خبرگزاری بین المللی اهل بیت (ع) ابنا - کتاب "خون دلی که لعل شد"، حاوی خاطرات خود گفته ی رهبر معظم انقلاب ، از تولد ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی می باشد. این کتاب ترجمهی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان عربی در بیروت منتشر و توسط سیّد حسن نصرالله معرّفی شد.
امام جماعت مسجد بازار
پدرم آقا سید جواد خامنه ای ، از یک خانواده علمایی معروف تبریزی بود. ایشان سال هزار و سیصد و سیزده هجری قمری در نجف به دنیا آمد. پدر ایشان ، آقا سید حسین خامنه ای، امام مسجد جامع تبریز بوده است.
مایلم اندکی درباره این پدربزرگ آقا سید حسین مطالبی بگویم:
ایشان بیست سال در نجف درس خوانده بود و از شاگردان فاضل شریانی شیخ حسن مامقانی پدر شیخ عبد الله مامقانی محسوب می شد.
در سال هزار و سیصد و پانزده هجری قمری، سه سال پس از درگذشت میرزای شیرازی، به تبریز بازگشت و در سال هزار و سیصد و بیست و پنج هجری قمری یعنی چند ماهی پس از نهضت مشروطه وفات یافت و در تبریز تشییع شد.
سپس جنازه ایشان به نجف منتقل و در قبرستان وادی السلام دفن گردید.
ایشان پدر همسر شیخ محمد خیابانی معروف است بنابراین همسر خیابانی عمه ماست.
پدرم نقل می کرد که :
پدربزرگمان آقا سید حسین ، در آغاز شب ، پس از خوردن شام ، در حالی که فرزندان سرگرم بازی بودند می خوابید. سپس دو ساعت پیش از سر زدن سپیده صبح برای عبادت و مطالعه برمی خاست او از علمای نامدار بود و بسیاری از علمای تبریز نزد ایشان در نجف درس خوانده بودند.
ایشان وقتی به تبریز آمد امام مسجد جامع این شهر ، که از خانواده معروف مجتهد بود، امامت مسجد را ، به استاد خود آقا سید حسین واگذار کرد .عموی ما سید محمد خامنه ای در نجف به سید محمد پیغمبر معروف بود و از جهت رفع نیازهای مردم شهرت داشت.
ایشان از اطرافیان ویژه آخوند خراسانی ، سید ابوالحسن اصفهانی بود. به یاد دارم وقتی در سال هزار و سیصد و سی و شش به نجف رفته ام ، با شیخ حسین آقا ، فرزند کوچک تر آخوند خراسانی دیدار کردم . ایشان مرا شناخت و خیلی از عمویم تعریف کرد و گفت من یکی از چهار رکن اداره کارهای عموی شما بودم
به موضوع پدر بازمی گردم:
ایشان به فضل و علم و اجتهاد ، معروف و نزد علمای بزرگی مانند میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی درس خوانده بود .
عفیف و با حیا بود و نسبت به مال و منال از مناعت طبع برخوردار بود.
در میانه بازار مشهد ، که محل کسبه و تجار و سرمایه داران است امامت مسجدی را داشت اما چشمی به مال مردم نداشت و چنین چیزهایی را نمی پسندید.
یعنی در اوج بلند طبعی می زیست . گوشه گیری را دوست داشت ولی من این خصلت ایشان را خوش نمی داشتم لذا عکس آن را فرا گرفته ام .
ایشان وقتی وارد مسجد می شد ، سر را به زیر می انداخت ، نگاه خود را به زمین می دوخت و بی آن که با احدی از نمازگزاران حرفی بزند ، مستقیما به سوی محراب می رفت ، در آن جا عینک خود را برمی داشت. بنا بر سنت دنباله عمامه را به زیر چانه می انداخت و نماز جماعت را امامت می کرد. آنگاه به همان گونه که وارد شده بود بیرون می رفت در مجالس خاموش می نشست مگراینکه از او چیزی بپرسند
جز با علمایی که از دوستان خاصش بودند سخن نمی گفت.
به گفت وگو با هیچ کس هم ، جز بحث علمی ، وارد نمی شد نتیجه این گوشه گیری تنگدستی شدید بود.
گاهی به سبب تنگدستی ناگزیر می شد کتاب هایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بود بفروشد.
وقتی می دید ما کتاب هایش را تَورُّق می کنیم ، ناراحت می شد.
اگر یکی از کتابهای کتابخانه اش را دست ما می دید ، با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن می گفت:
این چیست؟ لطفا بگذار سر جایش.
اما با این همه ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ما چیزی فراهم کند.
به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت ، کتابی را برای فروش برمی داشت اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت ، دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت تا اینکه ناچار برخی را انتخاب می کرد و برمی داشت ، به یکی از ما می گفت: این کتاب ها را به نزد شیخ هادی ببر و به او بفروش.
شیخ هادی معروف بود به اینکه ، هر کتابی را به او عرضه کنند می خرد و در دکان خود می گذارد بعد هم جز به قیمت هنگفت نمی فروشد. می گفت:
من به گران فروشی معروفم ، لذا تنها کسی از من کتاب می خرد ، که ناچار به خرید آن باشد و کسی که ناچار باشد به هر قیمت گرانی هم که شده می خرد .
شیخ هادی این طور خرید و فروش می کرد.
به یاد دارم ما پسران ، به خانه پدربزرگمان مرحوم میردامادی می رفتیم .ایشان هم مثل پدرها و پدربزرگ های دیگر یک ریال یا نیم ریال به ما می داد که البته پول ناچیزی بود ، اما پیش می آمد که مادر ناگزیر می شد همین مبلغ ناچیز را از ما بگیرد تا با آن برای شام ما چیزی بخرد
من در خانه پدر از فقر چیزهایی دیده ام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده می شد
پدر هیچگاه از نداری و تنگدستی خود با کسی سخن نگفت.
بلکه برعکس ، به سبب مناعت طبع و توجه به وضع ظاهر ، مردم ایشان را فردی توانگر می پنداشتند.
در تابستان فقط از عبای خاچیه ، که گرانترین هاست ، که بعد از آن عبای مخلوط است و بعد از آن هم عبای مکینه و در زمستان هم از عبای نائینی استفاده می کرد ، که از عبای ماهوت متداول میان علما ، فاخرتر است اما قبای خود را گاهی به ناگزیر وصله می کرد چون این دیگر
زیر عبا پنهان می ماند
پدر همواره به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مانوس می شد. پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد ولی بعدا شفا یافت.
درمان چشم خود را در تهران ادامه می داد سه بار به تهران رفت ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد.
سال هزار و سیصد و چهل و دو در قم بودم. پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم ، اما رفتن من به مشهد به تاخیر افتاد و علت آن ماموریتی بود ، که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام می دادم .
به زاهدان رفتم و در آن جا بازداشت شدم. مهم ترین نگرانی من هنگام بازداشت ، پدرم بود، که بی من به سفر نمی رفت.
به خاطر دارم که ، در حال بازداشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند. به یاد پدر افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به خود گفتم: حال که در هواپیما چنین وضعی دارم ، پس وقتی وارد بازداشتگاه شوم چه حالی خواهم داشت. به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم ، تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد.
سپس بار دیگر که به یاد پدر افتادم ، دیدم این بار ، بدون آن حالت اضطراب و نگرانی به او فکر می کنم ، در دلم حالت دلتنگی و اشتیاق و مهر و عطوفت بود اما همراه با آرامشی که هنوز شیرینی آن را به روشنی در خاطر دارم.
خدای بزرگ را شکر کردم که دعایم را استجابت فرمود و با دادن سکینه و آرامش به من لطف کرد، این نعمت را تنها کسی می تواند درک کند که بدان رسیده باشد.
منابع:
1.کتاب خون دلی که لعل شد. نویسنده:رهبر معظم انقلاب حضرت سید علی حسینی خامنه ای ، مترجم: :محمدحسین باتمان غلیچ ،گردآورنده:محمد علی آذر شب ، ناشر:انتشارات انقلاب اسلامی
2. ایران صدا
نظر شما