ادعا دارد فاخر است را هم تشخیص دهند. به بیانی دیگر ما هم نیاز داریم به رشد برای انتخاب محتواهای فاخر و هم نیاز داریم با بالا بدن سواد رسانه‌مان، فریب محتواهایی که ظاهر فاخر دارند اما سخیف هستند را نخوریم.
 
پس  نقش عقلای جامعه، نخبگان فرهنگی، دانشگاهیان و رسانه‌های علمی و مستقل بسیار مهم است. آنان وظیفه دارند در برابر موج سطحی ‌سازی و انحصارگری ایستادگی کنند و نگذارند مردم در این فضای یک ‌سویه غرق شوند. نخستین وظیفه آنان آگاهی ‌بخشی است. مردم باید بفهمند که الگوریتم‌ها چگونه آنان را هدایت می‌کنند، چرا به ‌طور ناخواسته ساعت‌ها وقت‌شان صرف محتواهای بی‌ارزش می‌شود، و چگونه می‌توانند با انتخاب‌های درست این چرخه را بشکنند. این همان چیزی است که به آن «سواد رسانه‌ای» گفته می‌شود و آموزش آن باید در همه سطوح جامعه جدی گرفته شود. از مدرسه و دانشگاه گرفته تا رسانه‌ها و خانواده‌ها.
 
وظیفه دوم عقلای جامعه، حضور فعال و تولید محتوا در همین بسترهاست. اگر نخبگان فرهنگی و علمی تنها به نقد از بیرون بسنده کنند و بگویند این فضا فاسد است، هیچ تغییری رخ نخواهد داد. بلکه آنان باید خود وارد میدان شوند و با زبان متناسب با این فضا محتوای ارزشمند تولید کنند. تجربه نشان داده که اگر یک محتوای فاخر به‌شکلی خلاقانه و جذاب بسته ‌بندی شود، می‌تواند میلیون‌ها بازدید بگیرد. بنابراین، حضور فعال نخبگان در این فضاها نه‌تنها ضروری بلکه حیاتی است.
 
وظیفه سوم آنان نیز شبکه‌سازی و ائتلاف فرهنگی است. هیچ فردی به ‌تنهایی نمی‌تواند با غول‌های رسانه‌ای رقابت کند اما اگر نخبگان در قالب انجمن‌ها، رسانه‌های جمعی و شبکه‌های علمی و فرهنگی متحد شوند، می‌توانند جریانی قدرتمند بسازند که بخشی از ذائقه عمومی را به ‌سوی محتواهای فاخر هدایت کند. این کار شبیه ایجاد یک "اکوسیستم فرهنگی" در دل رسانه‌های اجتماعی است؛ اکوسیستمی که هرچند در دل انحصار رشد می‌کند اما می‌تواند مسیر متفاوتی را به انسان‌ها نشان دهد.
 
اما موانع بسیار جدی‌اند. در سطح فردی، انسان‌ها غالباً دچار تنبلی ذهنی‌اند، به سرگرمی‌های سطحی معتاد می‌شوند و از خطرات ناآگاه‌اند. در سطح اجتماعی، نظام آموزشی ما هنوز در تربیت رسانه‌ای ضعف دارد، رسانه‌های مستقل با مشکلات مالی روبه‌رو هستند و سیاست‌گذاران فرهنگی کمتر به آینده این حوزه توجه می‌کنند. در سطح جهانی نیز سلطه اقتصادی و فناوری شرکت‌های بزرگ عملاً میدان را در انحصار آنان قرار داده است. این همان جایی است که «اتصال» بیش از پیش رنگ می‌بازد و انحصار به عریان‌ترین شکل خود ظاهر می‌شود.
 
راهکارها باید متناسب با این موانع طراحی شوند. در سطح فردی، آموزش مهارت مدیریت زمان، استفاده گزینشی از رسانه و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر می‌تواند بخشی از مشکل را حل کند. در سطح اجتماعی، باید بر سرمایه‌گذاری در رسانه‌های بومی و فاخر، حمایت از تولید کنندگان محتوای فرهنگی و ایجاد نهادهای سواد رسانه‌ای تمرکز کرد. در سطح جهانی نیز همکاری میان کشورها و نهادهای فرهنگی برای توسعه پلتفرم‌های غیرمتمرکز و فشار اجتماعی بر شرکت‌های بزرگ برای شفافیت و مسئولیت ‌پذیری ضروری است.
 
البته نباید انتظار داشت که این تغییرات یک ‌شبه رخ دهند. تغییر ذائقه یک جامعه فرآیندی طولانی و پرهزینه است. همان‌گونه که سال‌ها طول کشید تا الگوریتم‌ها انسان‌ها را شرطی کنند، سال‌ها نیز لازم است تا مردم یاد بگیرند، انتخاب‌های متفاوتی داشته باشند. در کل به حرکت در این مسیر ناگزیر هستیم. اگر عقلای جامعه سکوت کنند، نسل‌های آینده بیش از پیش در این انحصار فرو خواهند رفت و آزادی واقعی آنان از میان خواهد رفت.
 
بنابراین، پاسخ نهایی به پرسش آغازین این است که رشد انسانی در رسانه‌های اجتماعی امکان‌پذیر است، اما نه به‌صورت طبیعی و خودکار. این رشد نیازمند آگاهی فردی، مسئولیت ‌پذیری اجتماعی و مقاومت جمعی در برابر انحصار است.
 
پناه بردن به رسانه‌های اجتماعی برای تسکین درد
همانطور که در بالا گفتیم رسانه‌های اجتماعی در آغاز نوید بخش جهانی تازه بودند؛ جهانی که در آن انسان‌ها می‌توانستند آزادانه با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، استعدادهای‌شان را نشان دهند، از تنهایی رهایی یابند و تجربه‌های شخصی خود را با دیگران به اشتراک بگذارند اما واقعیت آنچه رخ داده، پیچیده‌تر و تاریک‌تر است. امروزه برای بسیاری از افراد، این فضا نه تنها وسیله‌ای برای ارتباط، بلکه به ابزاری برای تسکین دردها و فرار از ناکامی‌ها بدل شده است؛ درست همان‌گونه که مواد افیونی برای جسم عمل می‌کند. شبکه‌های اجتماعی نوعی افیون روانی و اجتماعی شده‌اند؛ تسکین‌ دهنده‌ای کوتاه ‌مدت که در نهایت به اعتیاد، وابستگی و خستگی منجر می‌شود.
 
انسان مدرن با مشکلات بی‌شماری دست‌وپنجه نرم می‌کند: فشارهای اقتصادی، اضطراب شغلی، روابط عاطفی ناکام، احساس تنهایی، پوچی و شکست‌های شخصی. بسیاری به‌جای مواجهه مستقیم با این مسائل و یافتن راه ‌حل‌های پایدار، به رسانه‌های اجتماعی پناه می‌برند. چند دقیقه گشت‌وگذار در اینستاگرام یا تیک‌تاک می‌تواند ذهن را از دغدغه‌های واقعی جدا کند و نوعی آرامش موقت فراهم آورد. اما این آرامش، درست مانند تأثیر یک مُسکن قوی، تنها سطحی و زودگذر است. پس از پایان آن، فرد دوباره با واقعیت تلخ زندگی خود روبه‌رو می‌شود و برای فرار دوباره به همان مُسکن پناه می‌برد. این چرخه بی‌پایان همان چیزی است که روان‌شناسان آن را «اعتیاد رفتاری» می‌نامند.
 
مغز انسان در برابر محرک‌های رسانه‌ای، به‌ ویژه لایک، کامنت و بازدید، "دوپامین" ترشح می‌کند. هر بار که فرد واکنشی مثبت از مخاطبان دریافت می‌کند، حس خوشی و رضایت زود گذر به او دست می‌دهد. این چرخه پاداش، همانند مصرف مواد، اعتیادآور است. کاربر بارها و بارها به صفحه خود بازمی‌گردد تا واکنش‌های جدید را ببیند، یا ساعت‌ها در صفحات دیگران غرق می‌شود تا این محرک‌های دوپامینی را تجربه کند. نتیجه آن است که انسان، به‌جای مواجهه با مسائل اصلی زندگی، در دنیایی مصنوعی غرق می‌شود که در ظاهر پر از هیجان و رنگ است اما در باطن پوک و تهی.
 
این وضعیت فقط مختص کاربران عادی نیست. حتی اینفلوئنسرها که در نگاه اول موفق، محبوب و ثروتمند به‌نظر می‌رسند، گرفتار همین اعتیاد و افیون شده‌اند. بسیاری از آنان در مصاحبه‌های خصوصی یا عمومی اعتراف کرده‌اند که زندگی مجازی‌شان چیزی جز نمایش نیست. آنان برای جلب توجه بیشتر ناچارند هر روز تصویری تازه‌تر، جذاب‌تر و گاه اغراق‌آمیزتر از خود نشان دهند. فشار دائمی برای حفظ شهرت و رضایت مخاطبان، آنان را در چرخه‌ای بی‌پایان گرفتار می‌کند. در ظاهر لبخند می‌زنند و از سفرها، خریدها و تجملات سخن می‌گویند اما در درون دچار خستگی، افسردگی و بی‌معنایی می‌شوند.
 
نمونه‌های فراوانی از این اعترافات در رسانه‌ها منتشر شده است. بسیاری از یوتیوبرها پس از رسیدن به اوج شهرت ناگهان اعلام کرده‌اند که به استراحت نیاز دارند، زیرا دیگر توان ادامه زندگی مصنوعی را ندارند. برخی از بلاگرهای اینستاگرامی در مصاحبه‌ها گفته‌اند که پشت تصاویر درخشان و پرنور صفحه‌شان، واقعیتی پر از استرس، بدهی و تنهایی وجود دارد. حتی اینفلوئنسرهایی با میلیون‌ها دنبال ‌کننده، بارها گفته‌اند که در لحظه خاموش شدن دوربین، احساس پوچی و افسردگی سراسر وجودشان را فرا می‌گیرد. این اعترافات نشان می‌دهد که افیون رسانه‌های اجتماعی تنها کاربران عادی را گرفتار نکرده، بلکه حتی ستارگان این فضا نیز قربانی آن هستند.
 
چنین وضعیتی از نظر جامعه‌شناسی و روان‌شناسی ابعاد مهمی دارد. نخست آنکه رسانه‌های اجتماعی نوعی "زندگی جایگزین" می‌سازند؛ زندگی‌ای که در آن فرد می‌تواند نقش قهرمان، انسان موفق یا شخصیت محبوب را بازی کند، حتی اگر در دنیای واقعی شکست‌خورده و تنها باشد. این زندگی جایگزین نوعی مسکن روانی است که فرد را از مواجهه با واقعیت بازمی‌دارد اما هرچه فرد بیشتر در این نقش مصنوعی فرو می‌رود، فاصله او با واقعیت بیشتر می‌شود و بازگشت به زندگی واقعی دشوارتر.
 
دوم آنکه این اعتیاد، علاوه بر فرد، جامعه را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. وقتی میلیون‌ها نفر به‌جای پرداختن به مسائل واقعی، در دنیای مجازی سرگرم می‌شوند، توان جمعی برای تغییر و اصلاح اجتماعی کاهش می‌یابد. همان‌گونه که مواد افیونی می‌تواند ملتی را خواب‌آلود و بی‌تفاوت کند، رسانه‌های اجتماعی نیز می‌توانند انسان‌ها را در وضعیت بی‌خبری و بی‌عملی نگه دارند. این همان نگاه افیونی است که به‌ جای بیداری و کنشگری، به تسکین موقت و فراموشی می‌انجامد.
 
اما پرسش اصلی این است که آیا راه گریزی از این چرخه وجود دارد؟ پاسخ، آری است، هرچند دشوار. نخستین گام، آگاهی است. انسان باید بداند که رسانه‌های اجتماعی چگونه کار می‌کنند، چه سازوکاری برای اعتیادآفرینی دارند و چگونه زندگی او را به نمایش بدل می‌کنند. آموزش سواد رسانه‌ای در اینجا اهمیت ویژه‌ای دارد؛ چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی.
 
گام دوم، بازتعریف رابطه با رسانه‌های اجتماعی است. به‌جای اینکه این فضا به منبع اصلی آرامش و هویت بدل شود، باید به ابزار تبدیل شود؛ ابزاری برای ارتباط واقعی، یادگیری، یا سرگرمی سالم. این کار نیازمند مدیریت زمان، انتخاب آگاهانه محتوا و محدود کردن استفاده افراطی است.
 
گام سوم، بازگشت به زندگی واقعی و تقویت ارتباط‌های چهره‌به‌چهره است. بسیاری از روان‌شناسان توصیه می‌کنند که افراد باید وقت بیشتری را در طبیعت، میان خانواده و در جمع دوستان واقعی بگذرانند. این ارتباط‌های انسانی عمیق، می‌تواند جایگزینی پایدار و غنی برای افیون مجازی باشد.
 
در سطح اجتماعی نیز نخبگان فرهنگی، رسانه‌های مستقل و نظام آموزشی باید دست‌به‌کار شوند. آنان باید فضایی فراهم کنند که افراد به‌جای پناه ‌بردن به زندگی مصنوعی، بتوانند در دنیای واقعی رشد کنند. تولید محتواهای فاخر و الهام ‌بخش، حمایت از فعالیت‌های اجتماعی واقعی و ایجاد جنبش‌های فرهنگی علیه اعتیاد رسانه‌ای، همه بخشی از این مسیرند.
 
در نهایت باید گفت که رسانه‌های اجتماعی، با همه جذابیت‌هایشان، اگر بدون آگاهی و کنترل استفاده شوند، به افیونی خطرناک بدل می‌شوند؛ افیونی که دردهای فردی و اجتماعی را نه درمان بلکه موقتاً تسکین می‌دهد و در نهایت آنها را عمیق‌تر می‌سازد. حتی اینفلوئنسرهایی که در ظاهر خوشبخت و موفق‌اند، خود قربانی همین چرخه‌اند و بارها از خستگی و پوچی این زندگی نمایشی سخن گفته‌اند. بنابراین، اگر انسان بخواهد از این چرخه رها شود، باید به آگاهی، خود کنترلی و بازگشت به ارزش‌های واقعی زندگی روی آورد. تنها در این صورت است که می‌توان رسانه‌های اجتماعی را از یک افیون مخدر به ابزاری مفید برای رشد انسانی بدل کرد.


منبع:
تحریریه راسخون

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha