۱۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۱۶
نظرات مادّیون راجع به «پایان تاریخ»

مادیون برای رسیدن بشر به آینده درخشان راهکارهایی داده اند، از جمله: ۱. تکامل و تعالی بشر از طریق پیشرفت علمی و تکنولوژیک؛ ۲. تکامل از طریق قانون گذاری متعالی؛ ۳. تکامل بشر بواسطه تک قطبی کردن عالم؛ ۴. نظریه مادیت تاریخ. لکن هر یک از این نظرات اشکالاتی دارد که در رساندن بشر به این هدف ناکارآمد است.

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: از مادیون چهار طرح و نظریه درباره آینده ای درخشان از تاریخ بشریت رسیده است که هر کدام با هدف رسیدن به سعادت بشر ترسیم شده است. این چهار طرح عبارتند از:
۱. تصویر آینده ای درخشان برای جامعه بشری از زاویه علم و تکنیک جدید.
۲. تصویر آینده ای درخشان از زاویه جعل قانون.
۳. تصویر آینده ای درخشان با تک قطبی کردن عالم.
۴. تصویر آینده ای درخشان از زاویه مادیت تاریخی.


حال به سراغ تشریح یک یک این نظریه ها و اشکالات آنها می رویم:


نظریه اول: تصویر آینده ای درخشان برای جامعه بشری از زاویه علم و تکنیک جدید
برخی معتقدند که تمدن مادی بشر تنها راه رسیدن جامعه به سعادت و رفاه است و لذا در آینده ای نه چندان دور با تجربیاتی که در این زمینه کسب کرده به مدینه فاضله و سعادت خود خواهد رسید.
در پاسخ باید گفت: در پیشرفت صنعتی و تکنیک بشر شکی نیست؛ ولی این بدان معنا نیست که علم به تنهایی می تواند ضامن سعادت بشر و ایجاد عدل و داد گردد. علم و تکنیک تنها جنبه مادیت و مدنیَّت انسان را تأمین می کند. لذا اگر در اختیار یک نظام عادل و قانون سالم قرار گیرد سعادت آفرین است.

منشأ انحرافات بشر، نادانی در زمینه مادی نیست تا با تمدن و تکنیک برطرف شود؛ بلکه عوامل دیگری دارد از قبیل: غرایز و تمایلات مهار نشده، شهوت و غضب، افزون طلبی، جاه طلبی، برتری طلبی، لذت طلبی و بالاخره نفس پرستی و نفع پرستی که همه بشر امروز به آن مبتلا هستند؛ «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ». لذا علم، امروزه به صورت بزرگترین دشمن بشر درآمده است. علم، چراغ روشنی است که استفاده از آن بستگی به موارد استعمال آن دارد. علم مانند چراغی است که منبع تغذیه آن عقل است. علم، ابزاری است برای هدف، نه تشخیص دهنده هدف.


ویل دورانت در مقدمه کتاب «لذات فلسفه» درباره انسان عصر ماشین می گوید: «ما از نظر ماشین توانگر شده ایم و از نظر مقاصد فقیر». لذا علم اگر در اختیار حکومت ظالم قرار گیرد آثار وخیمی دارد از آن جمله این که در راستای نابودی بشر گام برمی دارد، تنها درصدد ایجاد رفاه طبقه مرفه است و علم بدون عدالت، ضامن زوال ظلم و تعدی از بشر نیست.


نظریه دوم: تصویر آینده ای درخشان از زاویه جعل قانون
برخی می گویند: بشر در طول تاریخ خود با تجربیاتی که کسب کرده می تواند به نقطه ای برسد که با قوانین پیشرفته ای که جعل می کند سعادت بشر را تأمین نماید؛ زیرا مشکلات را به خوبی شناخته و در راه حل هایی که برای آنها ارائه می کند می تواند به موفقیت نهایی برسد.
در پاسخ باید گفت:
اولاً: بشر بدون کمک از وحی و عالم غیب نمی تواند مصالح واقعی و حقیقی خود را درک کند و در نتیجه نمی تواند راهکارهای اساسی را برای خود ارائه دهد.
ثانیاً: مصالح گروهی یا شخصی در بسیاری از مواقع، مانع تدوین قانون جامع است و این کار تنها از کسانی برمی آید که از مقام عصمت برخوردار باشند.
ثالثاً: از آن جهت که اختلاف سلیقه ها و برداشت ها وجود دارد، لذا رسیدن به وحدت قانونی امکان پذیر نیست.


نظریه سوم: تصویر آینده ای درخشان با تک قطبی کردن عالم
برخی می گویند: تنها راه نجات بشر از ظلم و بی عدالتی و رسیدن به سعادت، تک قطبی کردن جهان و به اصطلاح نظم نوین جهانی است و برخی از نظریه پردازان به جهت اقتدار تمام عیار و همه جانبه ی آمریکا این کار را تنها ساخته دست آمریکایی ها می دانند.
در پاسخ باید گفت: نظریه تک قطبی کردن جهان از گذشته های بسیار دور بین فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح بوده است. فیلسوف یونانی «زیو»، ۳۵۰ سال قبل از میلاد می گوید: «بر جمیع مردم عالم است که از یک نظام جهانی واحد پیروی کنند تا سعادت و نجات یابند».

لذا اسکندر که معاصر زیو بود درصدد برآمد تا با اتکا بر قدرت خویش این نظریه را به اجرا گذارد. «بلتاک» نویسنده یونانی صد سال قبل از میلاد با طرح حکومت واحد جهانی می گوید: «بر مردم است که سعی نموده تا مجتمع واحدی را تشکیل دهند و از قانون واحدی پیروی کنند». «ویلیام لوید» (۱۸۳۸) از فیلسوفان متأخر آمریکایی می گوید: «هرگز بشر نمی تواند به دوستی و زندگی مسالمت آمیز برسد؛ مگر آنکه حکومت واحد جهانی تأسیس نماید».(۱)

«دانتی» ادیب مشهور ایتالیایی می گوید: «لازم است تا کل مردم زمین نسبت به یک حکومت و حاکم خاضع باشند تا آرامش و صلح به جهان سایه افکند».(۲)
همچنین «راسل» در این باره می گوید: «عالم در انتظار مصلحی است که تمام مردم را تحت یک پرچم و شعار درآورد». و جورج بوش پدر می گوید: «نظم نوین عبارت است از صلح و دموکراسی برای همه جهان تحت رهبری ایالات متحده». او در سخنرانی خود در کنگره می گوید: «در میان ملت های جهان تنها آمریکاست که هم از ارزش های اخلاقی و هم از ابزار لازم برای پشتیبانی از نظم جهانی برخوردار است».


این نظریه چند اشکال دارد:
۱. در خود آمریکا نظریه پردازانی از قبیل کیسینجر و دیگران وجود دارند که اقتدار مطرح آمریکا را مردود می شمارند. برژینسکی به گونه ای ناتوانی آمریکا را ترسیم کرده و می گوید: «هر چند آمریکا در حال حاضر داعیه ی پرستیژ جهانی دارد و کمتر کشوری می تواند داعیه ی رقابت با او را داشته باشد ... اما استمرار قدرت و موقعیت آمریکا در صحنه جهانی و داخلی از جنبه های زیادی آسیب پذیر است».
۲. زمینه پذیرش تک قطبی کردن جهان بسیار کم است خصوصاً آنکه وضعیت بسیار فاجعه آمیز اقتصادی آمریکا اجازه چنین بلندپروازی را به او نمی دهد.
۳. این نظریه غافل از آن است که هرگز ملت ها زیر بار سلطه بیگانگان نخواهند رفت. گر چه ما اصل نظریه را رد نمی کنیم و معتقدیم که تنها راه نجات ملت ها در سایه وحدت حکومت جهانی است؛ ولی آن را با تأییدات الهی و رهبری معصوم که همان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است امکان پذیر می دانیم.


نظریه چهارم: تصویر آینده ای درخشان از زاویه مادیت تاریخی
مارکسیست ها تاریخ را جزئی از طبیعت و در نتیجه محکوم به سرنوشت طبیعت می دانند. مرحوم شهید مطهری(رحمة الله علیه) دیدگاه مارکسیست ها را در زمینه تکامل تاریخ چنین ترسیم می کند: «تاریخ یک جریان دائم و یک ارتباط میان انسان و طبیعت انسان و اجتماع و یک صف آرایی و جدال دائم میان گروه های در حال رشد انسانی و گروه های در حال زوال انسانی است که در نهایتِ امر، یک جریان تند و انقلابی به سود نیروهای در حال رشد پایان می یابد و بالأخره یک تکاپوی اضداد است که همواره هر حادثه به ضد خودش ‌و او به ضد ضد تبدیل می گردد و تکامل رخ می دهد.

اساس زندگی بشر و موتور به حرکت درآورنده تاریخ او، کار تولیدی است ... نزاع و کشمکش میان دو گروه که یکی جامدالفکر و وابسته به گذشته و دیگری روشنفکر و وابسته به آینده است ... سخت در می گیرد و شدت می یابد تا به اوج خود - که نقطه انفجار است - می رسد و جامعه با یک گام انقلابی به صورت دگرگونی نظام کهن و برقراری نظام جدید و به صورت پیروزی نیروهای نو و شکست کامل نیروهای کهنه تبدیل به ضد خود می گردد و مرحله ای از تاریخ آغاز می شود.

این مرحله از تاریخ نیز به نوبه خود سرنوشتی مشابه با مرحله قبلی دارد، ... این مرحله نیز جای خود را به ضد و نفی کننده خود می دهد و مرحله جدیدتری آغاز می گردد و همین طور تاریخ [مانند خود طبیعت] همواره از میان اضداد عبور می کند.

این طرز تفکر درباره ی طبیعت و تاریخ، تفکر دیالکتیکی نامیده می شود و چون در مورد تاریخ همه ارزش های اجتماعی را در طول تاریخ تابع و وابسته به ابزار تولید می داند ما این طرز تفکر و این بینش را در مورد تاریخ «بینش ابزاری» می نامیم و مقصودمان از بینش ابزاری، طرز تفکر خاص درباره تحولات تاریخی است که از آن به مادیت تاریخی (ماتریالیسم تاریخی) تعبیر می شود ...».(۳)


در پاسخ باید گفت: توجیه تکامل تاریخ با شیوه ابزاری و دیالکتیکی اشکالاتی دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
۱. تکامل را با ابزار تولید نمی توان توجیه کرد؛ زیرا تکامل ابزار تولید به نوبه خود معلول حس فطری کمال جویی و تنوع طلبی و گسترش خواهی و ناشی از ابتکار انسان است.
۲. نظریه ابزاری که تمام نهضت های مذهبی و اخلاقی و انسانیِ تاریخ را توجیه طبقاتی می کند، نوعی قلب و تحریف معنوی تاریخ و اهانت به مقام انسانیَّت تلقی می شود.
۳. واقعیات تاریخی، پوچی این نظریه را روشن می کند؛ زیرا در یک قرن گذشته کشورهایی به سوسیالیسم گرویدند که مرحله کاپیتالیسم را طی نکرده بودند و برعکس کشورهایی که کاپیتالیسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقی مانده اند، پس جبری در کار نیست.
۴. نظریه ابزاری و دیالکتیک ایجاد نابسامانی ها و تخریب ها به منظور ایجاد بن بست و بحران را تجویز می کند که این امر نامشروع است.
۵. طبق نظریه ابزاری، سیر تکاملی تاریخ جبری و لایتخلف است، یعنی هر جامعه در هر مرحله تاریخی لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود کامل تر است؛ در حالی که این نظر باطل است؛ زیرا نظر به اینکه عامل اصلی این حرکت انسان است و انسان موجودی مختار و آزاد و انتخاب گر است، تاریخ در حرکت خود نوسانات دارد، گاهی جلو می رود و گاهی به عقب بر می گردد و ... تاریخ تمدن های بشری جز یک سلسله تعلیم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نیست.


سیر تکاملی بشریت به سوی آزادی از اسارت طبیعت مادی و به سوی هدفی و مسلکی بودن و حکومت و اصالت بیشتر از ایمان و ایدئولوژی بوده و هست. سید محمد صدر(رحمة الله علیه) می گوید: «... حرکت دائما به سوی تکامل نیست؛ بلکه گاهی حرکت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاک در نتیجه ارتباط آن با رطوبت و گاهی نیز این حرکت به هیچ نتیجه ای منجر نمی شود، مثل باقی ماندن بعضی از جوامع اولیه که تاکنون هیچ نوع پیشرفتی نداشته اند ...».(۴)، (۵)


پی نوشت ها:

(۱). اسلام و عقل، ص ۲۱۰.

(۲). همان.

(۳). قیام و انقلاب مهدی(عج) از دیدگاه فلسفه تاریخ، مرتضی مطهری، صدرا، چاپ سیزدهم، ۱۳۷۳ ش، ص ۱۸ - ۲۱، با تلخیص.

(۴). الیوم الموعود، ص ۸۳.

(۵). گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضوانی، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، ۱۳۹۰ ش، ص ۵۴.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha