۱۹ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۵
یادی از آیت‌الله شیخ محمد یزدی؛ از سال‌های شاگردی در محضر امام(ره) و مبارزه، تا ریاست بر دستگاه قضا/ ماجرای نامه به یکی از مراجع تقلید که جنجالی شد

«پدرم و سایر شاگردانی که در مکتب امام(ره) رشد کردند، تلاش می‌کردند خوب و برای خدا کار کنند. خیلی به دنبال اسم و رسم نبودند که حالا مردم چه می‌گویند و حالا فلان جناح سیاسی خوشش نمی‌آید، ممکن است فلانی حرفی بزند و برای ما بد شود، آبروی ما بین مردم برود. اصلاً این‌طوری نبودند، می‌گفتند اگر خدا راضی است و حمایت از دین است و موجب خشنودی امام زمان(عج) است، آن کار را انجام می‌دادند.»

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: آیت‌الله شیخ محمد یزدی قریب به ۷۰ سال از عمر خویش را در سنگر علم و انقلاب سپری کرد و منشأ خدمات فراوانی برای کشور و حوزه‌های علمیه شد. او جزو حلقه اول درس خارج فقه امام خمینی(ره) در مسجد سلماسی قم بود و همین آشنایی موجب شد تا با شروع نهضت، با ایشان همراه شود.

آیت‌الله یزدی پس از سپری کردن سال‌های تحصیل و مبارزه، بعد از به ثمر نشستن انقلاب اسلامی ایران، سمت‌های حساس و متعددی را در راه خدمت به مردم و کشور عهده‌دار بود.

در ایام سالگرد ارتحال این عالم انقلابی خبرگزاری ابنا در گفت‌وگویی تفصیلی با حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ مجید یزدی، فرزند آیت‌الله یزدی به زندگی و خدمات و برهه‌های حیات او پرداخته است:

.............................

گفت‌وگو: محمدمهدی اسکندری

............................

ابنا: حاج‌آقا، خیلی خوش آمدید، به عنوان سؤال اول مختصری از زندگی والد گرامی از بدو تولد تا زمان رحلت بفرمایید. تا گفت‌وگو را پیش ببریم.

بسم الله الرحمن الرحیم؛ با عرض سلام به محضر حضرت حجت(عج) و آرزوی این‌که این جلسه بتواند مرضی خدای سبحان و مورد عنایت حضرت حجت(عج) باشد و برای مخاطبان مفید باشد.

در خصوص حضرت آیت‌الله یزدی(ره) محضرتان عرض کنم که پدر ایشان از روحانیونی بودند که در یزد به دنیا آمده بودند زندگی می‌کردند. حوزه‌ی علمیه‌ی یزد در آن زمان سطح علمی بالایی نداشت و ایشان برای ادامه‌ی تحصیل به اصفهان می‌آیند. وقتی ایشان در اصفهان بودند، پدر من در اصفهان به دنیا می‌آیند و طبیعتاً ایشان اصالتاً اصفهانی می‌شوند ولی این‌که به نام یزدی معروف هستند، چون پدر ایشان ساکن یزد بودند و به این جهت فامیلی ایشان یزدی بود. حاج‌آقا هم مثل پدرشان وقتی که به درس خارج حوزه می‌رسند، در حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان استاد برجسته‌ی درس خارج نبود، ایشان به حوزه‌ی قم می‌آیند که از محضر اساتید برجسته‌ی قم استفاده کنند و بعد هم در قم می‌مانند و همه‌ی ما در قم به دنیا آمدیم و از این جهت حاج‌آقا ساکن قم شدند و درس خارج را ادامه دادند و در محضر حضرت امام بودند و مخصوصاً شاگرد برجسته‌ی حضرت امام(ره) بودند و بعد به امور سیاسی اجتماعی مشغول بودند. البته حاج‌آقا در کنار امور سیاسی اجتماعی، بنابر توصیه‌ای که حضرت امام به شاگردان‌شان کرده بودند هیچ‌گاه کار علمی را کنار نگذاشتند و تا آخر عمر همیشه مشغول کار علمی در کنار کارهای سیاسی اجتماعی بودند و با این همه اشتغالات بسیار گسترده و اشتغالات وقت‌گیر مثل این‌که ایشان ۱۰ سال رئیس قوّه‌ی قضائیه بودند، رئیس مجلس خبرگان رهبری بودند، رئیس دبیرخانه‌ی مجلس خبرگان بودند، در بازنگری قانون اساسی، در اصلاح قانون اساسی، در تدوین قانون اساسی در مجلس اول حضور داشتند و سمت‌های زیاد و متنوعی داشتند، رئیس جامعه‌ی مدرسین قم بودند، در شورای عالی مدیریت فعال بودند، علی‌رغم این همه مسئولیت‌های سیاسی اجتماعی که داشتند همیشه مشغول کار علمی، تألیف، تحقیق و تدریس بودند. شاید کسی نداند که حاج‌آقا بیش از ۱۰۰ کتاب و جزوه‌ی چاپ شده دارند و تعداد زیادی هم نوشته‌ی چاپ نشده دارند. این نشان‌دهنده‌ی کار علمی مستمر ایشان است.

.

.

ابنا: ظاهراً قبل از انقلاب، مرحوم آیت الله یزدی به فامیلی «توکلی خیرخواه» شهرت داشتند، علت شهرت ایشان به این نام چه بود؟

مستحضر هستید که ایشان یکی از افراد بسیار شجاع و انقلابی بودند که قبل از پیروزی انقلاب در جلسات مهمی شرکت می‌کردند و همیشه از حضرت امام که در آن زمان به نام آقا روح‌الله معروف بودند نام می‌بردند و علیه شاه صحبت می‌کردند. در بسیاری از سخنرانی‌ها وقتی که ایشان صحبت می‌کردند، بعد از سخنرانی، ایشان دستگیر می‌شدند و لذا خیلی اوقات ایشان به زندان‌های متعدد رفتند و خیلی اوقات هم تبعیدهای متعدد شدند و ایشان در شهرهای مختلف تبعید بودند. اگر پرونده‌ی تحصیلی ما دیده شود، مثلاً ما سال‌های سال در بوشهر و یا رودبار زندگی کردیم. البته بوشهر آن زمان با بوشهر کنونی متفاوت است. آن زمان مردم فقط یک بادبزن داشتند، بوشهری که گرمای شدید هوا و هوای شرجی دارد، الان مردم بدون کولر گازی نمی‌توانند در آنجا زندگی کنند. زمانی که ما بعد از مدت‌ها فهمیدیم که پدرم در بوشهر هستند و به بوشهر رفتیم، در منزل مرحوم ابوتراب عاشوری بودیم. ما از شهر کویری قم به آنجا رفتیم و به شهر شرجی بوشهر عادت نداشتیم. شب‌ها گاهی در حال مرگ بودیم، برای این‌که ما زنده بمانیم و از گرما و از شرجی هوا خفه نشویم، پدرم من و برادر و خواهر کوچکم را در یک حوض کوچکی در حیاط در آب قرار می‌داد و تا گردنمان در آب بود برای این‌که زنده بمانیم و طاقت بیاوریم. پدرم مثلاً در کنگان تبعید بودند. کنگان جایی است که الان هم مردم آنجا بسیار فقیر و محروم هستند، چه رسد به چهل‌وچند سال قبل که ایشان آنجا بودند. ایشان به جاهای بسیار سختی تبعید و زندانی می‌شدند و دوباره به محض این‌که بیرون می‌آمدند سخنرانی علیه شاه را ادامه می‌دادند و از انقلاب و از حضرت امام حمایت می‌کردند. لذا خیلی جاها برای این‌که شناخته نشوند به نام توکلی منبر می‌رفتند و یا اعلام می‌کردند که آقای خیرخواه می‌خواهد منبر برود. بعد که منبر می‌رفتند می‌دیدند که او همان آقای یزدی است.

این‌که ساواک در پرونده‌ی ایشان نام توکلی یا خیرخواه را نوشته و در کنار آن هم یزدی را نوشته است، به خاطر اسامی مستعاری است که پدرم برای رفتن به محل‌های سخنرانی داشتند، برای این‌که شناسایی نشوند. البته خیلی اوقات پدرم حتی در تبعید ممنوع المنبر بودند، کسی که تبعید می‌شود و یا به خاطر منبری که رفته دستگیر می‌شود، دیگر نمی‌تواند منبر برود، ولی ایشان در آنجا منبر می‌رفتند. بعد ساواک ایشان را دستگیر می‌کرد و می‌گفت که؛ شما چطور منبر رفتید؟ مگر ممنوع المنبر نیستید؟ ایشان می‌گفتند که من بالای منبر نرفتم، من روی پله‌ی اول منبر ‌نشستم. ساواک می‌گفت: دیگر حق نداری حتی روی پله‌ی اول منبر هم بنشینی و سخنرانی کنی. دوباره ایشان را دستگیر می‌کردند و می‌گفتند: چرا شما منبر رفتید؟ ایشان می‌گفتند: شما گفتید روی پله‌ی اول ننشین، من روی صندلی نشستم و سخنرانی کردم. یعنی ایشان حتی در تبعید هم دست از مبارزه، سخنرنی و روشنگری برنمی‌داشت.

یک بار یکی از روحانی‌نماها در زمان شاه در تبعید در مسجد و در مراسمی سخنرانی می‌کند و می‌گوید: شاه امنیت خوبی در این کشور ایجاد کرده است. پدرم همان‌جا در وسط جمعیت می‌ایستد و فریاد می‌زند که؛ اگر امنیت در این کشور هست، پس ما طلبه‌ی قم در اینجا چکاره هستیم که تبعید شدیم؟ ایشان از مسجد خارج می‌شود و آن جلسه به‌هم می‌خورد.

عرض کردم که ایشان بسیار شجاع بودند و دائم به خاطر سخنرانی‌ها و جلسات مختلفی که می‌رفتند دستگیر می‌شدند و ایام تبعیدی و زندانی متعدد و متنوعی در خلال زندگی داشتند.

وقتی که ساواک به منزل ما می‌آمد، خودم فراموش نمی‌کنم که ما بچه‌های کوچکی بودیم، من، برادر و خواهرم حتی از ترس در کمد لباس‌ها مخفی می‌شدیم. هنوز آن صحنه‌ها را به یاد دارم که ساواکی‌ها ریختند که پدرم را دستگیر کنند، با آن شرایطی که به منزل می‌آمدند، ما هم بچه‌های کوچک بودیم و می‌ترسیدیم.

ابنا: مرحوم آیت‌الله یزدی چند فرزند داشتند؟

۴ پسر و ۱ دختر. یک همشیره هم به رحمت خدا رفت که اگر او بود، ۴ پسر و ۲ دختر می‌شدند.

.

یادی از آیت‌الله شیخ محمد یزدی؛ از سال‌های شاگردی در محضر امام(ره) و مبارزه، تا ریاست بر دستگاه قضا/ ماجرای نامه به یکی از مراجع تقلید که جنجالی شد

آیت‌الله یزدی به همراه پدرشان مرحوم حاج شیخ علی یزدی و پسرشان شیخ مجید یزدی

.

ابنا: همراهی مادرتان با حاج‌آقای یزدی در این ایامی که تبعید بودند و بعد از آن، به چه صورت بود؟

خدا ان‌شاءالله سایه‌ی مقام معظم رهبری را با عزت بالای سر مسلمین جهان نگه دارد و ان‌شاءالله به ایشان توفیق اتصال پرچم پراهتزاز این نظام به دست حضرت حجت(عج) را عنایت کند. ایشان به منزل پدرم در قم برای بازدید آمدند. این یک روشی است که بزرگان برای تقدیر از برخی از شاگردان‌شان به خانه‌شان می‌روند و احوال‌پرسی می‌کردند. مقام معظم رهبری به منزل پدرم آمدند، همان‌طور که حضرت امام هم به منزل پدرم آمدند و احوال‌پرسی و بازدید کردند و رفتند. روزی که رهبری آمدند، به مادرم یک جمله‌ای گفتند. فرمودند: حاج‌خانم، تمام اقداماتی که آیت‌الله یزدی در طی این سال‌ها انجام داده مدیون همراهی و همکاری و مدیون زحمات شما است. چون مادرم خیلی همراهی کردند و خیلی سختی کشیدند و در ایامی که ما در نهایت فقر بودیم، یعنی پدرم را مدت‌ها به تبعید می‌بردند و هیچ‌کسی برای حمایت از ما نبود، هیچ کسی به خانواده‌ی تبعیدی نزدیک نمی‌شد. گاهی وقتی پدرم را می‌گرفتند و دستگیر می‌کردند و می‌بردند، مادرم هر روز صبح ما را بغل می‌کردند و به خیابان ایستگاه قم در کنار ساواک می‌رفتند. ایشان می‌گفتند که؛ من صبح به صبح به آنجا می‌رفتم و چند ساعت می‌نشستم، مسئول ساواک می‌آمد، می‌گفتم: شما فقط بگویید که شوهر من زنده یا مُرده است؟ او را دستگیر کردید و بردید، کجاست؟ می‌گفتند: ما خبر نداریم، برو. مرحوم خلخالی - خدا رحمتش کند - هم یک بار با پدرم تبعید شده بودند، این‌ها را با هم دستگیر کرده بودند و به شهری به نام رودبار زیتون برده بودند که بعدها ما فهمیدیم که پدرم در رودبار هستند. یعنی اگر یک کسی بعد از چند ماه می‌رفت و به تبعیدی سر می‌زد و او را پیدا می‌کرد، بعد ایشان روی کاغذ می‌نوشت که در چنین آدرسی در شهر قم، منزل ما است، شما بروید و اطلاع دهید که من زنده هستم و در اینجا هستم و الّا ساواک اطلاع نمی‌داد، ساواک یکی را می‌گرفت و می‌برد. این‌ها نمی‌دانستند که ساواک او را کشته، زندانی یا تبعید کرده است. در چنین شرایطی مادر من که هر گاه همسرش را می‌گرفتند، نمی‌دانست که او را کشته‌اند، زنده یا مُرده است و یا کجاست، هیچ درآمدی هم نداشت، چند بچه‌ی کوچک هم داشت، با چه سختی در قم زندگی می‌کرد. ایشان هیچ‌گاه گلایه‌ای از شرایط نداشتند، همیشه همراه پدرم بودند که می‌گفتند همراه امام، همراه رهبری و همراه انقلاب باشند. حتی بعد از پیروزی انقلاب، مادرم می‌گفتند که؛ ما در اتوبان قم - تهران زندگی می‌کنیم. چون چهل‌وچند سال، مرتب از قم به تهران می‌رفتند، با شرایط سنی بالایی هم که داشتند. به قول خودشان می‌گفتند که؛ هر چند وقت یک بار هم در یک خانه ای هستیم، چون پدرم هیچ جایی در تهران و در واقع هیچ جایی در ایران نداشتند. کل دارایی ایشان نصف خانه‌ای بود که در قم داشتند و در آن زندگی می‌کردند و به همراه چند کتابی که داشتند. مادرم می‌گفتند: حداقل شما یک خانه‌ی ۵۰ متری در تهران تهیه کنید که دیگر این‌قدر جابه‌جا نشویم، ما الان چهل سال است که در تهران هستیم. ایشان می‌فرمودند: من نیازی ندارم. ما یا در خانه‌ی قوّه‌ی قضائیه هستیم، یا در خانه‌ی مجلس هستیم، یا در خانه‌ی شورای نگهبان هستیم. هر سمتی که داشتند، خانه‌هایی به ایشان می‌دادند، چند سال در آنجا بودند و دوباره جابه‌جا می‌شدند و این برای مادرم سخت بود.

عرضم این است که مادرم خیلی سختی کشیدند و خیلی همراهی کردند. این جمله‌ی رهبر را فراموش نمی‌کنم که به ایشان فرمودند: تمام برکات و خدمات ایشان مدیون زحمات و همراهی‌های شما است. همین‌طور هم هست. البته آنچه که من، برادرانم و خواهرم داریم هم از زحمت‌ها و محبت‌ها و تربیت مادر و آن شیر حلال و شیر پاک مادر و آن تدین و ولایتی است که ایشان به همراه شیر به ما دادند و آن حبّ اهل بیت(ع) که داریم. البته عرض کردم که همراهی‌های ایشان با پدرم باعث شد که ایشان بتوانند تمام عمرشان را وقف خدمت به انقلاب، نظام و دین کنند.

.

.

ابنا: به دارایی اندک ایشان اشاره فرمودید، ظاهرا از طرف عده‌ای به ایشان اتهامات مالی و اقتصادی زده شده بود، داستان این اتهامات چه بود؟

ببینید وقتی خود من در جایی سمتی داشتم، اموال آن اداره در حساب من می‌آمد. در قدیم این‌طور بود که حتی مثلاً املاک را هم به نام آن شخص که رئیس مجموعه بود می‌زدند. حاج‌آقا رئیس قوّه‌ی قضائیه بودند و مثلاً زمین‌های زیادی در قسمتی به نام رئیس قوّه‌ی قضائیه و به نام شخص خورده می‌شد و یا اموال در حساب ایشان بود تا بتوانند کارها را انجام دهند. پس درست است، در حساب ایشان پول‌های زیادی بود، ولی ایشان به محض این‌که مثلاً قوّه‌ی قضائیه را تحویل دادند، تمام آن اموال را با دو چک، یک چک ریالی و یک چک دلاری به آیت‌الله آقا سید محمود شاهرودی - خدا رحمتش کند - دادند و این را در وصیت‌نامه‌شان نوشتند. همه‌ی مشاغلی که داشتند به این صورت بود. درست است زمین‌های زیادی به نام ایشان بود. آقای شمس که رئیس سازمان زندان‌ها بود، می‌گفت که؛ همین زمین‌های شمالی که بعضی گفتند مال آقای یزدی بوده است. بله، مال قوّه‌ی قضائیه بود، می‌گفت که؛ من رفتم و به آقای یزدی گفتم مثلاً فلان قسمت را به ما بدهید که ما برای سازمان زندان‌ها نیاز داریم و استفاده کنیم. ولی بعدها گفتند که این‌ها مال شخص آقای یزدی بوده است، در حالی که مال شخصیت حقوقی ایشان بودند شخصیت حقیقی شان.

یک روزی دیدم که در یکی از سایت‌ها نوشته شده که دارایی آیت‌الله یزدی ۳۳۰ میلیون دلار است. آمریکا این را اعلام کرده بود. این را پرینت گرفتم و گفتم که؛ حاج‌آقا، دارایی شخصی شما را این‌قدر اعلام کردند. ایشان زیر آن نوشتند که؛ هر کسی در هر جای دنیا دارایی از من سراغ دارد، حاضرم با ۲-۳ میلیون تومان مصالحه کنم. ۲-۳ میلیون به من بدهد، یک سندی می‌نویسم و تمام دارایی‌هایی که در هر جای دنیا دارم مال او باشد. من با خودم فکر کردم که کسی در کشور هست که واقعاً حاضر باشد تمام دارایی‌هایش را با ۳ میلیون مصالحه کند؟!

یک روزی پدرم در شورای نگهبان بودند، یک خبرنگاری از ایشان پرسید که؛ مطالبی که برای شما اعلام می‌کنند که فلان دارایی‌هایی را دارید، چیست؟ ایشان فرمودند: هر چیزی که هر جایی دارم، حاضرم با ۲-۳ میلیون با هر کسی که اعلام کند مصالحه کنم، پول، زمین، منقول و غیرمنقول، همه چیز را معاوضه می‌کنم. صداوسیما این فیلم را نشان داد و الان هم کلیپش موجود است. کسی واقعاً می‌تواند ۱۰ سال رئیس قوّه‌ی قضائیه باشد، ۴۰ سال در سمت‌های سطح بالایی باشد و یک متر در هیچ جای کشور جز همین ۳ دانگ منزل شخصی خودش در قم، نداشته باشد؟ ایشان منزل شخصی داشتند که وقتی حضرت امام(ره) آمدند قم در منزل ما زندگی کردند و ما به منزل مرحوم اشراقی، داماد امام رفتیم و در آنجا اجاره می‌نشستیم. امام اجاره را به پدرم می‌دادند و پدرم به آقای اشراقی می‌دادند.

بعد دفتر نشر حضرت امام این منزل پدرم را از ایشان خرید و پدرم با آن پول یک منزل دیگری را تهیه کردند و تا آخر هم در آنجا بودند و آخر عمر هم آنجا را وقف حوزه‌ی علمیه کردند. کل دارایی ایشان همین ۳ دانگ منزل بود که ۳ دانگ منزل هم مال مادرم بود که سهم مادرم هم وقف حوزه شد و یک مقداری کتاب‌هایی بود که در طی سال‌ها جمع‌آوری کرده بودند. این کتاب‌ها و آن ۳ دانگ منزلی که داشتند، با کمک مادرم کل آن منزل و کتاب‌ها را وقف حوزه‌ی علمیه برای تربیت مجتهد مدیر کردند. یعنی ایشان وقتی از این دنیا رفتند هیچ چیزی نداشتند. سال‌ها مادرم می‌گفتند که؛ حداقل شما یک ماشین بخرید، چند متر خانه در تهران بخرید که جابه‌جا نشویم. به ایشان می‌گفتند که؛ شما یک موبایل بخرید. می‌گفتند: من موبایل نیازی ندارم. تلفن منزل هست، محل کار هم هست، پاسدارها هم با موبایل و بی سیم همراه من هستند. ایشان حتی یک موبایل نداشتند. اگر کسی قرار باشد چندهزار هکتار زمین در شمال داشته باشد، بعد از مُردنش باید حداقل ۱ متر از آن زمین‌ها به فرزندانش برسد. در یک اداره‌ی ثبتی باید بنویسند، یک نفر باید یک قولنامه در کشور ارائه کند که؛ یک متر در فلان شهر شمال یا غیر آن به نام آقای محمد یزدی است و یا این‌که ۱۰ میلیون تومان پول در فلان حساب بانکی به نام محمد یزدی است. وقتی کسی می‌میرد، بالأخره آنچه که در حسابش است به ورثه می‌رسد. باید حداقل ۱ میلیون به فرزندش برسد و بگویند که این پول در حساب پدرت بود و یا در شمال و یا هر جای کشور زمین به نام پدرت بود و حالا مال شما است. آقای یزدی یک عمر زندگی کرد بدون این‌که هیچ امکانی برای خودش بردارد.

حضرت امیر(ع ) یک بیانی دارند، صعصعة بن صوحان را دوست داشتند، می‌فرمودند: «لأنک خفیف المئونة و کثیر المعونة»؛ عون تو نسبت به جامعه‌ی اسلامی زیاد است ولی هزینه‌هایت کم است و خفیف المؤونه هستی. الان هم اگر بخواهیم ببینیم که چه کسی نزد امام زمان(عج) محبوب است، همین بیان حضرت امیر(ع) است، کسی که خفیف المؤونه و کثیر المعونه باشد. یعنی پربازده و کم‌بردار، پرتولید و کم‌مصرف باشد. آیت‌الله یزدی چنین معیاری داشت و این نشان می‌دهد که نزد امام زمان(عج) محبوب بود. کسی که واقعاً هیچی برای خودش از دنیا برندارد و هر چه دارد برای نظام و برای مردم و در طبق اخلاص بگذارد و هیچ نگاهی به دنیا نداشته باشد.

.

.

نه تنها ایشان به مسائل مادی چشم نداشت، بلکه به پست و میز هم چشم نداشت. ایشان در قوّه‌ی قضائیه زیر شیشه‌ی میزشان یک یادداشتی نوشته بودند که: «لو کان دائماً لما یصل إلیک»، یعنی محمد یزدی، اگر این میز همیشگی بود، به تو نمی‌رسید. صبح به صبح که می‌رفتند محل کار، به این جمله‌ای که زیر میزشان بود نگاه می‌کردند. در خانه یک میز فلزی قدیمی داشتند که در زمان مطالعه پشت آن می‌نشستند، زیر شیشه‌ی این میز این آیه‌ی قرآن نوشته بود که؛ «تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ» (آل‌عمران : ۱۴۰)، یعنی این روزها می‌چرخد. این میز امروز در دست تو است، فردا در دست دیگری است، پس‌فردا در دست دیگری است. نه تنها به مادیات دل نبسته بودند، بلکه به پست و مقام هم دل نبسته بودند.

عده‌ای خیلی تلاش کردند که آیت‌الله یزدی در برخی از مسئولیت‌ها وارد نشوند، مثلاً به مجلس خبرگان نروند و یا به مجلس شورای اسلامی وارد نشوند و خیلی اوقات هم موفق شدند.

یک روزی پدرم داشتند اخبار گوش می‌کردند، من هم در اتاق نشسته بودم، اخبار کسانی که در مجلس شورای اسلامی رأی آوردند را اعلام کرد، اسم پدرم نبود و معلوم شد که پدرم رأی نیاورده است، به من فرمودند: مجید، آن مهر را به من بده. من تعجب کردم، یک مهر را به دست ایشان دادم. ایشان وقتی مهر را گرفتند، سجده‌ی شکر کردند و بعد دست‌شان را بالا بردند و گفتند: خدایا، ممنون هستیم که ما خودمان را برای خدمت به نظام کاندیدا کردیم ولی تو این بار را از روی دوش ما برداشتی که به کارهای دیگری که بر عهده‌مان هست بهتر رسیدگی کنیم. شاید اگر در کشور دو نفر خیلی ولایی بودند، یکی پدرم بود. آن زمان وقتی ایشان در مهدیه تهران سخنرانی می‌کردند، علیه ایشان شعار دادند که؛ مرگ بر ضد ولایت فقیه. من پای سخنرانی ایشان بودم. آن زمان به محض این‌که آن‌ها این کار را کردند که ایشان رأی نیاوردند، امام فوری ایشان را به عنوان فقیه شورای نگهبان انتخاب کردند. چون امام شاگرد خودش را می‌شناخت و می‌دانست که اگر یک نفر ولایی و تابع رهبری حضرت امام باشد، ایشان است و لذا او را در شورای نگهبان قرار دادند.

اینجا هم تفاوتی ندارد، این دفعه هم که تلاش کردند ایشان در مجلس خبرگان رهبری رأی نیاورند، به محض این‌که این‌ها موفق شدند که ایشان و آیت‌الله مصباح - خدا رحمتش کند - رأی نیاوردند، فوری رهبری فرمودند که؛ مجلس خبرگان رهبری به امثال آیت‌الله یزدی و مصباح نیاز داشت، آن‌ها نیازی به این جایگاه نداشتند. چون این‌ها به مقام دل نبسته بودند.

ابنا: فرمودید هنگامی که امام خمینی(ره) به قم تشریف آوردند، در منزل والد گرامی ساکن شدند. علت سکونت مرحوم امام در منزل ایشان چه بود؟

قبل از این‌که حضرت امام اصلاً به ایران بیایند، یک روزی مادرم بلند شدند و گفتند که؛ من دیشب خواب دیدم که خانه‌ی ما پر از کبوتر شده و کبوتران مثل این‌که از عقابی بترسند دارند به سمت خانه‌ی ما می‌آیند و پناه می‌برند و تمام اتاق‌ها پر شده است، من پنجره‌ها را باز می‌کنم و کبوترها وارد می‌شوند، باز جمعیت زیادی کبوتر سفید می‌آیند، حتی درب کمدها را باز می‌کنیم و تمام این‌ها به کمدها و اتاق‌ها می‌آیند و آرام می‌گیرند، چه اتفاقی افتاده است؟ پدرم گفتند که؛ نمی‌دانم، ولی به نظرم می‌رسد که این خانه به نحوی مورد توجه مردم قرار می‌گیرد و جمعیت زیادی می‌آیند و در اینجا به آرامش می‌رسند.

حضرت امام به ایران و به قم آمدند و یک خانه‌ای در بلوار بهار برای ایشان در نظر گرفته بودند. من نمی‌خواهم ریزه‌کاری‌ها را بگویم. پدرم گفتند که من همان روز خدمت آقا رفتم. آقا ناراحت بودند و گفته بودند که؛ من در این خانه‌ی تشریفاتی ناراحت هستم. امام آدم ساده‌زیستی بود.

.

.

پدرم دیده بودند که امام ناراحت هستند و گفته بودند که این منزل مناسب ما نیست. پدرم گفته بودند که؛ آقا، من یک خانه‌ی شخصی دارم که با پول طلبگی خودم ساخته‌ام، با پول منبر رفتن و پول شهریه‌ی طلبگی خودم ساخته‌ام، البته هنوز هم کامل نشده است، اگر اینجا برای شما سخت است، می‌خواهید در منزل ما ساکن شوید؟ امام به فرزندشان گفته بودند: آقا سید احمد، برو و خانه‌ی آقای یزدی را ببین که چطوری است. آقا سید احمد با پدرم آمدند و خانه را دیدند که یک خانه‌ی ساده‌ای است که کامل هم نبود، عرض کردم که آجری بود و هنوز سیمان سیاه نشده بود، بعضی از درب‌های اتاق‌ها چوبی بود و بعضی درب هم نداشت و پتو به درب اتاق‌ها کوبیده بودیم. آقا سید احمد رفت و به امام گفت که؛ خانه‌ی خوبی است، یک بیرونی و اندرونی دارد و خانه‌ی خوبی است. کنار آن هم که بیابان و کنار رودخانه است و اگر جمعیتی بیاید کاملاً کفاف می‌دهد. امام فرموده بودند که؛ به خانه‌ی آقای یزدی می‌رویم. بعد فوری پدرم آمدند و به والده گفتند که؛ آقا قرار است به اینجا بیایند. مادرم گفتند: قرار است به منزل ما بیایند؟ چطور؟ گفتند: خب آقا انتخاب کرده‌اند. ما خیلی خوشحال شدیم. مرحوم حاج‌آقا شهاب اشراقی، داماد امام - خدا رحمتش کند - یک خانه‌ای داشتند که خالی بود، نمی‌دانم مال خانم ایشان یا خود ایشان بود. ما فوری اثاث‌کشی کردیم و به خانه‌ی حاج‌آقا شهاب اشراقی رفتیم. تیم‌های مختلفی آمدند، یک عده‌ای سیمان سفید می‌کردند، عده‌ای هم برق خانه را سه‌فاز کردند، پروژکتور گذاشتند، کاغذ دیواری کردند و این کارها را انجام دادند و در عرض چند روز خانه آماده شد و حضرت امام در آنجا مستقر شدند. این عکس‌هایی که هست که امام در آن اتاق هستند و کاغذ دیواری دارد و یا بالای پشت‌بام می‌روند و برای مردم دست تکان می‌دهند و آنجا پر از جمعیت می‌شود برای همین منزل است. پدرم به مادرم گفتند که؛ این سیل جمعیتی که به اینجا می‌آیند و با دیدن امام به آرامش می‌رسند تعبیر همان خوابی است که شما قبل از به ایران آمدن امام دیده بودید. مدت‌ها در این منزل بودند و همان‌طور که عرض کردم بعداً هم دفتر نشر آثار حضرت امام، آقا سید حسن خمینی این منزل را از پدر خریدند و الان هم در اختیار کارهای علمی و فقهی است.

ابنا: مرحوم آیت الله یزدی نزد چه بزرگانی تحصیل کردند؟ تدریس را از چه سالی شروع کردند؟

عمده استاد پدرم حضرت امام(ره) بود، بعد آیت‌الله العظمی بروجردی، اراکی و مخصوصاً علامه طباطبایی بودند. چون منزل ما همسایه‌ی علامه طباطبایی بود و پدرم نسبت به علامه طباطبایی خیلی ارادت داشت، فلسفه و تفسیر را نزد ایشان می‌خواندند. پدرم حتی استاد فلسفه بودند، مثلاً آقا سید احمد خمینی و تعدادی از افراد شاگرد پدرم بودند و منظومه را نزد پدرم خوانده بودند و ایشان در آن زمان استاد فلسفه و استاد اخلاق بودند. در هر صورت چنین اساتیدی داشتند طلبه‌های قدیم در ادبیات خوب کار می‌کردند. ایشان در آن زمان الفیه را حفظ بودند. عرض کردم که ایشان از نظر علمی سال‌ها در محضر آیت‌الله بروجردی، اراکی و مخصوصاً حضرت امام و بعد علامه طباطبایی و آقا رضا صدر شاگردی کردند. همیشه هم که عرض کردم کار علمی را ادامه می‌دادند.

ایشان در اواخر عمر دست‌شان خیلی ضعیف شده بود و دیگر نمی‌توانستند بنویسند و قلم به دست بگیرند، یک روزی من را صدا زدند و گفتند: این خودنویس من مال شما باشد، دیگر نمی‌توانم این را به دست بگیرم. خودنویس ایشان فلزی بود، دیگر یک خودکار سبک و ساده‌ای می‌توانستند به دست بگیرند و با لرزش هم می‌توانستند بنویسند. فکر می‌کنم ۳۰ سال بود، گفتند: ۳۰ سال این خودنویس به دین خدمت کرده، از این به بعد تو با این به دین خدمت کن. همیشه کار علمی می‌کردند و تلاش‌شان این بود که به دین خدمت کنند و خالصانه هم کار می‌کردند. عرض کردم که ایشان بیش از ۱۰۰ کتاب و مقاله‌ی چاپ شده دارند. مثلاً ایشان قرآن را ترجمه کردند، به محض این‌که مرکز ترجمه‌ی قرآن اعلام کرد که یکی از ترجمه‌های خوب است، فوری آن را وقف کردند و الان سال‌ها است که اداره‌ی اوقاف برای پادگان‌ها، برای مساجد و در روستاها، آن را اهدا می کند چون این قرآن وقف اوقاف است و احتیاجی نیست که به مؤلف حق تألیف بدهد، یا یک کتابی داشتند که به نام حسین بن علی(ع) را بهتر بشناسیم، بود. این کتاب را در زمان شاه نوشته بودند و در واقع به اسم امام حسین(ع) و یزید، شاه و حاج‌آقا روح الله را با هم مقایسه کرده بودند که اگر کسی در آن زمان این کتاب را می‌گرفت زندانی و یا حتی اعدام می‌شد. ساواک خیلی برخورد می‌کرد. پدرم این کتاب را وقف کردند که بعداً اداره‌ی اوقاف خیلی این کتاب را تکثیر کرد و به زبان‌های دیگر هم چاپ شد. ایشان وقتی در زندان بودند، هیچ چیزی جز یک قرآن در زندان همراه ایشان نبود. با استفاده از قرآن آیات فقهی قرآن را طی چند سال نوشتند و این کتابی به نام فقه القرآن شد. فقه القرآن خودشان را وقف کردند. الان کتابی دو جلدی است که جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم چاپ کرده است و آیات فقهی قرآن است که بحث شده است.

در هر صورت ایشان کتاب‌های زیادی دارند و آن کتاب‌هایی که خیلی در بورس است و خیلی به سمت آن‌ها اقبال شده، این‌ها وقف شده است، بقیه‌ی کتاب‌هایشان را هم به کتابخانه‌ها، حوزه‌های علمیه و طلبه‌ها هدیه می‌دادند. عرض کردم که ایشان به مسائل مادی به هیچ وجه فکر نمی‌کردند. خلاصه می‌خواستم بگویم که کار علمی ایشان مستمر بود، اساتید برجسته و شاگردان زیادی هم داشتند، هر گاه فرصت داشتند تدریس را رها نمی‌کردند.

.

.

ابنا: از شاگردان مشهور ایشان به خاطر دارید؟

من آقا سید احمد خمینی را در منظومه برای شما نام بردم، شاگردان بعدی ایشان بماند. خود من ۲۰ سال در فقه به درس ایشان می‌رفتم. آقای دکتر ایمانی یامچی یکی از شاگردان ایشان بود.

ابنا: ایشان اجازاتی را هم از علما و بزرگان حوزه داشتند؟

از مراجع، علما و بزرگان اجازات زیادی برای گرفتن وجوهات دارند ولی در مورد اجتهاد ندیدم که اجازه‌ای داشته باشند. من ندیده‌ام ولی فکر می‌کنم حضرت امام به ایشان اجازه داده باشند. اما از خیلی از مراجع و بزرگان اجازه وجوهات داشتند. ولی نظر فقهی پدرم این بود که فقط ولیّ بالفعل می‌تواند وجوهات بگیرد. یک بار در نماز جمعه این نظر را اعلام کردند و گفتند که؛ از نظر فقهی ما الان به ولیّ امر می‌گوییم که جهان اسلام را اداره کن و بعد وجوهات را به فقهای دیگر می‌دهیم، خب هر کدام از فقها برای خودشان یک اولویتی دارند، در حالی که آن کسی که جهان اسلام را اداره می‌کند بهترین اولویت‌ها را می‌تواند تشخیص دهد و لذا وجوهات باید به ولیّ امر داده شود. در واقع ظاهراً مقام معظم رهبری هم همین نظر را داشتند و لذا بعضی به ایشان گفته بودند که؛ شما اعلام کنید. آقا فرموده بودند که؛ همه‌ی مراجع از طرف من مجاز هستند که اخذ کنند. یعنی اگر هم قرار باشد چنین نظری باشد، مراجع هم مجاز هستند بگیرند که گاهی خدایی ناکرده مراجعه‌ی مردم به مراجع کم نشود. با این‌که پدرم این همه اجازه از آقایان دیگر داشتند ولی وجوهات نمی‌گرفتند، هر کسی که وجوهاتی می‌آورد، خودشان و یا به من می‌گفتند که؛ این را به دفتر رهبری ببر و تحویل بده و رسید بگیر و بیاور. من به آقا سید علی‌اکبر موسوی یزدی پرداخت می‌کردم که مسئول دریافت وجوهات حضرت امام بود و اخیراً هم به رحمت خدا رفتند. ایشان هم‌مباحثه‌ی پدرم بودند و از قدیم با هم دوست بودند. پول‌ها را به ایشان می‌دادم و رسید را می‌دادند. ایشان احتیاط می‌کردند و وجوهات را نمی‌گرفتند و می‌گفتند که رهبری باید بگیرند.

ابنا: ظاهراً ایشان بعد از ایجاد عنوان و سمت قوّه‌ی قضائیه، اولین رئیس قوّه‌ی قضائیه بودند، چراکه قبل از این مرتبه، مقام دیوان عالی کشور بود. چه شد که ایشان به اولین ریاست قوّه‌ی قضائیه منصوب شدند؟

مستحضر هستید که ابتدای انقلاب شورای عالی قضایی داشتیم. شورا معمولاً به نتیجه نمی‌رسد، چون هر کدام از این بزرگان، مثلاً در آن زمان آیت‌الله العظمی جوادی آملی از اعضای شورای عالی قضایی بودند، آیت‌الله موسوی اردبیلی، همه‌ی این‌ها مجتهد بودند، وقتی در یک موضوعی نظر فقهی داشتند، می‌گفتند که نظر ما این است. یک نظر سیاسی اجتماعی نیست که با هم مشورت کنیم و کوتاه بیاییم. می‌گفتند که نظر فقهی من این است و بنابراین از نظرش نمی‌گذشت و آن دیگری هم نمی‌گذشت و لذا کار به بن‌بست می‌رسید. در اصلاح قانون اساسی وقتی که بازنگری شد، شورای عالی قضایی را به قوّه‌ی قضائیه تبدیل کردند و گفتند که فقط یک نفر باید تصمیم‌گیری کند «شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ» (آل‌عمران : ۱۵۹)، خدا هم به پیامبرش می‌فرماید که؛ تو مشورت بکن «شاوِرْهُمْ» ولی «فَإِذا عَزَمْتَ» خودت باید تصمیم بگیری، یک نفر باید تصمیم‌گیرنده باشد و الّا اگر بخواهد شورایی باشد به نتیجه نمی‌رسد. آقای هاشمی رفسنجانی هم اعتقاد داشت که رهبری باید شورایی باشد، می‌گفتند که یک شورایی داشته باشیم و چند نفر از بزرگان در آنجا رهبری کنند. پدرم خیلی مخالف این دیدگاه بودند و می‌گفتند که؛ به هیچ وجه شورایی بودن جواب نمی‌دهد. رهبر باید یک نفر باشد، تصمیم‌گیرنده یک نفر باشد ولی بازوهای مشورتی داشته باشد. آن شورا بازوی مشورتی او باشند. کمااین‌که در قوّه‌ی قضائیه، رئیس قوّه‌ی قضائیه یک نفر است ولی بازوهای مشورتی دارد و افراد توانمندی به عنوان مشاور او می‌توانند به او نظر دهند و از نظرات‌شان استفاده کند.

لذا قانون اساسی، قوّه‌ی قضائیه را ایجاد کرد، وقتی قوّه‌ی قضائیه ایجاد شد، با توجه به این‌که پدرم به محض این‌که انقلاب پیروز شد، با حکم حضرت امام رئیس دادگاه قم شدند و بعدها رئیس دادگاه کرمانشاه شدند که در آن زمان اسمش باختران بود، رئیس دادگاه آنجا بودند، به محض این‌که به مجلس رفتند، ایشان رئیس کمیسیون قضائی مجلس شدند، به خاطر همین کار قضایی که کرده بودند و تسلطی که روی مباحث حقوقی و قضایی داشتند. حضرت امام حدود، قصاص، دیات و تعزیرات را با این شاگردان‌شان کار کرده بودند و امام برای یک عده‌ای در همان ابتدا حکم اشتغال به کار قضایی دادند و یکی پدرم بودند.

بنابراین حضور ایشان در دادگاه قم، در دادگاه کرمانشاه، در کمیسیون قضایی مجلس که لوایح قضایی را با کمک پدرم تدوین می کردند. پدرم حتی در مجلس به عنوان نایب رئیس مجلس شورای اسلامی بود و این‌قدر تأثیرگذار بود. این تجربه‌ی قضایی ایشان باعث شد وقتی قانون اساسی گفت که رئیس قوّه‌ی قضائیه نیاز داریم، رهبری پدرم را خواسته بودند و گفته بودند که؛ من برای رئیس قوّه‌ی قضائیه می‌خواهم تصمیم بگیرم، شما با توجه به کار قضایی که کرده‌اید، کسانی را در کشور معرفی کنید. ایشان می‌گفتند که؛ من در جلسه‌ای رفتم که حسب الأمر ایشان افرادی را معرفی کنم. گفتم که؛ این ۷-۸ نفر به ترتیب اولویت در این زمینه توانمند هستند. بعد که همه را گفتم و توضیحات را هم دادم که هر کسی چطور است. آقا گفتند که؛ نظر من روی خود شما است و به نظر من خود شما از همه‌ی این‌ها توانمندتر هستید و امر کرده بودند که شما بپذیرید. پدرم گفته بودند که؛ اگر امر حضرتعالی باشد، من اطاعت می‌کنم. اگرچه هیچ‌گاه اقبالی به مسئولیت‌پذیری نداشتند ولی بعد از دستور رهبری پذیرفتند. خیلی جالب است که در آن جلسه رهبری فرموده بودند که؛ شما که مسئولیت کار قضایی را بر عهده می‌گیرید، از الان باید به فکر جانشین دستگاه قضایی در سال‌های آینده باشید. ببینید که ایشان چقدر اشراف نسبت به امور مدیریتی دارند که وقتی مدیری را نصب می‌کنند می‌گویند در سال‌های آینده که قرار است دوره‌ی شما تمام شود برای جانشین فکری کنید. خب دوره‌ی قوّه‌ی قضائیه ۵ ساله بود و معمولاً هم آقا ۵ سال را تمدید می‌کردند و هر رئیس قوّه‌ای ۱۰ سال هست. گفته بودند که؛ برای فرد بعد از خودت از الان به فکر باش. یعنی رهبری (حفظه الله) این‌قدر دوراندیشی دارند.

ابنا: مرحوم آیت‌الله هاشمی شاهرودی را برای کرسی ریاست قوه قضائیه مرحوم والدتان  پیشنهاد کردند؟

عرض کردم که ایشان گفتند از روز اول به من فرمودند که؛ از الان به فکر کسانی باش که بعد از شما بتوانند این مسئولیت را متکفل شوند. دو دوره که پدرم رئیس قوّه بودند، رهبری فرموده بودند که؛ نظرم این است که دوره‌ی سوم هم خودت باشی. ایشان فرموده بودند که؛ الان شرایط جسمی من طوری است که ضعف دارم. در این اواخر ضعف جسمی داشتند و گفته بودند که؛ نمی‌توانم پرتحرک باشم و اگر مسئولیت بپذیرم، یک مدیر پشت میزنشین می‌شوم و این به ضرر دستگاه قضایی است. رهبری این استدلال را پذیرفته بودند و گفته بودند که این استدلال درست است، مدیر باید فعال و متحرک باشد. لذا این استدلال را پذیرفته بودند و قبول کردند که نفر بعدی را ابلاغ کنند.

ابنا: در ایام ۱۰ ساله‌ی تصدی ریاست قوّه‌ی قضائیه توسط ایشان، امور ویژه و شاخصی که ایشان در این قوّه انجام دادند، چه بود؟

یکی از کارهای مهمی که ایشان کردند که این کار توان علمی بالایی می‌خواست این بود که ایشان اصلاً سیستم دستگاه قضایی را عوض کردند و با توجه به کار علمی که انجام دادند، در آن زمان دادگاه‌های عام را رایج کردند و طرح دادگاه‌های عام را به مجلس بردند، تصویب شد و شروع کردند. طبیعتاً وقتی دادگاه‌های عام شروع می‌شد یک‌سری ضعف‌هایی داشت که طی چند سال این ضعف‌ها باید برطرف می‌شد ولی بعدی‌ها حوصله نکردند که آن ضعف‌ها برطرف شود و دادگاه‌های عام بماند که همین الان متخصصین می‌گویند اگر دادگاه‌های عام مانده بود خیلی به نفع دستگاه قضایی بود. این یک تحول فوق‌العاده‌ای بود که در دستگاه قضایی آن زمان اتفاق افتاد. البته یک ویژگی که حاج‌آقا داشتند این بود که برای تصمیم گیری در کارهای مدیریتی از افراد توانمند استفاده می‌کردند بدون این‌که آن‌ها از نظر سیاسی اجتماعی هم‌فکر حاج‌آقا باشند. من گاهی به ایشان می‌گفتم که؛ فلانی از نظر فکری، هم‌فکر شما نیستند. آن زمان راست و چپ مطرح بود، آن زمان اصول‌گرا یا اصلاح‌طلب نمی‌گفتند. من ‌گفتم که؛ شما راست هستید و ایشان چپ است و یا به قول الان فلانی اصلاح‌طلب است و شما یک اصول‌گرای افراطی هستید، چطور با فلانی کار می‌کنید؟ می‌فرمودند که؛ متدین است و مدیر سالمی است. الان خیلی از کسانی که با پدرم در دستگاه قضایی کار کرده‌اند این را می‌گویند که؛ اگرچه دیدگاه سیاسی ما با ایشان متفاوت بود ولی ایشان با ما کار می‌کرد و به ما احترام می‌گذاشت و مدیران را رشد می‌داد. از ظرفیت آن‌ها استفاده می‌کرد. می‌گفت که؛ فلانی متدین است و در کار قضایی می‌تواند موفق باشد و از ظرفیت‌های آن‌ها استفاده می‌کردند. من الان نمی‌خواهم نام ببرم ولی کسانی که مدیرانی که در کنار پدرم در دستگاه قضایی بوده‌اند را بشناسند، دقیقاً می‌دانند و خیلی‌ها تعجب می‌کنند که چطور آیت‌الله یزدی با فلانی کار می‌کرد ولی پشت پرده این بود که ایشان می‌گفت فلانی متدین و متخصص است. حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام دو شرط مدیر را چنین بیان کردند: «اجْعَلْنِی عَلی‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‏» (یوسف : ۵۵)، یعنی کسی که علم آن کار را داشته باشد، متعهد و متخصص باشد. می‌گفتند که ایشان متعهد و متخصص است، حالا از نظر سیاسی به من نمی‌خورد، مهم نیست. از این ظرفیت‌ها استفاده می‌کرد.

.

یادی از آیت‌الله شیخ محمد یزدی؛ از سال‌های شاگردی در محضر امام(ره) و مبارزه، تا ریاست بر دستگاه قضا/ ماجرای نامه به یکی از مراجع تقلید که جنجالی شد

.

ابنا: مرحوم آیت الله یزدی در ایامی که در تهران حضور داشتند، در کنار ریاست قوه قضائیه، تدریس را هم انجام می‌دانند؟

نه. اگر تدریس هم داشتند، تدریس‌های جزئی داشتند ولی وقتی رئیس قوّه‌ی قضائیه بودند و یا سمت‌های مهم داشتند می‌فرمودند که تدریس مستمر و روزانه به آن کار لطمه می‌زند و به قضات هم اجازه نمی دادند که در ساعت اداری به کلاس و درس بروند. تدریس مستمر و روزانه‌ی ایشان بعد از این بود که از دستگاه قضایی منفک شدند.

ابنا: به تألیفات مرحوم والد اشاره کردید، با توجه به این‌که اینجا خبرگزاری اهل‌بیت(ع) و مزین به نام اهل‌بیت(ع) است، آیا ایشان کتاب‌هایی در مورد مکتب اهل بیت(ع) و خاصه در دفاع از مذهب حقه‌ی شیعه تالیف کردند؟

بله، حسین بن علی(ع) را بهتر بشناسیم، یکی از بهترین کتاب‌های ایشان است. علی(ع) بر منبر وعظ، یکی از کتاب‌های ایشان است که در مورد حضرت امیر(ع) است. دنیا از دیدگاه علی(ع)، یکی از کتاب‌های ایشان است. کتاب‌های متعددی دارند که متنوع است، هم فارسی، هم عربی و هم فقهی است. ایشان تقریرات فقه و اصول حضرت امام را نوشته‌اند که همان ابتدا دفتر حضرت امام از ایشان گرفتند و استنساخ کردند.

ابنا: مرحوم آیت‌الله یزدی دو سال قبل از رحلتشان، نامه‌ای خطاب به آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی، از مراجع معظم تقلید تهیه کردند، علت نوشتن آن نامه توسط ایشان چه بود؟واکنش مرحوم والد پس از انتشار نامه، در برابر بازخوردی که در بعضی از رسانه‌ها علیه ایشان انجام شد به چه صورت بود؟

عده‌ای مستحضر هستند که در آن زمان پدرم یک نامه‌ای به آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی نوشتند و به خاطر سوءاستفاده‌ای که یک عده‌ای از این مرجع بزرگ و عالیقدر کرده بودند، پدرم خیلی ناراحت شده بودند. من به پدرم گفتم که؛ شما می‌دانید که عکس‌العمل خیلی تندی خواهد داشت. خیلی‌ها علیه حاج‌آقا مطلب نوشتند. حتی از دوستان نزدیک و حتی از همکاران‌شان در خود جامعه‌ی مدرسین علیه ایشان مطالبی نوشتند. من خیلی متأثر شدم. در آن زمان بچه‌های جامعه‌ی مدرسین یک جزوه‌ای را تهیه کرده بودند، از کسانی که علیه پدرم مصاحبه کرده بودند و حتی از اعضای جامعه‌ی مدرسین بودند. من خیلی ناراحت بودم، رفتم و دیدم که حاج‌آقا این‌ جزوه را خوانده اند ولی دارند کار علمی خودشان را انجام می‌دهند و خیلی هم با آرامش بودند. گفتم: حاج‌آقا، شما مشغول کارتان هستید و چنین عکس‌العمل‌هایی علیه شما انجام شده است.

.

.

ابنا: قبل از این‌که نامه را بنویسند، ایشان با شما صحبت کردند؟

نه، من بعد از آن مطلع شدم. ایشان نامه را شخصی نوشتند و هیچ‌کسی هم مطلع نشد، دربسته به یک پیک دادند و بردند و هیچ جایی هم نشر ندادند.

بعد ایشان فرمودند که؛ من بین خودم و بین خدا، حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی را خیلی دوست دارم، ایشان بسیار متدین، مهذب و عالم هستند، منتها به خاطر عدم اشراف‌شان به مسائل سیاسی اجتماعی، عده‌ای می‌خواهند از ایشان سوءاستفاده کنند. من می‌خواهم راه سوءاستفاده‌ی آن‌ها از چنین مرجع عالیقدری و از سایر مراجع بسته شود و آن‌ها نتوانند از مراجع برای اهداف خودشان سوءاستفاده کنند. چون بعضاً مراجع به خاطر قداستی که دارند، به خاطر شرایط سنی که دارند، به خاطر کار علمی که دارند، در یک زمینه‌ی خاصی تخصص دارند. مثلاً هیچ‌کسی نمی‌گوید که آیت‌الله العظمی بهجت یک شخصیت سیاسی هستند و در تمام مسائل سیاسی رأی دارند، ولی توان علمی ایشان و فقاهت ایشان، زهد ایشان در اوج است. ایشان می‌فرمودند که؛ آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی هم چنین هستند، من راه سوءاستفاده‌ی آن‌ها از مراجع را بستم و الّا شخص آقای شبیری موضوعیت ندارد و چون بین خودم و بین خدا برای رضای خدا کار کردم، هر کسی هر چه می‌خواهد بگوید، بگوید.

ایشان یک دیدگاهی داشتند، می‌فرمودند که؛ اگر کسی برای خدا کار کند، نگران نیست که کسی چه می‌گوید. یک نفر به نام یونس بن عبدالرحمان نزد امام رضا(ع) رفت، امام رضا(ع) خیلی او را دوست داشتند. عده‌ای از یونس نزد امام رضا(ع) بدگویی کرده بودند. یونس گریه کرد. حضرت فرمودند: «یُونُسُ فَمَا عَلَیْکَ مِمَّا یَقُولُونَ إِذَا کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً»؛ اگر امام زمانت از تو راضی باشد، دیگران هر چه می‌خواهند بگویند، مهم نیست. پدرم دقیقاً این‌طور بودند. یعنی می‌گفتند که اگر کار را برای خدا کردی و خدا و امام زمان(عج) از آن عملکرد تو راضی باشند، دیگران هر چه می‌خواهند بگویند به قول امام صادق علیه السلام: «ان رض الناس لا یُملک و السنتهم لا تضبط» می‌فرمودند که؛ زبان مردم را نمی‌توان کنترل کرد. در دروازه را می‌توان بست ولی زبان مردم را نمی‌توان بست. باید برای خدا کار کنیم. «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ»، می‌فرمودند که؛ اگر رابطه‌ات با خدا درست باشد، خدا بقیه‌اش را درست می‌کند و آبرویت را در بین مردم برمی‌گرداند، مهم نیست. حالا ممکن است کسی بیاید و علیه آیت‌الله یزدی حرفی بزند ولی هر کسی زندگی آیت‌الله یزدی را می‌بیند که در دنیا هیچی نداشت و با سلامت زندگی کرد و زندگی‌اش را وقف نظام و دین کرد، می‌فهمد که تمام این حرف‌هایی که برخی بر علیه ایشان زدند دروغ است و از روی کینه، حسادت یا طراحی دشمن برای تخریب مدیران ارشد نظام است. لذا علیه آن شخص که مطالبی گفته بود شکایت شد و محکوم شد و به زندان افتاد، گفت: ببخشید، اشتباه کردم.

حالا عرضم این است که در رابطه با آیت‌الله شبیری زنجانی چنین دیدگاهی داشتند و می‌فرمودند که؛ من راه سوءاستفاده‌ی دیگران را بستم. پدرم که به رحمت خدا رفتند، من به پسر آیت‌الله شبیری گفتم که؛ می‌خواهم خدمت حاج‌آقا برسم و می‌خواهم خصوصی باشد و کسی در اطراف ایشان نباشد. گفتند: چطور؟ گفتم: کار شخصی دارم. ایشان وقت دادند. محضر حضرت آیت‌الله رفتم و گفتم که؛ پدرم به رحمت خدا رفتند، پدرم خیلی شما را دوست داشتند، نکند از دست ایشان ناراحتی در دل‌تان باشد. ایشان فرمودند: حتی به ذهن من هم خطور نکرد که آیت‌الله یزدی به خاطر مشکلی که با من داشته باشند چیزی نوشته‌اند. یقین داشتم که ایشان فقط برای رضای خدا این کار را کرده است و اصلاً یک سر سوزن به ذهنم خطور نکرد که نگرانی و ناراحتی از ایشان در دل من وارد شود و خیلی از ایشان تعریف کردند و خیلی بامحبت برخورد کردند. عرض کردم که شخصی این مطلب را به من فرمودند که؛ می‌دانم آقای یزدی خالصانه و برای رضای خدا کار می‌کرد و این کار او هم برای رضای خدا بود و من اصلاً نگران و ناراحت نشدم. این جمله‌ای است که خود ایشان گفتند و نشان می‌دهد که چقدر این مرد واقعاً قداست دارد و عزیز و ارجمند است، همان‌طور که دیدگاه حاج‌آقا نسبت به آیت‌الله العظمی شبیری این بود که عالمی مخلص و مهذب است و فرمودند که؛ من راه سوءاستفاده‌ی دیگران را بستم.

ببینید پدرم خالصانه کار می‌کرد و از کسی هم نمی‌ترسید. می‌گفتند که؛ آبروی شما می‌رود. ایشان می‌فرمودند که؛ ما باید برای خدا کار کنیم. حضرت امام یک بیانی برای ایشان می‌گفتند و برای شاگردان‌شان می‌گفتند و پدرم این را بارها تکرار می‌کردند. حضرت امام می‌فرمودند که؛ قرآن کتاب وعظ است، تمام قرآن موعظه است ولی خدا در قرآن می‌گوید که؛ من یک موعظه برای شما دارم. اگر خدا می‌گوید که یک موعظه دارم، مفهومش این است که این یک موعظه به اندازه‌ی کل کتاب آسمانی ارزش دارد و مهم است. آن یک موعظه چیست؟ خدا می‌گوید: ای انسان‌ها، هر کاری که می‌خواهید انجام دهید باید دو تا صفت داشته باشید: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» (سبأ : ۴۶)، کارهای شما یکی قیام به فعل باشد «أَنْ تَقُومُوا» و دوم این‌که «لِلَّهِ» برای خدا باشد، یعنی سرهم‌بندی کار نکنید جامع و کامل کار کنید.

پدرم و سایر شاگردانی که در مکتب امام رشد کردند تلاش می‌کردند که این‌طوری کار کنند، خوب کار کنند و برای خدا کار کنند. خیلی به دنبال اسم و رسم نبودند که حالا مردم چه می‌گویند و حالا فلان جناح سیاسی خوشش نمی‌آید، ممکن است فلانی حرفی بزند و برای ما بد شود، آبروی ما بین مردم برود. اصلاً این‌طوری نبودند، می‌گفتند که؛ اگر خدا راضی است و حمایت از دین است و موجب خشنودی امام زمان(عج) است، آن کار را انجام می‌دادند. لذا خیلی شجاع بودند و غیرت دینی داشتند. اگر یک چیزی غیردین می‌دیدند برنمی‌تافتند. غیرت دینی یعنی کسی آنچه که خلاف دین است را تغییر دهد، نه این‌که تعصب جاهلی داشته باشد. پدر تعصب نداشتند ولی به شدت غیرت داشتند. زمانی که ایشان در قوّه‌ی قضائیه بودند رهبری فرمودند: امروز رئیس قوّه‌ی قضائیه یکی از غیورترین و امین‌ترین علمای این کشور است. چرا مقام معظم رهبری لفظ غیرت را در مورد پدرم به کار می‌بردند؟ چون ایشان غیرت‌مندانه اگر چیزی را خلاف دین می‌دیدند تغییر می‌دادند و از هیچ چیزی ابا نداشتند و مصداق این آیه بودند: «یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم» (۵۴ مائده)، از کسی باکی نداشتند، از این‌که حرف مردم چیست و یا دیگران چه می‌گویند ابایی نداشتند.

ابنا: ظاهرا ایشان در همان روزی که رحلت فرمودند، در حرم مطهر حضرت معصومه(س) دفن می‌شوند، علت دفن زود هنگام ایشان چه بود؟

اتفاقاً این سؤال برای خیلی‌ها مطرح است که چطور شد حضرت آیت‌الله مصباح یزدی که به رحمت خدا رفتند و آن تجلیل بزرگ از ایشان شد و در مصلای نماز جمعه‌ی قم ایشان را نگه داشتند و جمعیت جمع شدند، جسد را به تهران بردند و مقام معظم رهبری نماز خواندند و چنین مراسم مهمی گرفته شد ولی آیت‌الله یزدی صبح فوت کردند و بعدازظهر دفن شدند و نه مجلسی گرفته شد و نه رهبری برای ایشان نماز خواندند و نه به تهران بردند، علت چه بود؟

ببینید آیت‌الله یزدی به شدت قانون‌مند بودند و به شدت رعایت قانون را می‌کردند. بالأخره رئیس قوّه‌ی قضائیه بودند. البته کاری هم با رئیس قوّه‌ی قضائیه بودن ایشان هم ندارد، روحیه‌ی ایشان این بود که به هیچ وجه تخلف و تخطی از قانون نداشتند، می‌فرمودند که رعایت قانون واجب است و ما باید عمل کنیم.

خداوند شهید خرازی را رحمت کند، چون ایشان اصفهانی بودند، پدرم می‌رفتند و برای بچه‌های اصفهان در جبهه صحبت می‌کردند و با خرازی خیلی نزدیک بودند. زمانی شهید خرازی ماشین می‌گیرد که به خط برود، یک کاری داشت، یک ربع بعد برمی‌گردد و کلید را به آن مسئول موتوری می‌دهد و می‌گوید که؛ یکی از بچه‌ها را بفرستید که برود و ماشین را بیاورد. مسئول موتوری می‌گوید: ماشین ترکش خورد؟ خراب شد؟ طوری شد؟ می‌گوید: نه، من در بین راه که داشتم می‌رفتم، رادیو روشن بود و یک کسی استفتائات امام را می‌گفت. امام فرموده اند که؛ رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی واجب است. یک دست من قطع است و نمی‌توانم رانندگی کنم، من نمی‌دانستم که رعایت قانون  شرعاً واجب است، فوری ماشین را کنار زدم و پیاده شدم، من دیگر پشت ماشین نمی‌نشینم. ببینید این‌طور رعایت می‌کردند که شهید شدند. پدر من هم این‌طور بود. اول انقلاب راننده‌های پدرم بچه‌های سپاه بودند و تند می‌رفتند. چون در آن زمان منافقین ترور می‌کردند. ایشان می‌فرمودند که؛ شما اجازه ندارید از مثلاً ۱۲۰ کیلومتر در اتوبان تندتر بروید. اجازه ندارید در تهران در خط ویژه بروید. آن‌ها می‌گفتند: ضروری است و گوش نمی‌کردند. پدرم همان زمان یک پیرمردی را به عنوان راننده‌ی خودشان آوردند و گفتند که حقوق او را خودم می‌دهم. به ایشان گفتند که؛ نه اجازه داری در اتوبان یا جاده از کیلومتر مجاز تخطی کنی و نه اجازه داری ورود ممنوع بروی و نه اجازه داری از چراغ قرمز رد شوی. تا آخر اجازه ندادند آن بچه‌هایی که مسئول سپاه بودند رانندگی کنند، چون می‌گفتند که خلاف قانون است. آن‌ها می‌گفتند که ضرورت دارد و ما باید این کارها را انجام دهیم. آن زمان شرایط ترور هم بود. می‌خواهم بگویم که ایشان این‌قدر قانون‌مند بودند و نسبت به قانون خیلی مقید بودند.

.

.

ما چون می‌دانستیم که ایشان قانون‌مند هستند و با این روش تربیت شده بودیم و این شیوه را آموخته بودیم، روزی که پدرم به رحمت خدا رفتند وضعیت قرمز کرونا بود، اگر جسد را ۲-۳ روز نگه می‌داشتیم، چون تمام بستگان حاج‌آقا یا در اصفهان و یا در تهران بودند، مسافرت‌ها در آن زمان ممنوع بود و هیچ‌کسی اجازه نداشت در جاده بیاید و یا اگر می‌خواستیم جسدشان را به تهران ببریم و آقا نماز بخوانند و برگردانیم، با یک ماشین برود، این تهران بردن و آوردن تخلف و خلاف قانون بود. یا اگر می‌خواستیم یک مجلس رسمی در قم اعلام کنیم و مثلاً جسد را به نماز جمعه ببریم، مثل همان کاری که برای حضرت آیت‌الله مصباح انجام شد، این خلاف قانون بود. همه‌ی این کارها برای این بود که هیچ نوع خلاف قانونی اتفاق نیافتد، صبح فوت کردند و اعلام شد که ایشان بعدازظهر دفن می‌شوند. تمام مردم باوفا و منحصربه‌فردی که در قم هستند و وفادار به انقلاب هستند، آن سیل جمعیتی که آمدند خودجوش آمدند و الّا نه دعوت شدند و نه جلسه‌ای رسمی برگزار شد. آن سیل جمعیتی که برای دفن و تشییع ایشان آمدند، خودشان آمدند و مراسم تشییع در محیط باز در کنار حرم حضرت معصومه(س) انجام شد.

۷-۸ روز بعد وضعیت کرونا از قرمز خارج شد، رحلت آیت‌الله مصباح مربوط به زمانی بود که وضعیت قرمز تمام شد، سفرها مجاز شد، جلسه‌ی عمومی گرفتن از نظر قانونی مجاز شد و این اتفاق افتاد. بنابراین چون پدرم قانون‌مند بود و ما به نحوی عمل کنیم که خلاف قانون نباشد، هیچ کار خلاف قانونی اتفاق نیفتاد.

ابنا: خود حضرتعالی هم در امور قضایی و دادگستری هستید. چه شد که وارد این عرصه شدید؟

تصمیم گرفتیم که من و برادرم هر دو در دستگاه قضایی باشیم. البته برادرم بازنشست شده است.

ابنا: برادر گرامی هم روحانی هستند؟

بله. قاضی خیلی خوبی بودند. ما هر دو تصمیم گرفتیم که در این عرصه به نظام خدمت کنیم.

ابنا: به عنوان سؤال آخر؛ حضرتعالی الان معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم دادگستری استان قم هستید. اموری که در این معاونت انجام می‌پذیرد، به چه صورت است؟ لطفا توضیحی در این باره بفرمایید.

من قبلاً معاون اجتماعی و پیشگیری دادگستری بودم و الان دیگر معاون نیستم، حالا یک توضیحی خدمت‌تان می‌دهم. در هر دادگستری استانی، یعنی در ۳۱ دادگستری استان‌ها، ۳۱ معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم داریم که کارش این است که اقداماتی انجام دهد که جرایمی اتفاق نیافتد. بعد از این‌که آسیب های اجتماعی، تخلفات و جرمی اتفاق نیفتد. دادگستری با آن مجرم برخورد می‌کند، ولی باید چه کرد که پیشگیری شود؟ مثلاً باید اطلاعات مردم را بالا ببریم، لذا معاونت پیشگیری اقداماتی انجام می‌دهد، مِن جمله همین کاری که مستمراً انجام می‌شود که به نام قاضی مدرسه است. قضاتی به مدارس می‌روند و برای بچه‌های راهنمایی و دبیرستان و برای دانشجویان مطالبی را می‌گویند که اطلاعات این‌ها بالا برود و گرفتار آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی نشوند، گرفتار آسیب‌های مجرمین نشوند. برای مردم اطلاع‌رسانی می‌کنند که این شخصی که این‌قدر سود می‌دهد، این شرکت مضاربه‌ای کلاه‌برداری است و پشت آن یک پرونده‌ی کثیر الشاکی در آینده اتفاق می‌افتد و به چنین افرادی نمی‌توانید اعتماد کنید و سایر مسائلی که هست.

بنابراین کارهایی انجام می‌شود که اطلاعات و آگاهی مردم بالا برود تا گرفتار جرم نشوند. به این معاونت، پیشگیری می‌گویند. من الان به عنوان مسئول دفتر ویژه‌ی رئیس قوّه‌ی قضائیه هستم و البته با معاونت پیشگیری همکاری دارم و مستشار قضایی دادگستری قم هستم.

ابنا: از وقتی که برای ما گذاشتید، متشکریم.

موفق باشید، خدانگهدار.

......................

پایان پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha