۲۵ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۲۷
منافع مشترک یا مزدوری؟ راز رابطه پیچیده طالبان و اسلام‌آباد/ از خط دیورند تا کابل؛ سایه سنگین پاکستان بر سر افغانستان

رابطه طالبان و پاکستان، نه به‌سادگی «مزدوری» است و نه شراکتی برابر؛ پیوندی است زاده اضطرار، جغرافیا و منافع مشترک. پاکستان در جست‌وجوی عمق استراتژیک و مهار پشتون‌ستان، و طالبان در پی پناه و مسیر ارتباط با جهان‌اند. این هم‌زیستی ناگزیر، بیش از آن‌که بر پایه وفاداری باشد، معامله‌ای ناپایدار میان نیاز و بی‌اعتمادی است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ از نخستین روزهای شکل‌گیری طالبان در دهه نود میلادی، سایه پاکستان بر سر این جریان سنگینی می‌کرد. اسلام‌آباد که سال‌ها در پی ایجاد «عمق استراتژیک» در افغانستان بود، طالبان را فرصتی برای مهار رقبای منطقه‌ای و کنترل جبهه پشتون‌نشین خود می‌دید. در آن‌سو، طالبانِ نوپا که از جنگ‌های داخلی خسته و از انزوا نگران بود، در خاک پاکستان آموزش دید، تجهیز شد و راهی کابل گشت. این آغاز پیوندی بود میان نیاز و مصلحت، نه بر پایه اعتماد که بر اساس اضطرار.

اما امروز، پس از بازگشت طالبان به قدرت، این رابطه وارد مرحله‌ای تازه و پرتنش شده است. اسلام‌آباد از ناامنی‌های مرزی و حملات تحریک طالبان پاکستان بیم دارد، و طالبان کابل حاضر نیست به‌عنوان ابزار سیاست پاکستان در منطقه رفتار کند. دو طرف، در ظاهر متحد، در واقع میان رقابت و وابستگی سرگردان‌اند؛ هم به یکدیگر نیاز دارند و هم از هم می‌ترسند. مرز دیورند، همچنان مانند زخمی باز، نشانه‌ی تاریخی از این بی‌اعتمادی متقابل است؛ زخمی که نه درمان شده و نه فراموش.

رابطه طالبان و پاکستان امروز بیش از هر زمان دیگر در هاله‌ای از تناقض و بی‌ثباتی قرار دارد؛ پیوندی که از دل تاریخ، جغرافیا و سیاست برآمده و هنوز میان گذشته‌ی ناگزیر و آینده‌ای نامعلوم سرگردان است. در ادامه، تحلیل و روایت هادی معصومی از تاریخ روابط پاکستان و افغانستان را می‌خوانید؛ روایتی که از ریشه‌های این مناسبات پیچیده تا تحولات امروز منطقه را بازمی‌کاود:

نویسنده : هادی معصومی زارع

ساعت ده به غزنی می‌رسم. مسرور با همان دوچرخۀ‌ ۲۸ از قبل رسیده است. دیده‌بوسی می‌کنیم و به‌راه می‌افتیم. پشت خودروی سفید رنگی به پشتو جمله‌ای نوشته شده است. مسرور برایم ترجمه‌ می‌کند: «اگر اشک افغان‌ها جوی آب هم می‌شد، آن آب به‌سوی پاکستان برده می‌شد.» کنایه‌ای از نفوذ و مداخلهٔ هم‌سایهٔ جنوبی در مقدرات امور افغانستان. در این چند دهه قاطبهٔ فارسی‌زبان‌ها و حتی کمابیش برخی از پشتون‌ها بر این باور بوده‌اند که پاکستان، آبشخور تمام مصائب و گرفتاری‌های کشورشان و طالبان هم آلت دست سرویس اطلاعاتی این کشور بوده است. به‌طورخاص در میان فارسی‌زبان‌ها این تعبیر مکرراً شنیده‌ می‌شود که تحولات افغانستان را پولِ عربی، مفکورهٔ پاکستانی و لشکر جهل پشتونی پیش می‌برد. بی‌هیچ تردیدی، پاک‌ها مؤثرترین بازی‌گر خارجیِ چنددههٔ اخیر در افغانستان بوده‌اند. اما به‌راستی ماهیت رابطهٔ پاکستان و طالبان چیست؟ مزدوری یا مصالح مشترک؟ اصلاً چرا در این چنددهه پاک‌ها دست از سر هم‌سایهٔ شمالی برنداشته‌اند؟ جوابش هرچه باشد کمی پیچیده‌تر از ساده‌سازی‌هایی است که این روزها در رسانه‌ها می‌شنویم.

بگذارید به چهار سده قبل‌ بازگردیم و داستان رابطهٔ طالبان و پاکستان را از کوه‌های سلیمان در مرزهای مشترک دو کشور آغاز کنیم.‌ جایی که قبایل پشتون زنده‌گی قبایلی‌شان را داشتند و از قضا گاه در قلم‌روی‌ هند و پاکستان امروزین، حکومت‌هایی‌ نیز برپا کردند.‌ هم‌چون خاندان سوری و لودی. این تازه از زمان محمود هوتکی (افغان) بود که با تاسیس یک دولت قدرت‌مند محلی و پس از او حکومت احمدخان ابدالی در قندهار رفته‌رفته قوم پشتون از پشت کوه‌های سلیمان به دشت‌های حاصل‌خیز جنوب افغانستان کوچ کردند. از آن روز بدین‌سو، افغانستان هماره شاهد یک دولت مستقل افغان بود که قلم‌روی آن شامل افغانستان و بخش‌های زیادی از پاکستان امروزی‌ نیز می‌شد. از قندهار تا کشمیر، پنجاب، سند و سواحل مکران.

تجزیهٔ رسمی افغانستان را شاه‌شجاع دُرّانی بنا نهاد. درست در سال ۱۸۳۸ و در ازای پذیرش سلطنتش از سوی استعمار بریتانیا. در قالب معاهدهٔ «مثلث لاهور» و با پذیرش اشغال عملی پیشاور از سوی رانجیت سینگ (حاکم سیک پنجاب) نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن. کم‌تر از بیست‌سال بعد در ۱۸۵۵، دوست‌محمدخان هم با امضای معاهدهٔ جمرود ساحل سمت راست رود سند و بلوچستان را رسما پیش‌کش انگلیسی‌ها کرد. روباه پیر هم در ازای قطع ارتباط افغانستان با دریای آزاد، تعهد داد که در متصرفات والی کابل مداخله نکند. همین. چرخهٔ تنازلات پادشاهان پشتوتبار افغانستان اما همین‌جا از حرکت نایستاد. بیست‌وچهارسال بعد از این در ۱۸۷۹ محمدیعقوب‌خان معاهدهٔ گندمک را امضا کرد تا ضمن فروش سیاست‌خارجی کشور به بریتانیا و واگذاری منطقهٔ خیبر پشتونخواه به این کشور، سالانه ششصد هزار روپیه پول نقد دریافت کند.[۱] با این حساب، عملا مناطق پشتون‌نشین به دو قسمت تقسیم شد: قسمتی تحت حاکمیت امپراطوری راج بریتانیا.[۲] بخشی نیز تحت کنترل حکام متزلزل کابل.

چهارده‌سال پس از این، این‌بار نوبت به عبدالرحمن‌خان رسید تا هم‌چون پدربزرگش دوست محمدخان حاتم‌بخشی کند. قصاب هزاره‌جات پس از فراغت از سرکوب دهشت‌بار هزاره‌ها و در ازای دریافت یک‌میلیون‌وهشت‌صدهزار روپیه در سال و هزاران قبضه سلاح معاهدهٔ دیورند[۳] را در سال ۱۸۹۳  با بریتانیا امضاء کرد و با این کار عملا چیزی حدود ۱۰۳هزارکیلومتر مربع از خاک افغانستان را یک‌شبه‌ شوهر دهد تا مرزهای کنونی افغانستان عملا شکل بگیرد. نیّت عبدالرحمن‌خان از قبول این معاهده آشکار بود: امتیاز به استعمار خارجی برای تثبیت قدرت‌ خود در داخل کشور. به رسم تمام دیکتاتورها. بریتانیا اما هدف بالاتری داشت: قطع ید روسیهٔ تزاری از آب‌های گرم اقیانوس هند. تا روسیه در خفگی ژئوپلتیکی‌اش دست و پا بزند و از دست‌اندازی‌ به ثروت‌های سرشار هند بریتانوی محروم بماند.

هر چه بود خط دیورند، پشتون‌ها را میان مرزهای دو دولت تقسیم کرد. اکثریت در طرف پاکستانی و اقلیت در سمت افغانستانی مرز. طبخ مشهور انگلیسی‌ها در منطقهٔ ما: عبور دادن سرحدّات جغرافیایی از قلب مرزهای هویتی-ادراکی. تا چونان استخوانی، لای زخم کشورهای منطقه باقی بماند. برای پروژه‌های بعدی استعمار. برای فرسودن ظرفیت‌های دو کشور در نزاعی‌ بی‌سرانجام و مستمر.

هرچه بود، حاکمان بعدی نیز مفاد دیورند را به دیدهٔ منّت پذیرفتند. امیر حبیب‌الله‌خان در سال ۱۹۰۵ با معاهدهٔ لوییس دین، امان‌الله‌خان در ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱ با معاهده‌های راولپندی و صلح کابل و در نهایت نادرشاه در سال ۱۹۳۱ با امضای مجدّد معاهدهٔ صلح کابل. پس حدبخشی و خاک‌فروشی، رویهٔ ثابت شاهان پشتوتبار بوده است. یکی پس از دیگری. تلواً بعد تلو.

تا این‌جای کار ظاهرا مشکلی وجود نداشته و همه چیز به خوبی پیش می‌رفت. تا آن‌که در سال ۱۹۴۷ و درست مصادف با عصر ظاهرشاهی، پاکستان از هندوستان استقلال یافت. در چنین شرایطی و در کمال تعجب همه‌گان، افغانستان در قامت تنها کشوری ظاهر شد که با شناسایی کشور نوظهور پاکستان مخالفت کرد. عامل اصلی، اختلاف بر سر پشتون‌ستان بود که با خط دیورند به دو بخش تقسیم شده بود. بعدها تنش‌ها میان دو کشور در شکل‌های مختلفی ادامه یافت. پاک‌ها در واکنش به حملات لفظی افغان‌ها، در ژوئن ۱۹۴۹ قریهٔ مغلگی در ولایت پکتیا را بمباران و ده‌ها نفر را کشته و زخمی کردند. در مقابل لویه جرگهٔ افغانستان دیورند را مرز خیالی خوانده و تمام معاهدات میان شاهان پیشین و بریتانیا از ۱۸۹۳ بدین سو را ملغی اعلام کرد. پاکستان در مقابل بسیاری از ره‌بران پشتون را بازداشت و برخی را نیز به قتل رسانید. نیز مسیر ترانزیتی انتقال سوخت به افغانستان را قطع کرد تا هم‌سایهٔ شمالی رسما و عملا به شوروی نزدیک شود و از قضا نفوذ بلوک شرق در افغانستان آغاز. در مقابل افغان‌ها پا را از این فراتر گذاشته و حتی خواستار بلوچستان نیز شدند تا ادعاهای ارضی‌شان شامل حدود شصت درصد از خاک پاکستان شود. درست برعکسِ این روزها که افغان‌ها پاک‌ها را متهم به دخالت در امور داخلی خود و ناامن‌سازی کشور می‌کنند، آن روزها این پاکستانی‌ها بودند که ای اتهام را روانهٔ  افغانستان می‌کردند. حاکمان کابل در آن روزگار با حمایت شوروی به شدت از جدایی‌طلبان مسلح پشتوتبار پاکستانی حمایت‌ می‌کردند. این وضعیت گاه به برخوردهای شدید مرزی و کشته‌شدن صدها تن نیز منتهی‌ می‌شد.

کودتای داوودخان در ۱۹۷۳ اما به کابوس پاک‌ها مبدل شد. هرچه ظاهرشاه رویهٔ آرامی در قبال هم‌سایهٔ جنوبی داشت، پسرعمویش داوود از همان دورهٔ صدراتش، مستمرا بر طبل تنش با پاکستان می‌کوبید و از جنبش آزدی‌بخش پشتونی پاکستان حمایت‌ می‌کرد. داوودخان به صراحت خواهان ابطال معاهدهٔ دیورند و عودت مناطق قبایلی پشتون‌ستان به افغانستان بود. به همین منظور وی وزارت اقوام و قبایل را تاسیس کرده و هزاران نیروی قبایل پشتونی و سپس بلوچ پاکستانی را آموزش داده و مسلح کرد.‌

در این میان افسران حزب کمونیستِ دموکراتیک خلق که به داوود در کودتا کمک کرده بودند هم آتش بنیان‌گذار عصر جمهوریت را تندتر می‌کردند.‌ به‌ویژه که شوروی از قدیم‌الایام چشم طمع به آب‌های گرم اقیانوس هند داشت. دست‌رسی افغانستان به آب‌های گرم یعنی دست‌رسی شوروی: قبلهٔ آمال انترناسیونالیسم کمونیسم.‌ این‌طور شد که شوروی از پشت افغانستان درآمد و بر تنور جدایی‌طلبی پشتونی‌ ‌دمید. در مقابل نیز پاک‌ها با حمایت امریکایی‌ها و در پوشش انگیزه‌های اسلامی از پشتون‌های آن سوی مرز برای زمین‌زدن دولت کمونیستی کابل بهره‌ می‌جستند. بازی بزرگی با بازی‌گردان‌های جهانی و بازی‌گران محلی.

در هر صورت ادعاهای ارضی افغان‌ها نگرانی شدید پاکستانی‌ها را به دنبال داشت.‌ به‌ویژه آن‌که درست چندسال پیش از این، بنگلادشی‌ها با کمک هندی‌ها و پس از نُه ماه جنگ خونین، موفق به استقلال از پاکستان شده بودند و در نتیجه رحم چندقومیتی این کشور (شامل پنجابی‌ها، سندی‌ها، بلوچ‌ها و پشتون‌ها) دیگر تحمّل وضع حملی جدید را نداشت. پاک‌ها دل‌واپس این بودند که پشتون‌های این کشور با الهام‌گرفتن از بنگال‌ها راه جدایی‌طلبی و استقلال‌خواهی را طی کنند.‌ به‌ویژه آن‌که دولت افغانستان در تخاصمی آشکار با پاکستان به هند گرایش داشت. و به‌ویژه آن‌که شورش بلوچ‌ها هم به تازگی از سوی ذوالفقار علی بوتو سرکوب شده بود.

درست در همین لحظه که در ظاهر همه‌چیز به زیان پاکستان بود، چند تحول دراماتیک رخ‌ داده و به نقطهٔ عطفی در نفوذ پاکستان در افغانستان و معکوس‌شدن مداخله مبدل‌ ‌شد. نخست نضج‌گرفتن ایدئولوژی انترناسیونال اسلامی از سوی چهره‌های اسلام گرای فراری از افغانستان (ربانی، مسعود، حکمتیار، سیاف، مجددی و…) که از سیاست مشت آهنین و شمشیر برّان خلقی‌های هم‌سو با داوودخان به پیشاور پاکستان گریخته بودند. تحول دوم با کودتای هفت ثور از سوی خلقی‌ها و اندکی بعد لشکرکشی قشون سرخ به افغانستان رقم‌ خورد. سیاست‌های علنا ضداسلامی، خشونت عریان خلقی‌ها و نیز اشغال کشور از سوی استعمار شوروی، در نهایت مردم مسلمان افغانستان را هر روز بیش‌تر از قبل به سوی انترناسیونالیست‌های اسلامی سوق داد.‌ این‌گونه بود که رفته‌رفته اندیشهٔ اسلام‌گرایی از حلقهٔ بستهٔ نخبه‌گان ‌ به روح‌ و روان و قلب و ذهن تودهٔ مردم سرریز شد و بدین‌سان عصر جهاد آغاز گردید.‌ به‌ویژه آن‌که از سه سال قبل، در این سوی مرز ژنرال ضیاءالحق، ذوالفقارعلی بوتوی سکولار-چپ‌گرا را کناری زده و خود بر مسند قدرت نشسته بود. مردی که با شوری مثال‌زدنی بر تلاش برای ایجاد نظامی اسلامی تظاهر می‌کرد و از طرفی از طرح مجدد مسالهٔ پشتون‌ستان از سوی دولت کمونیستی حاکم بر کابل به‌ستوه آمده بود.

هرچه بود با حمایت سعودی و امریکا و برای اخراج شوروی از افغانستان،‌ بازار مدارس دینی در پاکستان رونق گرفت. سیلی از کمک‌های مالی، تسلیحاتی و نیروی انسانی از اقصی‌نقاط جهان، روانهٔ پیشاور و کویته شد. گروه‌های جهادی مختلف در قالب «هفت پیشاور» شکل گرفتند. این‌گونه بود که پاکستان سیاست مداخله در افغانستان را رسما و علنا آغاز کرده و به مجرای اصلی اعمال سیاست‌های کشورهای غربی و عربی در قبال افغانستان و هاب توزیع امکانات و تسلیحات ارسالی ایشان مبدل شد

در هر صورت پاکستانِ ضیاءالحق موفق شد با برجسته‌کردن تهدید مشترک کمونیستی،‌ ره‌بران پشتون را ولو موقتا از ناسیونالیسم پشتونی به انترناسیونالیسم اسلامی گذار دهد. پس به‌طور موقت هم که شده، دیورند و پشتون‌ستان به بوتهٔ فراموشی گذاشته شد. تعجب‌آور آن‌که حتی ربانی و مسعود نیز پس از به‌قدرت‌رسیدن و علی‌رغم‌ درخواست مکرر پاکستان، از این فرصت طلایی برای پذیرش رسمی مرز دیورند استفاده نکردند. این در حالی بود که منفعت مشترک پاکستان و فارسی‌زبان‌های افغانستان در پذیرش رسمی این مرز بود تا یک بار برای همیشه زمینهٔ  قانونی برای منع عبورومرور آزادانهٔ پشتون‌های دو سوی مرز فراهم گردد.

خانه‌جنگی‌های میان مجاهدین در دههٔ نود میلادی در نهایت ظهور و گسترش طالبان را به دنبال داشت. در نقطهٔ شروع، حامیان طالبان را جامعهٔ راننده‌گان  افغان و برخی مافیاهای موادمخدری‌ هم‌چون بشر نورزَی تشکیل می‌دادند که از بابت ناامنی‌های سرک حلقوی افغانستان و نیز باج‌گیری‌های مکرر نیروهای مجاهدین به ستوه آمده بودند. هستهٔ اولیه طالب با کمک‌های مالی تسلیحاتی این دو طیف و فتوایی شکل گرفت که بشر نورزَی از برخی علمای قندهاری اخذ کرده بود. این تازه پس از پیروزی‌های نخستین تحریک طالبان بود که توجه پاک‌ها به آن‌ها جلب شد. از قضا ربانی و مسعود که در اوج خصومت با پاکستانِ حامی حکمتیار بودند، پیش‌تر از این آن به کمک طالبان آمده بودند. با دستور به ملانقیب، قومندان برجسته‌شان در قندهار مبنی بر تسلیم خود و سلاح‌هایش به جنبش نوظهور طلبه‌های قندهاری.‌ بااین‌حال هم‌کاری متقابل میان پاکستان و طالبان، منجر به آن نشد تا این گروه در سال‌های دولت نخستش زیر بار سه تقاضای رسمی پاکستان مبنی بر پذیرش خط دیورند برود.

این نشان‌ می‌دهد که مسالهٔ دیورند برای پشتون‌ها ناموسی‌تر از آن چیزی است که تصور می‌شود. ناسیونالیسم قومی پشتونی نقطهٔ اتکای نظری و قلبی پشتون‌ها و پشتون‌ستان بزرگ، سرزمین موعود پشتون‌های جداافتاده‌ای است که سودای سرزمینی واحد برای ملّتی دوپاره در سر دارند. منبع‌ بی‌پایان تغذیهٔ نیروی انسانی ایشان. پناه‌گاه طبیعی ایشان در وقت شدّت و عُسر. زیست‌بوم امن و حمایت‌گر هویت پشتونی در حصار دو حوزهٔ تمدنی قدرت‌مند فارسی و هندی.[۴]

الف: چرایی نیاز پاکستان به افغانستان
هرچه هست پاکستان پس از حدود هشتادسال پس از استقلال هنوز از به‌رسمیت‌نشناختن مرز دیورند از سوی دولت‌های کابل‌نشین رنج می‌برد. از دولت‌های چپ‌گرا تا راست‌گرا. از شرق‌گرا تا غرب‌گرا از سکولار تا اسلام‌گرا. در نتیجه در فهم چرایی تلاش پاک‌ها برای نفوذ در ساختار قدرت در هم‌سایهٔ شمالی، داستان دیورند بسیار مهم و تعیین‌کننده است. اما این، همهٔ ماجرا نیست.

بخش مهم‌تر ماجرا زندانی است که پاکستان را اسیر خود ساخته است: زندان جغرافیا. هرکس کم‌ترین اطلاعی از جغرافیا و سیاست داشته باشد می‌داند که پاک‌ها از خفگی مزمن ژئوپلتیک رنج‌ می‌برند. چه‌گونه؟ اگر به نقشهٔ پاکستان خوب بنگریم این کشور از غرب با ایرانی مرز دارد که جزو قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای است. با دولت مرکزی نسبتا قدرت‌مند و البته بخوردار از بلوچ‌هایی از قومیت همان بلوچ‌های جدایی‌طلب پاکستان. از شرق و جنوب شرقی قریب به سه‌هزار کیلومتر با هندی هم‌مرز است که دهه‌هاست‌ در حال جنگ و مخاصمه‌اند. از شمال شرق ۴۳۸ کیلومتر مرز مشترک کوه‌ستانی با چینی دارد که قدرتی جهانی است. از جنوب هم کشور به آب‌های گرم اقیانوس هند محاط است. در چنین شرایطی تنها حوزهٔ نفوذ خارجی که برای اسلام‌آباد می‌ماند، کشور ضعیف و برّی افغانستان است. پس پاک‌ها بخواهند هم‌ نمی‌توانند بی‌خیال هم‌سایهٔ شمالی شوند. در غیر این صورت، مفرّی برای خروج از زندان جغرافیا نخواهند داشت. در چنین خفقان ژئوپلتیکی‌ای‌، افغانستان،‌ به‌مثابه عمق استراتژیک و حیات خلوت سیاسی و امنیتی پاک‌ها عمل‌ می‌کند.

در هرصورت پاکستان از چندجهت به اعمال نفوذ در افغانستان نیاز دارد. نخست ترس از ناسیونالیسم پشتونی و ادعاهای ارضی افغانستان. دوم صادرات بحران با مشغول‌کردن ظرفیت پشتون‌های پاکستانی در نبردهای خارجی. سوم تلاش پاک‌ها برای به‌انحصاردرآوردن راه ترانسپورتی به آسیای مرکزی و هیمنه بر کریدور شمال-جنوب. چهارم وحشت پاک‌ها از نفوذ خصم دیرینهٔ خود هندوستان در هم‌سایهٔ شمالی.‌ به‌ویژه آن‌که اگر طالبان را استثناء کنیم، افغان‌ها از ابتدای اسقلال پاکستان تاکنون، برای جبران ضعف خود همواره به هند پناه‌ ‌برده‌اند. دشمن تاریخی پاکستان که به عنوان تنها کشوری است که تاکنون مرز دیورند را به رسمیت‌ نشناخته است. پس برای همین است که اسلام‌آباد در تمام سال‌های جمهوریت نه فقط سفارت‌خانه و کنسول‌گری‌های هند که حتی کارگران و پروژه‌های انکشافی (توسعه‌ای) تحت‌نظارت این کشور در افغانستان را نیز آماج حملات خود قرار می‌داد تا هیچ جای‌پایی برای دشمن تاریخی خود در هم‌سایهٔ شمالی‌اش باقی بماند.

ناظر به همین دلایل است که پاکستان همواره تلاش داشته با حذف دیگر بازی‌گران، افغانستان را دربست به قبالهٔ نکاح خود درآورد. در نتیجه در دکترین سیاسی و امنیتی پاک‌ها نه ایران، نه تاجیکستان، نه ازبکستان و نه ترکمنستان هیچ‌یک نباید نفوذ موثری در سیاست‌های کابل داشته باشند. پس طبیعی است که برای تحقق چنین رویایی، پاک‌ها چاره‌ای جز بازی با کارت پشتون‌ها ندارند. باری وزیرخارجهٔ وقت پاکستان خطاب به دیپلمات‌های امریکایی از بی‌میلی اسلام‌آباد به داشتن روابط با هم‌سایه‌ ‌ای این‌چنین سنّتی و محافظه‌کار سخن گفته اما هم‌زمان تاکید کرده بود که پاکستان گزینهٔ دیگری در دست‌رس ندارند. چه این‌که این تنها پشتون‌ها هستند که‌ می‌توانند دست تمام رقیبان پاکستان را از ارگ شاهی قطع کنند و چونان سدّی فراروی نفوذ ایشان بایستند. پس پشتونیزه‌کردنِ جغرافیا و زبان، تنها راه‌کار ممکن پاکستان برای سدّ نفوذ رقیبان خود در افغانستان است. از طرفی هرچه‌قدر پشتون‌ها به مسائل افغانستان مشغول باشند و به سوی مرزهای شمالی و غربی و کوه‌ستان‌های مرکزی این کشور گسیل شوند، پاکستان از پشتون‌ها تخلیه خواهد شد و هم‌زمان‌ در یک بازی بلندمدت، عقبهٔ جغرافیایی رقیبان این کشور نیز رفته‌رفته قطع خواهد شد. در نتیجه فشارِ تقاضا از روی دیورند نیز کاسته خواهد شد. یا لااقل پشتون‌ها مشغول بازی دیگری خواهند شد که برای مدت‌ها حواسشان را پرت خواهد کرد.[۵]

بااین‌حال سیاست‌سازان اسلام‌آباد، حواس‌شان‌ آن‌قدر جمع هست که پشتون‌ها به چاقویی‌ می‌مانند که اگر قدرت‌شان از اندازهٔ معینی فراتر رفت، دستهٔ خود را نیز بی‌هیچ تعارفی‌ می‌برند. پس هر دولت پشتونی که بالای کار آمد تنها باید تا اندازه‌ای قوی شود که پای رقیبان پاکستان را از افغانستان قطع کند و نه دست حامی جنوبی خود را. طالبان باید صرفا آن اندازه قوی باشد تا «دیگران» را مهار کند. اما نه آن‌اندازه که موی دماغ پاکستانِ تنهامانده در برزخ ژئوپلتیک شود. پاکستان تا همیشه نگران پرونده پشتون‌ستان خواهد بود.‌ به‌ویژه آن‌که جاسوس‌هایش بارها خبر داده‌اند که مقامات طالبان درگوشی در جلسات بسته‌شان وقتی سخن به «برادران پشتونِ» آن‌سوی مرز می‌رسد،‌ می‌گویند: «در فکرشان هستیم، اما هنوز وقتش نرسیده است.» پس پاک‌ها نباید اجازه دهند طالبان وقت سر خاراندن داشته باشد.

متاثر از همین ترس است که بی‌نظیر بوتو به جرج بوش پدر می‌گفت می‌ترسم هیولایی که خودمان خلق کردیم در آینده به سراغ‌مان بیاید و دامن خودمان را بگیرد.[۶] چیزی در مایه‌های هیولای فرانکنشتاین.[۷] بعدها هم تا اندازه‌ای همین شد. پرویز مشرف در خاطراتش اعتراف‌ می‌کند که کشورش درک نکرده بود که وقتی طالبان در کابل قدرت را به دست گیرد، ما نفوذمان را بر روی آن‌ها از دست خواهیم داد. مشرف در خاطراتش از این‌که شخص ملّاعمر هیچ‌گاه از پاکستان دیدار نکرده و ملاقات با حمیدگل رئیس وقت آی.اس.آی را نیز به‌حضور نپذیرفت، ناراحت‌کننده‌ خوانده است.

پس‌ بی‌ثبات‌سازی افغانستان و دولت نسبتا ضعیف پشتونی، ستون‌فقرات راه‌برد پاکستان برای کشور هم‌سایه‌ است. خلق انشقاق در درون ساختار طالبان و حمایت پنهان و البته کنترل‌شده از شبکهٔ  سلفی‌های مخالف طالبان از جمله داعش‌ می‌تواند ابزاری برای تحقق این سیاست باشد. البته نه تا آن‌اندازه که مقدّرات امور از دست طالبان خارج شود و به دست دیگران بیفتد. تنها به آن اندازه که افسار طلبان در دستان خودش باشد. و البته که بیش از هر چیز، این‌ تنگ‌نای جغرافیایی است که پاکستان را وادار به چنین بازی دوگانه‌ای می‌کند.

ب: چرایی نیاز طالبان به پاکستان
با این تفاسیر به‌راستی رابطهٔ طالبان و پاکستان را چه‌گونه باید تفسیر کرد؟ آیا طالبان و پشتون‌ها مزدور بی‌چون و چرا و ایجنت پاکستان هستند؟ آیا چنان که‌ دوستان فارسی‌زبان‌ ما می‌گویند، طالبان خود همان لشکر جهل پشتونی است که ماموریتی جز تمشیت سیاست‌های استخبارات‌ هم‌سایهٔ جنوبی ندارد؟ یا چه؟ از این منظر طالبان نه یک ساختار مذهبی که موجودیتی ساخته‌وپرداختهٔ استخبارات پاکستان است. برون‌کاشته و عمیل. دلیلش؟ فعالیت آزادانهٔ طالبان و مدارسش در پاکستان. یا آن‌طور که عده‌ای  دیگر معتقدند باید طالبان را پدیده‌ای درون‌زا و بومی‌ دانسته  و دلیل آن را مشکلات فیمابین این گروه و پاک‌ها و گاه درگیریهای ایشان دانست. آن‌طور که در همین روزها یکی دو باری درگیر تنش مرزی شده‌اند.

به‌راستی طالبان کدام است؟ اهمیت روشن‌شدن این مساله آن است که هر نگاهی، لوازم عملی کاملا متفاوتی دارد.‌ من اگر بخواهم نظری داشته باشم، در گام نخست خواهم پرسید کدام پاکستان؟ پاکستانِ مسلم‌لیگ؟ پاکستانِ حزب مردم یا پاکستان آی.اس.آی؟ دانستن دینامیک‌های درونی این کشور بسیار به فهم ماجرا کمک‌ می‌کند. آن‌ها که به پویایی‌ها و دینامیک‌ها بی‌توجهند، به دام مطلق‌اندیشی و یک‌کاسه‌کردن‌ می‌افتند. آن‌ها که با الفبای سیاست در پاکستان آشنا هستند می‌دانند که سیاست کلان پاکستان در قبال افغانستان توسط سازمان اطلاعات ارتش (ISI) تدوین و اجرا می‌شود. در این میان، عموما مسلم‌لیگ در حمایت از طالبان و جنبش‌های اسلام‌گرا هم‌سوی با آی.اس.آی است و حزب چپ‌گرای مردم در جبههٔ مقابل و مخالف این قبیل جماعت‌ها. در طرف طالبان هم تا اندازه‌ای ماجرا از همین قرار است. به‌سختی بتوان روابط شبکهٔ حقانی و پاکستان را در همان سطح و اندازه گرم دانست که رابطهٔ سایر جناح‌های داخلی طالبان با این کشور. پس در این خصوص، با یک کلِّ یک‌پارچه مواجه نیستیم.

با این حال این را هم باید بدانیم که دورهٔ مزدوری در شکل کلاسیکش سال‌هاست‌ که گذشته است. لااقل در سطح رابطهٔ یک کشور با جنبش‌های بزرگ و در سطح ملّی. در واقع هر گروه یا جنبشی به همان میزان که بتواند روی زمین قدرت تولید کند، حاشیهٔ مانور مستقلی از حامیانش خواهد داشت. عمر گروه‌های مزدورواره بسی کوتاه است. به‌ویژه در مواجهه با گروه یا جنبشی که دهه‌ها زیر ضربات مکرّر دشمنان تاب‌آوری داشته، باید با احتیاط بیش‌تری سخن گفت. احتمالا باید برای آن هویتی درون‌زا و خودساخته متصوّر بود. سطحی از پای‌گاه مردمی قائل بود. روشن است که این به معنای فقدان پیوند با بازی‌گران خارجی نیست. به معنای استقلال مطلق ایشان نیست. که اساسا در جهانِ وابستگی ‌های متقابل دیگر سخن‌گفتن از اسقلال تامّ‌وتمام بی‌معناست. بااین‌حال قبل از هر چیزی باید روشن کرد که مرز واداده‌گی و ملاک مزدوری دقیقا چیست؟ تعامل و رابطه؟ اشتراک منافع؟ نابودی منافع خود برای تامین منافع دیگری در برابر دریافت مزد؟ یا چه؟

داستان پاکستان و انزوای ژئوپلیتکش را که با هم مرور کردیم. این بار آن روی سکّه را ببینیم و داستان را از روی طالبانی آن فهم کنیم.  افغانستان از غرب با ایرانی‌ هم‌سایه‌ است که شیعه‌مذهب است و فارسی‌زبان. پس نه در عنصر قومی و نه در عنصر مذهبی تجانسی با طالبان ندارد. از شمال نیز با تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستانی‌ هم‌سایه‌ است که هر یک حامی یک جریان قومی غیرپشتونی افغانستانی هستند. در مرزهای نه چندان طولانی شرق، چینی قرار دارد که هم ملحد است و هم آن‌طور که گفته می‌شود تسمه از گردهٔ اویغورهای مسلمان ساکن ترکستان‌شرقی کشیده است. گروهی قومی که از دههٔ هشتاد میلادی تاکنون در تحولات افغانستان و از جمله در سنگر طالبان حاضر بوده است. آن‌سوتر هم هندی است که در تعاملش با مسلمانان کشمیر دست کمی از چین کمونیست نداشته است. پس تنها جایی که برای پشتون‌ها و از جمله طالبان‌ می‌ماند، پاکستان است. برای‌ بازی‌گری که گزینهٔ دیگری ندارد، جبر تعیین تکلیف‌ می‌کند. پس ضرورتا نمی‌توان به طالبان خرده گرفت که چرا با پاکستان دم‌خور است و با آن لاس‌ می‌زند. پشتون‌ها علی‌رغم‌ نزاع بر سر پشتون‌ستان اما زیر چرخ کبود، خارج از پاکستان هیچ عقبه و امتداد هویتی-جغرافیایی ندارند. پس با این وضعیت، این دو متحد طبیعی‌ یک‌دیگرند. و روشن است که طبیعی‌بودن ضرورتا به معنای مطلوب‌بودن یا متجانس‌بودن نیست. و البته به معنی دست‌نشانده و مزدورنبودن نیز نیست. به معنی اشتراک منافع در حوزه‌هایی‌ معین است. وجود منافع مشترک در رابطهٔ میان دو بازی‌گر، می‌تواند قرینه‌ای بر نفی مزدوری باشد.

در نهایت‌ می‌ماند نابودسازی منافع خود برای تامین منافع دیگری با هدف دریافت بضاعتی مزجات. چندرغاز پول سیاه. چندسالی چوکی قدرت. با این تفسیر،‌ به‌راستی آیا طالب‌ها در این قریب به سه دهه، منافع‌فروشی کرده‌اند؟ کاری کرده‌اند که صرفا به سود پاک‌ها باشد و تماما به زیان خودشان؟ اگر ملّی‌گرایانه و از پشت عینک ناسیونالیسم مدنی نگاه کنیم، بله. طالب‌ها با تفرّد و انحصارطلبی‌شان، بیش از هر کس به پاکستان سود رسانده‌اند و به افغانستان، زیان. مشکل اما این است که با این ملاک، پیش از آن‌ها ربانی و مسعود و نیز حکمتیار و مزاری هم همین راه را رفته‌اند. آیا می‌توان آن‌ها را مزدور پاکستان خواند؟‌ به‌ویژه آن‌که زوج دوم از مقطعی به بعد برای زدن زوج نخست، مورد حمایت مستقیم آی.اس.آی هم بودند.

مشکل اما آن است که فهم رفتار طالبان از ورای عینک ناسیونالیسم مدنی گمراه‌کننده است. طالبان خود هم چنین داعیه‌ای ندارد. در به‌ترین حالت، رفتار طالبان در این چنددهه را باید از دریچهٔ ناسیونالیسم قومی به تفهّم نشست. جوهر وجودی این جنبش، قومیت و قوم‌گرایی است. از این زاویه،‌ به‌راستی طالبان در تحرکات سه‌دههٔ اخیر خود برای خوشایند اسلام‌آباد، به منافع پشتون‌ها پشت‌ِپا زده است؟ چشم‌انداز تحولات‌ این‌طور نشان‌ نمی‌دهد. ممکن است طالبان منافع پاک‌ها را هم تامین کرده باشد اما این ضرورتا به معنای آسیب‌زدن به منافع قومی خود نیست. اساسا در بازی تاج‌وتختِ سیاست، عموما دایرهٔ ظرفیت‌ها و توانایی‌های‌ بازی‌گران‌ آن‌قدر محدود هست که ناچار به ائتلاف با دیگران باشند.‌ آن‌طورکه گروه‌های تاجیک نیز از میانهٔ  دههٔ  هفتاد میلادی تا سقوط کابل در ۱۹۹۲ تماما از ظرفیت‌های پاکستان بهره‌ می‌برند. جمعیت اسلامی یکی از گروه‌های هفت‌گانهٔ پیشاور بود. اما آیا می‌شد آن‌ها را مزدور پاکستان خواند؟ از دید من خیر.

آن چه من‌ می‌فهمم آن است که رابطهٔ طالبان و پاکستان، نوعی ازدواج مصلحتیِ موقت است و نه ازدواج کاتولیکیِ همیشگی. از روی اجبار و بر سر منافع مشترک است. نه از روی مبانی اعتقادی هم‌سنگ و از روی اختیار و نه شبیه رابطهٔ عبد و مولا. بل امرٌ بین‌الامرین. طرفین از سر ناچاری و اضطرار به‌ یک‌دیگر نیاز دارند. گزینهٔ دیگری هم ندارند. لذا دائم مراقب‌ یک‌دیگرند. چرا؟ چون نه پاک‌ها در افغانستان‌ می‌توانند جامعهٔ هدفی انحصاری غیر از پشتون‌ها داشته باشند و نه پشتون‌ها می‌توانند یک حامی منحصربه‌فرد غیر از پاک‌ها داشته باشند. این اضطرار و اشتراک منافع این دو را وادار به هم‌کاری در حوزه‌هایی‌ می‌کند. اما این را نباید حمل بر مزدوری و نیابت و از این قبیل برچسب‌ها کرد. پاکستان عقبهٔ  پشتی‌بانی انحصاری طالبان است. طالبان هم برگ برندهٔ انحصاری پاکستان برای خارج‌کردن رقیبان خود از گردونهٔ قدرت در افغانستان.‌

در فهم این رابطه باید توجه داشت که پاکستان بر طالبان نفوذ دارد اما تاکنون نتوانسته زمام تصمیم‌گیری طالبان را در دست گیرد. هر دو بر سر یک سلسله منافع مشترک با هم کار می‌کنند اما هم‌زمان زیرچشمی و با نگرانی یک دیگر را زیرنظر دارند. حتی در وقت خواب نیز یک چشم‌شان به روی هم باز است. باورمندان به ایدهٔ  مزدوری طالبان برای پاکستان می‌بایست به چند پرسش اساسی پاسخ دهند.‌ به‌راستی‌ اگر طالبان ایجنت و آلت دست پاکستان است پس چرا در دولت نخست خود مرز دیورند را به رسمیت نشناخت؟ چرا زیر بار درخواست حامیان خود در اسلام‌آباد برای عدم تخریب بت‌های بامیان نرفت؟ چرایی عدم بازداشت و تحویل‌ ره‌بران تحریک طالبان پاکستان علی‌رغم‌ درخواست‌های مکرر این کشور چه مبنایی‌ می‌تواند داشته باشد؟ اتهام‌های مکرر پاک‌ها به طالبان مبنی بر پناه‌دادن به‌ ره‌بران این جنبش برای حمله به منافع پاکستان‌، چه‌طور با مزدوربودن طالبان برای این کشور هم‌خوان است؟ اصلا همین زدوخوردهای محدود مرزی در این چندهفته را چه‌طور باید فهمید و تفسیر کرد؟

کمی به قبل‌تر بازگردیم. هم‌راهی پاکستان با امریکایی‌ها در سرنگونی طالبان ورژن۱ قابل انکار است؟ بازداشت بسیاری از ره‌بران و فرماندهان طالبان از سوی پاکستان چه‌گونه؟ قتل‌ هول‌ناک‌ مولانا سمیع‌الحق پدر معنوی طالبان را چه‌طور می‌توان تفسیر کرد؟ آیا می‌توان گرای ترور منصور به امریکایی‌ها را بی‌ارتباط با سرپیچی‌ها و بدبینی‌های او نسبت به پاک‌ها دانست؟ محافل درونی طالبان به‌خوبی به‌یاد دارند که پاکستانی‌ها به شدت در تلاش بودند تا ملاآغاجان معتصم از یاران قدیمی ملّاعمر و شخصیتی نزدیک به خطومشی‌های‌ اسلام‌آباد را جانشین ملّاعمر کنند اما در نهایت زورشان نرسید و موفق نشدند.

کشته‌شدن ملاعبیدالله آخوند وزیر دفاع دولت اول طالبان و معاون ملّاعمر در زندان کراچی را چه‌طور می‌توان توجیه کرد؟ کشته‌شدن چهره‌هایی هم‌چون استاد یاسر رییس کمیتهٔ فرهنگی طالبان، مولوی محمد اسماعیل، مولوی شهید خیل، قاری یحیی هجرت، احمدالله مطیع، سلیمان آغا، ملّا ثانی و… در زندان‌های پاکستان را چه‌طور؟ بازداشت و تحویل برخی از ره‌بران این گروه‌ هم‌چون ملّاعبدالسلام ضعیف (سفیر پیشین طالبان در اسلام‌آباد) به امریکایی‌ها را چه‌طور؟ زندانی‌کردن زنان و کودکان برخی از ره‌بران طالب را چه‌طور؟ حتی برخلاف تصور ما از روابط شبکهٔ حقانی با پاک‌ها گویا در پی درگیری‌های ارتش پاکستان و طالبانِ پاکستان در میرانشاه، این دو درست در روبری هم قرار گرفتند. گفته‌ می‌شود یکی از دلایل مرگ جلال‌الدّین حقانی بنیان‌گذار این شبکه، عدم امکان درمان وی در بیمارستان‌های پاکستان به دلیل ترس از بازداشت او از سوی نیروهای امنیتی این کشور بوده است.

بازداشت تحقیرآمیز ملاغنی برادرزن ملّاعمر و نفر دوم طالبان و انتشار تصاویرِ وی در غل‌وزنجیر و شکنجهٔ شدید وی در زندان چه معنایی‌ می‌توانست داشته باشد جز اینکه ملّا آن‌طور که پاک‌ها می‌خواستند در مشت نبود و کمی قبل‌تر شصت‌شان از تمایل برادر برای مذاکره با دولت کرزی آن‌هم خارج از ارادهٔ پدرخوانده خبردار شده بود. و این برای پاک‌ها به کابوس می‌مانست. چرا که برای پاکستان چیزی جز سقوط تمامیت نظم جدید سیاسی در هم‌سایهٔ شمالی، قابل پذیرش نبود. برای همین تصویر برادر را در غل‌وزنجیر منتشر کردند تا اخطاری باشد به دیگر طالب‌هایی که سودای مذاکره و آشتی در سر داشتند. برادر برای بیش از هشت‌سال در زندان پاک‌ها آب خنک خورد تا آن‌که با فشار امریکایی‌ها و لابی قطری‌ها از زندان آزاد شده و به مذاکرات دوحه ملحق شد.[۸] به‌راستی آیا تمام این بازداشت‌ها و شکنجه‌ها و کشتارها جز با هدف ارسال این سیگنال روشن به طالبان بود که نباید هیچ تصمیمی بدون اجازهٔ ISI گرفته شود.

بازگشایی دفتر سیاسی طالبان در قطر علی‌رغم‌ نارضایتی پاکستان را چه‌گونه باید فهم کرد؟ پاک‌ها تا لحظهٔ آخر کوشیدند این دفتر در اسلام‌آباد یا نهایتا در ترکیه افتتاح شود. در نهایت موج جدید بازداشت‌ ره‌بران طالبان در ۲۰۱۸ را چه‌طور می‌توان تفسیر کرد؟ آن هم درست در نقطهٔ نزدیکی طالبان و امریکایی‌ها به توافق.

همهٔ این‌ها نشان‌ می‌دهد که هرچه ما طالبان را مزدورِ بی‌چون و چرای استخبارات پاکستان‌ می‌دانیم، خود پاک‌ها چنین اطمینان خاطری نداشتند. برای همین مدام رگلاتوری‌ می‌کردند. چهره‌های هم‌سوتر را حمایت‌ کرده و چغرهای بدن که ممکن است چونان ماهی از دستشان لیز بخورند را یا در گوشهٔ زندان قیدی‌ می‌کردند و یا از قفسِ تن، رها.

به امروز که بیایم، وضعیت حتی از قبل هم متفاوت‌تر است. حالا دیگر طالبان روزی زمین قدرت عینی تولید کرده است. جغرافیا در اختیار دارد. شیعهٔ تنوری دارد. وزن گرفته است. خون در رگ‌های ضعیفش دویده است. در درون پاکستان نفوذ دارد. از طریق تحریک طالبان پاکستان حتی‌ می‌تواند در زمین سیاست این کشور هم بازی‌ساز باشد. نشان به آن نشان که در تمام این سال‌ها پاک‌ها برای راضی‌کردن نسخهٔ بومی طالبان خود به مذاکره و آتش‌بس، دست تمنّا به سوی طالبان افغانستان دراز کرده‌اند.

در هر صورت منش سودگرایانهٔ پاک‌ها با طالبان در این دو دهه اگر با حسّ بیگانه‌ستیزی ذاتی افغان‌ها آمیخته شود، نوید خوبی برای پاک‌ها نخواهد داد. طالب‌ها با رفتاری که این سال‌ها از پاکستان دیده‌اند، ضرب‌المثلی را ساخته‌اند که «برای پاکستان اسلام‌آباد مهم‌تر از اسلام است». با این اوصاف به‌نظر دیگر آن دوره گذشته است که پاکستانی‌ها می‌گفتند جهاد با شما افغان‌ها و سیاست با ما پاک‌ها. طالبانِ ورژن۲ با روابط نزدیکی که با طرف‌های دیگر از جمله قطر، امریکایی‌ها، روس‌ها، چینی‌ها و حتی ایرانی‌ها گرفته بیش از هر چیز در تلاش است تا دیگربار تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد جنرال‌های‌ اسلام‌آباد نگذارد. طالب‌ها حالا دیگر خوب فهمیده‌اند که پاکستان به هیچ عهدوپیمانی‌ ملتزم نیست. اگرچه طالبان هم‌ برای سرکشی در مقابل پاکستان محدودیت‌هایی دارد و هر چه کند باز پاکستان یک واقعیتِ خودتحمیل‌گر است. برای مثال چونان پاکستان گرفتارِ زندان جغرافیا است. حتی اگر طالب‌ها در محافل خصوصی خود پاکستان را «ملک رذیل» بخوانند، به واسطهٔ محصوربودن در خشکی، به مسیرهای ترانزیتی این کشور محتاج‌اند.

محصّل کلام آن‌که چنین رابطه‌ای به هر چه‌ می‌ماند جز رابطهٔ مزدوری و نسبت عبد و مولا. پاکستانی‌ها دوست دارند، طالبان را به‌طور کامل در مشت خود داشته باشند اما خب پشتون‌ها هم چموش‌تر از این حرف‌ها هستند. افغان‌ها جملهٔ معروفی دارند: اجاره می‌شویم ولی خریده نمی‌شویم. پس پاک‌ها نهایت جهدشان این خواهد بود که اگر نه مزدور و دست‌نشانده‌، که لااقل دولتی هم‌آهنگ و هم‌سو در کابل روی کار باشد. البته دولتی نه آن‌قدر ضعیف که معارضین بر آن چیره شوند و نه آن اندازه قوی که موی دماغ خودشان شود. بل امرٌ بین‌الامرین.

منبع: کتاب «جانِ‌ورِ قندهار (سفرنامه هادی معصومی زارع به امارت دوم طالبان)»


[۱].  معروف است که چندماه بعد و با فرار یعقوب‌خان به هند بریتانوی، وی خطاب به نائب‌السلطنه بریتانیا در این کشور می‌گفته که من ترجیح می‌دهم خادم شما باشم، چمن‌های‌تان را هرس کنم و از باغ‌های‌تان مراقبت کنم، تا آن‌که حکم‌ران افغانستان باشم.

[۲].  حکومت بریتانیا بر شبه‌قارهٔ هند خلال سال‌های ۱۸۵۸-۱۹۴۷.

[۳].  نکتهٔ جالب آن است که تاکنون هیچ‌کس نسخهٔ امضاءشدهٔ این معاهده را به چشم ندیده است. تنها پاکستان مدعی است که نسخهٔ اصلی و امضاءشده را در آرشیو ملی خود اختیار دارد که البته تاکنون نیز هیچ تصویری از آن منتشر نکرده است.

[۴].  تهدید عبداللطیف پدرام (نمایندهٔ تاجیک‌تبار بدخشان) به سنگ‌سار از سوی نماینده‌گان پشتون پارلمان افغانستان در پی تاکید او بر رسمیت مرزهای دیورند نمونهٔ کوچکی از تعصب پشتون‌های افغانستان نسبت به دیورند است.

[۵].  چندماه پس از این خبرهایی از درخواست پاکستان برای انتقال پشتون‌های خود از منطقه وزیرستان و خیبرپختونخوا به مرزهای شمالی افغانستان و اسکان ایشان در حوالی کانال قوش‌تپه به هزینهٔ اسلام‌آباد انتشار یافت. این‌طور هم پاک‌ها از شر دشمنان خونی خود خلاص می‌شوند و هم پروژهٔ تغییر دموگرافیک در افغانستان پیش‌تر می‌رود. طبیعتا جا برای فارسی‌زبان‌ها نیز روزبه‌روز تنگ‌تر و هژمونی قومی پشتون‌ها هم بیش‌تر تثبیت‌ می‌شود.

[۶].  گوردون، فیلیپ. شکست در بازی طولانی: نوید دروغین تغییر رژیم در خاورمیانه، تهران: موسسه انتشاراتی روزنامه ایران، ۱۴۰۱. ص ۸۴.

[۷].  Frankenstein’s monster

[۸].  گفته می‌شود جنرال فیض حمید رییس آی.‌اس‌.آی در حالی دو روز گذشته کابل را ترک کرد که ملابرادر حاضر به دیدار با وی نشده بود.


..............................

پایان پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha