به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ آیتالله حاج شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی از علما و اساتید باسابقه حوزه علمیه مشهد و از شاگردان مطرح امام خمینی(ره) و آیتالله خویی(ره) است.
خبرگزاری ابنا در گفتوگویی تفصیلی با این استاد مطرح حوزه علمیه، به دوران کودکی، تحصیل و وقایع و رویدادهای همزمان با حیات ایشان پرداخته است. این گفتوگو از این جهت حائز اهمیت است که آیتالله اشرفی شاهرودی از شاگردان شاخص ایتالله العظمی امام خمینی(ره) در نجف اشرف و آیات و مراجعی همچون آیتالله العظمی خویی، آیتالله العظمی شاهرودی و اساتید برجسته دیگر این مکتب هستند و هماکنون جزو اساتید شاخص و برجسته حوزههای علمیه به شمار میآیند.
ابنا: بسماللهالرحمنالرحیم. در محضر آیتالله حاج شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی هستیم. خیلی خرسندیم که در محضر حضرتعالی هستیم. به عنوان سؤال اول مختصری از زندگی علمی و اجتماعی خودتان و تألیفاتتان بفرمایید
بسماللهالرحمنالرحیم. بنده مصطفی اشرفی، فرزند آیتالله العظمی مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ اشرفی شاهرودی هستم. به حسَب قمری آنطور که پدرم پشت کتاب شریف مرحوم آقای مجلسی، زاد المعاد یادداشت کرده بودند، متولد سحر ۱۹ ماه رمضان ۱۳۵۴ قمری به حسَب آنچه که در شناسنامه هست، ۱۲ دیماه ۱۳۱۴ شمسی هستم. البته ظاهراً از نظر قمری درست است ولی از نظر شمسی یک مقداری دیرتر شناسنامه برای من صادر شده است.
بعد از اینکه داستان مسجد گوهرشاد پیشامد کرده بود، پدر بزرگوارم قبل از آن به مشهد مشرف شده بودند و خانواده هم در مشهد مستقر شدند، بنده در مشهد در سحر رمضان ۱۳۵۴، روز نوزدهم ماه مبارک رمضان به دنیا آمدم. بعد از واقعهی مسجد گوهرشاد و زندانی شدن ایشان در تهران، ایشان را الزام کردند که باید به مسقط الرأسشان برگردند، ایشان هم مدتی در روستایی که در آنجا به دنیا آمده بودند، ساکن شدند. بعد مردم شاهرود ایشان را از آن روستا به شهر شاهرود آوردند و مستقر شدند.
بنابراین نشو و نمای ما تا سال ۱۳۲۳ شمسی در همان شاهرود بود که در این دوران توانستم ششم ابتدایی را بگیرم. بعد وارد حوزهی علمیهی شاهرود شدم. در آن زمان به حوزهی مدرسهی بازار معروف بود. در آنجا بودم، دو سال در آنجا به تحصیلات مقدمات ادامه دادم، بعد از دو سال از شاهرود به حوزهی علمیهی مشهد منتقل شدم. از سال ۱۳۲۹ شمسی در مشهد مستقر شدیم و تا سال ۱۳۳۶ شمسی در حوزهی علمیهی مشهد مقدمات و سطوح عالی تمام شد تا به درس خارج مرحوم آیتالله العظمی میلانی رسیدیم، ۱.۵ سال هم در درس ایشان شرکت داشتم. در این ۷ سالی که در مشهد بودم موفق شدم که دیپلم تمام هم بگیرم. آن زمان داوطلبانه، سوم متوسطه بود، بعد پنجم متوسطه بود، بعد ششم متوسطه بود، همزمان با درسهای حوزه توانستم دیپلم تمام هم در مشهد مقدس بگیرم.
در سال ۱۳۳۵ هم ازدواج کردم. یک سال از ازدواجم گذشته بود که در سال ۱۳۳۶ مجرداً با برادرم به حوزهی علمیهی نجف اشرف رفتم که در نجف اشرف مستقر شدیم، یک سال مجرد بودیم و در مدرسهی قوام سکنی کردیم. من همان شبهای اول درس آیتالله العظمی خویی را پسندیدم، روز هم به درس مرحوم آقای شاهرودی و مرحوم آقا شیخ حسین حلی میرفتم. این مسیر تحصیل من در درسهای خارج بود. تا اینکه مرحوم امام آمدند و در نجف مستقر شدند که ظاهراً سال ۱۳۴۳ بود. بعد از ۳-۴ ماهی که درس ایشان هم گذشت، من هم در درس ایشان شرکت کردم. و درس من به درس مرحوم آیتالله شاهرودی، آیتالله حلی، و مرحوم امام، و شبها هم که درس مرحوم استاد آیتالله خویی منحصر شد. بعداً به جای درس مرحوم آیتالله شاهرودی هم در درس مرحوم استاد آقای خویی رفتم. صبح و شام در درس ایشان شرکت میکردم. بعد از درس صبح ایشان شرکت در درس مرحوم امام را داشتم.
چون مرحوم امام خیلی دوست داشت که در درس ایشان صحبت شود، اشکال و استشکال شود، بنده هم به خاطر محبت ایشان و بلکه اصرار ایشان به اینکه من در بین درس صحبت کنم، همیشه در اکثر روزها مستشکل درس ایشان بودم و بین ما و ایشان در مسائل علمی و بین درس خیلی رد و بدل میشد به طوری که من را به عنوان مستشکل وحید درس مرحوم امام معرفی کردند. این مسئله تا سال ۱۳۵۳ شمسی ادامه داشت، یعنی ۱۷-۱۸ سال پای دروس بزرگان نجف زانو زدم، حتی مرحوم آقای حکیم هم کمتر درس میگفت، اما برههای از زمان در درس ایشان هم شرکت کردم.
تقریباً اساتید ما در مشهد در ادبیات مرحوم شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری بود، در سطوح هم مرحوم آقا میرزا احمد مدرس بود و یک مقداری از قوانین هم نزد مرحوم آقای کجوری خواندیم، بعد در درس استاد بزرگ حوزهی علمیهی مشهد مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی شرکت کردیم و مقداری هم در درس آقا شیخ کاظم دامغانی شرکت کردم و بعد به پایهی درس مرحوم آیتالله میلانی رسیدم. یک سال و نیم هم در درس ایشان شرکت کردم که بعد به نجف اشرف مشرف شدم.
پس اساتید ما بدین منوال بودند، ادبیات اول که در شاهرود نزد شیخ محمد مفیدی و شیخ علی علینژاد بودم، بعد به مشهد آمدم و در درس مرحوم میرزا احمد مدرس یزدی و مرحوم آقا شیخ کاظم دامغانی و مرحوم آیتالله آقا شیخ هاشم قزوینی که مدرس بسیار مربی و ملا و دانشمندی بود، تا درس آقای میلانی رسیدیم که عرض کردم در این مدت اقامتم در مشهد مقدس موفق به اخذ دیپلم تمام هم شدم.
در سال ۱۳۳۶ شمسی به نجف اشرف رفتم، یک سال مجرد بودیم و بعد برگشتیم و با خانواده به نجف اشرف رفتیم و مستقر شدم. در طول ۱۷-۱۸ سالی که در نجف هم بودم در دروس مرحوم آیتالله شاهرودی، آقا شیخ حسین حلی، مرحوم آیتالله حکیم گاهی که درس میفرمودند، مرحوم آیتالله العظمی خویی که فقه و اصول و مقدار زیادی در درس ایشان بودم و بعد هم که مرحوم امام تشریف آوردند و کتاب البیع را شروع کردند، در درس امام هم بودم تا سال ۱۳۵۳ که به ایران مهاجرت کردیم و در شاهرود مستقر شدم و در خدمت پدر بزرگوارم بودم. چند ماهی که از توقف ما در شاهرود گذشت ایشان به دار بقاء رحلت کردند، با اصرار حوزهی علمیهی شاهرود و مردم تا سال ۱۳۶۳ شمسی در شاهرود ماندم. در ملاقاتی که در اسفندماه ۱۳۶۲ با مرحوم امام در تهران داشتم، ایشان باز امر فرمودند که بیخود در شاهرود ماندی، به قم بروید وگرنه حداقل به مشهد بروید. من هم استخاره کردم و با بعضی از بزرگان مشورت کردم و گفتند که در مشهد نیاز به وجود شما بیشتر است، گرچه شب بعد آیتالله وحید با من تماس گرفتند که بهتر است به قم بیایید.
بالأخره من در این شهر مقدس در جوار مولانا ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهالسلام مستقر شدم. در طول این مدتی هم که من تقریباً از سال ۱۳۶۳ شمسی در مشهد مستقر شدم در سطوح عالیه مکاسب و رسائل و کفایه و اینها را شروع کردم تا بعد کمکم نوبت درس خارج شد و درس خارج را شروع کردم و لایزال تا الان به مقدار تمکن خودم یکی، دو دوره درس اصول گفتهام و درس فقه را هم از ابواب مختلف شروع کردهام و صلاة مسافر و کل صلاة و بعد زکات و خمس و اینها را تدریس کردهام تا الان که بحث طهارت است و چند سالی است که در کتاب طهارت در حضور طلاب عزیز مشغول هستیم. ضمناً در مسائل مستحدثه مانند مرگ مغزی و پیوند اعضاء و تغییر جنسیت و مسائل بانکی و نظائر آنها مبسوطاً درس گفتم که نظرم در کتاب زکات بر وجوب زکات در وجوه رائجه روز شد، و خودم به آن عمل میکنم الحمدلله. و در طول این مدتی که من در مشهد مستقر شدم به پیشنهاد فضلای درس مرکزی هم برای تحقیقات علوم دینیه ساختیم.
بعد از سال ۱۳۹۴ هم تهاجم شدید وهابیت را مخصوصاً در شرق کشور دیدیم و وظیفهی شرعی خودمان تشخیص دادیم که از سال ۱۳۹۴ هم اعزام مبلغ به اطراف مشهد و کل استان خراسان داریم، مخصوصاً مناطق تلفیقی که بچههای خودمان را از انحراف هم حفظ کنیم و هم بتوانیم در مقابل مبلغان وهابیت انشاءالله قدمهای خوبی در حفظ مذهب شیعه برداریم و بحمدالله در طول سال ۵ بار این اعزام مبلغان به اطراف انجام میشود تا الان که در محضر شما هستیم. البته من کوششهای فراوانی کردم که سطح علمی دانش فضلای مشهد و طلاب مشهد را بالا ببرم و در اثر همین علاوه بر درسهای خودم شبهای پنجشنبه جلساتی از فضلا و مباحث بزرگ علمی داشتیم، علاوه بر آن هم در ایام ماه رمضان مرتباً از اعلام و فضلای قم و غیر قم و حتی از اصفهان یک استاد فیزیکی را دعوت کردیم که در همه گونه مباحث علمی به درد بخور برای مذهب و دین سنگ تمام بگذاریم و طلاب عزیز بهرهمند شوند و خود من هم معمولاً در این جلسات شرکت میکنم و تا الان این برنامهی زندگی ما بدین منوال ادامه داشته و دارد و امیدواریم که این خدمات علمی ما و دفاع از مذهب شیعه مورد رضای ولیعصر ارواحنا فداه قرار گیرد.
ابنا: به مرحوم والدتان، آیتالله حاج آقا بزرگ اشرفی شاهرودی اشاره فرمودید، مقداری از ویژگیهای ایشان و همچنین موقوفاتی که از ایشان به یادگارمانده است را برای ما بیان بفرمایید
با کمال تأسف در دوران شاه غصب موقوفات خیلی زیاد شد، به طوری که حتی بعضی از خائنین وقفنامهها را آتش میزدند و موقوفات را تملک میکردند و سند به نام شخص خودشان یا امثال ایشان میگرفتند. پدر بزرگوار ما به خاطر اینکه از احفاد مرحوم شیخ ملا عباس از شاگردان مرحوم صاحب جواهر بوده و در همان منطقهی خودشان که هزارجریب مازندران بود، مستقر شد، به دعوت مردم بسطام از آنجا مهاجرت میکند و در بسطام ساکن میشود. مدرسهای به نام مدرسهی شاهرخیه در آن بسطام بوده که بانی آن هم شاهرخمیرزا ویا وزیر او بوده است. آن مدرسه را جد اعلای من به دست میگیرند و درس و بحثهای عمیق علمی را مخصوصاً در فقه و اصول شروع میکنند. در آن زمان شخصی به نام محمدعلی بیگ موقوفات فراوانی را بر حوزهی علمیهی بسطام وقف میکند و متولی آن را جدّ اعلای ما که از مازندران به بسطام مهاجرت کرده بود، به نام شیخ ملا عباس قرار داده و بعد هم متولی نسل ایشان بودند تا به دست مرحوم پدرمان رسید.
در زمان پدرمان هم آنچه که توانست از موقوفات حفظ کند آنها را حفظ کردند و مقدار مختصر درآمدی که داشت بین همان طلاب معدودی که در همان مدرسهی شاهرخیه بودند تقسیم میکردند، اما بعد از انقلاب به برکت پیروزی انقلاب من توانستم موقوفات فراوانی که در زمان شاه غصب شده بود را برگرداندم، به طوری که مدتی قبل که خدمت آیة الله خامنهای هم بودم گفتم که آن موقوفات را الحمدلله به ۲۰۰ برابر رساندم که البته الان دایرهی موقوفات خیلی وسیع شده است. تنها موقوفاتی که در دست مرحوم پدرمان (رضوان الله علیه) بود مختصر موقوفاتی بود در آن مسجدی که در شاهرود اقامهی جماعت میکردند و مقداری هم در اطراف شاهرود بود که بالأخره مرحوم پدرمان آنها را هم مقداری احیاء کردند، اما من بعد از پیروزی انقلاب توانستم از دست آن غاصبینی که در زمان شاه غصب کرده بودند و سندها را به نام خودشان زده بودند و حتی نام روستاها را عوض کرده بودند و سندها را تغییر داده بودند، توانستم بحمدلله آنها را احیاء کنم.
اخیراً توانستم ۶۱۶ هکتار از اراضی یک روستایی به نام روستای امیریه که در اصل به نام کلاتهی رحمتآباد بود و خاندان امیر اعظم قاجار به نام امیریه تغییر داده بودند، توانستم ۶۱۶ هکتار هم از اراضی آنجا بگیرم غیر از اینکه ۱۴ هکتار یک جا، ۱۸ هکتار یک جا، ۱۲ هکتار یک جا، در مواضع مختلفی و همچنین یک شبانهروز آب قنات بسیار مهمی بود. الحمدلله توانستم به برکت پیروزی انقلاب اینها را زنده کنم. غیر از اینکه گاهی درآمدها بهتر شده بود و چند تا واحدهای مختلف هم در شاهرود خریدم و برای همان مدرسهی شاهرخیهی بسطام وقف کردم.
ابنا: جنابعالی درخلال صحبتهایتان فرمودید که مقداری از این موقوفات برای طلاب و تامین معاش زندگانی آنها بوده است، آیا به نظر حضرتعالی این موقوفات و یا موقوفات دیگری که برای طلاب هست و شما از آنها اطلاع دارید به تنهایی کفاف معیشت طلاب را میدهد؟
سؤال خوبی کردید، من مدتی قبل در تهران بودم و ملاقاتی هم خدمت آیتالله العظمی خامنهای داشتیم و دو نفری صحبت کردیم. من در آنجا همین را به ایشان عرض کردم. با کمال أسف موقوفات حوزههای علمیه غالباً یا از بین رفته و یا به ثمن بسیار بخسی به مستأجرین داده میشود. بعد هم تازه آنچه که بعد حاصل میشود به حسب آنچه که من تحقیق کردم ۲۸ درصد از آن به حوزهها داده میشود، بقیه را سازمان اوقاف به عناوین مختلف نگه میدارد که این یک فاجعهی بزرگی است. وقتی من خدمت ایشان عرض کردم، ایشان تعجب کردند و بعد بنا شد که اگر بشود هیئتی را مأذون کنند که دست ادارهی اوقاف از موقوفات حوزهها کوتاه شود و بتوانند انشاءالله این موقوفات حوزهها را احیاء کنند.
این موقوفات در تمام اطراف ایران هر جایی حوزهی علمیه بوده وجود داشته است. حتی مدیر حوزهی علمیهی مشهد ما، حاج آقای خیاط میفرمود: یک روستایی در اطراف بیرجند است که مدرسهای داشته که موقوفات آن میتواند تمام حوزههای حوزهی علمیهی بیرجند را اداره کند. یعنی اگر بنا باشد که موقوفات حوزههای علمیه در سراسر کشور به راستی زنده شود، من فکر میکنم کاملاً کافی باشد. مثلاً در تهران شما میبینید که مدرسهی صدر تهران که کنار مسجد شاه است، چقدر موقوفات دارد که شاید کمتر از یکصدم از عواید این موقوفات به دست متولی برسد اگر متولی هم برساند، یا مدرسهی مروی و یا یک مدرسهای به نام ایلچی که وقتی بنده به تهران رفته بودم به درخواست مدرسین و طلابشان به آنجا رفتم، چقدر مغازههای فراوانی در اطراف همان مدرسه وقف بر مدرسه است که متأسفانه یا اجاره نمیدهند و یا غصب شده است.
این مصیبت در سراسر کشور هست. من توانستم یک موقوفهی محمدعلی بیگ را فقط در مدرسهی شاهرخیهی بسطام را احیاء کنم، عرض کردم بدون مبالغه منافع را به ۲۰۰-۳۰۰ برابر زمان پدرم رساندم. در زمان پدرم ۲۵ تا ۵۰ هزار تومان در سال میدادند، الان آنچه که من در دست دارم هر ماه ۲۰۰ میلیون تومان به حوزهی آنجا میرسد غیر از اینکه ۶۱۶ هکتار زمین را هم برای دو تا مدرسهی آنجا و یک مدرسه هم در شاهرود گرفتم.
مسلّم است که اگر موقوفات حوزههای علمیه به درستی و آنطوری که حقش هست و وظیفهی شرعی متولی است بگیرد و به دست بسپرد قاعدتاً میتواند کافی باشد. همینجا در مشهد مدرسهای به نام مدرسهی عباس قلیخان است، وقفنامهی آن را نزد من آوردند، تعجب کردم، این وقفنامه میتواند یقیناً بخش مهمی از حوزهی علمیهی مشهد را اداره کند، غیر از موقوفاتی که در مشهد و اطراف مشهد دارد، یک وقفنامهای دیدم که حتی در هرات موقوفاتی دارد، با کمال تاسف این فاجعه واقع شده که به خاطر آن دوران رضاشاه و تسلط خانوادههای قاجار و غاصبان دیگری که متأسفانه زیاد بودند و متأسفانه دین در بین مردم حاکم نیست، مخصوصاً آنطوری که من بررسی کردم غالباً تازه کسانی هم که معتقد به وقف بودن محل تصرفشان هستند کأنه خودشان را از موقوف علیهم ذیحقتر میدانند. میگویند: ما هستیم که اینجا را زنده کردیم و نگه داشتیم و فلان کردیم.
بهعنوان مثال در بازار شاهرود ما که سرقفلی هر دکانش چندمیلیارد است، ماهی ۱۰۰ تا تک تومانی اجاره میدادند. از این قبیل الی ماشاءالله است. خود ادارهی اوقاف هم مصیبتی شده است. به جای اینکه موقوفات را احیاء کند، احیاء که نمیکند بماند، آن مقداری هم که هست باز به قول خودشان ۲۸ درصدش را میدهند. اینجا رئیس ادارهی اوقاف گفت: نه حاجآقا، ما ۳۲ درصد میدهیم. یعنی ۶۸ درصدش را نمیدهند. من نمیدانم، الان هم خدمت آیتالله خامنهای عرض کردم که هیچ راهی نمانده، الّا اینکه ایشان واقعاً جدی وارد شوند و بالأخره این موقوفات احیاء شود.
الان در اثر فقر و کمبودی که طلاب ما دارند خارج میشوند، حتی سرباز میشوند و یا در آموزشوپرورش میروند و یا احیاناً با کمال کمسوادی قاضی میشوند و یا اصلاً رها میکنند و رانندگی میکنند و اسنپ میشوند. این واقعاً فاجعهی بزرگی است، زیرا این مذهب تا ۱۴ قرن به برکت همین حوزههای علمیه باقی مانده و اگر این حوزههای علمیه این وضعی که در این چند سال دارد را داشته باشد، مخصوصاً در مشهد که من خبر دارم، واقعاً خطر بسیار بزرگی برای انحلال حوزههای علمیه است. خیلی از شهرستانها که منحل شدهاند، میترسم که خدایی ناخواسته ضربهای به حوزههای علمیهی مشهد و قم هم وارد شود و طلاب ما آن تعهداتی که در سابق علما داشتند ندارند، چون بالأخره عامل فقر بدچیزی است.
ابنا: اگر اجازه بدهید به زمان حضور حضرتعالی در شهر نجف برگردیم، به بعضی از اساتید حوزهی علمیهی نجف از جمله آیات عظام امام خمینی، خویی و شاهرودی اشاره کردید، از ویژگیهای علمی دروس این بزرگواران و همچنین مستشکلین دروس این علمای فقید برای ما بیان بفرمایید و همچنین بفرمایید آیا از شاگردان آیتالله خویی افرادی هم در درس مرحوم امام خمینی شرکت میکردند؟ آیا ازشاگردان مرحوم امام خمینی هم افرادی درس آیتالله خویی شرکت میکردند؟ اگر اسامی آن شاگردان را به خاطر دارید بیان بفرمایید و در انتها بفرمایید رابطهی مرحوم امام خمینی و آیتالله خویی چگونه بود؟
اساساً سبک برخورد علمای نجف با علمای قم یک مقداری متفاوت بود. در نجف معمولاً همان اساتید بزرگ و مراجع هم با طلاب تقریباً رفیق بودند، یعنی مأنوس بودند، مینشستند و به قول طلبهها گعده میکردند، ولی قم یک مقداری حالت تقبض بیشتری داشت و مراجع خیلی با طلاب زیاد در تماس آنطوری نبودند. مرحوم امام هم در بین همه این حالت را داشت که خیلی آدم بسیار کمحرف در مجالس بود. خیلی خیلی کم صحبت میکرد و به قول ما طلبهها ایشان مقبّض بودند، اینطور نبود که بتوان با ایشان دوستانه برخورد کرد، با آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) دوستانه برخورد میکردیم، با مرحوم آقای شاهرودی هم همینطور بود. ایشان مرد خیلی افتادهای بود و داستانها و قضایای زیادی را نقل میکرد ولی مرحوم امام اینطوری نبود. این بستگی به منش هر کسی دارد، منش بعضی مقبضانه است و منش بعضی هم دوستانه، رفاقتی و فلان است. این دخلی به مسائل علمی ندارد. مرحوم آقای خویی و مرحوم امام خمینی قدس سره هر دو مدرس بزرگ بودند، هر دو مرجع بودند و هر دو هم ساکن نجف بودند.
مرحوم آقای خویی بیشتر با طلبهها انس داشتند و صحبت میکردند. مرحوم اماv آدم بسیار کمصحبت و کمحرفی بودند و در مجالس هم اهل شوخی و کذا نبودند، درسی میگفتند و طلاب هم شرکت میکردند. البته جمعی از طلاب نجف از شاگردان آقای خویی خوب بودند، مثلاً بنده بودم، اخوی من بود، مرحوم آقا سید عباس خاتم یزدی بود، تعداد زیادی بودند که هم به درس مرحوم آقای خویی و هم به درس مرحوم امام میآمدند، اسامی همه را به یاد ندارم ولی بودند که مشترکاً به هر دو درس میآمدند. سلیقهی بعضی هم درسهای خاصی بود. خوشبختانه در آخوندی مخصوصاً در درسهای بالا الزامی نیست، هر طلبه هر درسی را پسندید در همان درس شرکت میکند. مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی (رضوان الله تعالی علیه) بود که همین آقای وحید در درس ایشان شرکت میکردند. گرچه آقای وحید به درس آقای خویی هم میآمدند. آقا سید علی سیستانی در درس مرحوم آیتالله خویی بودند و گاهی هم اوایل به درس مرحوم آقای شاهرودی رفته بود ولی در درس مرحوم امام نبودند. اینها مختلف است. خوشبختانه حُسن حوزههای علمیه آزادی در انتخاب استاد است. اساتید متعددی بودند، هر طلبهای هر استادی را میپسندید و با شرایطش همراه بود، در درس او شرکت میکرد.
ابنا: از مستشکلین درس آیتالله خویی برای ما بفرمایید.
مرحوم آقای خویی(ره) در درس به هیچ وجه حاضر به اشکال نبود، چون مدت درس ایشان ۳۰-۳۵ دقیقه بیشتر طول نمیکشید و میفرمود که اگر کسی حرفی دارد بعد از درس یا به منزل بیاید و یا مثلاً وقتی در مدرس هستم صحبت کند. ولی مرحوم امام بالعکس اصرار داشت که درس با اشکال و استشکال برگزار شود، حتی یک روزی که بین من و ایشان کمی طول کشید و مشاجره شد و من چند روزی ساکت بودم، ایشان فرمود: چرا شما ساکت هستید؟ گفتم: من آن روز بیاختیار یک کلمهای عرض کردم و فکر کردم شاید خدایی ناخواسته اهانتی بوده است والله قصد اهانتی نبود، بیاختیار از زبانم درآمد که به شما عرض کردم: «گوش کن!». بعد ایشان اصرار کرد که؛ باید صحبت کنی. فردا هم در درس گفت: مگر اینجا روضهخوانی است که یک کسی روضه بخواند و دیگران گوش کنند؟ اینجا جای بحث است. بعد فرمود: درس میرزای شیرازی ۳-۴ ساعت طول میکشید. طلبهها صحبت میکردند، خود ایشان هم سرانجام در انتها رأیی را انتخاب میکرد و حل میکرد.
طریق العلما؛ ایام اربعین ۱۳۴۸ شمسی/ از راست: آیتالله سید حسن مرتضوی شاهرودی، مرحوم آیتالله شیخ ابوالقاسم روحانی، آیتالله شیخ مصطفی اشرفی شاهرودی
ابنا: در زمانی که حضرتعالی در شهر نجف حضور داشتید نوع عزاداری علما در آن جا به چه صورت بود. آیا حزب بعث در عزاداریهایی که توسط علما و شیعیان برای اهل بیت انجام میشد، مداخله و محدودیت ایجاد میکرد؟ همچنین بفرمایید که پیادهروی اربعین در ایام حضور حضرتعالی در کشور عراق و شهر نجف به چه صورت بود؟ چه علمایی در این پیادهروی معنوی شرکت میکردند؟ مسیرها چگونه بود و به طور کلی دیدگاه حزب بعث نسبت به این پیادهرویها در اربعین به چه صورت بود؟ آیا حزب بعث خلل یا محدودیتی در این راستا ایجاد میکرد؟
بعثیها - خدا لعنتشان کند - برههای بیشتر مسلط نبودند، نمیدانم از چه زمانی آمدند. قبل از آنها حکومت در دست خاندان شریف حسین بود، سپس عراق به دست فرزند وی یعنی فیصل (ملک فیصل اول) رسید. بنده دو سالی هم زمان ملک فیصل دوم را درک کردم، بعد عبدالکریم قاسم آمد، بعد قاسم هم در اصل شیعه بود و اگرچه کُرد بود، اما مجالس کاملاً ادامه داشت. زمانی که بعثیها مسلط شدند که کمکم قدرت آنها خیلی بالا گرفت و مبنای آنها بر ارهاب و ارعاب به قول خودشان بود و کشتن مردم هم خیلی برای آنها آسان بود، کمکم این شعائر حسینی علیه السلام کمرنگ شد تا اینکه بعد از اینکه ما از نجف آمدیم، شنیدم که حتی از مجالس عزا هم منع میکردند، از دستهجات هم منع میکردند. صدام خیلی نانجیب بود و در آن زمان سنّیها مسلط شده بودند و درصدد برداشتن تمام آثار شیعه بودند، حتی فراموش نمیکنم که زیاد به طلبهها متعرض میشدند.
یک شبی مرحوم آقای خویی من را خدمت امام فرستاد که راهحلی برای جلوگیری از مهاجرت طلبهها و یا جلوگیری از زندانی کردن آنها پیدا کنیم. زیاد طلبهها را میگرفتند و زندانی میکردند و هیچ خبری از آنها نمیشد و بعد آنها را اعدام میکردند. آن زمان خیلی اختناق در اعلی مرتبه بر حوزههای علمیه و حوزهی علمیهی نجف سایه افکنده بود و مشکلات زیاد بود و مجالس عزاداری را هم قهراً نانجیبها تعطیل کرده بودند و پیادهروی هم ممنوع بود. اما آن زمانی که قبل از این بود که پیادهرویها معمول بود، مراجعی که پیرمرد بودند غالباً در پیادهروی شرکت نمیکردند. من قبلاً شنیدهام که مرحوم آقای شاهرودی چند سفری پیاده رفته بود اما از آقای خویی یا مرحوم امام پیادهروی نشنیده و ندیدم. البته طلاب میرفتند و پیادهروی میکردند. در ایام زیارتی مخصوص امام حسین علیه السلام معمولاً از چند روز قبل درسها تعطیل میشد و طلبهها سیلآسا میرفتند. اربعین به این صورتی که الان در این چند سال متعارف شده ابداً نبود، مثل سایر پیادهرویها بود که جمعیتی برای پیادهروی میرفتند. اما این وضعیتی که الحمدلله در این چند سال پیشامد کرده است، این به این وضع اصلاً سابقه نداشت. الان حداکثر چند سالی است که اینطوری شده است، اما زمانی که ما بودیم اربعین مثل سایر ایام... .
حزب بعث جلوگیری می کرد. اواخرش اصلاً از اصل پیادهروی جلوگیری میکرد، هر کسی که پیادهروی میکرد او را میگرفتند. در اواخر بعثیها اختناق بالا بود و کسی جرأت نمیکرد که پیادهروی کند.
ابنا: رابطهی حضرتعالی با مرحوم امام خمینی چه در عراق و چه در ایران به چه صورت بود؟ رابطه جنابعالی با مقام معظم رهبری چگونه است؟
بنده از مشهد مستقیم به نجف رفتم و به قم نرفتم. آن زمانی که مرحوم امام و حتی آیت الله بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) و بزرگان قم بودند، آن زمان اصلاً به قم نرفتم، از مشهد و درس مرحوم آقای میلانی(ره) مستقیم به نجف رفتم و در درسهای نجف شرکت کردم و لذا خبری هم از مدرسین قم و مخصوصاً از مرحوم آقای بروجردی نداشتم که غبطه هم میخورم که ای کاش میرفتم و پای درس ایشان زانو میزدم. مرحوم آقای بروجردی از نظر بحث رجال و اسناد روایات و غیر ذلک خصوصیاتی داشت که کمتر از علمای دیگر داشتند.
من بعد که به درس مرحوم امام رفتم، چون مستشکل وحید درس مرحوم امام بودم، ایشان خیلی نسبت به من عنایت خاصی داشت، حتی اگر من برای کسی اجازه میخواستم صادر میکردند، حتی مدتی اجازات به افراد را منع کردند ولی به من فرمود که اگر شما بخواهید در عین حال چشم، انجام میدهم. من برای دیگران اجازه میگرفتم نه برای خودم، چون در نجف بودم. بعد هم که مرحوم امام به ایران تشریف آوردند با همان دید احترام نسبت به من نگاه میکردند و محبت فوقالعادهای داشتند.
آن زمانی که من در مشهد بودم، آیتالله خامنهای جوان بود و دنبال پدرشان خیلی مؤدبانه پیوستند، ملازم پدرش بود. به یاد دارم که ما در درس خارج مرحوم آقای میلانی بودیم که پدر ایشان هم در مشهد و مخصوصاً در بین بازار خیلی موجه بود.
ابنا: آیتالله حاج سیدجواد خامنهای
بله، آقا سید جواد. من میدیدم که خب چند تا برادر دیگر هم هستند، اما ایشان در بین برادران پیوسته ملازم پدرش بود که سؤال کردم نام ایشان چیست؟ گفتند: سید علی. گفتم: چه درسی میخواند؟ آن زمان گفتند: لمعه میخواند. آن زمان من در درس مرحوم آقای میلانی بودم. آن احترام فراوان و فداکاری نسبت به پدر بزرگوارشان و بالأخره اینکه از هوش خوبی هم برخوردار بودند. البته من با ایشان مباحثهی علمی نکردم ولی معلوم بود که از هوش خوبی هم برخوردار بودند الحمدلله، خب توانست این مقام علمی را هم کسب کند که به برکت همان دعای پدر و خدمت به پدر بود. من در دوران طلبگی با ایشان تماسی نداشتم و بعد هم که مسئلهی انقلاب شد و باز هم خیلی تماس زیادی با ایشان نداشتم. اما ایشان وقتی به مشهد تشریف میآورند، ما به دیدن ایشان میرویم، احیاناً به تهران که رفتهام به دیدن ایشان رفتهام. چنین رابطهای داریم. سید بزرگواری است و الحمدلله قرعه به نام ایشان افتاده و رهبری کشور را هم به دست گرفتهاند و امیدواریم که انشاءالله مورد عنایت ولیعصر ارواحنا فداه قرار گرفته باشند.
ابنا: اساتید مهم درسی و علمی حوزه علمیه مشهد، چه قبل از آنکه حضرتعالی جهت تحصیل به شهر نجف هجرت کنید و چه پس از بازگشتتان به مشهد باز گشتید، مخصوصا دراوایل بازگشت و حضورتان در مشهد، چه بزرگان و علمایی بودند؟
آن زمانی که ما در اینجا طلبه بودیم، در رأس مدرسین مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی بود که بسیار خوشبیان، بسیار عمیق و زیبا حرف میزد. آن زمان مرحوم آقا شیخ کاظم دامغانی هم بود. در دورههایی مرحوم آقا میرزا احمد مدرس هم بودند. این سه نفر تقریباً در بین اساتید رکن بودند. اساتید دیگری هم در ردیفهای بعد بودند. در ادبیات مرحوم آقای شیخ محمدتقی ادیب بود. در سطوح مرحوم آقای کجوری بود، یک آقایی به نام آقای رضوی بودند. افرادی بودند که من با همه هم آشنا نبودم ولی بالأخره جمعی از فضلا بودند.
مرحوم آقا میرزا احمد کفایی هم تشریف داشتند و درس خوبی هم میگفتند، منتها متأسفانه من در درس ایشان شرکت نکردم. مرحوم آقا میرزا احمد کفایی مرد ملایی بود، شاگرد پسر مرحوم آقای آخوند هم بود و شخصیت خیلی بزرگواری هم بودند که متأسفانه خیلی هم مورد تهاجم قرار گرفتند ولی بالأخره بزرگواری بود که بعد ایشان... .
من نزد مرحوم آقای فقیه سبزواری کفایه را خواندم. اینها شخصیتهای آن زمان بودند.
الان هم افرادی که در حوزهی علمیهی مشهد هستند خب بنده هستم، آقای مرتضوی و آقای رضازاده هستند، آقایان دیگر آقا سید محسن حسینی فقیه و آقای درایتی و یک سید بزرگوار دیگری هم هست به نام حاج آقای تبادکانی و آقازادههای آقای مروارید هستند. اینها فضلایی هستند که فعلاً هستند.
ابنا: اوایلی هم که شما از عراق به ایران تشریف آوردید آیا آیتالله حاج سیدعبدالله شیرازی هم در مشهدحضور داشتند؟
بله، فراموش کرده بودم. آیتالله شیرازی هم بودند. بعد از تسفیر ایرانیان از عراق، آقا سید عبدالله شیرازی از آنجا آمد و در همین مشهد مقدس مستقر شد، ایشان هم از مراجع بودند، رضوان الله تعالی علیه.
ابنا: جنابعالی خدمات عام المنفعهای از جمله ساخت زائرسرای بین راهی برای زائران حرم امام رضا(ع) در کارنامه خویش دارید، مقداری از تاریخچهی این زائرسرا و همچنین خدمات دیگری که حضرتعالی برای شیعیان و زائران انجام دادهاید بفرمایید.
آن چند صباحی که در شاهرود بودم، اولین کار این بود که یک ایستگاه زدیم. مردم مستمند نمیتوانستند برای کارهای پزشکی به دکتر مراجعه کنند، آنها حتی پول ویزیت یا دارو نداشتند، اولین کاری که کردم این بود که یک درمانگاهی برای ضعفا تشکیل دادم. بعد درمانگاه یک مقداری بالا گرفت، برای پشتوانهی مالی آنجا بین دو تا باند یک جایگاه پمپ بنزینی درست کردیم که منافع آن به این مرکز برگردد که بتواند ادامه دهد. بعد کمکم آن جایگاه تبدیل به یک مجتمع رفاهی - عبادی تبدیل شد که مسجدی به نام مرحوم امام خمینی(ره) ساختیم، زائرسرا ایجاد کردیم، در حدود ۳۰-۴۰ تا اتاق برای زوار است، فضای سبز ایجاد کردیم و حتی اسباب بازی برای بچهها درست کردیم.
بنابراین الان خدماتی که من در شاهرود انجام دادهام، غیر از احیای موقوفات، ۱۰ سالی هم که برای مدرسهی بازار تدریس میکردم و آنجا را هم احیاء کردم، بسیاری از موقوفات را هم الحمدلله احیاء کردم، این خدمات شد که چند تا مسجد در شاهرود و خارج از شهر ساختیم و در روستایی به نام روستای «پرو» پدرمان بود مسجدی ساختم، در روستایی به نام علیآباد مسجدی ساختیم، در خود شاهرود هم مساجدی را توسعه دادیم و بعضی مساجد را هم ساختیم. در بین راه هم این خدمات را انجام دادیم، مسجدی به نام مرحوم امام برپا کردیم، صدمین سال ولادت ایشان بود. غیر از اینکه مرکزی هم برای اتراق زوار است و پمپ بنزین و امثال ذلک هم در شاهرود وجود دارد. چنین خدماتی هم الحمدلله انجام شده است. خود من این مؤسسه را برای پشتوانهی مالی اینجا ساختم الحمدلله، موقوفات زیاد دیگری هم هست که نمیخواهم نام ببرم. بالأخره آنچه که از من ساخته بود الحمدلله در راه ترویج مذهب کوتاهی نکردم.
ابنا: چه در زمان حضورتان در کشور عراق و چه زمان حال و حضورتان در ایران، بهطور کلی نوع تعامل شیعیان ایران و عراق و شیعیان کشورهای دیگر را چگونه ارزیابی میکنید؟ در زمان حضورتان در کشور عراق این تعاملات به چه صورت بود و تعامل مردم عراق (اعم از شیعه یا سنی یا مذاهب دیگر) با شیعیان و ایرانیان چگونه بود؟
الان چشم تمام شیعیان دنیا، به ایران است؛ تعارف ندارد. بالأخره اینجا الحمدلله مهد تشیع شده است. ۵۶ کشور هستند که نامشان کشور اسلامی است و تنها یک کشور است که «أشهد أن علیاً ولیالله» در آن بلند است و آن هم کشور ایران ما است. بینی و بینالله درود و رحمت خدا بر ارواح علمای شیعه که در طول این تاریخ بودند و مذهب شیعه را واقعاً رونق دادند تا زمان صفویه که رسماً مذهب رسمی کشور مذهب شیعه شد و قبل از آن هم علمای شیعه هیچگاه در ترویج مذهب شیعه و نگهداشتن شیعیان و حفظ اینها از خطرات انحراف، کوتاهی نکردند. علمای شیعهی دیگری هم که در اطراف بودند، در لبنان، شامات، مصر، افغانستان و... بودند، انسان وقتی به هر یک از اینها نگاه میکند، این بیچارهها حتی خون میدادند و جانشان هم در معرض خطر بود، ولی برای حفظ شیعه و حفظ مذهب شیعه کوتاهی نمیکردند. همانطور که در زمان خود ائمه(ع) هم همینطور بود.
خب شما ملاحظه بفرمایید، تاریخ را بخوانید، انسان خون میگرید. چقدر شیعیان ما در زمان ائمهی دین در حصر و در تقیه بودند، حتی گاهی امام صادق(ع) علناً در مورد خود شیعیان بد میگفتند. بعد وقتی میپرسیدند؛ میفرمودند برای اینکه اینها شناخته نشوند تا جانشان محفوظ بماند. گاهی عمداً خود ائمه(ع) در بین سؤالات شیعیان مختلف جواب میدادند تا شناخته نشوند، چون اگر متحد بودند شناخته میشدند.
تقیه در زمان ائمهی اطهار علیهم السلام فراوان بود، بعد هم که مرحوم شیخ مفید با آن ید بیضایی که داشت - درود خدا بر روح پاکش باد - توانست در بغداد به برکت آل بویه مذهب شیعه را رواج دهد و اشاعره و معتزله را منکوب میکرد، حتی جاحظ سنّی از بس که شیخ مفید به مذهب شیعه در بغداد خدمت کرده بود، و مخالفان را با براهین قاطع منکوب مینمود. وقتی شیخ از دنیا رفت، این نانجیب گفت: اراح الاسلام منه؛ اسلام از شرّ شیخ مفید راحت شد. شیخ مفید بسیار بر گردن مذهب ما حق بزرگی دارد، زحمات فراوانی کشید. او و سید مرتضی و بعد هم شیخ طوسی (قدس الله انفسهما) که از طوس رفت و مدتی گشت تا مرحوم مفید که در بغداد بود را پیدا کرد و بعد بالأخره با آتشسوزی که کردند، کتابخانههای شیعه را سوزاندند، او رفت و در نجف مستقر شد و مؤسس حوزهی علمیهی شیعیان در نجف بود.
وقتی انسان نگاه میکند -درود و رحمت خدا به علمای سابقین ما- من خودم هر شب در نمازهایم برای علمای شیعی که خدمت کردند و تا الان مذهب را نگه داشتند، دعا میکنم. شما نمیتوانید در گوشه و کنار دنیا علمایی را پیدا کنید که آنچنان با چه زحماتی برای ترویج مذهب روبهرو بودند، تا الان که الحمدلله مرحوم امام توانست این انقلاب را برپا کند و مذهب شیعه حاکم شد، اما خب متأسفانه با کمال اسف از همه جا دشمنیها شروع شده است.
در همه جا چشم شیعیان به ایران است، خداوند صدام را لعنت کند که مردم عراق را در مقابل ایران قرار داد، حتی شیعیان با اجبار به جنگ میآمدند، ولی زیاد به اینها توصیه میشد که بروید و خودتان را اسیر کنید که با ایرانیها نجنگید. الان هم ملاحظه میفرمایید که بالأخره اینها میآیند. منتها گاهی تعامل مردم ما با زوار بد است. در همین مشهد گاهی تعامل بدی انجام میدهند. طبعاً اینها یک مقداری اثر سوء میگذارد.
ابنا: آن زمانی که حضرتعالی در عراق و شهر نجف حضور داشتید یعنی در دههی ۴۰ و ۵۰، رابطهی حکومت و دولت عراق با طلاب ایرانی چگونه بود؟
آن زمان و دورهای که شاه بود که خیلی آسان بود و ایرانیها با گذرنامههای مخصوص میآمدند و میرفتند. بعد مخصوصاً در زمان این نانجیب صدام پای ایرانیها خیلی بریده شد و نمیتوانستند بیایند. بعد که باز این نانجیب اخیراً اجازه داده بود برای اینکه بتواند از ایرانیها سوءاستفادهی مادی کند، چون خیلی مرد خبیثی هم بود.
ابنا: در آن زمان (زمانی که حضرتعالی در نجف و عراق حضور داشتید) نوع برخورد و تعامل مردم عراق و کاسبان آنها با طلاب و با ایرانیها به چه صورت بود؟
کسانی که شیعه بودند واقعاً مخصوصاً نجف خوب بودند. اولاً بسیاری از کسبهی عراق در اصل ایرانی بودند، چه در کربلا، چه در نجف، چه در بغداد و چه در کاظمین خیلی از کسبهی معروف در آنجا در اصل اباً عن جدٍّ ایرانی بودند، منتها گاهی اوقات ۲-۳ پشت قبل مانده بودند و اینها هم بودند. این است که بالأخره هر کسی که شیعه است با شیعیان دیگر محبت دارد، منتها گاهی قضایای شخصی پیش میآید و یا گاهی فشارهایی که روی افراد میآید آنها ناراحت میشوند و کشور ما گاهی مشکلاتی را برای آنها درست میکند. اینها چیزهای جزئی است. بالأخره الحمدلله در کل خوب است. هر جایی که شیعه باشند تعاملشان با ایرانیها خواهناخواه خوب است، چون مهد تشیع، ایران است و شیعیان کشورهای دیگر با نظر احترام نگاه میکنند.
ابنا: از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، ممنونم
.........................
پایان پیام
نظر شما