به گزارش خبرگزاری بینالمللی اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ سعید ابوالحسنی در یادداشتی اختصاصی برای ابنا نوشت: ۲۸ اسد / مرداد، روز استرداد استقلال افغانستان، همواره یادآور مقاومت مردمی علیه استعمار و اشغال خارجی است؛ روزی که ملت افغانستان با خون، غیرت و اتحاد، سلطهی امپراتوری بریتانیا را درهم شکست. اما امروز، در حالیکه طالبان این روز را «به نام خود» جشن میگیرند، پرسشی بنیادین پیش روی ما قرار دارد: آیا استقلال افغانستان میراث یک گروه خاص است یا دستاورد همه مردم، اقوام و مذاهب این سرزمین؟
۱. استقلال؛ ثمرهی مبارزه همه اقوام و مذاهب، با محوریت نقش شیعیان
استقلال افغانستان هرگز میراث یک جریان یا قوم نبوده است، بلکه ثمرهی مقاومت مشترک همه مردم این سرزمین است. در این میان، شیعیان افغانستان ــ که عمدتاً در قالب احزاب و جریانهای سیاسی و جهادی فعال بودند ــ نقشی تعیینکننده داشتهاند.
در دورههای مختلف تاریخ معاصر:
- در برابر امپراتوری بریتانیا، هزاران مبارز هزاره در کنار دیگر اقوام به میدان آمدند و شهدای بسیاری تقدیم کردند. شخصیتهایی چون سیدنورمحمدشاه از شیعیان قندهار و رهبران محلی هزارهها در تاریخ مقاومت ضد استعمار نقش برجستهای داشتند.
- در دوران اشغال شوروی، حضور گروههای جهادی شیعه مانند حزب وحدت اسلامی افغانستان، حرکت اسلامی افغانستان، و دهها دستهی مردمی زیر نظر علمای برجسته (مانند شهید عبدالعلی مزاری و آیتالله محسنی) مسیر مبارزه را روشن کرد. آنان هم در صفوف مقاومت مسلحانه و هم در میدانهای فکری و سیاسی سهم گرفتند.
- در دو دههی اخیر نیز، هزاران جوان شیعه و هزاره، چه در قالب ساختار رسمی امنیتی دولت پیشین و چه در قالب مقاومتهای مردمی، جان خود را برای حفظ آزادی و مقابله با افراطیت فدا کردند.
این مبارزات نشان میدهد که شیعیان نهتنها نظارهگر استقلال نبودهاند، بلکه در خط مقدم جهاد و مقاومت ایستادند؛ از میدان وردک و بامیان گرفته تا کابل و مزار شریف، همواره صدای توپ و تفنگشان در برابر اشغالگران طنینانداز بود.
با وجود این پیشینهی روشن، امروز طالبان تلاش میکنند استقلال را تنها به نام خود ثبت کنند؛ در حالی که اگر خون و فداکاری شیعیان، علمای آنان، و احزاب سیاسی ـ جهادیشان نبود، نه از استقلال خبری بود و نه از مقاومت ملی.
۲. توافق با آمریکا؛ چرا نه با ملت افغانستان؟
طالبان امروز هر ساله در سالروز استقلال، سخن از شکست «سه امپراتوری» میگویند و خود را وارث مستقیم آن مبارزات معرفی میکنند. اما واقعیت تلخ این است که طالبان در قرن ۲۱ استقلال را نه در میدانهای جهاد مردمی، بلکه در اتاقهای مذاکره با ایالات متحده آمریکا در دوحه قطر بهدست آوردند. این توافق که به «توافق دوحه» معروف شد، نه محصول اجماع ملی بود و نه بازتابدهندهی ارادهی همه مردم افغانستان.
سؤال اساسی اینجاست:
اگر طالبان استقلال خود را بهعنوان «استرداد آزادی» میدانند، چرا این استقلال نه از دل یک اجماع مردمی، بلکه از مذاکرهی پنهانی با آمریکا بیرون آمد؟
چرا مردم افغانستان اعم از نمایندهای از احزاب جهادی، از علما، از جامعهی شیعیان، از زنان یا حتی از دیگر اقوام در آن توافق حضور نداشت؟
اینجا پرسشهای بنیادی شکل میگیرد:
- اگر استقلال، حاصل خون و فداکاری همهی ملت افغانستان است، چرا طالبان خود را تنها مالک آن معرفی میکنند؟
- چرا مردم افغانستان ــ همانها که در برابر بریتانیا، شوروی و سپس در مقاومت در برابر تروریسم و خشونت، شهید دادند ــ در تعیین سرنوشت سیاسی و آیندهی کشور نادیده گرفته شدند؟
- چرا با خود ملت افغانستان، با احزاب جهادی، با روشنفکران، با جامعه زنان، با اقوام و مذاهب مختلف هیچ توافقی صورت نگرفت؟
به همین دلیل است که استقلالی که طالبان از آن سخن میگویند، نه استقلال واقعی، بلکه توافقی ناقص و بیرونی است؛ توافقی که بیش از آنکه نشانی از آزادی داشته باشد، به یک معاملهی سیاسی با قدرتهای خارجی شباهت دارد.
این وضعیت، استقلال را از معنای حقیقی خود تهی میکند. استقلال واقعی زمانی شکل میگیرد که همهی ملت، بدون تبعیض قومی و مذهبی، در ساختن آیندهی کشور سهیم باشند. حال آنکه امروز افغانستان در عمل به یک حاکمیت تکصدایی بدل شده است؛ جایی که صدای زنان خاموش شده، مذهب تشیع به رسمیت شناخته نمیشود، و اقوام دیگر از حضور در ساختار قدرت محروماند.
۳. استقلال یا سرکوب داخلی؟
طالبان در سخنرانیهای خود، استقلال را بهعنوان «آزادی کامل افغانستان از سلطه بیگانگان» تعریف میکنند. اما وقتی به وضعیت داخل کشور نگاه میکنیم، این استقلال در عمل چیزی جز سرکوب، تبعیض و محدودیت برای بخش بزرگی از مردم افغانستان نیست.
سرکوب جامعهی شیعیان و هزارهها
شیعیان افغانستان که همواره در همهی دورههای مقاومت ــ از جنگ علیه بریتانیا تا مبارزه با شوروی و سپس جهاد علیه تروریسم ــ حضور فعال داشتهاند، امروز در ساختار قدرت طالبان هیچ جایگاهی ندارند.
در حالیکه هزاران شهید از جامعهی هزاره و شیعه در دفاع از افغانستان تقدیم شده، طالبان حتی مذهب تشیع را به رسمیت نمیشناسند. گزارشهای متعددی نشان داده که در بسیاری مناطق، مناسک مذهبی شیعیان با محدودیت و فشار همراه بوده است؛ از مزاحمت در عزاداریهای محرم گرفته تا تهدید فعالان دینی و فرهنگی.
کوچیها و بحرانهای اجتماعی
تنشهای خونین میان کوچیها و مردم هزارهجات نیز در دورهی حاکمیت طالبان بارها شعلهور شده است. به جای آنکه حکومت مرکزی نقش میانجی عادلانه داشته باشد، در بسیاری موارد جانبداری آشکار از کوچیها دیده میشود. این مسأله نه تنها عدالت اجتماعی را خدشهدار کرده، بلکه زخمهای تاریخی میان اقوام را عمیقتر ساخته است.
زنان؛ قربانیان اصلی «استقلال طالبانی»
اگر استقلال یعنی آزادی و عزت ملی، چرا زنان افغانستان امروز از ابتداییترین حقوق انسانی خود محروماند؟
چهار سال است که مکاتب و دانشگاهها به روی دختران بسته شده و زنان از کار در اکثر نهادها کنار گذاشته شدهاند. این در حالیست که در همهی جنبشهای استقلالخواهی، زنان در کنار مردان دوشادوش ایستادهاند. امروز اما استقلال طالبانی برای زنان به معنای حصر در خانه، محرومیت از آموزش و حذف کامل از عرصه اجتماعی و سیاسی است.
استقلال با دست دراز به سوی قدرتهای خارجی؟
تناقض آشکار اینجاست: طالبان استقلال را جشن میگیرند، اما در عمل، به دربار مسکو، پکن و حتی واشنگتن چشم دوختهاند تا رسمیت بینالمللی بهدست آورند.
آیا استقلال واقعی با چنین وابستگیهایی معنا پیدا میکند؟ چگونه میتوان از استقلال سخن گفت، در حالیکه بزرگترین منابع مالی و انسانی کشور (از کمکهای بشردوستانه گرفته تا سرمایهگذاریهای زیرساختی) وابسته به قدرتهای خارجی است؟
۴. حذف شیعیان و اقلیتهای مذهبی
طالبان پس از بازگشت دوباره به قدرت در ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، شعار «امنیت، وحدت و عدالت برای همه» را مطرح کردند. اما واقعیت میدانی نشان داده که این شعارها در عمل به پروژهای از حذف و به حاشیه راندن شیعیان، هزارهها و دیگر اقلیتهای مذهبی تبدیل شده است.
الف) حذف از ساختار قدرت
- به طور عادلانه در هیچ یک از کابینههای طالبان، وزیر یا معاون وزیر شیعه حضور نداشته است.
- حتی در نهادهای کلیدی چون وزارت دفاع، داخله، خارجه و ریاستالوزرا، به طور عادلانه نمایندهای از جامعه شیعیان یا اقوام غیرپشتون دیده نمیشود.
- در ردههای محلی نیز، استاندارها، فرماندهانامنیتی و مسئولان عمدتاً از حلقات طالبان انتخاب میشوند و شیعیان گویی حذف شدهاند.
ب) فشار بر مراسم مذهبی و فرهنگی
- در ایام محرم ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳، بارها خبر رسید که طالبان محدودیتهایی بر برگزاری دستههای عزاداری وضع کردهاند؛ از محدودسازی مسیرهای دستهجات در کابل و مزار شریف گرفته تا ممانعت از نصب پرچمهای عاشورایی در برخی مناطق.
- رسانههای محلی گزارش دادند که در مواردی، نیروهای طالبان پوسترهای شهیدان شیعه و پرچمهای عزاداری را از سطح شهر پاره کردهاند.
ج) حملات هدفمند به مساجد و مراکز شیعیان
- در سالهای اخیر بارها مساجد و مراکز آموزشی متعلق به هزارهها هدف قرار گرفتهاند. اگرچه داعش مسئولیت برخی از این حملات را پذیرفت، اما عدم تأمین امنیت از سوی طالبان و سکوت آنان، شائبه تبعیض ساختاری را پررنگتر کرده است.
د) محدودسازی آموزشی و فرهنگی
- در کنار سیاست کلی طالبان علیه زنان، مؤسسات آموزشی متعلق به جامعه هزاره و شیعه بیشتر هدف قرار گرفتهاند. نمونهاش حمله به مرکز آموزشی کاج در غرب کابل (۱۴۰۱) بود که دهها دانشآموز دختر هزاره شهید شدند.
- بسیاری از انجمنهای فرهنگی شیعیان یا مجبور به تعطیلی شده یا تحت فشار امنیتی فعالیت محدود دارند.
هـ) بحران زمینهای هزارهجات و کوچیها
- در مناطق هزارهنشین چون بامیان، دایکندی و غور، بازگشت بحران زمین با کوچیها یکی از نمونههای آشکار سیاست تبعیضآمیز طالبان است. بارها گزارش شده که بهجای حمایت از مردم بومی، طالبان از کوچیها جانبداری کردهاند و این امر باعث تنش و آوارگی صدها خانواده شده است.
و) سکوت در برابر مطالبات مذهبی
- جامعه شیعه افغانستان بارها خواستار به رسمیت شناخته شدن رسمی مذهب جعفری شده است؛ اما طالبان هیچ واکنشی نشان نداده و عملاً این خواسته تاریخی را نادیده گرفتهاند.
- حتی در مناسبتهای ملی و مذهبی، هیچ نمایندهای از شیعیان در سطح رسمی دعوت یا تقدیر نمیشود؛ گویی این جامعه بخش جداییناپذیر از افغانستان نیست!
این مجموعه اقدامات نشان میدهد که طالبان نه تنها برای شیعیان و دیگر اقلیتهای مذهبی جایگاهی در ساختار سیاسی و اجتماعی قائل نیستند، بلکه شاید بتوان گفت با سیاستی نظاممند در جهت حذف و تضعیف آنان حرکت میکنند. این وضعیت تضادی آشکار با ادعای «استقلال برای همه مردم افغانستان» دارد؛ استقلالی که اگر بخواهد واقعی باشد، باید همه اقوام و مذاهب را در بر گیرد، نه آنکه به ابزار انحصار یک گروه خاص بدل شود.
۵. استقلال یا سراب سیاسی؟
طالبان در همهی سخنرانیها و بیانیههای رسمی، از «استقلال کامل» افغانستان سخن میگویند. آنها مدعیاند که بعد از شکست آمریکا و خروج نیروهای خارجی، کشور «بهطور واقعی آزاد» شده و اکنون «هیچ قدرت بیگانهای» در امور داخلی افغانستان دخالت ندارد. اما واقعیت میدانی و شواهد عینی، این ادعا را به چالش میکشد و نشان میدهد که چیزی که طالبان استقلال مینامند، بیشتر به سرابی سیاسی شباهت دارد تا یک دستاورد واقعی.
الف) استقلالی که محصول توافق با آمریکا بود
طالبان با افتخار خروج آمریکا را به نام جهادهای خود ثبت میکنند، در حالی که همه میدانند این خروج نتیجه توافقنامه دوحه بود؛ توافقی که میان طالبان و آمریکا امضا شد.
سؤال اساسی این است: چگونه میتوان از استقلال سخن گفت، وقتی آیندهی یک ملت در غیاب مردم همان ملت معامله میشود؟
ب) حذف و سرکوب در داخل
استقلال اگر معنایی داشته باشد، باید به حق حاکمیت مردم و حضور همه اقوام و مذاهب در ساختار قدرت ترجمه شود. اما طالبان با حذف کامل شیعیان، سرکوب زنان، محدود کردن رسانهها و تحمیل قرائت انحصاری از دین، استقلال را به «انحصار یک قوم و یک تفکر» فروکاستهاند.
آیا میتوان کشوری را مستقل دانست که نیمی از جمعیتش (زنان) از حق تحصیل، کار و مشارکت اجتماعی محروم باشند؟ یا اقلیتهای مذهبیاش حتی حق برگزاری آزادانه مراسم دینی نداشته باشند؟
ج) استقلال واقعی یا ابزار تبلیغاتی؟
تجلیل پرشکوه طالبان از ۲۸ اسد، سالروز استرداد استقلال افغانستان، بیشتر شبیه ابزاری تبلیغاتی است تا یادآوری یک افتخار ملی. آنان تلاش میکنند خود را وارثان مستقیم مبارزات تاریخی علیه بریتانیا، شوروی و آمریکا معرفی کنند؛ در حالی که همه میدانند در آن مبارزات، تمام ملت افغانستان حضور داشتند: از علما و رهبران شیعه گرفته تا مجاهدان سنی، از هزاره و تاجیک گرفته تا پشتون و ازبک.
استقلال در گرو مردم، نه شعار
طالبان امروز بیش از هر زمان دیگری از استقلال سخن میگویند، اما استقلال تنها با تکرار واژهها به دست نمیآید. استقلالی واقعی است که برآمده از ارادهی همه مردم افغانستان باشد، نه محصول توافق با بیگانگان یا تحمیل یک قرائت محدود از دین و سیاست.
اگر طالبان حقیقتاً به دنبال حفظ استقلالاند، راه آن روشن است:
- گشودن درهای مشارکت سیاسی به روی همه اقوام و مذاهب، از جمله شیعیان که در تاریخ این سرزمین بارها هزینه استقلال را پرداختهاند.
- احترام به حقوق زنان و بازگرداندن آنان به عرصهی آموزش، کار و اجتماع، چرا که هیچ کشوری با حذف نیمی از جمعیتش مستقل نمیماند.
- گفتوگو با ملت افغانستان به جای معامله پشت پرده با قدرتهای خارجی؛ استقلال از واشنگتن یا مسکو به معنای استقلال واقعی نیست، اگر در داخل ملت به حاشیه رانده شود.
- بهرسمیت شناختن تنوع مذهبی و قومی و پایان دادن به سیاست حذف و تبعیض.
در غیر این صورت، استقلالی که طالبان از آن دم میزنند، چیزی جز سرابی سیاسی نخواهد بود؛ سرابی که شاید برای مدتی در شعارها بدرخشد، اما در واقعیت، جز سرکوب، انزوا و وابستگی بیشتر به قدرتهای بیرونی چیزی به بار نخواهد آورد.
در کلام آخر بگویم که افغانستان روزی مستقل خواهد شد که هیچ شهروندی ـ چه زن و چه مرد، چه شیعه و چه سنی، چه پشتون و چه هزاره ـ احساس نکند از سرنوشت کشور کنار گذاشته شده است. استقلال، اگر از مردم آغاز نشود، در بهترین حالت فقط یک ادعا است و در بدترین حالت، ابزاری تبلیغاتی برای مشروعیتبخشی به سرکوب.
...
پایان پیام/
نظر شما