۱۹ تیر ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۹
خاطرات خود گفته رهبر معظم انقلاب / شوق دیدار نواب

با خود گفتم: عجب نواب صفوی ای که، رژیم شاه را گیج و حیران کرده، این است!!! در واقع از وقتی چشمم به این مرد افتاد، دیدم با تمام احساسم، مجذوب اویم و از ژرفای قلبم، او را دوست می دارم.

خبرگزاری بین المللی اهل بیت (ع) ابنا - کتاب "خون دلی که لعل شد"، حاوی خاطرات خود گفته ی رهبر معظم انقلاب ، از تولد ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی می باشد. این کتاب ترجمه‌ی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان عربی در بیروت منتشر و توسط سیّد حسن نصرالله معرّفی شد.‌آنچه کتاب حاضر را از کتابهای مشابه متمایز میکند، بیان حکمتها، درسها و عبرتهایی است ، که به فراخور بحثها بیان شده و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب ، بویژه جوانان عزیز ، با فجایع رژیم منحوس پهلوی، و همچنین سختی‌ها، مرارتها و رنجهای مبارزان و در مقابل پایمردی‌ها، مقاومتها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد.


شوق دیدار نواب

 نواب در سال هزار و سیصد و سی و دو ، به مشهد سفر کرد و در محلی به نام مهدیه، شبه مدرسه ای ,  با هدف یاد حضرت مهدی منتظر (عج  )که موسس آن حاجی عابدزاده توجه وافری به برگزاری مراسم جشن نیمه شعبان داشت اقامت گزید .نواب به خانه هیچ کس نرفت بلکه این مرکز مهم دینی را انتخاب کرد.


من آن زمان جز طلاب مدرسه سلیمان خان بودم و چهارده سال داشتم. با وجود اشتیاق شدیدم به دیدن نواب، نتوانستم به مهدیه بروم زیرا پدرم اجازه نمی داد. دریکی از روزها ، نواب تصمیم گرفت، برای بازدید آن عده از طلاب مدرسه سلیمان خان ، که به دیدنش رفته بودند، از آن مدرسه دیدن کند.من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. نواب در چشم ما ، نماد قهرمانی و مقاومت اسلامی بود.


وقتی خبر کشته شدن رزم آرا، به دست خلیل طهماسبی، یکی از فداییان اسلام ،منتشر شد و می شنیدیم که آقای کاشانی، این اقدام قهرمانانه را به طهماسبی تبریک گفته، احساس عزت و افتخار می کردیم.ما می دانستیم که نواب برای خود یاران و تشکیلاتی دارد ،که دژخیمان و گردنکشان حکومت را به وحشت انداخته است.


 در مدرسه حجره بزرگی بود که به آن مَدْرَس می گفتند. آن را رفت و روب و مرتب کردیم و برای آمدن این میهمان و همراهانش آماده ساختیم و در انتظار ساعت موعود ماندیم. در ورودی مدرسه باز شد و عده ای میهمان وارد شدند .چشم من در میان آنان در جستجوی نواب بود ، که در ذهن خود از او تصویر مردی تنومند و بلند قامت داشت اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه قد را دیدم، که عمامه ای سیاه بر سر داشت و چهره اش بشّاش بود و هر که را می دید با گشاده رویی برخورد می کرد و به او سلام می داد،اگر هم به یک نفر سیّد برمی خورد ، می گفت: پسر عمو سلام علیکم  

با خود گفتم: عجب نواب صفوی ای که، رژیم شاه را گیج و حیران کرده، این است!!! در واقع از وقتی چشمم به این مرد افتاد، دیدم با تمام احساسم، مجذوب اویم و از ژرفای قلبم، او را دوست می دارم.


 در این سفر، گروهی از فداییان اسلام نواب را همراهی می کردند، که بیشترشان جوان بودند و کلاهْ پوستی های، خاصی به سر داشتند و در میانشان سه نفر هم معمم بودند .مَدْرَس، پر از جمعیت شد .نواب آن جا ایستاد و سخنرانی کرد درباره اهدافش ، صحبت کرد و مردم را به شهادت طلبی در راه یاری اسلام و اعتلای آن ترغیب نمود. سخنانش در روحم موج می زد و احساساتم را شعله‌ور می ساخت و مرا به سوی چشم اندازهای قدرت و عزت اسلام می کشاند.


منابع:

1.کتاب خون دلی که لعل شد. نویسنده:رهبر معظم انقلاب حضرت سید علی حسینی خامنه ای ، مترجم: :محمدحسین باتمان غلیچ ،گردآورنده:محمد علی آذر شب ، ناشر:انتشارات انقلاب اسلامی

2. ایران صدا

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha