۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
اسطوره‌های واقعی

جبهه انقلاب از اهمیت نقش اسطوره ها و پرداختن صحیح به آن همواره غافل بوده است. رسانه ثابت کرده است اگر ملتی اسطوره های قوی داشته باشند، تاثیر بر افکار آن ها سخت تر است و حالا جبهه اسلام و مقاومت اسطوره ای ناب تحویل داده است؛ یحیی سنوار شخصیتی است که تا سال ها می توان از حماسه ای که آفرید، برای تربیت نسلی مقاوم بهره برد.

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: خواستم از دغدغه‌هایم بنویسم؛ از دل‌نگرانی‌های مادری که کودکانش در جست‌وجوی قهرمانان توخالی و پوشالی در انیمه‌ها و انیمیشن‌های والت دیزنی و پیکسار هستند. قهرمانانی که در ظاهر پرزرق‌وبرق‌اند، اما در باطن تهی از معنا. انیمیشن‌هایی که حتی اگر نخواهم، شبکه‌هایی چون «پویا» بدون هیچ‌گونه کارشناسی یا آسیب‌شناسی، با دوبله و صداگذاری، سکانس‌های حساس و ناسازگار با فرهنگ ما را به گل و لبخند تبدیل کرده و بی‌پروا پخش می‌کنند.

 اما این روزها، دغدغه‌ام تغییر کرده است. قهرمانی متولد شده؛ قصه‌ای تازه برای کودکانم دارم.

در روایات آمده است: زمانی که سر یحیای پیامبر را جدا کردند و خونش بر زمین ریخت، آن خون به جوشش درآمد. قوم بنی‌اسرائیل تلاش کردند با خاک آن را بپوشانند، اما موفق نشدند. خون همچنان می‌جوشید تا آن‌که بخت‌النصر بر بنی‌اسرائیل چیره شد و هزاران نفر را به قتل رساند؛ انتقام خون یحیی را گرفت و آن خون آرام گرفت.

 در روزهایی که یحیی سنوار به جانشینی اسماعیل هنیه انتخاب شد، تصویری از او دیدم: ژستی هالیوودی با اسلحه کمری. در جایی دیگر، مقابل دوربین نشسته بود و از مولا علی (علیه السلام) می‌گفت: «دنیا دو روز است؛ روزی که مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست. در روز اول، هیچ‌کس نمی‌تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم، هیچ‌کس نمی‌تواند تو را نجات دهد.» گویی یحیی، شیعه‌ترین اهل سنت بود.

تصاویر شهادت او، لحظه به لحظه، مایه افتخار حماس، مقاومت و مسلمانان شد: چوبی در دست، صورتی چفیه‌پیچ، دستی مجروح که تنها یک چریک کارکشته می‌تواند آن‌گونه سیم‌پیچی‌اش کند، و قرآنی در جیب. مصداق روشن «یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ».

و آنگاه که دنیا گویی هرگز نبوده و آخرت همواره بوده است؛ همان‌گونه که حسین بن علی (ع) در نامه‌ای به محمد بن علی و دیگر بنی‌هاشم نوشت: «اما بعد، گویی دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگی و پایدار بوده و هست.»  این، سکانس پایانی زندگی یحیی است.

کسی نوشته بود: «فیلم‌بردار شیطان است، اما میزانسن را خدا چیده.» رمی جمرات در واپسین صحنه زندگی مادی، و چه زیبا به تصویر کشیده شد توسط دشمنی نادان. این سکانس، پایانی بود بر همه شایعات، تخریب‌ها و تحریف‌هایی که درباره پنهان شدن او گفته می‌شد.

تنها یک کارگردان می‌تواند چنین میزانسنی را در فرودگاه بغداد، دامنه کوه‌های مه‌آلود ورزقان و سکانس حماسی تل‌السلطان رفح کارگردانی کند.

او ۲۵ سال در زندان‌های رژیم صهیونیستی اسیر بود. حاصل آن، کتابی است به نام *خار و میخک* که در بخشی از آن می‌نویسد: «مادر، وقتش رسیده. خودم را دیدم که به موقعیت آن‌ها یورش می‌برم، آن‌ها را چون میش‌ها می‌کشم و سپس شهید می‌شوم. رسول خدا (ص) را در جنات نعیم دیدم که می‌فرمود: خوش آمدید! خوش آمدید!»

 سکانس پایانی زندگی یحیی سنوار، او را به ابرقهرمان نوجوانان فلسطینی بدل کرد. از این پس، در کوچه‌های لبنان و فلسطین، پسرکان با چفیه‌ای پیچیده بر صورت و چوبی در دست، نقش او را بازی خواهند کرد.

 و من، اکنون قصه‌ای دارم برای دخترکانم؛ قصه مردی که در فرودگاه بغداد، یا دامنه کوه‌های مه‌آلود ورزقان، یا در بلندی‌های رفح، قهرمانانه ایستاد. قصه‌ای که لالایی‌وار برایشان می‌خوانم تا دیگر نیازی به قهرمانان پوشالی والت دیزنی و پیکسار نداشته باشند.

 مرضیه صالحی فر

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • میثم IR ۱۳:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۶
    به به عجب قلم شیوا و روانی ...در عین رسابودن مطلب دغدغه هایه بسیاری از خانواده ها بیان شده.....برای نویسنده محترم آرزوی بهروزی و موفقیت دارم....ان شالله چاپ کتاب بزودی درتیراژ بالا