به گزارش خبرگزاری بینالمللی اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ در تاریخ شیعه درباره حضرت مهدی (علیهالسلام) تا به حال پژوهشهای زیادی صورت گرفته است که وجوه مختلف زندگانی، امامت و ولایت و... حضرت را توضیح داده است. در این میان پژوهشهای کمی درباره مادر امام مهدی (علیهالسلام)، حضرت نرجس خاتون (سلاماللّٰهعلیها)، انجام شده است.
یکی از پژوهشهایی که به مادر امام مهدی (علیهماالسلام) اشاره میکند مقالهای است که آقایان هادی تقوی، احسان روحی و نوید کریمی نوشتهاند. مشخصات مقاله به شرح ذیل است:
Hadi Taghavi, Ehsan Roohi & Navid Karimi, (۲۰۱۹), “An Ignored Arabic Account of a Byzantine Royal Woman”, Al-Masāq, Routledge, pp ۱-۱۷(۱)
در این پژوهش نویسندگان سعی بر آن داشتهاند تا با استفاده از یک گزارش در کتاب کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق (ره)، به بررسی مشخصات بانویی به نام «ملیکه» بپردازند.
در ادامه گزارش مبسوطی از این مقاله و دادههای آن ارائه خواهد شد. این گزارش عمدتاً به صورت ترجمه و در پارهای از موارد نقل به معنای عبارات مقاله است. ازاینرو، عنوان ترجمه بر این یادداشت صدق نمیکند.
تذکر چند نکته پیش از خواندن این یادداشت ضروری است:
الف) در این مقاله برای ائمه و شخصیتهای دیگر از عبارات دعایی استفاده نشده است و این عبارات از آن نگارنده این سطور است.
ب) در مقاله مکرر از واژه autobiography ـ برای روایتی که ملیکه بیان کرده ـ به کار میرود که عموماً در نوشتهها به «زندگینامه خودنوشت» یا «خودزندگینامه» ترجمه میشود. در این نوشتار این واژه به «زندگینامه» برگردان شده است.
ج) تمام پاورقیهای مقاله اصلی حذف شده و صرفاً متن مقاله گزارش شده است. یک پاورقی در مقاله از آن نگارنده این سطور است.
د) معادلهای انگلیسی در متن آمده است و گاه تا چندبار تکرار شدهاند.
ه) نگارنده این سطور بههیچعنوان داعیه ترجمه نداشته و ندارد و مطمئن است که لغزشهایی در این نوشته وجود دارد. اما امیدوار است این نوشته صرفاً ادای دِینی به امام مهدی (علیهالسلام) دیده شود و صاحب همت و متخصصی در این مباحث، این مقاله را برگردانی پاکیزه به فارسی کند.
امیدوارم که خوانندگان احتمالی این نوشته اگر نکته نیکی در آن یافتند بنده را از دعای خیر محروم نفرمایند و اگر بدی در آن دیدند به خاطر صرف وقت بنده را حلال بفرمایند.
«مهدی عسگری»
مقدمه
زنان اشرافی و امپراتوری بیزانسی – همانگونه که تاریخ آنها را به تصویر کشیده است – نقشهای متنوعی با طیف گستردهای از اهمیت داشتند. این نقشها از صرفاً حضور در مراسمهای امپراتوری تا مدیریت بخشهای زنان در کاخ، ایفای نقش بهعنوان نایبالسلطنه و حتی حکومت بهعنوان فرمانروای خودکامه را در بر میگرفت.
مطالعات معاصر توجه زیادی به زندگی امپراتریسهای بیزانس (Byzantine empresses) و شاهزادهخانمهای موسوم به «پورفیروژنته» (porphyrogennetoi) داشته است. اما به زنان طبقات پایینترِ نخبگان (elite) بیزانسی کمتر پرداخته شده است. یکی از راههای ممکن برای غنیسازی اطلاعات ما درباره این دسته از زنان سلطنتی، بررسی میراث تاریخی و فرهنگیِ سرزمینهای همجوار بیزانس است.
مجموعههای حدیثی شیعه ممکن است در نگاه نخست منبعی آشکار برای اطلاعات مربوط به نخبگان بیزانسی به نظر نرسند. بااینحال، حتی در غیرمنتظرهترین منابع نیز میتوان شواهدی مرتبط یافت. هدف اصلی این مقاله، بررسی زنان بیزانسی در متون حدیثی شیعه است، که نمونه آن در زندگینامه (autobiography) کمترشناختهشده شاهزادهای رومی به نام ملیکه (Malīka/ ملیکا) یافت میشود.
باوجودآنکه این روایت در سه متن اولیه اسلامی تکرار شده است، کهنترین و مرتبطترین منبعی که به او اشاره دارد، کتاب کمالالدین و تمامالنعمة است که توسط دانشمند ایرانی قرن دهم، ابنبابویه (متوفی ۹۹۱ میلادی) روایت شده است.
ملیکه، که احتمالاً در میانه قرن نهم میلادی میزیست، در نبردی میان روم و اعراب اسیر شد. ابتدا به بغداد برده شد و سپس به سامرا (در عراق امروزی) انتقال یافت، جایی که با حسن عسکری (علیهالسلام)، از نوادگان پیامبر اسلام (صلواتاللّٰهعلیهوآله) و امام یازدهم شیعه، ازدواج کرد. در زندگینامه، ملیکه ادعا میکند که نوه یکی از قیصرهای روم (Roman caesar) بوده است. اگرچه نام این قیصر هرگز ذکر نشده، ملیکه توصیفی دقیق از او، کاخ سلطنتی و درباریانش ارائه میدهد.
زندگینامه ملیکه
ابنبابویه داستانی را درباره شخصی به نام بشر بن سلیمان روایت میکند، که از شاگردان و همسایگان مورد اعتماد هادی (علیهالسلام) (۸۲۸–۸۶۸ میلادی) در سامرا بود.
امام (علیهالسلام) از بشر میخواهد که همراه او به بازار بردهفروشان بغداد برود تا دختری رومی را خریداری کند. به گفته هادی (علیهالسلام)، این دختر در جنگی بین روم و عباسیان اسیر شده و سپس به بغداد آورده شده بود. هنگامی که بشر با این دختر روبهرو میشود، او خود را اینگونه معرفی میکند:
من ملیکه، دختر یشوعا (Yashūʿā)، پسر قیصر ملک الروم (Qaysar Malik al-Rūm) هستم. مادرم از نسل حواریون عیسی است و به خاندان شمعون، وصی عیسی، بازمیگردد. اجازه دهید واقعهای شگفتانگیز را برای شما بازگو کنم!
جد من، قیصر، تصمیم گرفت که مرا به پسر برادرش تزویج کند، زمانی که دختری سیزدهساله بودم. پس، تمامی مدعوین را در کاخ خود گرد آورد، از جمله ۳۰۰ نفر از نوادگان حواریون عیسی، راهبان و کشیشان مسیحی، ۷۰۰ نفر از بزرگان و اشراف، و نیز ۴۰۰۰ تن از فرماندهان سپاه، سرداران نظامی، رهبران ارتش و مالکان زمینهای گسترده.
او سپس تختی باشکوه، مرصع به جواهرات گوناگون، برپا کرد و آن را در تالار پذیرایی قصر قرار داد، و آن را بر ۴۰ پله استوار ساخت. داماد بر جایگاه بلندتر تخت نشست، صلیبها گرداگرد آن قرار داده شدند و اسقفان برای ادای احترام ایستادند و انجیل را گشودند تا آن را قرائت کنند.
ناگهان، صلیبها از فراز تخت فرو ریختند و بر زمین افتادند، و ستونهای [تخت] فرو پاشیدند و به کف تالار سقوط کردند. داماد بیهوش بر زمین افتاد و اسقفان رنگپریده و لرزان شدند.
اسقف اعظم که این وضعیت را مشاهده کرد، رو به جد من، قیصر، کرد و گفت: «ای سرور من! ما را از این کار معاف دار؛ این نشانهای از زوال مسیحیت (deterioration of Christianity) است».
اما قیصر نظر خود را تغییر نداد و فرمان داد: ستونها را برافرازید و تخت را دوباره برپا کنید. آنگاه برادر داماد را فراخواندند تا بر تخت نشیند و با من ازدواج کند، اما بار دیگر زمینلرزه، این مراسم را مختل کرد.
مراسم به پایان رسید، اما این رسوایی، حیثیت قیصر را بر باد داد.(۲)
ملیکه داستان خود را در یک روایت طولانی و دقیق بیان میکند که شامل فرار از قصر، اسارت، رسیدن به سرزمینهای عربی و در نهایت ملاقات با بشر بن سلیمان است. در تمام این مدت، ملیکه هویت و پیشینه سلطنتی خود را مخفی میکند و خود را به نام «نرجس/ Narjis» معرفی میکند.
دوییت دانلدسون (Dwight Donaldson)، که در نیمه دوم قرن بیستم میزیست، اولین شرقشناسی بود که به روایت ملیکه علاقهمند شد و تنها داستان ابنبابویه را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. بااینحال، بعدها به نظر میرسد که دانشمندان فرض کردهاند که این روایت از نظر تاریخی مشکوک است. محمد امیرمعزی (Mohammad Amir-Moezzi)، بدون ارائه شواهد یا حدسهای تحقیقشده، گزارش ملیکه را بهعنوان «افسانهای و قدیسانه/تقدیسشده (legendary and hagiographic)» توصیف میکند.
در مطالعهای که مایکل دان (Michael Dann) درباره زندگی و اعمال مادران امامان شیعه انجام داده، چندین روایت از نرجس، کنیز معروف حسن عسکری (علیهالسلام)، مورد بحث قرار گرفته است. برای دان، بخش مرکزیای که به نرجس در رویدادهای پس از مرگ عسکری (علیهالسلام) نسبت داده شده، تنها بهطور جزئی از نظر تاریخی دقیق است. علاوه بر این، او معتقد است که از میان تمامی حدیثهای موجود در مجموعههای شیعه درباره نرجس، زندگینامه که به او نسبت داده شده، «شاید کمترین فایده را در تعیین هر چیزی روشن درباره کنیز حسن عسکری» داشته باشد. با رد کردن اصل رومی بودن نرجس بهعنوان یک افسانه، دان همچنین اظهار میدارد که هیچ اطلاعات قطعی درباره محل تولد نرجس وجود ندارد.
در میان معدود تلاشهای علمی برای شناسایی نسل پدری ملیکه، اثر کمال السید (Kamāl al-Sayyid) شاید برجستهترین آنها باشد. برخلاف بسیاری از همتایان خود، السید اصالت گزارش ملیکه را میپذیرد. بااینحال، فرضیه السید مبنی بر اینکه جد ملیکه قیصر بارداس (Caesar Bardas) بوده، چیزی جز یک ادعای حدسی نیست که او برای آن شواهد تاریخی به خواننده ارائه نمیدهد.
حضور یک شاهزاده بیزانسی در سرزمین همسایه، پدیدهای جدید در تاریخ امپراتوری نبود. برای تضمین روابط دوستانه با حاکمان خارجی و بهعنوان روشی غیرخشونتآمیز برای گسترش حوزه نفوذ بیزانس، پیوندهای ازدواجی اغلب میان خاندان سلطنتی بیزانس و امپراتوریهای همجوار برقرار میشد.
گاهی اعضای زن دربار سلطنتی برای این منظور به خارج از کشور سفر میکردند. بااینحال، ظهور زندگینامه ملیکه در یک منبع متعلق به سنت حدیثی شیعه، پدیدهای خاص و قابلتوجه است.
انتظار میرود که مطالب مهم عربی درباره بیزانس در یک تاریخنگاری رسمی یافت شود، نه در یک مجموعه دینی (religious collection). شاید به همین دلیل است که ارزش تاریخی احتمالی این روایت از دید بسیاری از بیزانسیپژوهان گذشته پنهان مانده است.
وجود عناصر تقدیسشده و معجزهآسا (hagiographic and miraculous elements)، یکی دیگر از ویژگیهای متمایز داستان ملیکه است. روایت او، بهوضوح ماهیتی فراطبیعی دارد و با سایر گزارشهای عربی درباره امور بیزانسی کاملاً متفاوت است. در نتیجه، جزئیات آن ممکن است توسط یک پژوهشگر مدرن بهعنوان «افسانهای و تقدیسشده» رد شود.
بااینحال، ماهیت تقدیسشده این روایت نباید ما را از بررسی آن بازدارد. شایسته است که فراتر از محتوای ظاهراً پرسشبرانگیز آن برویم و به کشف حقایق تاریخی نهفته در دل این داستان بپردازیم.
درنهایت، وجود عناصر ادبی و غیرتاریخی در یک منبع، به این معنا نیست که تمام جزئیات آن صرفاً ساخته خیال باشد.
آنچه ممکن است توجیهکننده تلاش ما برای بازیابی دادههای تاریخی از این روایت تقدیسشده باشد، همخوانی آن با گزارشهای مربوط به امور داخلی بیزانس است؛ شباهتی که بهسختی میتوان آن را تصادفی دانست.
بااینحال، تحلیل ما از این روایت، تحلیلی انتقادی خواهد بود که با آگاهی از ماهیت تقدیسشده این داستان انجام میشود.
ملیکه شرحی دقیق از زندگی خود و همچنین زندگی پدربزرگش ارائه میدهد؛ امری که نیازمند یک مطالعه گسترده و بینامتنی میان متون تاریخی عربی و بیزانسی است تا بتوان درستی یا نادرستی شهادت او را تأیید یا رد کرد.
بر پایه اشارات تاریخی موجود در روایت ملیکه از یکسو و زندگینامه حاکمان بیزانسی مربوط به دورهی ۸۴۰ تا ۸۶۷ میلادی از سوی دیگر، این پژوهش به شناسایی ملیکه و پدربزرگ او پرداخته است.
شناسایی قیصر ذکرشده در گزارش ملیکه، در میان اشراف بیزانسی قرن نهم میلادی، نخستین گام برای بازیابی هستهای از حقیقت تاریخی در این روایت است.
دوران حکومت قیصر
رویدادهای روایتشده در داستان ملیکه با اسارت او، حضورش در سامرا نزد هادی (علیهالسلام)، و ازدواجش با فرزند او، حسن عسکری (علیهالسلام) به پایان میرسد. بنابراین، دوره زندگی هادی (علیهالسلام) در سامرا میتواند شاخصی مناسب برای تعیین بازه زمانی حکومت قیصر باشد.
هادی (علیهالسلام) که سالهای آغازین زندگی خود را در مدینه گذرانده بود، در سال ۸۴۷ میلادی به دستور خلیفه عباسی، متوکل، به سامرا احضار شد و تحت نظارت شدید خلیفه قرار گرفت. امام (علیهالسلام)، تا پایان عمر خود در همان شهر زندگی کرد و در سال ۸۶۸ میلادی درگذشت. این تاریخ را میتوان نقطه پایانی برای آغاز دوره حکومت قیصر در نظر گرفت. به عبارت دیگر، حاکمان بیزانسی بین سالهای ۸۴۸ تا ۸۶۸ میلادی میتوانند گزینههای محتملی برای شناسایی پدربزرگ ملیکه باشند.
بااینحال، این پرسش مطرح میشود که چرا نباید این دوره بیستساله را گسترش داد، مثلاً به حدود ۲۸ سال (۸۴۰ تا ۸۶۸ میلادی)؟ زیرا ممکن است فرار اولیه ملیکه از دربار بیزانس، چندین سال پیش از رسیدن او به سامرا رخ داده باشد.
با در نظر گرفتن عدم دقت زمانی در منابع موجود و همچنین سفر طولانی ملیکه از قسطنطنیه به سرزمینهای عباسی، میتوان دوران حکومت پدربزرگ ملیکه را اندکی پیش از اقامت هادی (علیهالسلام) در سامرا (یعنی ۸۴۸ میلادی) در نظر گرفت. این بازه زمانی گستردهتر، امکان شناسایی دقیقتری را فراهم میآورد.
حاکمان بیزانس در بازه زمانی مشخصشده
در روایت عربی، سه عنوان برای پدربزرگ ملیکه ذکر شده است: «قیصر/ Qaysar»، «ملک الروم/ Malik al-Rūm» و «قیصر ملک الروم/ Qaysar Malik al-Rūm».
عنوان سوم (قیصر ملک الروم)، که در ابتدای روایت به کار رفته، به نظر نمیرسد معادل دقیقی در زبان بیزانسی داشته باشد. در عوض، «ملک» و «قیصر» دو عنوان جداگانه بودند که به ترتیب به «امپراتور/emperor» و «قیصر/Caesar» ترجمه میشدند. «ملک» مخصوص فرمانروای عالیرتبه بیزانس بود، درحالیکه «قیصر» معمولاً به وارث تاجوتخت امپراتوری اطلاق میشد.
بااینحال، نمیتوان این احتمال را نادیده گرفت که ابهام در عنوان پدربزرگ ملیکه ناشی از خطای ناقلان (transmitters) بعدی روایت باشد. اگر فرض کنیم که زندگینامه ملیکه از نظر تاریخی معتبر است، ممکن است این داستان برای مخاطبان عرب بازنویسی شده باشد و در نتیجه، این ابهام ایجاد شده باشد.
بااینحال، بررسی منابع عربی قرونوسطی نشان میدهد که اصطلاح «قیصر ملک الروم» مترادف با «ملک» یا «امپراتور» به کار میرفته است. این امر ممکن است یا به دلیل آشنایی محدود اعراب با نظامات نظامی و اداری امپراتوری بیزانس بوده باشد، یا شاید در دورهای، حاکمان بیزانس هر دو عنوان را بهطور همزمان استفاده میکردند. هرچه که دلیل دقیق این مسئله باشد، نویسندگان عرب در قرونوسطی معمولاً میان این دو عنوان تمایزی قائل نمیشدند. بنابراین، کاندیداهای احتمالی (potential candidates) برای پدربزرگ ملیکه باید در میان امپراتوران بیزانسِ حاکم در این دوره جستجو شوند.
در زندگینامه ملیکه، پدربزرگ او بهعنوان مردی قدرتمند و صاحب نفوذ توصیف شده است، توصیفی که نشان میدهد او ممکن است همان امپراتور بیزانس بوده باشد.
بااینحال، همانطور که در ادامه روشن خواهد شد، ممکن است قیصرهای بیزانسی در حدود اواسط قرن نهم میلادی نیز با عنوان «قیصر ملک الروم» قابل شناسایی باشند.
زندگینامه ملیکه برخی شرایط را برای شناسایی جدّ او مشخص میکند که مهمترین آنها عبارتاند از:
۱. قیصر دارای نوهای دختر و در سن ازدواج بود. این ویژگی خاص بیشتر گزینههای ممکن را رد میکند. بااینحال، برای شناسایی دقیقتر، باید عوامل دیگری نیز در نظر گرفته شوند.
ممکن است فرض شود که نامها و جزئیات زندگی فرزندان یک امپراتور در تاریخ ثبت شده است، اما این امر برای تمامی نوادگان مقامات درباری صادق نیست. جز در مواردی که این افراد نقشهای برجسته سیاسی یا نظامی داشتهاند، اطلاعات مربوط به فرزندان و نوههای قیصرهای بیزانسی معمولاً بسیار مبهم است.
احتمالاً شاهزادگان و شاهدختهایی (princes or princesses) بودهاند که تنها اطلاعات مختصری درباره آنها حفظ شده است، یا نامهایشان آنقدر مهم تلقی نشده که در تاریخ ثبت شود. بنابراین، نمیتوان فقط بر این معیار (داشتن نوهای در سن ازدواج) تکیه کرد و برای شناسایی دقیقتر، باید سایر شرایط ذکرشده در زندگینامه ملیکه را نیز در نظر گرفت.
۲. قیصر دارای برادر و برادرزاده (nephew) بود. برادر او احتمالاً یکی از مقامات عالیرتبه دربار، چه در حوزهی مدنی و چه نظامی (civil or military)، بوده است.
۳. قیصر شخصاً در لشکرکشیهای نظامی علیه اعراب شرکت داشت.
۴. قیصر علاقه وافری به علم و دانش داشت. در جریان گفتوگوی بشر بن سلیمان با ملیکه در بازار بردهفروشان بغداد، او متوجه میشود که ملیکه کاملاً به زبان عربی مسلط است و از او میپرسد: که چگونه توانسته این زبان را به خوبی یاد بگیرد؟ ملیکه پاسخ میدهد: «این به دلیل شور و اشتیاق پدربزرگم برای یادگیری است (ولوعُ جَدّی علی التعلُّم/ wulūʿ jaddī ʿalā al-taʿallum)». «او هر روز صبح و شب زنی را که مترجم مخصوصش بود، نزد من میفرستاد تا به من عربی بیاموزد، تا آنکه به این زبان عادت کردم.»
آنچه در ادامه میآید، یک تحلیل تطبیقی (comparativeanalysis) مختصر از زندگی برخی امپراتوران بیزانس و قیصر ملک الروم است که بهصورت ترتیب زمانی (chronological order) ارائه شده است.
حاکمان بیزانس در حدود اواسط قرن نهم میلادی
تئوفیلوس (Theophilus) (متوفی ۸۴۲ میلادی) نخستین فرمانروایی است که حکومت او در بازه موردنظر ما قرار میگیرد.
یکی از ویژگیهای برجسته زندگی او، اشتیاق شدیدش به مطالعات غیرمذهبی بود.
تئوفیلوس تحت تعلیم گسترده یوحنا هفتم گراماتیکوس (John VII the Grammarian) (پاتریارک (patriarch) قسطنطنیه در سالهای ۸۳۷ تا ۸۴۲ میلادی) قرار داشت و علاقه زیادی به فرهنگ و هنر نشان میداد. با وجود این شباهت ظاهری میان تئوفیلوس و پدربزرگ ملیکه، یک نکته اساسی احتمال یکی بودن این دو شخصیت را رد میکند:
[۱.] اطلاعات ما درباره تئوفیلوس و تاریخچه خانوادگی او دقیق و مستند است.
[۲.] او در ۲۰ ژانویه ۸۴۲ میلادی، در حالی که نزدیک به سی سال سن داشت، درگذشت.
[۳.] پسرش، مایکل سوم (Michael III)، در آن زمان تنها سه ساله بود و در این سن، نهتنها نمیتوانست ازدواج کند، بلکه قطعاً نمیتوانست دختری در سن ازدواج داشته باشد.
بنابراین، تئوفیلوس نمیتواند همان قیصرِ ذکرشده در روایت ملیکه باشد.
جانشین تئوفیلوس، مایکل سوم که در سال ۸۴۲ میلادی به امپراتوری بیزانس تاجگذاری کرد، شد. مادرش، تئودورا (Theodora)، و وزیر محبوبش، تئوکتیستوس (Theoktistus)، بهنام مایکل حکومت کردند تا او به سن بلوغ رسید و سلطنتش را آغاز کرد. سلطنت آخرین امپراتور از دودمان آموریان (Amorian) بهطور ناگهانی با قتل او توسط باسیل مقدونی (Basil the Macedonian) به پایان رسید.
بر اساس گزارش ابنبابویه، ملیکه تقریباً سیزده ساله بود وقتی که پدربزرگش او را در ازدواج داد. این امر شناسایی مایکل (میکائیل/ میخائیل) سوم بهعنوان قیصر ملک الروم را غیرممکن میسازد، چراکه هیچ گزارشی از داشتن نوه توسط مایکل (میکائیل/ میخائیل) سوم وجود ندارد و او همچنین برادری نداشت که پسرش را به دختری از نسل خود به همسری بدهد. مرگ زودهنگام مایکل در سن ۲۷ سالگی و ازدواج بیفرزند او با اودوکیا دِکاپولیتیس (Eudokia Dekapolitissa) نشان میدهد که او باید متفاوت از پدربزرگ ملیکه باشد.
درحالیکه سلطنت مایکل (میکائیل/ میخائیل) سوم بخش عمدهای از بازهی زمانی مورد نظر ما را شامل میشود، همچنین به سقوط دودمان آموریان (Amorian dynasty) و غصب سلطنت توسط باسیل مقدونی اشاره دارد. باسیل چهار پسر داشت: کنستانتین (Constantine)، لئو (Leo)، استفان (Stephen) و الکساندر (Alexander) که بزرگترین آنها کنستانتین بود. تاریخ دقیق تولد کنستانتین برای ما مشخص نیست، اما منابع بهگونهای اشاره میکنند که او باید در زمان رسیدن پدرش به سلطنت به سن ازدواج رسیده باشد.
گفته میشود که در سال ۸۶۸ میلادی، باسیل که در تلاش بود با لوئی دوم (Louis II) از ایتالیا اتحاد کند (اگرچه در نهایت بینتیجه ماند)، تصمیم به ازدواج کنستانتین با دختر لوئی گرفت. بهطور قطع، کنستانتین نمیتوانست تا پایان سال ۸۶۸ میلادی دختری سیزدهساله داشته باشد. بنابراین، باسیل و پدربزرگ ملیکه نمیتوانستند یک نفر باشند.
تا اینجا واضح شده است که هیچیک از امپراتوران دوره مذکور با تصویری که در زندگینامه ملیکه آمده، همخوانی ندارند. بنابراین، تمرکز ما به قیصرها در این دوره معطوف میشود.
در نیمه قرن نهم تنها دو قیصر وجود داشتند: قیصر الکسیوس موسله (Caesar Alexius Mousele) و قیصر بارداس (Caesar Bardas). اولی عمدتاً بهدلیل ازدواج بیفرزندش (childless marriage) با ماریا (Maria)، که احتمالاً کوچکترین دختر امپراتور تئوفیلوس بود، از نظر ما خارج میشود. بنابراین تنها یک کاندیدای باقی میماند که در دوره زمانی مورد نظر ما قرار میگیرد – قیصر بارداس.
قیصر بارداس (۸۵۶–۸۶۶ میلادی)
بارداس که اغلب بهعنوان «قیصر بارداس» یا سادهتر «قیصر» شناخته میشود، در حدود سال ۸۰۰ میلادی در خانوادهای ارمنی در پافلاگونیا (Paphlagonia) به دنیا آمد. او برادر امپراتریس تئودورا (Empress Theodora) و پاتریکوس پتروناس (Patrikios Petronas) بود. بارداس دوران سلطنت سه امپراتور را تجربه کرد: مایکل دوم، تئوفیلوس و مایکل سوم؛ اما تنها در دوران سلطنت مایکل سوم بود که بارداس فرصت یافت تا توانمندیهای برجستهاش را نشان دهد.
بارداس همراه با مانویل (Magister Manuel) و لوگوتتوس تئوکتیستوس (Logothete Theoktistus) توسط امپراتور تئوفیلوس برای کمک به تئودورا بعد از مرگ تئوفیلوس منصوب شد.
نام بارداس اغلب در میان کسانی ذکر میشود که در بازگرداندن احترام به تصاویر مقدس نقش فعال داشتند. اما پس از مدتی، لوگوتتوسْ بارداس را به خیانت متهم کرد که راه را برای تبعید او هموار کرد. این تبعید ادامه یافت تا زمانی که مایکل سوم به سن بلوغ رسید و شروع به سوال کردن از قدرت مادرش و وزیر محبوبش کرد. دامیانوس (Damianus)، رئیس دبیرخانه (The chief chamberlain)، امپراتور جوان را متقاعد کرد تا داییاش را به کاخ بازگرداند.
بارداس سپس به مقام ماژیستروس (فرمانده مدارس/ Magistros) ارتقاء یافت و عنوان کوروپالاتس (Kuropalates) را دریافت کرد. او در نهایت در سال ۸۶۲ به عنوان قیصر تاجگذاری کرد. جایگاه برجسته او با انتصاب دو پسرش به سمتهای فرمانده مدارس و فرمانده چندین تیم غربی بیشتر تثبیت شد.
قیصر بارداس و قیصر: مقایسه اطلاعات زندگینامهای
اگرچه بارداس دو بار ازدواج کرد، اطلاعات کمی در مورد همسر اول او داریم که پس از ازدواجشان پسری بینام (unnamed son) از خود به جا گذاشت. پسرش آنتیگونوس (Antigonus) و دخترش ایرنه (Irene) نیز از این ازدواج بودند. او در سال ۸۵۵ با همسر دومش تئودوسیا (Theodosia) ازدواج کرد؛ اما آنها در سال ۸۶۲ از هم جدا شدند. همچنین مشخص است که پسر بارداس، که احتمالاً بزرگترین پسر او بود، تا سال ۸۵۷ ازدواج کرده بود؛ بنابراین ممکن است بارداس دختری از فرزند خود داشته باشد که در سن مناسب برای ازدواج باشد. اگرچه آنتیگونوس در دوره زمانی مشخص تنها یک نوجوان بود و نمیتوانست دختری سیزدهساله داشته باشد، اما پسر بزرگتر بارداس که اطلاعات کمی از زندگی او در دست است، ممکن است همان پدر ملیکه باشد. همانطور که پیشتر ذکر شد، این احتمال وجود دارد که یک مقام بلندپایه بیزانسی مانند پسر اول بارداس دختری داشته باشد که تاریخنگاران از ذکر او خودداری کردهاند.
گزارش شده است که بارداس برادری به نام پتروناس (Petronas) و پسری به نام ماریانوس (Marianos) داشت. پتروناس فرمانده تیم ترکسیان (Therakesian) از سال ۸۶۰ تا ۸۶۳ بود و فرماندهی نیروهای بیزانسی در چندین یورش را بر عهده داشت که برجستهترین آنها نبرد پوسون (Poson) بود. با وجود فقدان شواهد مستقیم، دلیلی برای تردید در اینکه بارداس ممکن است تصمیم به ازدواج دادن نوهاش با پسر پتروناس گرفته باشد، وجود ندارد.
جزئیات زندگینامهای بارداس شباهتهایی با قیصر دارد و احتمال اینکه این دو نفر همان فرد باشند، افزایش مییابد. بااینحال، استدلال ارائهشده در این بخش بهطور صریح و قطعی نیست و باید تأکید کرد که ذکر این اطلاعات زندگینامهای به منظور حل نهایی مسئله شناسایی قیصر نیست؛ بلکه تنها آن را بهطور بالقوه قابل پذیرش میکند. برای تأیید این نظریه، شواهد بیشتری قطعاً مورد نیاز است. بنابراین، بررسی خواهیم کرد که چقدر جزئیات زندگینامه قیصر بارداس با روایت ملیکه همخوانی دارد و شواهد مستقلی به نفع این شناسایی ارائه خواهیم کرد.
قیصر بارداس: حاکم واقعی بیزانس
ملیکه جدّ خود را با عنوان نسبتاً مبهم قیصر ملک الروم معرفی میکند که قابل تطبیق با هر دو امپراتور و قیصرهای بیزانس است، اگرچه ممکن است که کلمات اصلی او در طول انتقال تغییر کرده باشد. فیالمثل، میتوان فرض کرد که کسانی که این حکایت را از ملیکه به ابنبابویه منتقل کردهاند، کلمه «قیصر» را به «قیصر ملک الروم» تغییر دادهاند. بااینحال، توضیحی بسیار محتملتر وجود دارد. نسبت دادن عنوان «قیصر ملک الروم» یا «ملک الروم» به بارداس بهطور کامل با تصویر منابع بیزانسی از قیصر بارداس همخوانی دارد؛ زیرا بارداس اگرچه ممکن است حاکم قانونی (de jure) نبوده باشد، ولی قطعاً حاکم واقعی (de facto) امپراتوری بود. تفکر دقیقتری در مورد سلطنت مایکل سوم میتواند روشنایی بیشتری به ما بدهد: مایکل تنها یک نوجوان بود که امپراتوری تحت کنترل او قرار داشت، و او برای کمک به عموی خود (بارداس)، در نیمه دوم سلطنتش (۸۵۶–۸۶۶) رو آورد. در این زمان، یک مایکل شانزده ساله به سختی میتوانست به اندازه کافی برای حکمرانی بر یکی از پیچیدهترین و قدرتمندترین امپراتوریهای زمان، بالغ باشد.
قدرت بارداس در روایت طبری از مأموریت فرستاده عباسی، نصر بن ازهر الشیعی (Nasr ibn al-Azhar al-Shīʿī)، که توسط خلیفه المتوکل برای مذاکره در مورد تبادل اسراء فرستاده شده بود، به خوبی تأیید شده است.
او میگوید: وقتی به قسطنطنیه رفتم، به کاخ [امپراتور] مایکل رفتم با عبای سیاه، شمشیر، دشنه و کلاه. با دایی حاکم، [پتروناس] که مسئول امور کشور بود، گفتگو کردم.
در جایی دیگر نصر گفته است:
برای اطمینان از اینکه آنها مسئول تبادل اسرای جنگی خواهند بود، از دایی امپراتور خواستم سوگند بخورد، که او هم این کار را به نمایندگی از مایکل انجام داد. من گفتم: ای پادشاه، دایی شما برای من سوگند خورد، آیا این سوگند بر شما نیز الزامآور است؟ او با سر تکان دادن جواب مثبت داد. از زمانی که وارد سرزمینهای بیزانسی شدم تا زمانی که آنها را ترک کردم، او هیچ کلمهای بر زبان نیاورد. فقط مترجم صحبت میکرد و او گوش میداد و سپس با سر خود جواب مثبت یا منفی میداد.
پتروناس که «ژنرال پیشرو امپراتوری (empire’s foremost general)» توصیف شده است، عمدتاً مسئول اُمور نظامی، نه اداری، بوده است. اینکه او نقشی کلیدی در پذیرش سفرای خارجی داشته باشد، بعید به نظر میرسد. بوری (Bury) که تاریخ خاندان آموریان (Amorian) را به دقت مطالعه کرده است، پیشنهاد میکند که بارداس، نه پتروناس، عموی مورد اشاره نصر بوده است: «من مشکوکم که نصر از واژه "عموی او" استفاده کرده است و سپس طبری نام پتروناس را افزوده است.»
کرامر (Kraemer) نیز همین نظر را دارد: استدلال بوری، به گفته او، منطقی است؛ زیرا قیصر بارداس «عملاً بالاترین مقام امپراتوری» بود.
دلیل دیگری در حمایت از اقتدار بارداس در نامههای فودیوس (Photius’s Epistles) آمده است. پس از مرگ قیصر بارداس، فودیوس به امپراتور مایکل سوم نامهای نوشت و او را برای جان به در بردن از توطئههای دشمنانش تبریک گفت. بارداس در این نامه بهعنوان کسی توصیف شده است که «حکومت را در تمامی [امور] جز نام با مایکل به اشتراک گذاشته بود [اگرچه حالا همه چیز را از دست داده است]». این امر مزید بر اثبات فرضیهای است که قیصر بارداس احتمالاً نه تنها مسئول امور امپراتوری بود، بلکه عملاً جایگاه امپراتور را اشغال کرده بود.
حکومت عملی قیصر بارداس به عنوان امپراتور، حکومت عملی قیصر بارداس در دوران ده سالهاش نیز توسط منابع بیزانسی مدرن (modern Byzantinists) مورد اشاره قرار گرفته است، که افزون بر این، بیان کردهاند که دوره دهساله حکومت واقعی او یکی از موفقترین دورهها در تاریخ بیزانس بوده است. با پذیرش شناسایی بارداس بهعنوان جدّ ملیکه، این واقعیت که ملیکه خود را به عنوان نوه امپراتور رومی معرفی کرده است، در هماهنگی با گزارشهای بیزانسی قرار میگیرد.
فرمانده کل قوا
گزارشهای تاریخی در مورد دستاوردهای نظامی بارداس، شناسایی او بهعنوان قیصر را بیشتر محتمل میکند. در بیانیهای (statement) که ملیکه در مورد اسارت خود به دست یک گروه مسلمان ارائه میدهد، اطلاعات مهمی در مورد اقتدار نظامی جدّ او فراهم میآید. گفته میشود که قیصر لشکرها را برای نبرد با مسلمانان اعزام کرده است (یُسَیِّرُ جُیوشًا إِلَی قِتَالِ الْمُسْلِمِینَ/ yusayyiru
juyūshan ilā qitāl al-muslimīn). این نشان میدهد که جدّ او باید دارای مقام فرماندهی نظامی در میان نیروهای بیزانس بوده باشد. طبق منابع بیزانسی، قیصر بارداس دقیقاً چنین مقامی را داشت. بهعنوان فرمانده کل قوا، بارداس مسئول مرزهای شرقی و غربی امپراتوری بود. او پیروزیهای متعددی بر اعراب به دست آورد و مداخله «از بالا و کاملاً سیاسی» او در امور غربی، نفوذ بیزانس را در بلغارستان و موراویا (Bulgaria and Moravia) گسترش داد و موجب پذیرش مسیحیت در این سرزمینها شد.
طرفدار پرشور علم و دانش
منابع بیزانسی شباهتهای بیشتری بین قیصر ملک الروم و قیصر بارداس آشکار میکنند، از جمله علاقه به آموزش و دانش. تا سن سیزده سالگی، یک مترجم زن عربی (إمرأة ترجمانة/ (imraʾa tarjumāna) به عنوان معلم زبان عربی ملیکه استخدام شده بود. تأکید قیصر بر آموزش چندزبانه ملیکه بر اساس وُلُوع (wulūʿ) او – اشتیاق فراوان به یادگیری – بود. بارداس نیز شهرت زیادی در علاقهمندی به دانش داشت. وی سهم قابل توجهی در احیای آموزشهای دنیوی (secular learning) داشت، به ویژه با بازسازی مدرسه امپراتوری مگنائورا (Magnaura) و حمایت از دانشمندانی همچون فودیوس و لئو ریاضیدان (Photius and Leo).
ذکر یک هشدار: واگذاری وظیفه آموزش نوه قیصر به یک زن ممکن است کمی عجیب به نظر برسد؛ زیرا ممکن است انتظار داشته باشیم در این روایت اشارهای به یادگیری یونانی توسط او باشد، نه عربی. بااینحال، آنچه که در اینجا بیشتر توجه ما را جلب میکند، علاقه قیصر به علم و دانش است، نه آشنایی یک زن از نخبگان بیزانسی با زبان عربی. آشنایی ملیکه با زبان ارباب جدیدش، حسن عسکری (علیهالسلام)، جزئی از یک روایت معجزهآسا (miraculous narrative) است و بر ضد صحت این روایت چیزی نمیگوید.
مدرک مستقل به نفع شناسایی
شناسایی بارداس به عنوان جد ملیکه، مؤید[ات دیگر نیز] دارد. در کتاب الهدایة الکبری که احتمالاً در اواسط قرن دهم توسط حسین بن حمدان الخصیبی (درگذشته ۹۵۷) نوشته شده است، گزارشی وجود دارد که پرتو بسیار باارزشی بر شناسایی قیصر گمشده میافکند.
این کتاب شامل حدیثهایی با ماهیت دینی و تاریخی در مورد پیامبر محمد و دوازده امام شیعه (صلواتاللّٰهعلیهمأجمعین) است. اگرچه الخصیبی، رهبر فرقه نصیریه – یک فرقه غلات شیعه که از شیعه دوازده امامی جدا شد – است، اما الهدایة را بر اساس دیدگاههای شیعه نوشته است.
مرگ امام یازدهم، حسن عسکری (علیهالسلام)، شیعیان را با بحران بیسابقهای در مورد جانشینی مواجه کرد. در این شرایط، الخصیبی مینویسد:
پس از مرگ حسن، برادرش جعفر کذاب در برابر والی سامرا ظاهر میشود و شایعاتی بیان میکند: وقتی برادرم مُرد، هیچ پسری نداشت و تنها چیزی که از او باقی مانده جنینی بود که کنیزش باردار بود. سپس والیْ مأموران خود را به خانه حسن میفرستد و آنها نرجس و ورداس الکتابیه (Wardās al-kitābiyya) را دستگیر میکنند. آنها به مدت دو سال در زندان میمانند. اما زمانی که مشخص میشود ادعای جعفر در مورد نرجس و دیگر کنیزها درست نبوده است، هر دو آزاد میشوند.
جالب اینجاست که یکی از کنیزان حسن عسکری (علیهالسلام) به نام «الکتابیه/ (al-kitābiyya)» ذکر شده است که احتمالاً یک مسیحی مسلمان شده بوده است. حتی نام او هم جالب است. وجود نام «ورداس»، که به صورت گویشی از «بارداس» آمده، اتفاقی نیست. باید تأکید کرد که این کلمه در زبان عربی معنای روشنی ندارد و تا جایی که نویسندگان حاضر میدانند، در هیچ متن شیعهای ذکر نشده است. بااینحال، نام «بارداس» در میان یونانیان بیزانسی در قرون وسطی (قرن هشتم تا دوازدهم) رایج بوده است و ریشه اَرمنی دارد. ازاینرو، میتوان نتیجه گرفت که کنیز در خانه عسکری (علیهالسلام) احتمالاً از تبار ارمنی در بیزانس بوده است.
بااینحال، یک جنبه کلیدی از این مسئله همچنان بدون پاسخ باقی مانده است. چرا کنیز حسن عسکری (علیهالسلام) نام مردانه (مذکر) «بارداس» را دارد؟
در بیزانس قرن هشتم و نهم، نامهای خانوادگی نخبگان معمولاً از نام پدر یا از نیاهای دورتر گرفته میشد، بهویژه از افرادی با شهرت بزرگ. فیالمثل، یودوکیای اینگرینا (Eudokia Ingerina) دختر اینگر (Inger)، عضو یک خانواده نجیب بود. بهطور مشابه، اعضای خانواده مارتیناکیوس (Martinakios)، از جمله همسر اول لئوی ششم، تئوفانو (Theophano)، فرزندان آناستاسیوس مارتیناکس (Anastasius Martinakes) بودند که به خاطر گرایشهای سنتشکنانهاش (iconoclastic leanings) معروف بود. بر این اساس، محتملترین توضیح برای نام «ورداس» این است که کنیز حسن عسکری (علیهالسلام) نام جد بزرگش، قیصر بزرگ بارداس را داشت. اینکه «ورداس» یکی از کنیزان حسن عسکری (علیهالسلام) بود و در عین حال «الکتابیه» نیز بود – که نشاندهنده پیشینه مسیحی اوست – گواهی معقولی است که بارداس همان قیصر بوده است.
شایان ذکر است که کنیز بیزانسی حسن عسکری (علیهالسلام) در سنتهای شیعی نامهای مختلفی دارد: ملیکه، نرجس، صیقل، سوسن و ریحانه. طبق روایت نقلشده توسط بشر بن سلیمان، او در بازار بردهها «نرجس» نامیده میشود، نامی که در چندین روایت شناخته شده است. علاوه بر این، او خود را «ملیکه» معرفی میکند. معمایی که پیرامون نام او وجود دارد به شرایط سیاسی که حسن عسکری (علیهالسلام) در آن زندگی میکرد مربوط است. او بیشتر عمر خود را در «وضعیت نیمهاسارت/ state of semi-captivity» سپری کرد. منابع شیعی معتقدند که خلیفه عباسی، که از جانشین حسن عسکری (علیهالسلام) نگران بود، تلاش داشت تا فرزندان هر یک از کنیزان حسن عسکری (علیهالسلام) که ممکن بود امام بعدی باشند را بکشد. بهگفته کلینی، ابنبابویه و الخصیبی، پس از مرگ حسن عسکری (علیهالسلام)، المعتصم کنیز او یا به گفته روایت دیگری، کنیزانش را که مظنون به بارداری بودند، دستگیر و مورد بازرسی قرار داد.
اختلاف شدید میان حسن (علیهالسلام) و برادرش جعفر نیز باید مورد توجه قرار گیرد. اگرچه این ادعا از سوی بیشتر شیعیان رد شده است، جعفر پس از مرگ پدرشان هادی (علیهالسلام) ادعای جانشینی امام (علیهالسلام) را داشت. برای تضمین جانشینی خود پس از مرگ برادرش (علیهالسلام)، جعفر کنیزان حسن عسکری (علیهالسلام) را به عباسیان تسلیم کرد. نگرانی جعفر، اگرچه با دلایلی متفاوت از نگرانیهای خلافت عباسی، احتمال تولد فرزندانی از حسن عسکری (علیهالسلام) بود که ممکن بود ادعای او را به چالش بکشند. با توجه به چنین جو پرتنشی، تعجبآور نیست که حسن عسکری (علیهالسلام) هویت یک کنیز بیزانسی بلندمرتبه مانند ملیکه (یا نرجس) را پنهان کرده باشد. برای انجام این کار، نامهای متفاوتی به ملیکه نسبت داده شد یا در بعضی مواقع، کنیزان کماهمیتتری به نام ملیکه یا نرجس نامیده میشدند: همانطور که بالاتر دیدیم، ملیکه نام خود را از دلال بردهها، عمر بن یزید مخفی نگه داشته بود، که نشان میدهد او در تلاش بود تا هویت خود را پنهان کند.
با این دیدگاه، دور از ذهن نیست که الخصیبی بین نرجس و ورداس الکتابیه تمایز قائل شود، علیرغم اینکه هر دو یک نفر بودهاند.
قبل از پرداختن به شواهد دیگری که قیصر بارداس را بهعنوان پدربزرگ ملیکه شناسایی میکند، باید به برجستگی الخصیبی و اثر او، الهدایة اشاره کرد. الهدایة که تنها اثر باقیمانده از الخصیبی است و طبق مذهب شیعه – برخلاف نصیریه – نوشته شده، حاوی مطالب حیاتی از این دوره است. بااینحال، بین علما و پژوهشگران شیعه بحثهای زیادی در مورد صحت آثار الخصیبی وجود دارد. رجالی معروف شیعه، نجاشی، او را به عنوان «فاسد المذهب» توصیف کرده است، اما مجلسی او را «ثقه (most reliable)» دانسته است. این اختلافها عمدتاً به مسائل کلامی مربوط میشود، اما ما با گرایش مذهبی الخصیبی و یا اختلافات کلامی شیعه ـ نصیریه کاری نداریم، چراکه این مسائل برای هدف ما ارزش مستقلی ندارند. آنچه که برای ما اهمیت دارد، اصالت سنتهای تاریخی الخصیبی است، نه سنتهای کلامی؛ زیرا او اطلاعات تاریخی فراوانی درباره نرجس و همچنین امامان یازدهم و دوازدهم حفظ کرده است که به ندرت در منابع دیگر یافت میشود.
علاوه بر حدیث فوقالذکر در مورد ورداس الکتابیه، روایتهای مربوط به امامان یازدهم و دوازدهم در الهدایة برای ما از اهمیت خاصی برخوردارند. به لطف اسناد، زنجیرهای از راویان قبل از هر حدیث ذکر میشود که به ما نشان میدهد گزارشهای الخصیبی از کجا میآید. شایان ذکر است که در مورد دو امام آخر (علیهماالسلام)، منابع الخصیبی از شاگردان امامان است. بنابراین، آنها با این رویدادها معاصر بودند، اگرچه ممکن است شاهد آنها نبوده باشند.
شیوخ (اساتید) الخصیبی مسئول انتقال برخی از مهمترین سنتها در مورد نرجس هستند. یکی از متون برجستهای که توسط بیش از ۵۰ شاگرد روایت شده، ساکن سامرا بودهاند (کانوا بأجماعهم مجاورین للإمامَین أبی الحسن وأبی محمد (علیهماالسلام).) با توجه به جو تنشزای پایتخت نظامی عباسیان، سامرا، راویان چنین سنتهایی ممکن است شاگردان وفادار امامان بوده و منبع اطلاعات حیاتی باشند. یک نمونه از چنین اطلاعاتی در حلقههای نزدیک به عسکری (علیهالسلام)، روایت پیشین در مورد ورداس الکتابیه است.
شناسایی ملیکه در منابع بیزانسی
عدم اشاره به یک شاهدخت بیزانسی که کشور خود را ترک کرده باشد، مشابه با وضعیت امپراتریس تئوفانو (EmpressTheophano)، همسر امپراتور اوتو دوم (Otto II)، «ویژگی دیدگاه جهانی بیزانسی» است. بنابراین، انتظار میرود که ملیکه نیز از منابع بیزانسی غایب باشد. این احتمال وجود دارد که واژه مبهم (equivocal term) «ملیکه» نام برده شده در متون عربی، نه نام جَاریه عسکری (علیهالسلام)، بلکه به رتبه سلطنتی او اشاره داشته باشد. جمله «أنا ملیکه» (من ملیکهام) بنابراین میتواند به معنای «من یک شاهدخت هستم» ترجمه شود. حقیقت این است که نه نام ملیکه و نه نامهای دیگر مرتبط با او در متون عربی، در میان زنان اشرافی بیزانسی قرن نهم رایج نبوده است، که ما را به این نتیجه میرساند که ممکن است اینطور باشد. فیبادئنظر، به نظر میرسد پیدا کردن یک کاندیدای بیزانسی که با ملیکه قابل شناسایی باشد، دشوار و شاید غیرممکن باشد. اما شواهدی که از اهمیت ویژه برخوردارند وجود دارد: یک مهر سربی قرن نهم که مالک آن، ماریا، به نظر میرسد که با ملیکه شناسایی شود. نوشته روی مهر به این صورت است:
Θεοτόκε βοήθει τῃ σῃ δούλῃ Μαρίᾳ θυγατρὶ τουΚαίσαρος"
ثئوتکوس (Theotokos) [ای مادر خدا]، به خدمتگزار خود ماریا، دختر قیصر (Kaiser)، یاری رسان.
درحالیکه ماریا به عنوان «دختر قیصر» توصیف شده است، هیچیک از قیصرهای بیزانسی قرن نهم – نه الکسیوس (Alexius) و نه بارداس –دختری به نام ماریا نداشتهاند. پیشنهاد شده است که قیصر بارداس ممکن است همان "Καίσαρος" ذکر شده در نوشته باشد. اگرچه این پیشنهاد کاملاً قطعی نیست، اما بر اساس دلایل منطقی قابل توجیه است. برخلاف بارداس، الکسیوس ازدواج بیفرزند داشت. بنابراین، ما شواهد مؤیِّد بیشتری را در حمایت از ماریا بهعنوان فرزند بارداس بررسی خواهیم کرد.
ماریا به عنوان "θυγατρὶ τουΚαίσαρος" توصیف شده است. اما ملیکه یک بار قیصر را «پدربزرگ» (جد) خود معرفی میکند و در جای دیگری خود را به عنوان «دختر» حاکم روم (ابنة ملک الروم) معرفی میکند، که به این معنا است که او واژه «دختر» را بهطور مجازی به کار برده است. بنابراین، قابل تصور است که واژه "θυγατρὶ" در مُهر نیز به معنای مجازی استفاده شده باشد، مشابه با معادل عربی آن. به این ترتیب، ماریا میتواند «نوه» قیصر به جای «دختر» او باشد. شاید مهمترین شواهد ما ذکر نام «ماریا» (ماریه) در یک گزارش شیعی است. طبق یک روایت در مورد تولد پسر عسکری (علیهالسلام)، ماریه یکی از جَاریههای عسکری (علیهالسلام) بوده است. اگرچه هیچ چیزی در مورد هویت ماریه نمیدانیم، اما نام او قویاً نشاندهنده یک پسزمینه مسیحی است. همانطور که پیشتر ذکر شد، جَاریه بیزانسی عسکری (علیهالسلام) ممکن است نامهای مختلفی داشته باشد، یکی از آنها ممکن است ماریه بوده باشد. به جز ماریه قبطی، جَاریه پیامبر اسلام (صلواتاللّٰهعلیهوآله)، نام ماریا در احادیث شیعی به ندرت دیده میشود و ذکر آن در اینجا به سختی میتواند تصادفی باشد.
از یک سو، هیچیک از شواهد ذکر شده به تنهایی قانعکننده برای شناسایی ماریا به عنوان جَاریه بیزانسی عسکری (علیهالسلام) به نظر نمیرسد. اما وقتی این شواهد کنار هم قرار میگیرند، از قوت استدلال قابل توجهی برخوردارند. پیشزمینه مسیحی او و نوه یک قیصر قرن نهم، گواهی میدهد که ماریا، صاحب مهر سربی، احتمالاً همان ملیکه است.
بازنگری در تاریخی بودن روایت ملیکه
خروج از گزارشهای تاریخی بیزانسی، همانطور که در این مقاله دیدهایم، حوزههای جدیدی را برای تحقیق علمی در مورد سلطنت بیزانسی باز میکند. اگرچه روایت ملیکه به شدت با عناصر معجزهآسا آمیخته است، هسته تاریخی آن قابل توجه است. میزان محدودی از تحقیقات در مورد این منبع زندگینامه به ویژگیهای ماوراء طبیعی آن پرداختهاند بهطوریکه ارزش تاریخی آن نادیده گرفته شده است. بااینحال، باید به یاد داشت که وجود مضامین با نقشمایههای قدیسانه در یک روایت، محققان مدرن را از بررسی حقیقت تاریخی که ممکن است در آن وجود داشته باشد، معاف نمیکند. اخیراً تلاشی از سوی دان برای شناسایی چنین حقیقتهایی صورت گرفته است. دان با رد تاریخی بودن روایت ملیکه، پیشنهاد میکند که نسبت دادن نسب سلطنتی به جَاریه عسکری (علیهالسلام) نمونهای از یک الگوی (topos) جاافتاده در سنت قدیسانه (hagiographical tradition) شیعی است. دان معتقد است که روایت او کاملاً فاقد واقعیتهای عینی نیست، بلکه «منبعی با ارزش برای مورخان بردهداری زنان در دوران اولیه عباسیان» است.
با استفاده از تحلیل مقایسهای منابع عربی و بیزانسی موجود، اکنون در موقعیتی قرار داریم که میتوانیم ادعا کنیم که هسته واقعی زندگینامه ملیکه بسیار گستردهتر از آنچه که در تحقیقات قبلی پیشنهاد شده است، است. این شواهد گواهی میدهند بر سفر یک شاهدخت بیزانسی از سرزمین اجدادش به قلب امپراتوری اسلامی. به عبارت دیگر، شهادتهایی که تاکنون مطرح شدهاند، به نفع این استدلال هستند که آنچه که در اینجا داریم، هستهای از اطلاعات واقعی است که بیشتر در قلمرو تاریخ قرار دارد تا در حوزه ادبیات. هیچ مشکلی ذاتی با این مفهوم وجود ندارد که حجم زیادی از عناصر قدیسانه در اطراف آنچه که مورخان ممکن است به عنوان هسته تاریخی یک رویداد شناسایی کنند، بافته شده باشد. هرچند کار یک مورخ برای بازسازی حادثه به همان شکلی که اتفاق افتاده، دشوار است، اما نباید تلاش برای کشف هرچه بیشتر حقیقتها از چنین سنتهای قدیسانه مانند زندگینامه ملیکه را رها کرد.
داستان ملیکه، همانطور که ما آن را داریم، میتواند به لایههای تاریخی و قدیسانه تقسیم شود. لایه اول که احتمالاً اطلاعات تاریخی واقعی را حفظ کرده است، شامل بخشهایی از متن است که برای آنها تأییدات مستقل در میراث تاریخی بیزانسی یافت میشود. حقیقت اینکه در خانه حسن عسکری (علیهالسلام) یک زن اشرافی بیزانسی، از نسل قیصر بارداس، حضور داشته است، که به این لایه تعلق دارد. نه تنها توصیف ملیکه از قیصر با شواهد بیوگرافی برای بارداس همراستا است، بلکه شبیه به گزارشهای بیزانسی از قدرت نظامی، موقعیت اداری و فعالیتهای علمی او نیز است. این نشانگر نزدیکی شدید ملیکه به زندگی در دربار بیزانس است. باید به یاد داشته باشیم که حتی بزرگترین مورخان عرب، مانند طبری و مسعودی، تنها اطلاعات محدودی در مورد امور داخلی بیزانس به ما دادهاند. شاید به همین دلیل است که نام بارداس در تواریخ معروف عربی (renowned Arabic chronicles) ذکر نشده است (تنها اشارهای گذرا به پتروناس در اثر بزرگ طبری وجود دارد که دانشمندان تقریباً به اتفاق آراء آن را اشتباه طبری در تشخیص بارداس به جای پتروناس میدانند). با توجه به آشنایی اندک بزرگترین مورخان عرب با نامها و جزئیات بیوگرافی نخبگان بیزانسی، ذکر نام «ورداس» در یک روایت شیعی، همراه با همخوانی دقیق میان پدربزرگ ملیکه و بارداس، نمیتواند به عنوان یک تصادف محض رد شود.
لایه دوم روایت، که جنبه قدیسانه آن است، به وضوح خود را از دیگر بخشها متمایز میکند با نوع مطالب موجود در آن. در اینجا، متن وارد قلمرو ماوراء طبیعی میشود و از جمله با روایتهای مکرر از خوابها و پیشگوییها مشخص میشود. فیالمثل، ملیکه روایت کرده که: محمد نبی (صلواتاللّٰهعلیهوآله) را در خواب دیدم که مرا از عیسی (علیهالسلام) برای پسرش عسکری (علیهالسلام) خواستگاری کرد. همچنین گفته میشود که او خوابهای مکرری دیده است که در آنها به دیدار عسکری (علیهالسلام) میرود، کسی که در نهایت به او میگوید که به ارتش پدربزرگش بپیوندد. طبق روایت، او خود را بهعنوان یک خدمتکار معرفی میکند و در نهایت به همراه سربازان بیزانسی به سرزمینهای عباسیان میرود.
برای درک عمیقتر لایه قدیسانه این روایت، لازم است که به مهدویت شیعی (Shīʿī messianism) و جایگاه ویژهای که آن در مورد نجابت مادران امامان بهطور کلی، و بهویژه امام دوازدهم به عنوان موعود نجاتدهنده، قائل است، پرداخته شود.
طبق روایات معتبر، مادران امامان بر اساس فرمان الهی انتخاب میشوند. ما بارها در حدیثهای شیعی میشنویم که در خوابها به برخی از جاریهها، یا بهتر بگوییم اربابان آنها (یعنی امامان)، از سوی پیامبر اسلام (صلواتاللّٰهعلیهوآله) گفته میشود که هویت همسرشان چیست و این که آن جاریه قرار است فرزند «بهترین مردم روی زمین» را به دنیا آورد. بیشتر مادران امامان از خانوادههای نجیب هستند و به همین دلیل است که یکی از روایات بهصراحت اعلام میکند که آنها «الأرحام المنتجبة» هستند که توسط خداوند برای حمل «نور» موعود نجاتدهنده انتخاب شدهاند. بنابراین، لایه قدیسانه زندگینامه ملیکه ریشه در عقاید دینی شیعه در مورد مادران امامان دارد و با آن همراستاست. بهطور خاص، نسب سلطنتی و مسیحی ملیکه که لایه تاریخی قابل تأیید این روایت است، با باور قدیسانه شیعی در مورد نجابت مادران امامان همخوانی دارد، و این امر داستان ملیکه را برای مخاطب شیعه معتبر میسازد.
اما از نظر لایه اول روایت، هنوز مشخص نیست که چرا و چگونه ملیکه از سرزمین خود خارج شده و به سرزمینهای عربی رسید؛ زیرا هیچ گزارش بیزانسی در مورد این موضوع وجود ندارد. بنابراین، تنها با روایت عربی مواجه هستیم که به اسارت او در جنگ اشاره میکند. دههای که بارداس در آن به اداره امور مشغول بود، شاهد چندین نبرد شدید بود، از جمله نبردهای دازیمون و پوزون (Dazimon and Poson) که ممکن است ملیکه در یکی از آنها اسیر شده باشد. بهرغم ابهامات و عناصر ماوراء طبیعی موجود در روایت، زندگینامه ملیکه قادر است روشنایی بر تاریخ دودمان آموریان در اواخر دوران خود بیفکند. فیالمثل، او به وقوع یک زمینلرزه بزرگ اشاره میکند که کاخ قیصر را لرزاند، احتمالاً همان زمینلرزهای که در سال ۸۶۰ در قسطنطنیه رخ داد، یا طبق دیدگاهی دیگر، در سال ۸۶۲. او همچنین جزئیات مراسم عروسی سلطنتی بیزانسی را بیان میکند. در نهایت، این منبع که کمتر استفاده شده است، راهی را برای درک سلطنت بارداس از دیدگاه جدیدی میگشاید و بهعنوان یک ضد روایت (counter-narrative) با تصویری که تاریخنگاران بیزانسی از دههها حکومت او ارائه دادهاند، عمل میکند.
پینوشت
(۱) این مقاله یک ترجمه عربی نیز دارد که مشخصات آن اینگونه است:
حیات، محمد، (۲۰۲۴)، «روایة عربیة مهملة عن أمیرة بیزنطیة»، B۲n.ir/g۲۶۴۸۳
(۲) این روایت بسیار طولانی است و نگارندگان مقاله تنها بخشی از آن را که محل بحثشان بوده آوردهاند. این روایت را مفصلاً شیخ صدوق در کمال الدین و تمام النعمة در باب ما روی فی نرجس أم القائم (ع) واسمها ملیکة بنت یشوعا بن قیصر الملک آورده است. رک: صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، صص ۴۱۷-۴۲۳.
................................
پایان پیام |۳۴۸
نظر شما