خبرگذاری بین المللی اهل بیت (ع) ابنا- چندسالی نزدیک اربعین، یکی از آرزوهایم این بود:« کاش یکی از زنان عرب بودم.»
یکی از همانها که توی خانه هایی زندگی می کنند با حیاط خاکی. بچه هایشان توی همان خاک ها می چرخند و بزرگ می شوند.
از همانها که هر صبح با جاری یا شاید هوویشان بساط آرد برپا می کنند و بوی نان تازه بچه ها را از خواب بیدار می کند.
از همانها که کل سال کمی از جیره شان را جدا می کنند برای حسین(علیهالسلام).به عشق اینکه بتوانند خانه شان را میهمان سرای زائران کنند.
کربلا می روند یا نه، نمیدانم! ولی عطر و بوی حرم را می شود توی خانه هایشان حس کرد. توی همان سفره های پر زرق و برقشان. لای پتوی های رنگارنگشان. حتی زیر دوش حمام هایی که ناگاه قطع می شود.
اما امسال حال دیگری دارم، ایران را از هرجای دیگری از دنیا بیشتر دوست دارم. دلم برای کربلا لک زده اما حس میکنم می توانم بفهمم چرا وقتی شهید ابراهیم هادی را به دیدار امام دعوت کردند، نرفت! گفت: «من میخوام فرمان امام رو اجرا کنم!»
می توانم معنای جمله حاج قاسم را بفهمم که گفت:« جمهوری اسلامی ایران حرم است!»
حتی دلم نمی آید خانه زندگیم را ول کنم بروم خانه ی بابا.
این رسم زندگی من است، هر چند هفته یکبار می روم چند روزی می مانم و بر میگردم.
این بار که رفتم، بی طاقت تر بودم برای برگشت.
دختر شوهر کرده، دلش می رود که برود خانه ی بابا، خوش می گذرد آنجا. به من هم. ولی دلتنگ می شوم. شاید خیلی دقیق نباشد بگویم برای همسرم. اما برای خانه و زندگیم. برای زنانگی کردنم، برای هویت ام توی خانه ی خودم دلتنگ می شوم.
این بار می دانستم اگر برگردم خانه، باید شب ها تنها بمانم. بیشتر باید حوصله کنم و با پسرم بازی کنم. بیشتر باید توی آشپزخانه خم و راست شوم. بیشتر باید بپزم و بشورم و بسابم.
اما چیزی مرا سمت خانه ام می کشید. آهن ربایی که این روزها قوی تر شده است.
روزهایی که زندگی کردن، جنگیدن است. مقاومت است.
روزهایی که دشمن چشم دیدن روشن بودن چراغ خانه هایمان را ندارد.
امسال حسرت زنان عرب را نمی خورم، حتی فکر میکنم آنها دلشان می خواهد یک روز هم که شده جای ما باشند.
جای ما زنان ایرانی که برای زندگی مان می جنگیم. برای خاکمان. و برای اعتقادمان.
جنگیدنی پر از غرور و سربلندی.
وقتی از خانه بابا برگشتم، صبح زود با پسرم رفتیم نانوایی، بربری تازه خریدیم. دیدم صف نان لواش شلوغ است. توی خانه نان نداشتیم، اما باهمان یک بربری برمیگردم خانه.
سر سفره به همسرم سپردم آرد بگیرد، باید برای نان خانه آستین بالا بزنم. تنور حیاط زنان عرب را ندارم ولی انگیزه شان را چرا.
نظر شما