اگر بهشت را بخواهم در یک کلمه خلاصه کنم، بیتردید میگویم: «خانهٔ مادربزرگ». همان خانهای که در بلوار امین ریشه دوانده بود و برای من، در آن سالهای کودکی و نوجوانی، جهانی بود فراتر از چهار دیوار و یک حیاط.
خانهای همکف، ویلایی و اصیل با نمای سنگمرمری که هر قطعهاش یادگار روزهایی بود که هنوز زمان آرامتر میگذشت. نور آفتاب از پشت شیشههای بزرگ پنجرهٔ پذیرایی میتابید و بر فرش قرمز رنگ اتاق، نقشهایی از گرمی و زندگانی میانداخت. کنار اتاق، میز کوچکی بود با سماوری همیشه در جوش و بوی دلانگیز چای تازهدم که گویی لحظهشمار آمدن عزیزان بود. و در کنار آن میز، مادربزرگم — همان «ننهآقا»ی مهربان — مینشست و سکوت خانه را با ریختن چای در استکانهای کوچکش پر از مهر میکرد.
تمام دلخوشیهای آن سالها در آن خانه خلاصه میشد و در وجود ننهآقا که سالهاست دیگر در کنارمان نیست. دلم برای جمعههایش تنگ شده؛ جمعههایی که با دورهمیهای پرشور و بوی خورشت کرفس تا سر کوچه میپیچید. آن روزها، خانه حال و هوایی دیگر داشت: ناهارهای دستهجمعی، بازیهای بیپایان کودکانه و شادیهایی ساده و بیقید. آنجا فقط یک مکان نبود؛ یک «زمان» بود، روزگاری از شادمانیهای ناب و بیریا.
و عصرانههای بهشتیاش… یادش بخواهد، با همان لبخند همیشگی، پولی در کف دستم میگذاشت و میگفت: «برو از سر کوچه نان بربریِ تازه و داغ بخر.» میدویدم تا نانوایی، پشت در میایستادم و هنرمندی نانوا را تماشا میکردم که خمیرها را با حرکتی چابک شکل میداد. با نان داغ برمیگشتم و ننهآقا سفرهای رنگین پهن کرده بود با پنیر و خیار و گوجهٔ خردشده. درِ رو به حیاط باز بود و هوای تازه، فضای خانه را پر میکرد. بعد سراغ سماور میرفت و چایش را با عشق در استکانهای کوچک قدیمی و نعلبکیهای نقشدار میریخت. چایش فقط یک نوشیدنی نبود؛ جرعهای از مهر بود، امنیتی شیرین با طعم بهشت.
دلم برای آشپزخانهٔ ساده و تمیزش هم تنگ شده؛ آشپزخانهای نه چندان بزرگ با کابینتهای فلزی قدیمی و سنگ مرمرین، جایی که او خوشطعمترین غذاها را در آن مهیا میکرد.
صد افسوس… سالهاست که نیستی، ننهآقا، و این خاطرات و لذتها را تنها در خواب میبینم. خوابهایی که در آن دوباره کودک شدهام، بوی نان بربری داغ میآید و صدای خندههای از تهدل میپیچد. تو را میبینم که در آشپزخانه، با همان نگاه مهربان ایستادهای.
و تنها این را میدانم که بخشی از وجودم، برای همیشه در آن خانه جا مانده است.
یاد عزیزانی که رفتند، همیشه در قلب ما زنده است. برای آنان که رفتند و بهشت را با خود بردند، یادشان گرامی و خاطرشان سبز.
مریم حلاج زاده، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت رسانه دانشگاه باقرالعلوم
نظر شما