خبرگزاری بین المللی اهل بیت(ع)_ابنا: مقاله پیش رو منتخبی است از فرمایشات حضرت آیت اللَه حاج سید محمد محسن طهرانی در ارتباط با عقلانیت در مکتب امام حسین علیه السلام و علو مقام حضرت اباالفضل العباس و عدم انفکاک مبانی عقل از عشق .
مکتب امام حسین علیه السّلام مکتب تعقّل و آزادی و انتخاب است أمیرالمؤمنین به فرزندش حسن بن علی علیهماالسّلام فرمود: یا بُنَی! و أکرِمْ نَفْسَک عَن کلِّ دَنیةٍ و إن ساقَتْک إلی الرَّغآئِب، فإنّک لَنْتَعتاضَ بما تَبذُل مِن نَفْسِک عِوضا «ای فرزند! نفس خود را بلند مرتبه و عزیز بدار از هر امر پست و شیء بیارزشی که در این دنیا نصیب خواهد شد، اگر چه آن امر تو را به منافع کلان و بهرههای فراوان و اشیاء نفیس و بسیار ارزشمند برساند. زیرا تو هیچگاه نخواهی توانست در قبال آنچه که از مناعت و عزّت و عظمت و حرّیّت و بلند منشی نفس خود از دست دادهای چیزی را بدست آوری که بتواند همسو و همطراز باشد.»
مکتب امام حسین این مکتب است. مکتب عرفان حقّ است و معرفت واقعی حقّ و عبودیّت صِرف در برابر حضرت حقّو رها شدن از همه گیر و بندهای نفسانی و شهوانی و شیطانی و جمود در تعصّبات خشک و بیمغز و توخالی و اسیر هواها و هوسها و احساسات و شایعات و تقلید کورکورانه از مبادی فاسده و مفسده، چنانچه در خطبات آن حضرت در روز عاشوراء بوضوح این مطالب بچشم میخورد. مکتب سیّدالشّهداء مکتب تعقّل است نه تقلید کورکورانه، مکتب تدبّر است، مکتب آزادی و رشد و انبساط فکر است، مکتب تحقیق و اختیار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مکتب مکتب أبابکر و عمر و یزید و معاویه است. مکتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بیرون آمدن از وادی جهالت و ضلالت و جمود و خشکمغزی است. مکتبی است که تمام جهات وجودی و حیثیّات ظاهری و باطنی و روحی و نفسی دنیوی و اخروی انسان را در بر میگیرد. در این مکتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع میشود توحید است و بس! در این مکتب فقط خدا وجود دارد و غیر او باطل است. احساسات در این مکتب راهی ندارد و نفس در اینجا ارزشی ندارد. (1)
اسوه بودن واقعه عاشورا تا روز قیامت چرا میگوییم جریان کربلا، اسوه برای همه است تا روز قیامت؟ چرا هیچ جریان دیگری نمیتواند به جای کربلا بنشیند؟
چون از آن طفل نابالغ تا پیرمردی مانند مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهرش، بر اساس فکر و تعقل حرکت کرده است ، نه اینکه تحت تأثیر شخصیّت امام حسین علیه السلام قرار بگیرد.
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به اصحاب و نزدیکانش فکر و عقل و اختیار داد . حضرت قاسم علیهالسّلام براساس احساسات به میدان نرفت. حقیقت مرگ و لذّت مرگ را با جانش احساس میکرد؛ لذا در جواب سیّدالشّهداء علیهالسّلام که به او فرمود: کیف الموت عندک ؟ عرض کرد: أحلی مِنَ العَسل «از عسل برای من شیرینتر است» اصحاب سیّدالشّهداء علیهالسّلام در روز عاشورا آن واقعیّت و حقیقت ولایت سیّدالشّهداء را با تمام وجودشان ادراک کردند. و مگر میشود کسی آن حقیقت را ادراک بکند و دست بردارد چنان در مرامشان متصلّب و محکم بودند که اگر کوهها به حرکت در می آمدند آنها تکان نمیخوردند مکتب سیّدالشّهداء مکتب تعقّل است نه تقلید کورکورانه، مکتب تدبّر است، مکتب آزادی و رشد و انبساط فکر است، مکتب تحقیق و اختیار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مکتب مکتب أبابکر و عمر و یزید و معاویه است. مکتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بیرون آمدن از وادی جهالت و ضلالت و جمود و خشکمغزی است. مکتبی است که تمام جهات وجودی و حیثیّات ظاهری و باطنی و روحی و نفسی دنیوی و اخروی انسان را در بر میگیرد. در این مکتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع میشود توحید است و بس! در این مکتب فقط خدا وجود دارد و غیر او باطل است. احساسات در این مکتب راهی ندارد و نفس در اینجا ارزشی ندارد. عشق واقعی جدای از مبانی عقل نیست.
کسانیکه میگویند: در واقعه عاشوراء آنچه که حاکم بود مسأله عشق بود، اشتباه کردهاند. عشق منهای تعقّل یعنی جنون. عشق جدای از مبانی شرع یعنی لاابالیگری وخودکامگی. عشق بدور از موازین و مبانی یعنی هوس و سرکشی. عشقی در مکتب امام حسین ارزش دارد که بر اساس فهم و ادراک و تشخیص و تعقّل و درایت باشد، نه بر اساس هوی و هوس و غلبه احساسات. در واقعه کربلا اصحاب سیّدالشّهداء همه عاشق آن حضرت بودند، امّا نه عشق مجازی و صوری، و نه عشق احساسی و عاطفی؛ آن عشق ارزشی ندارد و پشیزی بحساب نمیآید.
عشق اصحاب عشق از روی فهم و بینش بود، عشق از روی موازین و مبانی عقلانی و شرعی بود، عشق به حقیقت نورانی و عظمت مطلقه و نفس قدسی بود. عشق به مبدأ وجود و بهاء اتمّ و مجلای اکمل و اوسع حضرت باری بود. این عشق کجا و عشقی که در مجالس و محافل از او دم میزنند کجا؟ عشقی که با اندک تغیّر و تبدّل در توقّعات و انتظارات مبدّل به یأس و ناامیدی و سردی و نفور از معشوق شود کجا، و عشقی که به مولای خود بگوید: اگر هزار بار مرا قطعه قطعه کنند و باز زنده کنند دست از تو بر نمیدارم کجا؟! این عشق بر اساس فهم و یقین و ادراک حقیقت است، و آن عشق بر اساس جاذبههای توخالی و اعتباری و تبلیغات و اشاعات و امور بیپایه و اساس است؛ ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! ولذا میبینیم جریان حادثه کربلا از لسان اولیای حقّبه نحو متمایزی از سایر جریانات بیان شده است.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در ارتباط با این حادثه میفرماید: مُناخُ رکابٍ و مُصارِعُ عُشّاقٍ، شُهدآءَ، لا یسبِقُهم مَن کانَ قَبلَهم و لا یلحقُهم مَن بَعدَهم. «اینجا منزلگاه و محل بارانداز و قتلگاه عاشقانی شیفته و شیدای حضرت حقّ است. عاشقانی که نه مانند ایشان آمده است و نه خواهد آمد.» (2)
امکان ندارد عقلْ انسان را از حرکت در وادی عشق منع نماید، و امکان ندارد عشق واقعی جدای از مبانی و موازین عقل براه خود برود. عقل انسان را به قرب محبوب و فناء در او دعوت میکند و به هر وسیلهای که بتوان جهت وصول به این نتیجه توسّل جست ممدوح و مجاز و بلکه ملزم میشمارد، و به هر چه که ممکن است بعنوان عائق و سدّ راه و حاجز ورود به حریم حضرت حقّ شمرده شود تحذیر و دورباش میدهد. عقل موهبتی است الهی که خدای متعال برای تصحیح مسیر و انطباق فکر و عمل با واقع و نفس الأمر، و بالنّتیجه حرکت به سوی مقصد اقصی و غایت قُصوی و فعلیّت کلّیّه استعدادهای نهفته بشری و کمال مطلوب به انسان عطاء نمودهاست؛ و همین عقل انسان را به سمت سیّدالشّهداء و فناء در او و تسلیم و تفویض تمام شراشر وجودی و آثار حیات به او دعوت میکند. او دیگر نمیتواند به عنوان حاجز و مانع سدّ راه وصول به آن حضرت قرار گیرد، تا انسان مجبور گردد برای وصول به این هدف از نیرو و قدرت عشق بهرهگیرد. و اگر چنانچه عقلی در این میان بخواهد مانعی بوجود بیاورد و با طرح قضایا و قیاساتی انسان را از این نعمت عظمی و سعادت دارَین محروم نماید، آن عقل عقل نیست بلکه قوّه واهمه و متخیّله است که بجای عقل خود را جا زده است و قیاسات خود را موجّه نشان میدهد؛ و انسان باید با رجوع به حقائق متقنه و مبانی رصین و اصول موضوعه به حقیقت و کنه قضایای عقلانی پی ببرد و از آنها مدد طلبد و راه خود را منطبق با حقّ و واقعیّت و بدور از وساوس و توجیهات نفسانی قراردهد. و در اینجا به این نکته میرسیم، و علّت تشویق و ترغیب ائمّه علیهمالسّلام نسبت به اقامه مجالس عزای سیّدالشّهدا علیهالسّلام روشن میشود.
و لذا اینکه برخی میگویند : حضرت ابالفضل العباس در روز عاشورا اگر می خواست براساس عقلش عمل کند ، باید هنگامی که وارد شریعه فرات شد از آن آب می خورد ؛ چراکه هر عقلی حکم میکند بر اینکه اگر انسانی تشنه است و ساعت ها را به تشنگی گذرانده است باید آب بخورد و رفع عطش بکند ؛ زیرا انسان اگر سیراب باشد توان او بیشتر و در نتیجه بهتر میتواند از امام خود حمایت کند ، ولکن آن حضرت براساس عشق عمل نمود و از خوردن آب امتناع ورزید ، کلام صحیحی نمی باشد.
در جواب باید گفت: عقلی که بر این مساله حکم میکند عقل تکامل یافته نمی باشد بلکه عقل عادی و عقلی است که امروزه بر انسانها وجوامع دنیا حکومت میکند خواه صورت و رنگ دینی بخود گرفته باشد و یا نه. اما آن عقلی که در نفس حضرت اباالفضل سلام اللَه علیه تبلور پیدا کرده است عقل متکامل است و همان عقل راه را به او نشان داده و مسیر را برای او معین می کند. عقلی که صبر میکند تا یک یک از برادرانش جلوتر از خود او و در مقابل چشمان او به میدان رفته و خود را فدای امام زمان خودشان بکنند. و این عقل همان عقلی است که در شریعه فرات به سراغ او می آید و او را از نوشیدن آب در مهمترین و حساس ترین وقت منع میکند. این عقل میآید و آن محبت و علاقه و ربط حضرت اباالفضل را با سیدالشهدا علیه السلام برای او ترسیم میکند یعنی آن وحدت و اتحاد وجودی و ربطی که حضرت ابالفضل با سید الشهداء علیه السلام دارد به آن حضرت اجازه نمی دهد تا خود را از نقطه نظر التذاذات ظاهری و تمتعات دنیوی در سطحی برتر و بهتر از امام حسین علیه السلام قرار دهد.
و لذا هنگامی که آن حضرت آب را به دهان نزدیک می کند آن جنبه عقلانی در نفس مطهر او باجنبه معرفت و اتصال به امام علیه السلام وحدت پیدا کرده ، او را از نوشیدن آب بازمی دارد.
پاورقی
1نهج البلاغة (عبده)، ج 3، ص 51.
2.بحار الأنوار، از «خرائج و جرائح» ج ٤١، ص ٢٩٥
منبع:مکتب وحی
نظر شما