۲۶ آذر ۱۴۰۴ - ۲۱:۴۶
از دانشگاه توکیو تا قم؛ میراث حضرت زهرا(س)، هدیه‌ای از امام رضا(ع) به دختری از سرزمین آفتاب/ کنجکاو شدم، چون خیلی علیه اسلام هزینه می‌کردند

بانوی ژاپنی که ۱۵ سال پیش، در شهری بدون مسجد و حسینیه و تنها با جست‌وجو در اینترنت، از سؤال سادهٔ «چرا این‌قدر علیه اسلام هزینه می‌کنند؟» شروع کرد و به معنای واقعی زندگی در عبودیت رسید، امروز در قم زندگی می‌کند. چادرش را در حرم امام رضا(ع) هدیه گرفت و میراث حضرت زهرا(س) را بر تن کرد و زیر سایهٔ مادر معنوی خود، حضرت معصومه(س) آرام گرفته است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ فاطمه اتسوکو هوشینو، بانوی ژاپنی ساکن قم، بیش از ۱۵ سال پیش در انزوای کامل  و بدون هیچ مواجهه مستقیمی با مسلمانان و تنها از طریق اینترنت، با دین اسلام آشنا و مسلمان شد و سپس به مذهب شیعه گروید.

این بانوی مسلمان ژاپنی در گفت‌وگویی صمیمی با خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ روایتی شنیدنی از جست‌وجوی حقیقت، دردهای درونی، کشف عبودیت، مواجهه با شبهات، پذیرش حجاب و چادر، و سرانجام مهاجرت به قم ارائه کرد. داستانی که از کنجکاوی در برابر پروپاگاندای رسانه‌ای آغاز شد و به آرامش ابدی در جوار حضرت معصومه(س) رسید.

دورم هیچ مسلمانی نبود

در شهر کوچکی به نام اوجیتا (استان نیگاتا) زندگی می‌کردم. دانشجو بودم، برای دانشگاه به توکیو رفتم. دور و برم هیچ مسلمانی نبود – نه مبلغ، نه دوست، نه حتی مسلمانِ غیرمبلغ. مسلمانان را فقط از دور می‌دیدم، اما حقیقت را بگویم آن روزها حس خوبی به مسلمانان نداشتم. مسلمانانی بودند که رفتارشان خوب نبود و به آن‌ها حس مثبتی نداشتم.

در ژاپن مسجد شیعه ساخته نشده. حسینیه‌ای در سفارت ایران هست، یا شخصی در خانهٔ خودش مراسم می‌گیرد و چند خانواده را دعوت می‌کند. جامعهٔ قدرتمندی نداریم، نماز جمعه نداریم، اما شعبهٔ المصطفی بیش از ۱۰ سال پیش زده شده، چند نفر کار می‌کنند، فعالیت ما محدود است و تا سطح اهل سنت نرسیده‌ایم.

کنجکاو شدم، چون خیلی هزینه می‌کردند

از بچگی دنبال چیزی بودم که دلم را آرام کند. با فرقه‌های مختلف بودایی، مسیحی، یهودی آشنا شدم – حتی ریاضت‌ها و سحر و جادو را امتحان کردم تا قدرت ماورایی پیدا کنم و حالم خوب شود. درد خوب نشد. یک گمشدهٔ بزرگ در درونم بود که نمی‌دانستم چیست. بعد از سال ۲۰۰۰، تلویزیون می‌گفت: «مسلمانان تروریست‌اند، قاتل غیرمسلمانان‌اند، جهان را ناامن می‌کنند – ۱۱ سپتامبر، قرآن‌سوزی‌ها...» فکر کردم: این همه هزینه برای چیست؟

آدم بی‌دلیل پول خرج نمی‌کند. کنجکاو شدم: چرا خراب کردن اسلام برایشان این‌قدر مهم است؟ از این سؤال همه‌چیز شروع شد. مطالعه کردم. دیدم همه‌چیز برعکس است – دقیقاً ۱۸۰ درجه. اسلام را «دین شمشیر» معرفی می‌کردند، اما مسلمانان هر جا می‌روند با «السلام علیکم» شروع می‌کنند – هم سلام زیبا، هم دعا برای سلامتی و حس امنیت. کاملاً مغایر با تصاویر رسانه‌ای. زنان را مظلوم و بدون حقوق نشان می‌دادند. می‌گفتند اسلام به زنان ظلم می‌کند، اما بالای ۸۰ درصد تازه‌مسلمانان خانم هستند. اگر حجاب مظلومیت بود، آقایان بیشتر مسلمان می‌شدند. رسانه‌ها حجاب را سمبل مظلومیت نشان می‌دهند، اما برعکس بود. در اسلام زنان خیلی محترم‌اند، شخصیت‌های مقدس زن بسیاری دارند و جایگاهشان از بودایی و مسیحیت خیلی بالاتر است – حقوق بیشتری دارند.

.

.

«عبودیت»، معنی زندگی

سؤالم این بود: زندگی برای چیست؟ هدف زندگی انسان چیست؟ هیچ‌جا جواب واضح و قانع‌کننده نداشت. قرآن گفت: «وَما خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلّا لِیَعبُدون»؛ و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدم (۵۱:۵۶). «عبودیت.» ساده، محکم. هر سؤالم را جواب داد – محکم و واضح، برخلاف ادیان دیگر که جواب‌های مبهم دارند. دردهای درونی‌ام خوب شد. حتی در آن دوران گاهی به فکر خودکشی می‌افتادم – اما دیگر این افکار را نداشتم. معنی زندگی را پیدا کردم، ارزش خودم را پیدا کردم. جهان‌بینی‌ام عوض شد: این دنیا زندگی اصلی نیست، جای آزمایش است، زندگی اصلی آخرت است. وقتی واقعاً فهمیدم و قبول کردم، دردهایم درمان شد. نمی‌توانستم مسلمان نشوم. شهادتین گفتم. اما شناخت اسلام حالم را خوب کرد، به من اعتمادبه‌نفس داد و باعث شد بهتر دنیا را ببینم. گمشده‌ام را پیدا کردم.

دعای کمیل چشمم را باز کرد

دو سه ماه بعد از مسلمان شدن، منبع اطلاعاتم اینترنت بود – هیچ مسلمانی اطراف نبود. سایتی در مورد ادعیه و زیارات شیعه پیدا کردم. در فهرست «دعای کمیل» را دیدم – نمی‌دانستم معنی‌اش چیست، باز کردم. ساعت‌ها تکان نخوردم. مضمون عجیب و غریب بود: دربارهٔ خدا و عالم هستی. این حرف‌های یک آدم معمولی نبود. در آن‌جا آمده بود این دعا را حضرت علی(ع) روایت کرده. فقط اسمش را شنیده بودم – در تاریخ اسلام بسیار معروف هستند، اما شناختی نسبت به ایشان نداشتم. از آن‌جا شروع شد. دعاهای بیشتری خواندم. هرچه بیشتر خواندم، قرآن و خدا را بهتر فهمیدم. حدیث ثقلین را شنیدم: «قرآن و عترت.» مسلمان باید هر دو را داشته باشد. پیامبر راست گفته بود. از وقتی اهل‌بیت را شناختم، همه‌چیز روشن‌تر شد. قبلاً در دنیای سیاه‌وسفید زندگی می‌کردم، حالا در یک دنیای رنگی چشمم تازه باز شده بود و به خواندن کتاب‌هایی که در مورد اهل‌بیت(ع) بودند علاقه‌مند شده بودم.

شیعه شدم، چون دنبال حقیقت بودم

دو سه ماه بعد از مسلمان شدنم، به کرهٔ جنوبی سفر کردم. با دختری اهل کشور مالزی که دانشجو بود آشنا شدم. وقتی فهمید من دین اسلام را پذیرفته‌ام، به من این‌گونه گفت: «همهٔ مسلمانان مسلمان نیستند؛ بعضی کافر و بت‌پرست‌اند – در ایران، لبنان، عراق.» همان موقع منظورش را نفهمیدم. وقتی برگشتم به ژاپن، کشورهایی که اسم برده بود را سرچ کردم. فهمیدم منظورش شیعه است. در فضای مجازی شبهات زیاد بود: «شیعیان قرآن را تحریف کرده‌اند، فقط روی مهر سجده می‌کنند و مشرک هستند (البته بعداً فهمیدم این سجده بدون الوهیت به مهر است).»

بعداً از مرکز اسلامی اهل سنت ترجمهٔ قرآن ژاپنی و چند کتابچه گرفتم. اما آن‌جا اولین شبهه‌ای که در ذهنم آمد در رابطه با رحلت پیامبر(ص) بود. در کتاب این‌طور نوشته شده بود: از چهار خلیفه، سه نفر از آن‌ها خیلی زحمت کشیدند مملکت اسلامی نوظهور را حفظ کنند... این مسئله را خیلی پررنگ به تصویر کشیده بودند، اما همچنین آمده بود فقط امام علی(ع) در کنار پیامبر(ص) مانده بود. در فرهنگ سنتی ژاپنی، تشییع جنازه خیلی مهم است ـ حتی برای افراد غریبه نیز تلاش می‌کنیم که حتماً شرکت کنیم. گفتم: مگر همه در مدینه نبودند؟ ۱۰–۱۵ دقیقه هم سخت بود که به تشییع بروند؟

عربی را از الفبا یاد گرفتم. قرآن را با الفبا و خیلی ساده می‌خواندم، حتی معنی واژه‌ها را چک کردم. متوجه شدم بعضی ترجمهٔ آیات غلط هستند – عربی‌ام ابتدایی بود، اما کافی بود تا متوجه شوم این ترجمه اشتباه است. سؤال کردم: چرا درست نمی‌کنید؟ گفتند: طبق نظر علمای ماست، حق نظر دادن نداریم.

بزرگ‌ترین نمونه‌اش اشتباه در ترجمهٔ آیهٔ ولایت بود: حضرت علی در حال رکوع انگشتر انفاق کرد؛ آیه مشخص می‌کند مسلمانان باید از چه کسانی اطاعت کنند – در آن‌جا کلمهٔ «راکعین» آمده، اما در ترجمهٔ ژاپنی «سجده‌کنندگان» آمده بود، یعنی کسانی که پیشانی خود را بر زمین قرار می‌دهند. بعداً فهمیدم در ترجمه‌های دیگر زبان‌ها هم همین‌طور ترجمه کرده‌اند. و با این خطا در ترجمه، داستان درست منتقل نمی‌شود. چند آیهٔ مشابه پیدا کردم و متوجه شدم همهٔ آیاتی که این‌گونه در ترجمه ایراد دارند، همه مربوط به اهل‌بیت(ع) هستند. مثل آن‌که عده‌ای نمی‌خواهند مردم مقام اهل‌بیت(ع) را بفهمند.

و همهٔ این‌ها برایم خیلی سخت بود؛ مبارزه با خانواده، جامعه، غذای حلال (۵–۶ سال بیش از دو بار گوشت نخوردم – به‌راحتی پیدا نمی‌شد)، حجاب چالش بود، حتی تا جایی که ممکن بود من را به‌خاطر اعتقاداتم از خانه بیرون کنند. اما مثل این‌که هنوز ناقص بود و در حدیثی شنیدم: «اگر بمیری و امام زمانت را نشناسی، در جهل مرده‌ای.» و با این‌همه مبارزه، اما هنوز فایده‌ای ندارد و این برای من واقعاً دردآور بود. و این‌که در ۱۴۰۰ سال پیش ظلمی اتفاق افتاده و هنوز ادامه دارد – هر روز این ظلم دارد انجام می‌شود. سنگین بود، اما الحمدلله با آشنایی با اهل‌بیت وضعیت من خیلی بهتر شد و آرام شدم.

.

.

حجاب نسخهٔ پزشک بود

اسلام حالم را خوب کرد؛ مثل پزشکی متخصص که دردهای درونی‌ام را درمان می‌کند، و من به این پزشک اعتماد پیدا کردم. من در همهٔ زمینه‌ها متخصص نیستم، اما دیدم نظر این متخصص خوب است. اما این پزشک برای من نسخه نوشته که شامل حجاب است. گفتم: چشم. اگر پزشکی ۵ قرص نوشته، و من فقط دو تا بخورم و سه تا را نه، هیچ‌وقت خوب نمی‌شوم. همه را عمل کردم تا درمان کامل شود. و از اول کسی نبود این‌ها را به من بگوید و من همه را خودم تجربه کردم.

پدر و مادرم خیلی مخالف حجاب داشتن من بودند. مجبور بودم داخل شهر روسری نپوشم. لباس بلند و گشاد می‌پوشیدم ـ اتفاقاً این نوع پوشش را ژاپنی‌ها دوست دارند. اما مشکل همچنان روسری بود... و برای این‌که جلب توجه نکنم که این خانم مسلمان شده، کلاه بزرگ استفاده می‌کردم و از شال‌گردن برای پوشش شرعی استفاده می‌کردم. اما وقتی به توکیو می‌رفتم روسری می‌پوشیدم ـ و گاهی حتی پلیس اطلاعاتی تعقیبم می‌کرد (این را دوستانم بعداً به من گفتند).

در آن زمان مردم دربارهٔ اسلام آشنایی کمتری داشتند، از روی تعصب بد رفتار می‌کردند. و این یک چالش ۱۰۰ درصدی بود ـ تا آن‌جا که باعث شد تصمیم بگیرم به یک کشور اسلامی مهاجرت کنم.

قبلاً به نام آزادی کارهایی می‌کردم که باعث نمی‌شد آزادتر بشم، بلکه روزبه‌روز حس می‌کردم اسیرتر می‌شوم. در فرهنگ ژاپن، ظاهر (پوست، گوشت، استخوان) حرف اول و آخر را در مورد هر کسی می‌زند. و من تلاش می‌کردم ارزش‌هایم را روی ظاهرم بگذارم، اما درون فریاد نفس خودم را می‌شنیدم: نباید ارزش یک شخص در ظاهر و گوشت و پوست و استخوان‌هایش خلاصه بشه و ارزش یک انسان باید فراتر از این چیزها باشد، و این تناقض دردآور بود. هر چه در آن فرهنگ جلوتر می‌رفتم، احساس می‌کردم دارم مصرف می‌شم – و این خیلی حس بدی بود. اما خوب مسلمان و محجبه شدم (البته در آن روزها هنوز چادری نشده بودم).

و بعد در آیه‌ای دیدم: «امر کنید به زنان و دخترانتان حجاب داشته باشند تا شناخته شوند.» و این شناخته شدن برایم خیلی جالب بود... قبلاً سعی داشتم شناخته بشوم، اما به ارزش‌های ظاهری و فیزیکی خودم شناخته بشوم، اما بعد از اسلام فهمیدم این شناخته شدن یعنی چی... یعنی شناخته شدن به شخصیت، انسانیت، ایمان است. و تفاوت این دو دیدگاه در این بود... گروه اول که دنبال ارزش‌های ظاهری و جنسی هستند، روزبه‌روز این موارد در انسان کمتر می‌شود و هرچقدر تلاش هم بکنی انسان روزبه‌روز زیبایی‌هایش کمتر می‌شود و این روند انسان را ناامید می‌کند و یکی از دلایلی که چرا در فرهنگ‌های مادی، مردم از درون مریض هستند و گاه در مرز خودکشی پیش می‌روند، همه به همین خاطر هست. اما گروه دوم روزبه‌روز امیدوارتر می‌شوند و زندگی برای آن‌ها زیباتر می‌شود.

در سورهٔ عصر خداوند این‌طور می‌گوید: به جز کسانی که ایمان و عمل صالح آورده‌اند، همه در خسران‌اند – و من دیدم که در خسران بودم و این برای من درمان شد.

امروز من احساس می‌کنم حجاب برای من یک مسئلهٔ وجودی است. این‌طور بگم، مثل حضرت رقیه(س) که این‌طور شکایت کرد: اول گفتند «چادر مرا کشیدند»، بعد گفتند: «بابایم را کشتند». از این داستان می‌فهمم من بدون حجاب نمی‌توانم وجود داشته باشم. بدون حجاب نمی‌توانم زن مسلمانِ با کرامت باشم – کرامتی که خدا برای زن در نظر گرفته، شرط آن این است که اول باید وجود داشته باشم تا توحید، اعتقادات و افعالم فایده داشته باشد. و علاوه بر این موضوع، حجاب محدودکننده برای زن نیست، اتفاقاً این حجاب آزادکننده از قید چیزهایی است که در شأن یک خانم نیست.

آزادی نمی‌تواند هدف باشد؛ یک حالتی است برای انسان، اما این‌که هدف بشود، این‌طور نیست. آزادی‌های نسبی زیادی داریم، اما این‌که بگوییم مطلق آزادی، این ممکن نیست – باید دید کدام نوع آزادی در شأن و مفید برای ماست؟ من با حجاب این اختیار و آزادی را دارم که انتخاب کنم چه کسی می‌تواند من را ببیند، اما خانمِ بدون حجاب این آزادی را ندارد.

.

.

چادر را در حرم امام رضا(ع) هدیه گرفتم

چادر را فقط در عکس دیده بودم، از نزدیک نه. قبلِ مهاجرت، در اولین سفر به ایران – ابتدا به مشهد برای زیارت رفتم. در هتل خیلی هیجان‌زده بودم: ژاپن کجاست، مشهد کجاست؟ و این‌که من تا نزدیک یک امام معصوم(ع) آمده‌ام، انگار خواب بودم و نمی‌توانستم این را باور کنم که کجا هستم. این‌قدر از این اتفاق خوشحال بودم، خواستم یک تشکر عملی کنم، هدیه‌ای به امام رضا(ع) بدهم. داشتم فکر می‌کردم چه هدیه‌ای باعث خوشحالی امام رضا(ع) می‌تواند باشد؟ از پنجرهٔ هتل چادر مشکی بانوان را دیدم – و زیبایی معنوی زیادی داشت. گفتم: چادر بخرم، بپوشم، و هدیه کنم به امام رضا(ع) و ایشان را خوشحال کنم. خریدم، پوشیدم، قدم برداشتم به طرف حرم. در حالی که گنبد طلا را می‌دیدم، با هر قدم که برمی‌داشتم و به حرم نزدیک‌تر می‌شدم، با دلم صدای امام(ع) را می‌شنیدم: «آفرین دخترم، دستت درد نکنه.» و خیلی تشویق شدم و دلم نیامد هیچ‌وقت این هدیه را کنار بگذارم. با خودم فکر می‌کردم این من بوده‌ام که به امام رضا(ع) هدیه دادم، اما در واقع این امام رضا(ع) بود که به من هدیه داد: میراث مادرش حضرت زهرا(س) را به من هدیه داد.

قم برایم رویا بود

برای کسی که در ژاپن متولد شد، بزرگ شد، غذای حلال به‌سختی پیدا می‌کرد و یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم این بود ای کاش یک روز بتوانم صدای اذان را از مسجد بشنوم، برای این‌چنین شخصی فضای قم کاملاً رویایی است. همهٔ چیزهایی که مسلمانان کشورهای دیگر آرزو می‌کنند، در قم یک‌جا فراهم شده. خدا را شکر می‌کنم. به خودم یادآوری می‌کنم: کجا بودم، حالا کجایم – عادت حائل نشود بین نعمت خدا و دل.

دوستان زیادی دارم که مثل خودم بالای ۱۰ سال خانواده‌هایشان را ندیده‌اند، اما در قم غریب نیستیم. حضرت معصومه(س) مادر همهٔ ماست – ما در قم مادر داریم... و این معنی عمیق و بزرگی دارد. در قم از تمام نقاط ایران و جهان، محبان اهل‌بیت جمع می‌شویم پای مادر معنوی، کنار هم زندگی می‌کنیم، برادری و خواهری می‌کنیم. خیلی زیباست.

ژاپن بیدار شده و این تازه آغاز راه است

۱۰–۱۵ سال پیش تصورنشدنی بود مردم با مسائل دور جغرافیایی (مثل منطقهٔ ما) در تظاهرات شرکت کنند، اما حالا آگاهی خیلی بیشتر شده و نگاه مردم تغییر مثبت کرده. جریان مقاومت (فلسطین، لبنان) باعث بیداری و آشنایی با حقیقت شد. حوادثی مثل ۱۱ سپتامبر تعداد تازه‌مسلمانان را خیلی افزایش داد. خداوند در قرآن این‌طور می‌فرماید: «وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ...» دشمن هرچه تلاش کند، خدا حقیقت را بیشتر نشان می‌دهد و این خیلی زیباست.

خانواده‌ام در اول نظرشان خیلی منفی بود. اطلاعات غلطی که در بین مردم ژاپن در رابطه با اسلام وجود دارد... پدر و مادر من هم این اجازه را به من نمی‌دادند که مستقیم از اسلام صحبت کنم، می‌گفتند که دوست نداریم بشنویم، اما غیرمستقیم توضیح دادم. با برادر و خواهرم که از من کوچک‌تر هستند حرف می‌زدم و سعی می‌کردم دروغ‌های رسانه‌ای برای آن‌ها مشخص کنم و از جایگاه زن در اسلام صحبت کنم، و مواردی مثل سنگسار کردن را برایشان توضیح بدهم. در آن‌جا این‌طور نشان داده می‌شود که خیلی راحت این حکم صادر می‌شود و به‌آسانی مردم را اعدام می‌کنند، اما حقیقت اصلاً این‌طور نیست و شرایط تحقق این حکم خیلی سخت است، شواهد زیاد لازم دارد – بعداً خودشان می‌گفتند که اثبات این حکم خیلی سخت است و به‌راحتی اتفاق نمی‌افتد. و خودشان متوجه می‌شدند که چقدر دروغ در مورد اسلام به آن‌ها گفته شده. و یا همین سلام و درود مسلمانان («السلام علیکم») که چقدر زیباست، نگاه خواهر و برادر کوچک‌ترم را خیلی عوض کرد.

.....................

پایان پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha