۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۸
چطور کمال‌گرا نباشیم؟

من باید زل بزنم توی چشم استاد تا بتوانم تمرکز کنم؛ برای همین وقتی صدای ضبط شده، استادم شد، دائم حواسم پرت بود. کمالگرای درونم می گفت باید بنشینی خود کتاب را بخوانی خوب درس ها را بفهمی، بعد هم با نمره بالا قبول شوی! اما خود بهبود یافته ام می گفت همین جزوه را بخوان. نمونه سوال حل کن هرچه شد، شد! توی این شرایط بهتر از این نمیتوانی باشی! دلم می خواست بهترین خودم باشم اما نمیشد.

خبر گزاری بین المللی اهل بیت ابنا(ع)- من توی تمام زندگی ام آدم کمالگرایی بوده ام. هنوز هم هستم! 
اما توی ابن چند سال اخیر خیلی بهتر شده ام‌.
 اگر مثل قبل کمالگرایی ام داغ داغ بود، هنوز سطح دو ام (معادل لیسانس) را نگرفته بودم.
چون یکی دو ترم آخر که مجازی شدم آنقدر بهم سخت گذشت که جاداشت ترک تحصیل کنم. 
درس ها را نمی فهمیدم.

 من باید زل بزنم توی چشم استاد تا بتوانم تمرکز کنم؛  برای همین وقتی صدای ضبط شده، استادم شد،  دائم حواسم پرت بود.
کمالگرای درونم می گفت باید بنشینی خود کتاب را بخوانی خوب درس ها را بفهمی، بعد هم با نمره بالا قبول شوی!
اما خود بهبود یافته ام می گفت همین جزوه را بخوان. نمونه سوال حل کن هرچه شد، شد! توی این شرایط بهتر از این نمیتوانی باشی!
دلم می خواست بهترین خودم باشم اما نمیشد.

یادم است یک واحدی داشتم به نام مهارت مداحی. آن هم مجازی!
البته این یکی مجازی بودنش ب نفع ام بود. چون گمان نمیکنم اگر حضوری بود رویش را پیدا می کردم یک کلمه هم توی کلاس بخوانم. 
باید روضه آماده می کردیم و می خواندیم. دفعه اولی که برای نمره کلاسی روضه آماده کردم، ۲۰ گرفتم. خیلی به جانم نشست.
دفعه دوم دیگر برای امتحان نهایی اش بود. خود کمالگرایم می گفت باید از قبلی بهتر باشد، برای همین آنقدر زمان امتحانم را عقب انداختم تا سرما خوردم و صدایم خروسی شد.
استاد باهام راه آمد و راضی شد چند روز بعدش ک زمان امتحان‌ها تمام شده بود تلفنی ازم امتحان بگیرد.

من به شدت فراری از تلفن را چه به امتحان تلفنی!
خوبی اش این بود فقط من بودم و استاد! بدی اش این بود که باید به استاد زنگ میزدم!!
من غیر از مواقعی که کار واجبی با همسرم یا خانواده خودم دارم، وقتی به کسی زنگ میزنم دعا میکنم جواب ندهد!
خلاصه این درد بی درمانم، با کمالگرایی ام چفت شدند روی مغزم. نمی گذاشتند در زمان تعیین شده با استاد تماس بگیرم. استاد چندبار زمان داد و دفعه آخر، آخرین شانس ام بود. 
خیلی سخت بود اما خودم را قانع کردم که اگر ۱۵ هم بدهد، بهتر از صفر است!
این برای یک کمالگرا واقعاً رشد فوق العاده ای است! 

هیچ یادم نمی رود آن شب رفته بودم مسجد، از مسجد که برگشتم با همان لباس بیرون شماره استاد را گرفتم. می دانستم اینکه«حالا برو لباستو عوض کن بعد زنگ میزنی!» حیله ی مغزم است، پس همان‌طور ایستاده شماره گرفتم و تا جواب دهد یادداشت گوشی را باز کردم. با همان صدای سرماخورده خواندم. اگر خودم بودم همان ۱۵ را هم نمی دادم ولی استاد منصفی بود و بهم ۱۸ داد.
دقیقاً مصداق « از تو حرکت، از خدا برکت!»
با ۲۰ قبلی نمره خوبی شد.  اما مهمتر این بود که چنان سبک شدم می توانستم پرواز کنم! 
نه اینکه فقط از شر امتحان خلاص شده باشم، نه!
توانسته بودم آن کمالگرای بی ترمز را کمی رام کنم.
چندبار دیگر همین جنگ با کمالگرایی ام را سخت تر و راحت تر از این مثال طی کردم.
 هنوز هم تمام نشده اما خوشحالم که قدری رشد کرده ام.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha