به گزارش خبرگزاری بینالمللی اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ همزمان با ایام الله دهه فجر، نشست «نقش شیعیان افغانستان در انقلاب اسلامی ایران» با ارائه اساتید حجج اسلام سید غلامحسین موسوی و محمدرسول محقق بلخی، پنجشنبه ۱۸ بهمن، در سالن جلسات خبرگزاری ابنا برگزار شد.
حجت الاسلام و المسلمین سید غلامحسین موسوی که از شاگردان و نزدیکان حضرت امام در نجف بودند و همراه چهار تن دیگر از طلاب جوان افغانستانی فعالیتهای سیاسی و انقلابی در نجف انجام میدادند، به بیان بخشی از این فعالیتها پرداخت:
آشنایی با حضرت امام در دوران طلبگی
اجازه دهید عرایضم را با یک قطعه شعر آغاز کنم: «هر که را دست عنایت برگرفت / روز اول دامن رهبر گرفت / در طریقت رهبر دانا گزین / زان که ره دور است و رهزن در کمین». هنوز ۱۵ سالگی را تمام نکرده بودم که به دستور پدر از حوزهی محلی به مشهد منتقل شدم و در مدرسهای در جوار حضرت ثامن الحجج(ع) غرفهای گرفتم و مشغول درس و بحث طلبگی شدم. در آن ایام پرخیر و برکت با دوستانی آشنا شدم که تابستانها از قم به مشهد میآمدند که هم به منظور زیارت حضرت امام رئوف ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) بود و هم اینکه مدتی از گرمای قم رهایی پیدا کنند و هم اینکه رسالت دینی، ایمانی و قرآنی که بر عهده داشتند را انجام دهند.
اجازه میخواهم که اینجا یک پرانتزی هم باز کنم، قم در آن ایام شهر قم، قیام، انقلاب، شور و نوا بود، اما متأسفانه آنچه که امروز میبینیم این است که شهر قم، شهر قعود، نیام و سکوت شده است و این برای من و امثال من که آن ایام را دیدیم، بسیار رنجآور و دردناک است.
طلبههای قم که واقعاً روحیهی ایمانی و انقلابی و اعتقادی و اسلامی داشتند و به خصوص پیروِ حضرت امام بودند و به اهداف حضرت امام ایمان و عشق ثابت و لایتزلزل داشتند، اینها به مشهد میآمدند. دسته دسته به مدارس مختلف سر میزدند، با چند نفر از دوستان صحبت میکردند. در آن ایام هم بنده حضرت امام را ندیده و رؤیت نکرده بودم و فقط از طریق پیامها، اعلامیهها و سخنرانیهای ایشان که دوستان روحانی مجاهد آن زمان نوارهایش را میآوردند و در اختیار طلبههای جوان مثل ما قرار میدادند، ایشان را میشناختم. حقیقتاً این عنایت در آنجا که عنایت خداوندی بود شامل حال ما گردید و غایبانه عاشق و دلباختهی حضرت امام شدیم.
اخراج طلاب افغانستانی از ایران به خاطر شرکت در مجالس دعا برای حضرت امام
غیر از کارهای تبلیغی، یکی از کارهایی که طلبههای قم انجام میدادند، این بود که شبهای جمعه در حرم حضرت رضا(ع) مجلس دعا برای سلامتی حضرت امام و رهایی و نجات ایشان از تبعیدگاه که آن موقع ترکیه بود، برگزار میکردند.
ساواک با قدرت و تسلطی که داشت از تمام اطراف این مجلس را تحت کنترل قرار میداد و زیر نظر می گرفت. از جمله کسانی که در این مجلس دعا به کثرت شرکت میکردند طلبههای افغانی مقیم مشهد بودند که در مدارس نواب، عباسقلی خان و باغ رضوان بودند. عدهی زیادی از این طلبههای افغانی دلباخته به حضرت امام(ره) در خلال این مجالس دعا دستگیر میشدند، زندانی میشدند، کتک میخوردند، توهین میشنیدند و بسیاری از آنها با بدترین وضعیت از مرز اخراج میشدند. یعنی آنها را به مرز افغانستان میبردند و به مقامات افغانی تحویل میدادند و تازه در آنجا مصیبت از نو شروع میشد. مرزبانان افغانی اینها را میگرفتند و با دستهای بسته توسط پلیس اینها را به هرات، قندهار، کابل، مزار، بامیان و جاهای دیگر میفرستادند. باز زندان در آنجا ادامه داشت و اقوام اینها میآمدند، پارتیبازی میکردند، رشوه میدادند و هزار مکافات داشتند تا این بیچارهها آزاد میشدند.
در یکی از شبهای دعا برای سلامتی حضرت امام خمینی(رض) بنده که یک جوان حدود ۱۵ ساله بودم و یک طلبه دیگر به نام آقای ضیایی که افغانی و ساکن مشهد بود و عدهی زیادی از طلبههای مدرسهی عباسقلی خان و باغ رضوان را گرفتند و به کلانتری بردند. اولین پذیرایی این بود که عمامه را از سرمان برداشتند و زیر پا گذاشتند. بعد قیچی آوردند و عبا و قبایمان را در همان حالتی که به تنمان بود از پشت زانو قیچی کردند که این عبا و قبا چیز عجیب و غریبی میشد. شما قبا را که قیچی کنید، کت میشود، اگر عبا را قیچی کنید، چه میشود؟! اینها را جلوی چشممان قیچی میکردند و همانجا در سطل زباله میانداختند. آخرین پذیرایی که در اینجا شد این بود که به مأمور گفت: این دو تا را بیرون بیاندازید و تحویل بدهید که از مرز خارج کنند.
ببینید همیشه حتی در دستگاههای ظلم، ستم و فساد هم گاهی افراد صالح پیدا میشود، یعنی علی بن یقطین در طول تاریخ همیشه در دربارها و دستگاههای پر از خیانت و ظلم و جنایت بوده است. یک افسر بسیار موقر و محترمی بود که گفت: این سید اولاد پیامبر(ص) به این جوانی، این بچهی طلبه را لب مرز میبرید؟ گفت: اینها را بیرون بیاندازید که پی کارشان بروند. خلاصه آن افسر با پایش دو تا اردنگی به ما زد و ما از درب بیرون انداخت و گفت: بروید گم شوید. دیگر شما را در آن مجلس دعا نبینم.
اکثریت کسانی که به استقبال امام رفتند طلاب افغانستانی بودند
حضرت امام در ترکیه تبعید بودند. ما به نجف رفتیم. به نجف اشرف که مشرف شدیم، عدهای از مبارزین روحانی و مبارز ایرانی، البته به تعداد بسیار محدودی در آنجا بودند. از جمله به یاد دارم که مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید محمود دعایی از مبارزین معروفی که دو سال قبل فوت کردند، بودند.
بههرحال ما در نجف بودیم و شاید حدود یک سال یا بیشتر ماندیم که خبر آمد حضرت امام از ترکیه به عراق فرستاده میشوند. مرحوم شیخ نصرالله خلخالی که نمایندهی امام و از دوستان قدیمی حضرت امام بودند، اعلام کردند؛ تمام طلبههایی که علاقهمند هستند به استقبال حضرت امام بروند در میدان نجف، باب الولایه اجتماع کنند، تاکسیهایی کرایه شده، هر ۴-۵ نفر سوار این تاکسیها شوند و به طرف کاظمین و بغداد بروند. ما وقتی به آنجا رفتیم که سوار ماشین شویم دیدیم اکثریت کسانی که آماده شدهاند به استقبال حضرت امام بروند، همین طلبههای افغانی خودمان هستند. از یکی از دوستان ایرانی که خیلی از مبارزین و انقلابیون و پیشگامان مبارزه در زمان حضرت امام بود، پرسیدم که؛ چرا همشهریهای شما کمتر دیده میشوند؟ ایشان فرمودند: آقا، باید شرایط را درک کنید. گفتم: شرایط چیست؟ گفت: اینها اکثراً گذرنامهی ایرانی دارند، اقامت دارند، از ساواک، از تمدید گذرنامه و از رفتن به ایران و دستگیر شدن لب مرز میترسند و لذا با محافظهکاری و ملاحظهکاری یا کمتر میآیند و یا به نحوی میآیند که شناخته نشوند.
در هر صورت سوار شدیم و به کاظمین رفتیم. حضرت امام وارد فرودگاه بینالمللی بغداد شده بودند و به حرم حضرت موسی بن جعفر(ع)، امامین کاظمین رفته بودند. ما هم به آنجا برای زیارت و نماز رفتیم و بعد به حسینیهای به نام حسینیه حاجی «بومان علی» که مقر طلاب بود رفتیم و یک ناهار مختصری خوردیم و سوار ماشینها شدیم و راه افتادیم به سمت نجف. وقتی در پیچوخمهای جاده نگاه میکردم، میدیدم که ماشین امام در جلو هستند و ما هم در ماشینهای پشت ایشان بودیم. من حساب کردم و حدود ۱۲۰ تا ۱۳۰ ماشین به استقبال حضرت امام رفته بودند.
بههرحال حضرت امام با اکرام و اجلال و تعظیم و استقبال فوقالعادهی طلاب اعم از ایرانی، عراقی و افغانی وارد نجف شدند و به بیت حضرت امام که الان هم هست، مرحوم خلخالی آماده کرده بود وارد شدند.
امام در حوزه نجف
امام وارد حوزهای شده است که فقهای بزرگی مثل مرحوم آیتالله العظمی حکیم، آیتالله العظمی خوئی، آیتالله العظمی شاهرودی و... حضور دارند. تصور دستگاه شاه این بود که وقتی امام به آنجا بروند تحت الشعاع قرار میگیرند، ولی اینطور نشد. مرحوم آیتالله العظمی حکیم مرجع جهانی شیعیان بود، شوخی نبود، با کلمه «الشیوعیة کفر و الحاد» نظام مارکسیستی را در عراق سرنگون کرد، تمام عراق قیام کردند.
وقتی امام وارد نجف شد، خب هجرت، غربت، تنهایی، از طرفی قدرت ساواک، قدرت شاه، قدرت سفارت و نفوذ اینها در عراق، همهی اینها موانعی بود که بر سر راه امام قرار گرفته بود. اولین مردمی که اقدام بسیار جالب و ارزشمندی کردند افغانیها بودند.
اولین مراسم استقبال برای امام توسط افغانستانیهای نجف برگزار شد
در آن زمان ما یک گروه کوچکی را به نام طلاب و محصلین افغانی مقیم نجف به وجود آورده بودیم که هستهی مرکزی این تشکیلات کوچک که البته بعداً وسعت پیدا کرد چند نفر بودند. یکی مرحوم شهید سید حسین حسینی، داماد آقای فرقانی بود. آقای فرقانی هم یک افغانی بود که مرد بسیار شجاع، قوی و قدرتمندی بود و همیشه هم یک کلت به کمرش بود، چون ایشان محافظ شخصی امام بود. شما در عکسها و فیلمها دیدهاید که امام و آقای فرقانی، هر دو در کنار هم از خیابان شارع الرسول(ص) به طرف حرم میروند و یا از طرف حرم به بیت امام برمیگردند. آقای فرقانی آدم بسیار قوی و شجاعی بود و از اسلحه هم میتوانست استفاده کند و یک کلت به صورت مخفیانه به کمر او بود که از امام به صورت شخصی حفاظت میکرد.
ما در آن زمان یک گروه کوچکی بودیم، مرحوم شهید سید حسین حسینی، داماد آقای فرقانی، مرحوم شهید شیخ عبدالحسین اخلاقی و مرحوم آقای عرفانی و این حقیر فقیر بودیم. در مناسبتها اطلاعیه میدادیم، مثلاً در جنگ اعراب و اسرائیل اطلاعیه دادیم و در مسائل افغانستان هم همین کار را میکردیم و من الان اطلاعیههایش را هم در آرشیوم دارم.
شیخ آن زمان افغانیها در نجف الاشرف فردی به نام سید عوض حسینی بود. سیدی شجاع، فعال، عاقل و فاتح بود، اوایل هم طلبه بود. ما چند نفر جمع شدیم نزد شیخمان رفتیم و گفتیم که؛ حضرت امام، آن کسی که امید همهی مسلمین جهان و ایرانیان و ما افغانیها هست، آمد. صلاح میدانید که ما از ایشان در مسجد افغانیها دعوت کنیم که تشریف بیاورند و اولین محله و اولین مسجدی که میبینند، محلهی افغانیها و مسجد افغانیها باشد؟ گفتند: خیلی هم خوب و بهجا است. ما به منزل علامهی فقید، مرحوم مدرس افغانی رفتیم و با ایشان هم مشورت کردیم. ایشان هم تأیید کردند که بسیار کار خوبی است. محضر آیتالله محقق خراسانی رفتیم و با ایشان هم مشورت کردیم. ایشان هم تأیید کردند. تمام بزرگان افغانی را دیدیم. مرحوم سید عوض، شیخ القبیله بود و مغزش هم برای هدایت قبیله خوب کار میکرد. او گفت: ببینید آقایان، در اینجا یک مشکلی وجود دارد. افغانیهای بیچاره بر اساس ایمان، اعتقاد، اخلاص، عشق و ارادتشان به امام میخواهند اولین محله و اولین مسجدی باشند که از امام دعوت میکنند. حالا اگر امام به مسجد شما آمد، ساواک در این کوچه کمین کرد و یک گلوله به طرف امام شلیک کرد، شما چه میکنید؟ چه کسی جوابگو است؟ گفتم: شیخ ما شما هستید، شما جوابگو هستید. گفت: من با حاج مهدی فنجان - حاج مهدی فنجان شیخ قبیلهی عربهای محله جُدَیده نجف بود و با حاج سید عوض هم رابطهی خیلی دوستانهای داشت - صحبت میکنم، نزد ایشان بروید و ۵-۶ تا اسلحه کلت بگیرید و این را در اختیار جوانانی قرار دهید که تیراندازی و نشانهگیری خوبی بلد باشند. گفتم: حاجآقا، همهی ما نشانهگیری را از وطن یاد گرفتهایم و به قول معروف ما بچهی تیر و تفنگ هستیم.
ما رفتیم و حاجی فنجان هم ۶ تا کلت در اختیار ما قرار داد، ما آمدیم و ۶ جوان را با ۶ موتور انتخاب کردیم. روی موتور دو نفر بودند که یک نفر موتور را میراند و دیگری هم که فرد مسلح بود پشت راننده سوار شود و هر حرکت مشکوک را زیر نظر بگیرد و اگر کوچکترین خطری احساس کرد، بدون مهابا شلیک کند و او را بزند.
ما به بیت حضرت امام رفتیم، رئیس دفتر حضرت امام مرحوم آقای «قرهی» بود که تازه هم تعیین شده بود و اکثراً هم ایشان را نمیشناختند. ابتدا با ایشان صحبت کردیم. بعد آقای دعایی آمد، به ایشان هم گفتیم، ایشان گفت که به محضر امام برویم. با دوستان و همین مجموعه محضر امام رفتیم و از حضرت امام دعوت کردیم که فلان شب به مسجد افغانیها تشریف بیاورید. در جدیده مسجدی بود که معروف به مسجد جامع «حاج محمد ارهکمری» بود. پردههای گوناگون و قالیهای رنگارنگ در مسجد گذاشته بودند، در و دیوار مسجد را چراغانی کرده بودند، خیابان را هم جارو کرده بودند، سبدهای گل گذاشته بودند. حاج حسینی که واقعاً شیخ القبیله بود، عدهای از قصابهای نجف را دیده بود و به آنها گفته بود که در خیابان مسجد صف بکشید و گوسفندانتان هم در دستتان باشد و همین که موتورسواران با حضرت امام وارد کوچه شدند، فوراً گوسفندان را ذبح کنید و در راه امام گوسفند قربانی کنید. ۱۴ تا قصاب با ۱۴ تا شاگرد در این کوچه صف کشیده بودند. گوسفندان هم در آنجا ایستاده بودند. همینکه موتورسواران جلویی وارد کوچه شدند، اینها گوسفندان را خواباندند. حالا برای اینکه خطری امام را تهدید نکند، دو تا مسلح جلوی ماشین امام، دو تا مسلح پشت ماشین امام و دو تا هم در دو طرف ماشین امام بودند که حرکت میکردند. پرچمهای سبز، سرخ، سفید، زرد و انواع و اقسام بود. واقعاً یک جشن فوقالعادهای در جدیده بود که افغانیها بر اساس ایمان، اعتقاد، عشق، اخلاص و ارادتشان به حضرت امام این جشن را برگزار کردند.
ما یک شاعری در نجف داشتیم به نام شیخ «دیدار محقق» که بین خودمان به سلطان الشعراء معروف بود. این بزرگوار خیلی شاعر آنچنانی نبود ولی شعرهایی میگفت که یکی یک متر و یکی هم نیم متر و... امثال اینها را داشت و در شعرهایش خیلی مزاح میکرد. او به استقبال حضرت امام آمده بود و اشعاری خواند، نمیدانستیم که خود امام بزرگترین شاعر و عارف است. این آقای سلطان الشعراء شاه را مسخره کرد و به استهزاء گرفت و به قول ما «بی آب» (یعنی بی آبرو) کرد و هر چه به شعرش آمد به شاه گفت. من که روبهروی حضرت امام ایستاده بودم و مراقب ورود و خروج درب بودم، احساس کردم که امام به شعرهای او تبسمی میکند. این درک را نداشتم که امام خود بزرگترین شاعر است.
بههرحال با سخنرانی و با توزیع شیرینی و دستههای گل از امام چنین استقبالی شد و اولین مردم و اولین مسجد و اولین محلهای که از امام دعوت کرد، محلهی افغانیها، مسجد افغانیها و افغانیهای مومن و مخلصی بودند که امام را هم مجتهد جامع الشرایط میدانستند، هم وارث انبیاء میدانستند، هم امناء الانبیاء میدانستند «العلماء امناء الانبیاء»، «العلماء ورثة الانبیاء اقاموا الحق و دفعوا الباطل» که اکثر علما این قسمت آخر حدیث را نمیخوانند و فکر میکنند که فقط صرفونحو و معانی بیان خواندی و عبا و قبا پوشیدی، عالم میشوی.
امام خمینی سنت تبعیض در شهریه طلاب نجف را تغییر داد
سنت حضرات در نجف این بود که افغانیها و پاکستانیها و هندیها نیم دینار شهریه بگیرند، ایرانیها، عراقیها و لبنانیها یک دینار بگیرند، یعنی تبعیض به معنای واقعی کلمه و عمل غیراسلامی بیّن و واضح و آشکار و ظلم فاحش به این طلبهها بود. این یک سنت غلط در نجف بود.
شهریهی حضرت امام را که در نجف دادند بر همین اساس دادند، افغانی نیم دینار، هندی نیم دینار، پاکستانی نیم دینار، ایرانی، عراقی و لبنانی ۱ دینار. خب این تبعیض بود. اولین ماهی که شهریهی حضرت امام توزیع شد، این چند نفری که عرض کردم، فوراً جلسهی فوقالعاده تشکیل دادیم که؛ امام آمد و باز همین سنت غلط رایج در نجف را تکرار کرد. چه کنیم؟ گفتند که یک نامه بنویسیم. حضرات نامه را گفتند، شهید حسینی، شهید شیخ عبدالحسین اخلاقی، آقای عرفانی و آن دوستمان گفتند و من نوشتم. با یک تعبیر خیلی صریح و واضح، مستدل و منطقی، اما بسیار مؤدبانه نوشتیم که لایق عرضه کردن به محضر حضرت امام باشد. نامه را نوشتیم و امضاء کردیم و محضر حضرت امام رفتیم. وقت گرفتیم و به ملاقات حضرت امام رفتیم. دست امام را بوسیدیم. حضرت امام یک میز کوچکی داشت. صندلی و این تشریفات نبود. یک تشک کوچک، یک میز کوچک بود و حضرت امام پشت آن مینشستند. نامه را دادیم و حضرت امام با دقت خواندند. دقت نظر حضرت امام یک چیز فوقالعاده و معجزهآسا بود. ایشان با دقت خواندند و سرشان را دو بار تکان دادند. شما حضرت امام را ببینید، با آن عظمت، یک مجتهد جامع الشرایط، پیشوای یک ملت که با رکوع امام، ملت ایران رکوع میکردند و با قیام امام، ملت ایران قیام میکردند، فرمودند: حق با شماست، آنچه آقای خلخالی انجام داده اشتباه است و این ظلم فاحش در حق طلبهها است. این مال، مال ما نیست، مال امام زمان(عج) است و ما باید در جای خودش و طبق دستور دین مقدس اسلام به صورت عادلانه توزیع و تقسیم کنیم. از ماه بعد کاملاً این اشتباه اصلاح خواهد شد. خب وعدهی امام وعده بود، از ماه بعد دیدیم که شهریههای همه مساوی بود؛ افغانی ۱ دینار، پاکستانی ۱ دینار، هندی ۱ دینار، عراقی ۱ دینار، ایرانی ۱ دینار، لبنانی ۱ دینار. این شور عجیب و عشق و علاقهی عجیبی را در بین طلاب افغانی، پاکستانی و هندی ایجاد کرد. کسانی که عاشق حضرت امام بودند، عاشقتر و دلباختهتر شدند.
طلاب افغانستان پیشتاز تبلیغ مرجعیت امام خمینی
بعد از فوت مرحوم آیتالله العظمی حکیم که مرجع جهانی تشیع بود، مرجعیت امام مطرح شد. اولین طلابی که کمر را برای تبلیغ مرجعیت حضرت امام بستند همین طلاب افغانی بودند. بنده، آقای عرفانی، شهید اخلاقی و شهید حسینی به افغانستان، هرات، کابل، قندهار، مزار، پاکستان و جاهای دیگر رفتیم. حضرت امام که از عراق به پاریس رفتند، دوستان به من گفتند که؛ گذرنامه و تمام امکانات شما فراهم است و از طرف جمع به پاریس برو. من به پاریس رفتم و در آنجا یک ماه در محضر امام بودم.
یکی از عجایبی که در آنجا دیدم این بود که مسیحی، یهودی و از کشورهای مختلف به دیدار امام میآمدند. از جمله یک شبی «شهید عراقی» به من گفت: آقای موسوی، همشهریهای تو آمدهاند. در فرانسه، جای غربت، جای هجرت... . آن خیمه را به یاد دارید؟ در عکسهای آنجا دیدهاید؟ بیتی که برای حضرت امام گرفته بود، روبهروی آن بود. جلوی خیابان آمدم و دیدم که ۵-۶ زن افغانی هزاره و ۵-۶ مرد افغانی هزاره آمدهاند. زمستان سردی بود، برف در نوفل لوشاتو تا زانو آمده بود، گفتند: همشهری، تو کجا؟ فدایت شوم، تو از ما هستی؟ من را بغل کردند و بوسیدند. بلافاصله به آقای عراقی - خدا رحمتش کند - گفتم ترتیب ملاقات بدهید. مردها را محضر امام بردیم و خانمهایشان را نزد خانم امام بردیم.
کسانی که در افغانستان از مرجعیت حضرت امام برخلاف ارادهی شاه و تبلیغات وسیعی که در آن دوران داشت، حمایت کردند، علمای بزرگ افغانستان بودند. اینهایی که ما به یاد داریم مثلاً مرحوم آیتالله سید احمد عالم بودند که آقای روحانی در نهضت امام خمینی هم از ایشان نام برده است. مرحوم آقای عالم شاگرد مستقیم حضرت امام در زمانی بودند که امام در قم مشغول تدریس بودند. آقای عالم از شاگردان خاص ایشان بود. این یک مسئله است. ایشان از مبلغین طراز اول حضرت امام بودند. مرحوم آیتالله سید عبدالحمید ناصر هم از مبلغین طراز اول حضرت امام بودند. آیتالله صادقی پروانی و اکثریت طلاب جوان، بزرگترین عالم منطقهی ما که خود قطعاً مجتهد بود، بر مبنای اسنادی که الان وجود دارد و ما هم داریم، مرحوم آیتالله رئیس بود. آیتالله رئیس وکیل تام و تمام الاختیار آیتالله العظمی حکیم بود، یعنی در کل مناطق مرکزی شیعهنشین افغانستان، ایشان وکلای آقای حکیم را عزل و نصب میکرد.
بعد از فوت آقای حکیم(ره) وقتی مسئلهی مرجعیت امام مطرح میشود، مرحوم آیتالله رئیس که خود مجتهد مسلّم و قطعی بود، از مرجعیت امام حمایت کرد. طلاب جوان که بلاشک گروه گروه و دسته دسته به افغانستان و پاکستان و اروپا میرفتند. به عنوان نمونه خود بنده برای رساندن پیام امام، اعلامیههای امام، سخنرانیهای امام به فرانسه رفتهام، به آلمان و انگلستان رفتهام، به کشورهای خلیج فارس رفتهام.
نقش مهم طلاب افغانستانی در پخش نامهها و اطلاعیههای امام خمینی
در زمانی که امام در نجف بود و حاج احمد آقا در قم بود، رژیم شاه دهها طلبهی ساواکی و اوقافی را به نجف فرستاده بود که علیه امام و طرفداران امام موضع بگیرند و تبلیغات سوء کنند. این حرفی را که قطعاً دربارهی امام شنیدهاید، من شاهد، حاضر و ناظر این بودهام. واقعاً رفتار امام، «پیامبرگونه» بود. هیچ شعار نیست. وقتی این همه ساواکی و آخوند اوقافی به نجف آمدند که مبارزین را شناسایی کنند و علیه امام تبلیغ کنند، حضرت امام فرمودند: بعد از این نامهها و پیامها توسط طلاب ایرانی به ایران فرستاده نشود، چون شناسایی میشوند، گرفتار میشوند، زندانی و شکنجه میشوند و ممکن است به قتل برسند. خب چه کسی؟ طلاب مؤمن و مبارز افغانی، عراقی، لبنانی، هندی و پاکستانی. اینکه شما فکر میکنید انقلاب را فقط شما ایرانیها به ثمر رساندید کاملاً غلط است.
مرحوم آیتالله عمید زنجانی، داماد آیتالله مرعشی نجفی به خود من فرمودند، گفت: سهم شما افغانیها در پیروزی انقلاب اسلامی ایران از سهم ما ایرانیها به مراتب بیشتر است. گفت من میدانم که شما چه کردهاید.
نامهها، پیامها و سخنرانیهای امام را چه کسی به ایران، هند، پاکستان، افغانستان و اروپا ببرد؟ طلبههای افغانی، مبارزین، مؤمنین، انقلابیون افغانی، پاکستانی و هندی.
اولین کسی که برای این کار انتخاب شد بنده بودم. در جلسهای که مرحوم فرقانی، آقای حسینی و حاجآقا مصطفی در طبقهی پایین بیت امام بودند، برق را خاموش کردند که کسی نبیند نامه به دست چه کسی داده میشود. حاجآقا مصطفی به من گفتند: آقای موسوی، این اولین آزمایش شما است، هم جان خودت را به خطر نیانداز و هم نامه به دست ساواک نیافتد. آیتالله شهید مصطفی خمینی که اگر میماند قطعاً بعد از امام یکی از مراجع بود. گفتم: سعیم را میکنم.
خب من آمدم، حالا چه کنم؟ یک آقایی هست که خدا رحمتش کند، الان پسرش هست، آقای رحیمی صحاف بود، آدم بسیار مؤمنی بود، نزد ایشان رفتم و گفتم: آقا، این نامهها را در جلد کتاب صحافی کنید. گفت: یک طوری درست میکنم که نه تنها ساواک، بلکه هفت جد ساواک هم نتواند بفهمد. یک کتاب ادبیات عربی را برداشتند. از این کتابها بود که ساواک میگفت آخوندی است. نامههای امام را لای جلد صحافی کرد و به دست من داد. خودمان باورمان نمیشد که در این کتاب نامههای حضرت امام قرار داشته باشد. این را آوردیم. از این طرف برداشت ساواک این بود که افغانیها مردم پخمهای هستند، چیزی نمیفهمند و از سیاست نمیفهمند. بچههای افغانی هم که اینها را شنیده بودند، به مرز که میرسیدند، باز خودشان را به دیوانگی میزدند، چرتوپرت میگفتند و کارهایی میکردند که ساواک میگفت: اینها را رها کنیم و بروند، این بندگان خدا مستضعف هستند. صدها نامه، امانت، نوار و کتاب حضرت امام را این طلبههای افغانی آوردند.
خب من نامه را به قم آوردم. چطور این را به دست حاج احمد آقا برسانم؟ بیت امام تحت کنترل ساواک است. خدایا، چه کنم؟! بالأخره کتابها را در مسافرخانه باز کردم و نامهها را درآوردم. به نانوایی سنگگ که الان هم جلوی فیضیه هست رفتم، ۵-۶ تا نان گرفتم و نامهها را لای نان پیچیدم و روی دستم گرفتم، مثل یک دهاتی که تازه وارد شهر شده است. جلوی منزل حضرت امام آمدم. اینها را در مبارزه با پلیس به ما آموخته بودند که وقتی سر نبش میرسید، اینطوری برنگردید نگاه کنید که ساواک میفهمد، همینطوری که میخواهید دور بزنید، حالا زمان نگاه کردن است، نگاه کنید که تعقیب میشوید یا نمیشوید. سر نبش خانهی امام نگاه کردم و دیدم که هیچکسی نیست، ناگهان وارد شدم. حاج احمد آقا - خدا رحمتش کند - و آقا شیخ حسن... - فامیلی ایشان را از خاطر بردهام - با هم نشستهاند و مکاسب جلوی ایشان است و دارند با هم مباحثه میکنند. سلام کردم. احمد آقا برای اولین بار یک ناشناس را میدید. گفت: فرمایشی داشتید؟ گفتم: یک لحظه به این اتاق تشریف بیاورید. درب یکی از اتاقها باز بود. به اتاق که آمد، گفتم: من از نجف آمدهام و این هم نامههای حضرت امام است که تقدیم حضرتعالی کنم. گفت: پس این نانها چیست؟ گفتم: این نانها برای پوشش است که ساواک نفهمد. گفت: من نامهها را به صاحبانش میرسانم، شما کجا میروید؟ گفتم: چند تا نامه برای مشهد دارم، اینها را هم میرسانم. گفت: در برگشت بیا تا حتماً شما را ببینم. بعد اگر آمدی سلام کردی و نشستی من با بیاعتنایی با شما برخورد کردم یعنی نامحرمی در اینجا است. خدا رحمتش کند، تا زمانی که حاج احمد آقا در قم و امام در نجف بود، رابط بین امام و حاج احمد آقا بنده بودم. بعد مرحوم شهید اخلاقی، مرحوم حسینی، مرحوم عرفانی و دوستان دیگر بودند.
حضور جوانان افغانستانی در جبهههای ایران در هیچ جای دنیا سابقه ندارد
ببینید این در دنیا سابقه ندارد، یک ملتی که خودش مهاجر است، خودش خانه ندارد، شغل ندارد، کاسبی ندارد، آواره است، از شر کمونیستها فرار کردهاند و به اینجا آمدهاند، حالا نظام صدامی و حمایت آمریکا و شرق و غرب به انقلاب تازهپای اسلامی حمله کرده است. به من چه ربطی دارد که حمله کرده است؟ من یک مهاجر غریب آواره هستم که نه جا و مکان دارم، نه نان و نه سرپناهی دارم. جمهوری اسلامی ایران أم القرای مسلمین است. اگر أم القرای مسلمین سقوط کند، دیگر برای شیعه نه در افغانستان، نه در عراق، نه در سوریه، نه در لبنان، نه در هند و نه در پاکستان ارزشی نمیماند. مرکز انقلاب اینجا است، مرکز تشیع اینجا است، مرکز فقاهت اینجا است، مرکز اسلام، دین و آیین اینجا است، دفاع از این مرکز و این انقلابی که به رهبری یک فقیه جامع الشرایطی مثل امام به وجود آمده است، بر من واجب است. گروه گروه میروند. ما چند هزار شهید، مجروح، جانباز، قطع نخاعی، اسیر و مفقود دادیم. ۳ هزار شهید در جنگ تحمیلی، ۲ هزار شهید در دفاع از حرم و چند هزار مجروح در این دو جنگ دادیم. همین هفتهی پیش شنیدم، آقای حسینی که از طلبههای افغانستانی قم بود و قبل از سقوط نظام بشار اسد با فاطمیون به سوریه رفته بود، الان مفقود الاثر است. ۲ هزار شهید در آنجا دادیم و ۲ هزار جانباز، مجروح، قطع نخاعی، اسیر، مفقود و کسانی که نقص عضو پیدا کردهاند، دادیم.
در کدام کشور مهاجر یک ملت آواره از کشوری که به آنجا هجرت کرده و نه خانه و نه زندگی و نه کسبوکار دارد، اسلحه میگیرد و به دفاع بلند میشود؟ افغانیهای مؤمن مسلمان معتقد شیعهی پیروِ امام، به خاطر دین، ایمان، اعتقاد و پیرویشان از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(ع) آمدند و این کار را کردند. اما متأسفانه در مجلس شورای اسلامی یک عده نمایندگانی که یا واقعاً بیخبر و غافل هستند و یا واقعاً خائن و مزدور هستند، میگویند که؛ افغانی در اینجا بمب موقتی است. بنده خدای بیخبر غافل از همه جا، چه کسی کوههای کردستان شما را آزاد کرد؟ ژنرال عراقی در مصاحبهاش میگوید: ما شبها با اشباح میجنگیدیم. مجاهدین افغانی روزها در سنگرها میخوابیدند، شبها ناگهان مثل بلای آسمانی بر سر پایگاهها و ایستگاههای ما میریختند و ما را نابود میکردند. چه کسی این کار را میکرد؟ کردستان شما را ما آزاد کردیم.
پسر من متولد اینجا است، بزرگ شدهی اینجا است، به دانشگاه رفته، بالأخره در جنگ تحمیلی حضور داشته، جانباز هم هست و حتی به افغانستان هم رفته و با کمونیستها جنگیده است. ایشان میگفت: ما در آن ایام در کوههای کردستان جرأت نمیکردیم جلو برویم، ولی همشهریهای شما مثل بلا از لای بوتهها پشت سر عراقیها میرفتند و بعد وقتی صدای تفنگشان را میشنیدیم میفهمیدیم که عراقی را زد.
............................
پایان پیام/
نظر شما