۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۷
از حوزه مشهد و مکتب تفکیک تا یادی از آشنایی و دوستی با آیت‌الله العظمی سیستانی و رهبر انقلاب، در گفت‌وگوی ابنا با آیت‌الله سیدان

آیت‌الله سید جعفر سیدان، از استوانه‌های علمی و اخلاقی حوزه علمیه مشهد، در گفت‌وگویی با خبرگزاری ابنا، از خاطرات و تجربیات چند دهه حضور در میدان علم و دین سخن گفته است؛ این روایت، دریچه‌ای است به اندیشه‌ورزی و سلوک خاص یکی از چهره‌های شاخص معاصر حوزه.

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: در میان عالمان برجسته شیعه و اساتید بنام حوزه علمیه مشهد، آیت‌الله سید جعفر سیدان، نامی پرآوازه است. این عالم فرزانه، که عمر خود را وقف تدریس، تألیف و تبیین عقاید ناب اهل‌بیت(ع) کرده، از برجسته‌ترین شاگردان مکتب آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی و آیات شیخ مجتبی و شیخ هاشم قزوینی و آیت‌الله میلانی به شمار می‌رود.

در این مصاحبه، به سراغ زندگی پربار ایشان، از سال‌های آغازین تحصیل در حوزه علمیه مشهد تا نقش‌آفرینی در میدان‌های علمی و فرهنگی، می‌رویم. همچنین نگاهی خواهیم داشت به تأثیر اساتید بزرگ بر شکل‌گیری اندیشه‌های ایشان و مسیری که در راستای دفاع از معارف اسلامی پیموده‌اند. بررسی ویژگی‌های علمی و اخلاقی آیت‌الله سیستانی به دلیل رابطه نزدیکِ سببی آیت‌الله سیدان با این مرجع تقلید، از مسائل قابل توجه این گفت‌وگو است. این گفت‌وگو، دریچه‌ای است به زندگی و تفکر یکی از ستون‌های معاصر حوزه علمیه مشهد که با ترکیب علم، عمل و سخنوری، الگویی الهام‌بخش برای نسل‌های امروز است.

ابنا: در محضر آیت‌الله حاج سید جعفر سیدان از علما و اساتید برجسته حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان و شهر مقدس مشهد هستیم. خیلی خرسندیم که در محضر حضرتعالی هستیم. به‌عنوان سؤال اول مختصری از زندگینامه‌ی علمی و پژوهشی و تألیفات‌تان بفرمایید.

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم و الحمدلله رب العالمین و خیر الصلاة والسلام علی خیر خلقه حبیب الله العالم ابوالقاسم محمد(ص) و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.

محبت کردید تشریف آوردید، به زحمت افتادید، متشکرم که عنایت فرمودید. شرمنده‌ام از اینکه در ارتباط با خودم و نسبت به وضعیت خودم بخواهم صحبتی داشته باشم، چون من کسی نیستم که بخواهد در ارتباط با بنده صحبتی شود، ولی اطاعت امر شما را می‌کنم.

از این برنامه‌ها معمول شده و ما هم ابایی نداریم، وگرنه بنده در وضعیتی نیستم که شرح حال زندگی بنده و مسائلی که اشاره فرمودید را داشته باشم و از آن نتیجه‌ی درستی گرفته شود و آثار مهمی در کار باشد،  ولی از باب اینکه اطاعت کرده باشم عرض می‌کنم.

بنده از نظر اینکه فرمودید برنامه‌های درسی و وضع علمی چطور بوده است، من طبق برنامه‌ی معمولی که افراد به هر جهتی طلبه می‌شدند، پدر یا بستگانشان علاقه‌مند بودند یا خود شخص از جهتی ارتباط با حوزه قرار گرفته و علاقه‌مند شده که طلبه شود، من هم مثل معمول یک برخوردهایی داشته‌ام و نتیجه‌ی آن جریان‌ها این شد که بعد از مختصر مقدماتی که خواندم و در مکتب‌ها و مدارس دینی که در آن زمان بود و تعلیمات دینی می‌آموختیم، بعد از چند سالی که خواندن و نوشتن یاد گرفتم و علاقه‌ای که بعضی از بستگانمان به اهل علم داشتند، بنده را هم گذاشتند که طلبه شوم و به مدرسه‌ی نواب رفتم.

از آنجا کارم شروع شد. مقدمات را طبق معمول خواندم و طبق معمول آنچه در حوزه‌ی آن زمان مطرح بود، کارها انجام شد، ، صرف، نحو، منطق، اصول، فقه، معالم، قوانین، رسائل و مکاسب، کفایه و این چیزهایی که مطرح بود را خواندم.

اساتید آیت‌الله سیدان

ابنا: در هنگام تحصیل شما در حوزه علمیه، اساتیدتان در مقاطع مختلف حوزوی اعم از مقدمات، سطوح عالی و درس خارج چه کسانی بودند؟

برای ادبیات در آن زمان یک آقایی بود که مشهور به این بود که ادبیات او قوی است، غیر از ادیب معروف، بیشتر ادبیات را نزد آن آقا خواندم. در درس ادیب معروف هم شرکت کردم و مدتی هم به درس ایشان می‌رفتم.

بعد، قسمت اول اصول را که شروع کردم که بیشتر همان مسئله‌ی معالم بود، آقایی به نام آقا سید احمد مدرس یزدی بودند که تقریباً تخصص ایشان در گفتن قوانین و معالم بود. قوانین و معالم را خدمت ایشان خواندم و بعد رسائل و مکاسب و کفایه را خدمت مرحوم آیت‌الله آقا شیخ هاشم قزوینی بودم که ایشان استاد مسلّم و شخصیت برجسته‌ی فقه و اصول آن عصر بودند.

تا قبل از آمدن مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی به مشهد، شخصیتی که در رأس مسائل فقه و اصول بودند، ایشان بودند. من برای سطوح خدمت ایشان بودم و مقداری هم معقول، برای منظومه و اشارات و قسمتی از اسفار را خدمت مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی بودیم. البته اصول و فقه هم کمی در خدمت ایشان بودیم، ولی اساس کار فقه و اصول‌مان مربوط به آیت‌الله آقا شیخ هاشم قزوینی بود.

نزد آقا شیخ مجتبی قزوینی اشارات و بعد منظومه را فراگرفتم و قسمتی هم از اسفار و قسمتی از مشاعر هم نزد ایشان بودم. البته ایشان در اکثر مسائل این کتب مناقشاتی داشتند، یعنی هم نسبت به اشارات که کتاب ابن سینا است مناقشاتی داشتند، ولی نسبت به بقیه‌ی کتب کمتر مناقشه می‌کردند، ولی نسبت به منظومه، اسفار و مشاعر مناقشات بیشتری داشتند. با توجه به آن مناقشات، اشکالات و مسائلی که ایشان هم در این جهت تخصصی داشتند، حدود ۱۵ سالی هم اشتغال به کتب معقول داشتیم.

این‌ها اجمالاً اساتید فقه و اصول من بود تا به دروس خارج رسیدم.

اساتید درس خارج آیت‌الله سیدان

به خارج که رسیدم، زمانی بود که مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی به مشهد آمدند. من کم‌کم در فکر بودم که به قم یا نجف بروم، اما وقتی ایشان به مشهد آمدند، معروف شد که نجف به مشهد آمده است. شخصیت علمی مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی در چنین وضعیتی بود و لذا من دیگر به نجف نرفتم.

شروع درس خارج من به وسیله‌ی مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی بود و تا زمانی که ایشان در قید حیات بودند، من به درس فقه و اصول ایشان می‌رفتم و حداقل حدود ۱۰ سالی در فقه و اصول خدمت ایشان بودیم. این اجمالاً روش بحث‌های حوزوی من بود.

فقه و اصول و سطح من با مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی بود، برای درس خارج هم نزد مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی بودم و برای کتب معقول هم نزد آقا شیخ مجتبی قزوینی بودم، با توجه به اینکه نقدی هم داشتند. این اجمالاً برنامه‌های من بود.

در ضمن این برنامه‌ها که خدمت این بزرگواران درس می‌خواندیم، خودمان هم اشتغال به تدریس داشتیم، یعنی حدوداً مقدمات، صرف، نحو، مطول، مغنی، لمعه و همچنین سطح، یعنی رسائل و مکاسب را تدریس می‌کردم. من تا مدتی به تدریس رسائل و مکاسب و کفایه اشتغال داشتم.

تا اینجا برنامه‌های درسی فقه و اصول و معقول و مسائل مختلف حوزوی من به این صورت انجام شد.

ابنا: با توجه به اشاره به بعضی از اساتیدتان، مناسب است مقداری از تاریخچه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان و شهر مشهد و اساتیدمهم آن زمان برای مخاطبان ما بیان بفرمایید. آیا به غیر از مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی روحانیون دیگری هم در مشهد درس خارج تدریس می‌کردند؟

بله، همین‌طور که اشاره کردم، از کسانی که از اساتید ارزنده‌ی فقه و اصول بودند که هم سطح و هم خارج می‌گفتند، مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی بودند که ایشان در سطح استاد مسلّمی بودند و خارج هم می‌گفتند.

همچنین آقا شیخ مجتبی قزوینی بودند که ایشان هم سطح و هم خارج می‌گفتند. منتها آقا شیخ هاشم در جهت تدریس مشهورتر بودند و بیان بسیار بسیار فوق‌العاده روان و ارزنده‌ای داشتند و شاید بتوان گفت مشکل‌ترین مطلب را به بهترین و به راحت‌ترین صورت بیان می‌کردند، بسیار بسیار قوی بودند.

از اساتید مهم، یکی آقا شیخ هاشم و دیگری هم آقا شیخ مجتبی بودند. یکی هم آقا شیخ غلام‌حسین محامی بودند که ایشان هم شخصیت علمی قوی بودند، ولی جهت تدریس ایشان به این دو بزرگوار نمی‌رسید و تا آنجایی که من در جریان بودم کمتر بود، اما شخصیتی بودند که از نظر علمی در طراز این‌ها بودند.

آقایی به نام آقا شیخ هادی کدکنی هم بودند که ایشان هم از شخصیت‌های علمی بودند، مخصوصاً که مشهور بود ایشان در معقول قوّتی دارند و اشتهاری داشتند.

ابنا: ظاهرا در آن مقطع علمای دیگری چون آیات حاج میرزا احمد کفایی، حاج سید یونس اردبیلی و شیخ علی اکبر نهاوندی و عده‌ای دیگر از علما در مشهد حضور داشتند که کرسی علمی داشتند، آیا در درس این اساتید هم شرکت می‌کردید؟

بله، در آن زمان علمای دیگری هم بودند که البته من از درس آن‌ها استفاده نکردم، ولی آقا میرزا احمد کفایی بودند که تدریس خارج داشتند، آقا سید یونس اردبیلی هم بودند.

از حاج شیخ علی‌اکبر نهاوندی در جهت تدریس چیزی در یاد ندارم، ولی یک شخصیت ارزنده‌ی روحانی بودند و نماز جماعت خاصی داشتند و آثار نوشتنی هم دارند. آقا شیخ مرتضی آشتیانی هم بودند که از نظر زمانی بر بعضی از این‌ها سبقتی داشتند و مرد ملّایی بودند. آقا سید احمد مدرس یزدی هم بودند که تقریباً در معالم و قوانین تخصص داشتند.

ابنا: منظورتان آیت‌الله حاج میرزا احمد مدرس یزدی معروف به نهنگ العلماء است؟

بله، مرحوم آقای مدرس بودند که من خدمت ایشان معالم و قوانین را دیدم، همان‌طور که فرمودید با این تعبیر از ایشان یاد می‌شد و در خاطرم هست که من کم‌کم در آن زمان‌ها منبر هم می‌رفتم و برای ترحیم ایشان هم خود من منبر رفتم.

ابنا: یکی از روحانیون مذهبی مشهد در آن زمان که در بین مردم به تقوا و دینداری مشهور بود، ابوالزوجه‌ی شما، مرحوم حاج آقا سید محمدباقر سیستانی والد آیت‌الله العظمی سیستانی بود. یک مقدار از ویژگی‌های ایشان بیان کنید و بفرمایید چگونه شد که داماد ایشان شدید؟

ما مشغول درس و بحث بودیم، آقای آقا سید محمود مجتهدی، اخوی آقای سیستانی هم طلبه‌ی فاضلی بودند و مرد مستعد و کوشایی بودند و حدوداً با هم هم‌بحث بودیم. ایشان شاید یکی، دو سالی از من بزرگ‌تر بودند، ولی از نظر درسی در یک حوزه شرکت می‌کردیم. به مناسبت اینکه هم‌مباحثه بودیم و مدتی هم در یک حجره بودیم، چون بنده، اخوی خودم و ایشان در یک حجره بودیم و این آشنایی را با سیدمحمود و خانواده‌شان داشتیم.

خلاصه دوران ازدواج من رسید، گفتیم حالا ابتدا به همین‌ بیت برویم که ببینیم ازدواج انجام می‌پذیرد یا نه. رفتیم و در خاطر دارم که فقط به همان یک جا رفتم و جای دیگری نرفتم، کار انجام شد و توافق حاصل شد و نتیجتاً با همشیره ایشان وصبیه حاج آقا سیدمحمدباقرازدواج کردم. اجمالاً زمینه‌ی ازدواج ما همین بود.

پدر ایشان آقا سید محمدباقر بودند که مرد بسیار متدین فوق‌العاده‌ای بودند، ولی از نظر حوزوی سمت مهم حوزوی نداشتند، اما از نظر دینی کاملاً مورد اطمینان مردم و موجه بودند.

داستان و نقل‌قولی از جد آیت‌الله العظمی سیستانی

یک داستانی که نسبت به این بیت هست و خوب است که عرض کنم این است که ما می‌خواستیم یک خانه بخریم. وقتی دنبال خانه بودیم، من اخوی داشتم که خیلی از من بزرگ‌تر بودند و بازاری بودند، گفتند که می‌خواهند خانه‌شان را بفروشند، گفتیم که خوب است ما بخریم.

در محضر که در آنجا خانه خرید و فروش می‌شد، صحبت‌های من و ایشان بالا گرفت و با هم بلند بلند حرف زدیم، مثل دو نفری که با هم دعوا می‌کنند. صاحب محضر خواست دعوای ما را اصلاح کند، وقتی دید چه دعوایی است خنده‌اش گرفت و گفت هر چه می‌خواهید دعوا کنید. دید که دعوای ما این است؛ اخوی من می‌گفت شما بازاری نیستی و نمی‌دانی، این خانه در منطقه‌ی مرغوبی نیست و لذا هر چه معمار قیمت کرده باید تومانی، ۳ ریال کم کنیم، من می‌دانستم که منطقه‌ی مرغوب است و می‌گفتم نخیر، منطقه‌ی مرغوب است و باید تومانی، ۲ ریال کم شود.

فروشنده می‌گفت تومانی ۳ ریال کم شود و من خریدار می‌گفتم تومانی ۲ ریال کم شود. لذا محضردار آمد و دید که صدای ما بلند شده است، خندید و گفت هر چه می‌خواهید بلند حرف بزنید. بالأخره کمی با هم در این زمینه گفت‌وگو کردیم. من گفتم یک معمار مهمی هست که من او را می‌شناسم، من به خانه‌ی او می‌روم و می‌گویم که اینجا منطقه‌ی مهمی است یا نه، برای اینکه تومانی ۲ ریال یا ۳ ریال باشد؟ برادرم قبول کرد.

به خانه‌ی این آقا رفتم و احوال‌پرسی کردم. او با خودش می‌گفت: آقا سید علی سیستانی، چنین گفتی شد، چنین گفتی نشد. من گفتم: چه گفته شد، چه گفته نشد؟ گفت: چرا؟ گفتم: من یک نسبتی با آقای سیستانی دارم و اینکه شما می‌گویید این کار گفتی شد، آن کار نشد، از آقا سید علی - جد آیت‌الله سیستانی - می‌گویی که فوت شده، من با این‌ها نسبت دارم، نوه‌ی ایشان خانواده‌ی بنده هستند. گفت: پس حاج‌آقا، بنشین. نشستم و او هم خیلی احترام کرد و این داستان را گفت.

از حوزه مشهد و مکتب تفکیک تا یادی از آشنایی و دوستی با آیت‌الله سیستانی و رهبر انقلاب، در گفت‌وگوی ابنا با آیت‌الله سیدان

گفت که من با مرحوم آقا سید علی سیستانی، جد آیت‌الله سیستانی آشنا بودم، از مریدان ایشان بودم، علاقه‌مند بودم و ایشان خیلی چیزها را از آینده خبر داده است که بعضی از این‌ها شده و بعضی هم نشده است. از چیزهایی که خبر داده این است که به من گفته که این پسر من آقا سید محمدباقر باشد، مرد ملایی نخواهد شد، ولی متدین بسیار خوبی خواهد بود، اما خدا به او فرزندی خواهد داد هم‌نام من که از من بالاتر خواهد شد. این عین عباراتش است.

یعنی جد آیت‌الله سیستانی گفته‌اند که این پسر من متدین خواهد بود، ملا نخواهد شد، اما خدا به او پسری خواهد داد - خیلی قبل از ولادت ایشان گفته بود - که هم‌نام من خواهد بود و از من بالاتر خواهد شد که همین آقای سیستانی هستند که الان هستند. آن آقای معمار که از مریدان آقا سید علی سیستانی بزرگ، یعنی جد آیت‌الله سیستانی بودند، تعریف می‌کرد. ایشان گفته بود؛ این پسر من که محمدباقر است ملا نخواهد شد، ولی خدا به او پسری هم‌نام من خواهد داد که از من بالاتر خواهد شد. این را به یاد می‌آورم که او درست گفت.

ابنا: مرحوم آیت‌الله سیدعلی سیستانی (جد آیت‌الله العظمی سیستانی) این مطلب را در مجلسی گفته بودند؟

به دوستش گفته بود که معمار بود.

البته بد نیست که این را هم بگویم، من بعد به آقا سید محمدباقر، پسر آقای سیستانی موجود گفتم که او (جد آیت‌الله العظمی سیستانی) گفته که خدا به او (پدر آیت‌الله العظمی سیستانی) پسری خواهد داد که از من بالاتر خواهد شد. گفت: حتماً از نظر علمی گفته، وگرنه از نظر کرامت‌های آینده گفتنش، ما هنوز چیزی نفهمیده‌ایم. به‌هرحال نتیجتاً به این صورت ازدواج ما انجام شد و در ارتباط با این خانواده بودیم.

ابنا: از اخ‌الزوجیتان آیت‌الله العظمی سیستانی نام بردید. با توجه به رابطه سببی نزدیکی که با ایشان دارید، برای ما از ویژگی‌های علمی ایشان چه در زمان حضورشان در مشهد و چه در زمان حضورشان در نجف را بفرمایید و به طور کلی خصوصیت‌ها و ویژگی‌های اخلاقی ایشان را بیان بفرمایید

ایشان از همان ابتدا از نظر استعداد و درس خواندن و فاضل بودن در همان دوران جوانی مشهور بودند، به گونه‌ای که یکی از بزرگان وقتی از ایشان یاد می‌کرد، می‌گفت مجتهد مشمول. مشمول برای کسانی به کار می‌رود که باید به سربازی بروند و سن آن‌ها ۱۹-۲۰ سال است. از ایشان به نام مجتهد مشمول یاد می‌کرد، یعنی در دورانی که مشمول سربازی بودند، مجتهد بودند و بسیار ممتاز بودند. از یکی از علمای مهم به یاد دارم که می‌گفت: ایشان ۱۹ ساله بود که می‌خواست به قم برود. چند سال در قم ماندند و بعد به نجف رفتند. آن عالم می گفت جمعی از ما به گاراژ برای بدرقه‌ی ایشان رفتیم، چون از نظر علمی امتیاز داشتند. از همان زمان به استعداد و پرکاری و جهات علمی معروف بودند و بعد از اینکه به قم رفتند، یکی، دو بار در این بین بعد از سالیانی به مشهدمی آمدند و برمی گشتند.

خصوصیات آیت‌الله العظمی سیستانی

از خصوصیات ایشان این است که چقدر به جهات دینی و جهات علمی تقید داشتند. از جهات دینی، پدر و مادر ایشان که فوت شدند، یک ارثی باقی مانده بود، در خاطر دارم که حدوداً ۱۲ تومان ارث همسر بنده بود که فوت شدند، خدا رحمت‌شان کند. دو برابر این مقدار هم که برای آقا سید علی بود. ایشان مکرر نوشتند که: مقدار ارث من را زودتر برای من بفرستید، تا زمانی که این ارث هست، برای من سخت است که از وجوهات بخورم. تا زمانی که این مقدار ارث دارم، برای من سخت است که اینجا از وجوهات استفاده کنم، اذیت می‌شوم. می‌خواهم چیزی نداشته باشم و از وجوهات استفاده کنم. یعنی این‌قدر تقید داشتند که این مقدار ارث مصرف شود و بعد من از وجوهات استفاده کنم، چنین تقیدی داشتند.

ماجرای حضور آیت‌الله العظمی سیستانی در درس آیت‌الله العظمی خویی

از جهات علمی هم پرکاری ایشان خیلی معنا دارد. یک بار از ایشان پرسیدم چرا فقط به درس آیت‌الله خویی رفتید و در درس آیت‌الله حکیم شرکت نکردید؟ گفتند: حالا تو فرض کن هر دو درس مثل هم هستند. من حساب کردم که راه یکی ۵ دقیقه دورتر است و فاصله دارد تا من بروم و برگردم.ایشان گفتند دیدم که در هفته، هر روز ۵ دقیقه، خیلی زمان زیادی است، لذاآن درسی که وقت کمتری را می‌گیرد،برگزیدم. یعنی این‌قدر روی وقت‌شان حساب می‌کردند که این درس و آن درس مثل هم هستند و حالا که می‌خواهند درسی را انتخاب کنند، آن درسی را که ۵ دقیقه نزدیک‌تر است انتخاب کنند، چراکه ایشان می‌گفتند در بین راه به خوبی نمی‌توانم از آن زمان استفاده کنم، بنابراین این درس آیت‌الله خویی را که نزدیک‌تر بود انتخاب کردم که زمان رفتنم کمتر باشد. یعنی در استفاده از وقت‌شان برای درس خواندن این‌قدر دقت داشتند. این اجمالاً ویژگی‌های علمی و دینی ایشان بود.

ابنا: ظاهراً آیت‌الله العظمی سیستانی سال‌هاست که به ایران تشریف نیاورده‌اند. در دیدارهایی که با ایشان داشته‌اید، آیا پیش آمده که این سؤال را از ایشان بپرسید که چگونه است سال‌ها به ایران تشریف نیاورده‌اند؟

اشتغالات دارند. به نظرم دو بار آمدند و آن هم به خاطر نسبتی که داشتیم بامن مربوط بودند.

ابنا: آخرین بار در چه سالی به ایران آمدند؟

دقیق در خاطر ندارم، ولی خیلی زمان گذشته، شاید ۶۰ سال قبل بود.

از حوزه مشهد و مکتب تفکیک تا یادی از آشنایی و دوستی با آیت‌الله سیستانی و رهبر انقلاب، در گفت‌وگوی ابنا با آیت‌الله سیدان

ابنا: به حوزه‌ی مشهد برگردیم، دیدگاه قاطبه‌ی علمای مشهد نسبت به تحصیل و تدریس عرفان و فلسفه چگونه بود؟ دیدگاه مرحوم آیت‌الله حاج میرزا مهدی اصفهانی به چه صورت بود؟ لطفاً مقداری از تاریخچه مکتب تفکیک که ظاهراً ایشان (میرزا مهدی اصفهانی) بنیان‌گذاری کردند، برای مخاطبین ما بیان بفرمایید.

در مورد مکتب تفکیک خیلی سؤال می‌کنند که چیست. اگر کسی بداند مکتب تفکیک یعنی چه، هر کسی که متدین باشد و پیامبر اسلام (ص) را قبول داشته باشد، باید تفکیکی باشد. البته من این کلمه را کمتر به کار می‌برم و من روش فقهای امامیه می‌گویم. معمولم این است. آقای حکیمی نام آن را مکتب تفکیک گذاشت. نمی‌دانم نام آقای حکیمی را شنیده‌اید یا نه. ایشان نام تفکیک را گذاشت وگرنه نه خود مرحوم میرزا مهدی کلمه‌ی تفکیک را به کار برده است و نه دیگران نام نهادند. ایشان نام گذاشتند و من هم به ایشان گفتم که تا زمانی که بفهمند یعنی چه، کار مشکل می‌شود. لذا من خودم روش فقهای امامیه گفتم.

تعریف تفکیک از منظر آیت‌الله سیدان و بزرگان مکتب تفکیک

تفکیک یعنی آنچه از دین در ارتباط با مطالب مختلف مشاهیر بشر به ما رسیده، حرف‌هایی که از بشر رسیده، آنچه که با دین نمی‌خواند و همسو نیست و تضاد دارد و مخالف است، این‌ها را از دین جدا کنند. هر کسی دین داشته باشد، این کار را می‌کند. از باب مثال، مثلاً مرحوم ملاصدرا راجع به قیامت معتقد است که در روز قیامت از این بدن خاکی خبری نیست. ۱۹ مورد در جلد نهم اسفار گفته است که از این بدن خبری نیست. قرآن چه می‌گوید؟ قرآن می‌گوید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ. وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ. أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» (القیامة: ۱-۳)؛ انسان فکر کرده استخوان‌هایش را جمع نمی‌کنیم؟ یعنی این استخوان‌هایی که خاک شد را دوباره جمع می‌کنیم. سوره‌ی قرآن این‌طور می‌فرماید: «أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلیٰ قادِرینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ» (القیامة: ۳-۴)؛ بلکه قدرت داریم سر انگشتانش را هم مثل همین چیزی که الان هست درست کنیم. پس قرآن می‌خواهد بگوید که از این بدن خاکی خبری هست.

در سوره‌ی یس می‌فرماید: «وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ» (یس: ۷۸)، یک کسی نزد پیامبر اکرم (ص) آمد، استخوان پوسیده‌ای در دست گرفت و فشار داد، آن استخوان نرم شد و گفت: شما می‌گویید که این زنده می‌شود؟ قرآن می‌گوید: استخوان را آورده و فشار داده و برای ما مثال می‌زند «وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ»؛ از خودش فراموش کرده است «قُلْ یُحْیِیهَا» (یس: ۷۹)؛ بگو بله، همین را زنده می‌کند. چه کسی؟ آن کسی که این نبوده و درستش کرده، حالا دوباره زنده‌اش می‌کند، برای او که کاری ندارد، زنده‌اش می‌کند. پس قرآن می‌گوید که از همین بدن خاکی خبری هست، آخوند ملاصدرا می‌گوید که از این بدن خاکی خبری نیست. تفکیک می‌گوید این حرفی که با قرآن سازگاری ندارد، از قرآن جدا کنیم. این معنای تفکیک است.

پس اولین شخصی که کلمه تفکیک را آورد، مرحوم استاد محمدرضا حکیمی بود؟

آقای حکیمی این کلمه‌ی تفکیک را آورد. اما نظریه را خود پیامبر اکرم (ص) آورد، پیامبر اکرم (ص) برخلاف حرف بشر حرف زدند، برخلاف حرف‌های یونانی‌ها حرف زدند، حرف‌هایی که پیامبر اکرم (ص) آوردند، حرف‌های فیلسوفان نیست، پیامبر (ص) حرف تازه آوردند.

پس چطور مکتب تفکیک را به میرزا مهدی اصفهانی نسبت می‌دهند؟

ایشان آن را داغ کرده، جدی گرفته و اعلام کرده است وگرنه این از زمان گذشته بوده است. در گذشته‌ها از مرحوم علامه مجلسی... . مرحوم میرزا مهدی که نسبت به علامه مجلسی چیزی نگفته است. یکی از حرف‌های علامه مجلسی به نظرم در جلد ۶۲ بحار بحث ملائکه است که در آنجا می‌گوید: مورد اتفاق مسلمانان است که ملائکه جسم لطیف هستند، الا فیلسوفان که این‌ها معتقدند این‌ها جسم لطیف نیستند و مجرد هستند. فیلسوفانی که خودشان را در دین وارد کردند تا دین را خراب کنند. این عبارات علامه مجلسی است، قبل از مرحوم میرزا، مرحوم علامه مجلسی بیان کرده است. قبل از آن هم دیگران بوده‌اند، شیخ مفید، شیخ صدوق و از ابتدا این را گفته‌اند. یعنی حرف‌هایی که فلاسفه گفته‌اند، بعضی درست است و با دین تطبیق دارد، روی سرمان است، آنچه که با دین تطبیق نکند را جدا می‌کنیم. خیلی جاها هم هست که تفکیک نمی‌کند که اگر کسی بخواهد بحث کند، من در خدمت هستم. در این زمینه کتاب‌هایی هم نوشته‌ام.

ابنا: از مکتوبات و تالیفات‌تان بفرمایید

بنده در بخش‌های مختلفی تألیفاتی دارم. بعضی از تألیفات من یک دوره اصول اعتقادات است؛ توحید، نبوت، امامت و معاد. این یک کتابی است که من ۶۰ سال قبل برای دبیرستانی‌ها می‌گفتم که ۵۰-۶۰ سال قبل به نام دروس اعتقادی چاپ کردند که موجود است و چندین بار چاپ شده است.

کتاب‌های دیگری نوشته‌ام که در سطوح است. این‌ها یک مقداری بحث‌های حوزوی است، با عنوان مطالب اختلافی مورد ابتلاست. یعنی بحث‌هایی که در مورد آن‌ها اختلاف است و مورد ابتلاء هم هستند. بعضی از حرف‌ها الحمدلله اختلافی ندارند، بعضی از حرف‌ها هستند که بین علما اختلاف است، ولی مورد ابتلاء نیست و نیازی نیست که صحبت شود. من در زمینه‌ی حرف‌های اختلافی مورد ابتلاء کتاب‌های زیادی نوشته‌ام و مقایسه کرده‌ام. آنچه در وحی و قرآن و حدیث آمده را جمع کردم، حرف‌هایی هم که بعضی از مشاهیر علما گفتند و با این سازگار نیست، این‌ها را هم آوردم و نشان داده‌ام که این‌ها با هم سازگار نیست.

مثلاً یک کتاب با عنوان سنخیت، عینیت، بینونت نوشته‌ام، خدا و خلق، خدا و موجودات، این‌ها عین هم هستند. در عرفان ابن عربی می‌گوید: «سبحان الذی أظهر الأشیاء و هو عینها». ملاصدرا می‌گوید بین خدا و خلق سنخیت است. به نظر ما هم که وحی و دین می‌گوید که خدا با خلقش هیچ شباهتی ندارد: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (الشوری: ۱۱)، «لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ»، سنخیت، عینیت، بینونت، یکی از کتاب‌هایی است که نوشته‌ام، در این زمینه‌ها ۷-۸ کتاب نوشته شده است.

نتیجتاً این تفکیکی که گفته می‌شود، یعنی حرف‌های بشری که با دین سازگار نیست، آن‌ها را از هم جدا کنیم. هر کسی که به دین پایبند باشد، باید این کار را بکند، هیچ چاره‌ای نیست. اگر دین را قبول دارد، هر چه از حرف‌های بشری موافق با دین است، روی سر و چشم‌مان قبول است، اما اگر بشری حرفی را گفته که با دین وفق ندارد، آنجا باید جدا کرد. منتها علامه حکیمی کلمه‌ی تفکیک را گفت. گفتم که تا زمانی که بفهمند تفکیک یعنی چه، هزار مدل حرف می‌زنند، بگو روش فقهای امامیه. یعنی روش فقهای امامیه این است که اگر چیزی مخالف با وحی باشد، کنار می‌گذارند.

ابنا: ظاهرا حضرتعالی کتاب‌هایی هم برای دفاع از مذهب حقه شیعه به تحریر قلم درآوردید، لطفا اسامی آن کتاب‌ها را هم بیان بفرمایید

یکی همان اصول اعتقادات است که گفتم و در آنجا بحث شیعه و سنّی و امامت را هم آورده‌ام. در کتاب دروس اعتقادی بحث امامت را آورده‌ام.

ابنا: این سوال را پاسخ نفرمودید که دیدگاه قاطبه‌ی علمای مشهد نسبت به تحصیل و تدریس فلسفه و عرفان در حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد چگونه بود؟

زمانی که ما طلبه بودیم، زمانی بود که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی درست علیه فلسفه و عرفان اقدام کرده بود و لذا قوی هم بود، کار هم صورت داده بود و همه را زیر چتر علمی خودش آورده بود. قبلاً فلسفه در مشهد قوی‌تر بود، بعد ضعیف شد و بعد کم‌کم بالا و پایین شد. حوزه‌ها بالا و پایین دارد، یعنی گاهی شیوع پیدا می‌کند، گاهی ضعیف و گاهی قوی می‌شود. این‌ها دیگر بحث‌های حوزوی است که اگر کسی بخواهد وارد شود، باید دقیقاً وارد شود، مقدمات را ببیند و گتره حرف نزند، نه بیخودی بگوید که این‌ها باطل است و نه بیخودی بگوید که درست است. درس بخواند و واقعاً ببیند که بین خودش و خدا درست است یا نه.

حالا من یکی، دو مورد را به شما می‌گویم. یکی را گفتم که آخوند ملاصدرا داد می‌زند و می‌گوید که از بدن خاکی خبری نیست. قرآن چه می‌گوید؟ قرآن می‌گوید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ. وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ. أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلیٰ قادِرینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»، حتی سر انگشتانش را هم می‌توانیم درست کنیم. پس قرآن این را می‌گوید. آن کسی که می‌گوید از بدن خاکی خبری نیست، می‌گوییم که با وحی سازگار نیست، با این چه کنیم؟ جدا کنیم.

من شمرده‌ام و شاید ۶۰ تا مطلب باشد. حداقل خیلی روشن روشن ۳۰ تا مطلب هست که این‌ها با هم سازگاری ندارند. این‌ها دیگر نیاز به درس خواندن و انصاف دارد. می‌گوید که چون مشاهیر یک چیزی گفته‌اند، چون فلانی مشهور است و گفته است، آدم زیر بارش نرود، دقت کند و ببیند که کدام‌یک با قرآن و حدیث هم‌خوانی دارد. ما که قرآن و حدیث را قبول داریم، ببینیم که با قرآن و حدیث هم‌خوانی دارد یا نه. البته عقل هم در جای خودش محفوظ است. هرگز دین با عقل تضاد ندارد. دین الهی است و اصلاً با عقل تضاد ندارد. لذا بایستی دقت کرد و درس خواند و منصفانه هم فکر کرد.

از حوزه مشهد و مکتب تفکیک تا یادی از آشنایی و دوستی با آیت‌الله سیستانی و رهبر انقلاب، در گفت‌وگوی ابنا با آیت‌الله سیدان

ابنا: ظاهرا حضرتعالی با بسیاری از علمای اهل سنت و وهابیون مناظراتی داشته‌اید.

بله، فراوان داشته‌ام.

ابنا: یکی دو نمونه از خاطرات و گفت‌وگوها و مناظراتی که با این‌افراد داشته‌اید را بیان بفرمایید.

گاهی آمده‌اند و ۱۶ ساعت ضبط کرده‌اند، بعضی از قم آمده‌اند و ضبط کرده‌اند و گاهی ۱۶ ساعت طول کشیده است، خیلی از آن‌ها هم بعد برده‌اند و گم شده است.

ابنا: اگر مقدور است، یک نمونه از خاطرات و گفت‌وگوهایی که داشته‌اید را به صورت اجمال برای ما بفرمایید.

بله، چند قسمتش را عرض می‌کنم. وقتی به مکه و مدینه می‌رفتم مناظراتم با وهابی‌ها فراوان بوده است. نمی‌دانم کدام را انتخاب کنم که معطل‌تان نکنم.

ماجرای خرید کتاب صحیح بخاری برای آیت‌الله سیدان توسط یک عربستانی

من در بعثه‌ی آقای سیستانی بودم. در بعثه نماز جماعت می‌خواندم. از حرم به مکه و بعثه می‌آمدم برای اینکه وقت نماز ظهر  دیر نشود،چون کمی دیر شده بود، داشتم یک ویلچری کرایه می‌کردم که من را به یک تاکسی برساند که زودتر به نماز برسم. وقتی داشتم کرایه می‌کردم، یک عربی رسید و یک نگاه تندی کرد و گفت: «أنت شیعی لعنة الله علیک، ما اسم أبیک؟»؛ پدرت کیست؟ به عنوان تحقیر می‌گفت. یک دادی هم زد و جمعی را هم جمع کرد و گفت: «هذا شیعی»؛ او شیعه است و به أم المؤمنین عایشه و به ابوبکر و عمر فحش می‌دهد. یک جمعی را هم جمع کرد و یک اوضاع تندی بود، رگ‌های گردنش هم بیرون زده بود. یک جوانی هم بود، ۴۵-۴۶ سالش بود.

حالا من می‌خواستم هم به بعثه بروم و نماز بخوانم و هم در این اوضاع گیر کرده بودم. خلاصه به زبانم آمدم. او گفت: به فلان و فلان فحش می‌دهید. گفتم: «أنا فی التحقیق»؛ من به اینجا آمده‌ام که تحقیق کنم و ببینم که حق با کیست. او عده‌ای را جمع کرده بود و می‌گفت که این‌ها فحش می‌دهند. من که گفتم: «أنا فی التحقیق و أنت صادق»، دیگر قائله تمام شد و این کسانی که جمع شده بودند رفتند. گفتند که او می‌گوید من آمده‌ام که تحقیق کنم. گفتم: «أنا فی التحقیق»؛ من برای تحقیق خدمت شما رسیده‌ام. حلقه‌ی محاصره تمام شد.

برای تحقیق در کنار نشستیم. من مفصل گفتم، ولی الان حال ندارم که بگویم. گفتم که شیعه چه می‌گوید، سنی چه می‌گوید، شیعه چه می‌گوید، سنی چه می‌گوید. ادله‌ی خیلی روشنی که خود سنی‌ها در کتاب‌هایشان آورده‌اند، این‌ها را برای شیعه آوردم که حضرت امیر (ع) خلیفه است و گفتم که یکی از کتاب‌های شما درباره لحظات آخر حیات مبارک‌پیامبر که گفته بودند کتاب و قلم بیاورید که چیزی نوشته شود که گمراه نشوید و... گفت: اگر چنین چیزی  درکتاب بزرگان مانوشته شده باشد، من شیعه می‌شوم. گفتم: بسیار خوب، برویم و یک کتاب بیاوریم. آنجا کتاب فراوان بود و رفتیم گرفتیم.

در بین راه او گفت که وقت من کم است. گفت: من یک کتاب می‌خرم. گفتم: در کتاب خودتان است، آدرس هم می‌دهم. او از ابتدا می‌گفت که «ما اسمک؟»؛ اسمت چیست؟ گفتم: فلان. گفت: پدرت کیست؟ خلاصه خیلی با تندی صحبت کرد و بالأخره گفت کتاب می‌خرم، آدرس هم می‌نویسم، اگر چنین چیزی باشد، من شیعه می‌شوم. به کتاب‌فروشی رفتیم و یک دوره کتاب صحیح بخاری را خرید و به من داد که نشان دهم. خلاصه کتاب صحیح بخاری را خرید و خیلی قشنگ و شیک، گفت: من وقت ندارم، اسمم را می‌نویسم، اگر بود، شیعه می‌شوم. گفتم: باشد.

به بعثه آمدم و یک مقداری نگاه کردم و پیدا نکردم که عمر گفته درد غلبه کرده و پیامبر (ص) هذیان می‌گویند. گفتم حالا که نیست، تا بعد ببینم چه می‌شود. او هم آدرس نوشته بود. بعد کتاب را داد. گفتم: من کتاب نمی‌خواهم، دارم. او ابتدا می‌خواست من را بکشد. خیلی سخت و تیز بود، بعد گفت: «هدیة لا صدقه»؛ صدقه نیست، هدیه است. گفتم: باشد. پشت آن هم اسم من را نوشت و بعد آدرس خودش را نوشت.

من به مشهد آمدم و به یکی از دوستان گفتم که زود پیدا کنید. گفت: بله، پیدا کردم. از اینجا با او تماس گرفتم و گفتم: «ابن الجواد من ایران». گفت: «مِن ایران؟» گفتم: «نعم». گفتم: حالا من می‌خوانم، گفتی شیعه می‌شوم، خودت می‌دانی. عبارت را برای او خواندم. نتیجتاً در این برخورد ابتدا واقعاً قصد کشت داشت، بعد که فهمید یک اوضاع و احوالی است، از بحث مستقیم فرار کرد. ولی کار خوبی کرد، چون اگر من می‌خواستم در آنجا زود پیدا کنم، کار مشکلی بود. خوب بود که همین کار شد.

۵ جلد صحیح بخاری خرید و به من داد و پشت جلد اول هم نوشته است. ۵ جلد خیلی شیک بود. گاهی اوقات شوخی می‌کردم و می‌گفتم غیر از ما کسی از سنی‌ها کتاب این‌طوری به دست نیاورده که ۵ جلد کتاب بخرد و به ما بدهد. این صحیح بخاری و این هم جلد اول است که نوشته: «إهداء من جبرئیل بن فلان بن فلان بن فلان به تاریخ ۱۴۲۵/۱۲/۱۲، مکه‌ی مکرمه» آدرس هم داده است. من از اینجا برای او خواندم. ۲۵ چند سال قبل می‌شود؟ الان ۴۶ است.

ابنا: ۲۱ سال پیش است. به سال شمسی حوالی سال‌های ۱۳۸۲ شمسی می‌شود.

۱۴۲۵ قمری بود، الان ۱۴۴۶ است. یعنی ۲۱ سال قمری است. او ۵ جلد کتاب در آن زمان به من داد.

ابنا: آن فرد شیعه شد؟

من از اینجا برای او خواندم و گفتم خودت می‌دانی. تو خودت گفتی که اگرفلان مطلب  وعبارت بود، شیعه می‌شوم. عبارت را برای او خواندم. عبارت هم در جلداول صحیح بخاری ودرصفحه‌ی ۳۶ است. در اینجا نوشته: «لما اشتدّ بالنبی وجعه قال  بکتابٍ أکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعده، قال عمر: إنّ النبی(ص) غلبه الوجع درد بر پیامبر(ص) غلبه کرده و هذیان می‌گوید. صفحه‌ی ۳۶ است.

ابنا: بعد از آن دیگر تماسی با او نداشتید؟

من صریحاً برای او خواندم و گفتم که آنچه که من به شما گفتم در اینجا است، شما هم قول داده‌اید که شیعه شوید، خودتان می‌دانید.

این یک خاطره بود، خاطرات فراوانی دارم.

گفتگو با یکی از بزرگان اهل سنت در مدینه

یک خاطره خیلی قشنگی هم که در ذهن دارم، گفت‌وگویم با شخصی که از سنی‌ها و بزرگان مسجد مدینه الرسول و مسجدالنبی بود. یک بار در مدینه داشتم می‌رفتم و دیدم که جمع کثیری جمع هستند و وسط هم یک افغانستانی و یک تهرانی هستند. آن فردافغانستانی و تهرانی باهم فارسی حرف می‌زدند و جمعیت هم جمع شده بودند. من هم رفتم و دیدم که کار به لعن رسیده و کار بیخ‌دار شده است.

وارد شدم و گفتم: حرف‌هایتان را زده‌اید، دعوا نکنید. متفرق کردم که دعوا نشود. وقتی از جمع بیرون آمدم و جمعیت هم رفت، من داشتم می‌رفتم، یک نفر مچ من را گرفت. یک مقداری رفتم، گفت: این‌ها چه می‌گفتند؟ چون فارسی حرف می‌زدند، او نمی‌فهمید. گفتم: «یتکلمون». گفت: خب چه می‌گفتند؟ گفتم: «یبحثون». نمی‌خواستم وارد شوم. گفت: «ما یبحثون؟». گفتم: مذهبی بود، سیاسی نبود. گفت: «ما یتکلمون مذهبی؟».

کم‌کم به ستونی رسیدیم و من را در مسجد نشاند و گفت: چه بحث مذهبی بود؟ گفتم: بحث خلافت بود و داستان را گفتم. گفتم که آن سنی می‌گفت که ابوبکر آمد و به جای پیامبر (ص) نماز خواند و لذا خلیفه است. گفت: «إن کان هذا دلیل بر خلافت، فأسامة أول خلیفة من اسلام» که پیامبر (ص) او را به عنوان امام تعیین کرده و به جنگ فرستاده است. بعد بالأخره دیدم که خیلی آدم روشنی است. گفتم: از نظر تو که روشنی، چه دلیلی بر خلافت علی بن ابیطالب داری؟ به او گفتم تو که ماشاءالله فهمیده هستی. او خنده‌ای کرد و گفت: «واقعة الغدیر عجیب واقعه».

حیف که این‌ها را ننوشته‌ام. بحث‌های زیادی با وهابی‌ها داشته‌ام، هم اینجا داشته‌ام و هم در آنجا فراوان داشته‌ام.

ابنا: از سابقه‌ی آشنایی و ارتباط‌تان با مرحوم امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری برای ما بیان بفرمایید

بنده سابقه‌ای با مرحوم امام نداشتم، الّا این‌که وقتی ایشان در نجف بودند، من به زیارت رفته بودم و به دیدن ایشان رفتم. کمی هم که نشستیم، گفتند که من می‌خواهم به حرم بروم، تو هم با ما به حرم بیا. گفتم: چشم. با ایشان راه افتادم، در بین راه از اخوی‌ام سؤال کردند، اخوی من با مرحوم امام خیلی نزدیک بود.

ابنا: منظورتان از اخویتان، مرحوم آیت‌الله حاج سید عباس سیدان است؟

بله. گفتند که؛ اخوی چه می‌کند؟ چطور است؟ از این حرف‌ها زدیم و بعد به حرم رسیدیم و خداحافظی کردیم. من با ایشان مربوط نبودم، الّا همین دیدنی که داشتیم.

ابنا: ظاهرا در مدرسه‌ علمیه نواب خاطره‌ای با مرحوم امام خمینی(ره) داشتید، لطفا آن خاطره را بیان بفرمایید

آن‌خاطره که مربوط به دوره‌ی بچگی‌مان بود. من در دوران طلبگی، به خیال بعضی‌ها خوب درس خواندم؛ آن زمان مرحوم آقای شیخ علی‌اکبر نوغانی رییس مدرسه‌ی نواب بود و از علمای بزرگ مشهد بود و با مرحوم پدرم هم دوست بود. مرحوم امام به مشهدوبه مدرسه نواب آمده بودند، آقای نوغانی هم  که رئیس آن مدرسه بود.

من هم خیلی کوچک بودم ولی به خیال این‌ها ادبیاتم قوی بود. هرعالمی که از تهران و یا قم می‌آمد، من را صدا می‌زدند و سؤال می‌کردند تا نشان دهند که خلاصه او طلبه‌ی ما است. خیال می‌کردند که من قوی هستم.

ایشان به مشهد آمده بودند و یک فرشی در ایوان مدرسه‌ی نواب انداخته بودند. دو تا قاعده هست که در ادبیات مثلاً سخت است؛ یکی ضابطه‌ی حاشیه که خیلی از کسانی که درس می‌دهند، به آنجا که می‌رسند، رها می‌کنند، ولی من خودم وقتی می‌گفتم، آن‌ها را هم می‌گفتم. یکی هم قاعده‌ی «إن کان کالخلیل فکالخلیل» مال صمدیه است. خلاصه این‌ها را مطرح کردند، من هم توانستم بگویم و گفتم.

بعد آقایی که رئیس مدرسه بودند، به مرحوم امام گفتند که: مثل فلانی چند تا داریم؟ مرحوم امام گفتند: خیلی کم. این قواعد و مطالب را که توضیح دادم، آن‌ها هم خیال می‌کردند که ما خوب بلدیم.

ابنا: سابقه آشنایی و ارتباط و رفاقتتان با مقام معظم رهبری از کجا شروع شد؟

رفاقت ما با ایشان که از مشهد بود.

ابنا: از مشهد و از دوران طلبگی؟

بله، از دوران طلبگی رفت و آمد داشتیم و تا الان هم محفوظ است.

ابنا: به‌عنوان سؤال آخر ظاهرا حضرتعالی چندین مرتبه در مراسم اربعین شرکت کرده‌اید، نوع تعامل شیعیان ایران و عراق در مراسم اربعین و مراسمات دیگر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

یعنی کربلا. یکی، دو بار بوده که در پیری هم رفته‌ایم.

تا جایی که من دیده‌ام خیلی خوب بوده است. چیز ناراحت‌کننده که هرگز نبوده، بلکه جالب هم بوده است، یعنی خوب برخورد می‌کردند، هم ایرانی‌ها با عراقی‌ها و هم عراقی‌ها با ایرانی‌ها خوب برخورد می‌کردند که من دیده‌ام. البته من دیگر در ویلچر بوده‌ام و با آن جمعیت گسترده که تحقیقی نداشته‌ام، ولی هیچ برخورد ناراحت کننده‌ای نه شنیده و نه دیده‌ام.

ابنا: از فرصتی که برای ما گذاشتید بسیار ممنونیم. اگر نکته، توصیه و رهنمودی برای اعضا و مجموعه خبرگزاری ابنا دارید بفرمایید

در خبرگزاری‌تان دقیق باشید که آنچه که طرف مقابل می‌گوید، هیچی کم و زیاد نشود، حالا هر چه باشد، یک آدمی حرف‌های بیخودی می‌زند و یا حرف‌های درستی می‌زند، هر چه که باشد. اگر بخواهید دستکاری کنید، حتماً با خود او صحبت کنید که مثلا این جمله‌ی شما نباشد بهتر است، اگر باشد بهتر است، اگر عوض شود بهتر است. آنچه که با کسی مصاحبه می‌کنید ذره‌ای پس و پیش نکنید که گاهی نصف کلمه از نظر خود او حساب دارد که این کلمه را گفته یا نگفته است، دقیق دقیق باشد.

سعی هم بکنید چیزی که مایه‌ی ناراحتی شود و بیشتر اختلاف درست کند و مایه‌ی گرفتاری و این‌ها شود مطرح نشود. چیزهایی را مطرح و اعلام کنید که واقعاً برای جامعه مفید باشد. این‌ها دو نکته‌ای است که به ذهنم می‌آید و الّا خودتان خبره‌ی کار هستید.

...........................

پایان پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha