۱۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۰
پدر غریب ملت

کاش می‌شد فقط یک بار صدایت را از نزدیک می‌شنیدم... یک بار در میان جمعیت، دستم را به سمتت دراز می‌کردم و تو، مثل پدربزرگی مهربان، نوازشم می‌کردی.

خبرگزاری بین المللی اهل بیت علیهم السلام ـ ابنا: دل‌نوشته‌ای از زبان یک دهه‌هشتادی برای امام خمینی(ره)  

امروز باران می‌بارد... بارانی که انگار از آسمان نمی‌آید، از جایی دورتر، از ته‌دل زمان می‌بارد. از روزهایی که تو بودی و دنیا، با همهٔ تاریکی‌اش، روشن‌تر بود. ایستاده‌ام پشت پنجره، با موبایلی که پر است از عکس‌های قدیمی، از نگاه‌های تو، از تبسمی که انگار هنوز گرمی‌اش روی گونه‌های تاریخ مانده.  

کاش می‌شد فقط یک بار صدایت را از نزدیک می‌شنیدم... یک بار در میان جمعیت، دستم را به سمتت دراز می‌کردم و تو، مثل پدربزرگی مهربان، نوازشم می‌کردی. اما من دهه‌هشتادی‌ام، تولدم سال‌ها بعد از رفتنت بود. با این حال، انگار همیشه بوده‌ای؛ مثل نفس‌کشیدن، مثل نبضی که در رگ‌های این سرزمین می‌زند.  

گاهی فیلم‌های قدیمی را نگاه می‌کنم؛ وقتی که با آن قامت استوار، اما دلِ مالامال از عشق، بر موج خروشان انقلاب سوار بودی. وقتی که بچه‌های هم‌سنِ من، با چفیه‌های سرخ، پای حرف‌هایت می‌نشستند و تو به آن‌ها یاد می‌دادی که "زندگی، امانتی است برای مبارزه." حالا من، با همان آرزوهای آن‌ها، اما در دنیایی پیچیده‌تر، دلتنگِ نگاهِ راهنمایم هستم.  

دلم می‌خواست می‌توانستم بگویم: "امام! من هم اینجا هستم... من هم با تمام اشتباهات و ضعف‌هایم، دنباله‌روی راه توام." اما فقط می‌توانم در سکوت، نامت را زمزمه کنم و به عکس‌هایت خیره شوم. گاهی فکر می‌کنم اگر بودی، چه می‌گفتی؟ شاید می‌گفتی: "قیام کن، اما نه با شعارهای توخالی... با عمل، با ایمان، با عشق."  

حالا اینجا، زیر آسمان ابری، با قلب پر از سوال، فقط می‌توانم بگویم:  
"یادت بخیر، ای مردی که گمشده‌ترین نسلِ این زمانه، هنوز در سایه‌ات آرام می‌گیرد..."  

و من، یک دهه‌هشتادی، هنوز در دل‌تنگی‌ات می‌سوزم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha